«لا یقال»، یقال آن چیست مستشکل میگوید: «لیست المواخذة من اثار الشرعیة» مواخذه اثر شرعی نیست، «کی ترتفع بارتفاع التکلیف المجهول ظاهراً» تا این که با ارتفاع تکلیفی که مجهول است آن مواخذه هم ربط بشود کی تفع مواخذه بارتفاع تکلیف المجهول اون ظاهراً غیر ارتفاع است. توضیح دادیم که مستشکل چرا میگوید: مواخذه اثر شرعی نیست، یعنی کبری مسلم است که حدیث رفع مثل همان چیزی که در باب استصحباب نیز میگویند: فقط میتواند آثار شرعیه را بردارد، اما آثار عقلیه را خیر. مواخذه طبق یک بیان عنوان وجود تکوینی دارد، اگر خودش منظور باشد اگر استحقاق آن منظور باشد عنوان اثر عقلی دارد، «فلا دلالة له علی ارتفاعها» برای حدیث رفع در ارتفاع مواخذه و ما دنبال این هستیم که حدیث به ما برائت را بگوید یعنی اگر مخالفت کند مواخذه ندارد و ما دنبال عدم مواخذه هستیم.
آخوند میفرماید: «فانه یقال» جواب میدهیم «انها و ان لم تکن بنفسها اثرا شرعیا» این به تنهایی اثر شرعی نیست قبول داریم، «الا انها مما یترتب علیه بتوسیط ما هو اثره و بقتضائه» مواخذه از چیزهایی که مترتب میشود بر تکلیف مجهول به توصیف به سبب واسطه شدن آن چیزی که اثر تکلیف مجهول و به اقتضای تکلیف مجهول است. ضمیر آن میخورد به تکلیف مجهول آن که اثر تکلیف مجهول و اقتضای تکلیف مجهول است. چیست؟ «من ایجاب الاحتیاط شرعاً» شارع میتواند بگوید آنجایی که شما نمیدانید، ما احتیاط را واجب میکنم، وجوب احتیاط اثر شرعی است.
شارع به ما هو شارع میتواند بفرماید: اینجا که شما نمیدانید احتیاط کنید، «فالدلیل علی رفعه دلیل» بر رفع این تکلیف، «دلیل علی عدم ایجابه» دلیل بر عدم ایجاب احتیاط است و شارع میگوید: در مقام ظاهر تکلیف را برداشته ام، معنایش این است که احتیاط واجب نیست و عقوبت هم در کار نیست، «المستبع لعدم استحقاب العقوبة» و عدم وجوب احتیاط به دنبال دارد، عدم استحقاب عقوبت بر مخالفت تکلیف مجهول.
ارشادی بودن غیر از این است که شرعی باشد و عقلی هر ارشادی لازم نیست که شرعی باشد و مانعی ندارد حکم شرعی باشد و ارشادی هم باشد. ببینید مراداز این که میگوییم خلطی است که در محل خودش باید بحث شود ارشادی بودن این چنین نیست که بگوییم ملازمه دارد که شرعی نباشد و شارع میگوید عقل قبول دارد من به عنوان شارع آن را قبول دارم و اثر شرعی هم میشود. مستقل ندارد و به عنوان یک اثر شرعی مطرح میشود؛ البته در آن جایی است که ما میگوییم ولو فرض کنید وبحث را میآوریم در اینجا که عقل نگوید احتیاط واجب نیست، ولی شارع میتوانسته است، احیتاط واجب کند. عقل در این موارد که شما نمیدانید میگوید احتیاط واجب نیست.
سوال این است که شارع به عنوان شارع میتوانست، احتیاط واجب کند ولو عقل هم واجب نکند؟ بله میتوانسته در مواردی هم عقل میگوید: هم شارع میگوید احتیاط واجب است و کاری به آن ندارم. در این موارد ما لا یعلمون که عقل احتیاط را واجب نمیداند، ولی شارع میتواند احتیاط واجب بداند و میشود وجوب احتیاط.
«لایقال» مستشکل اشکال میکند، «لا یکاد یکون ایجاب مستبعا لاستحقاقها» ایجاب احتیاط مستبع استحقاق مواخذه بر مخالفت تکلیف نیست، «بل علی مخالفة نفسه کما هو قضیة ایجاب غیره» در بعضی نسخهها دارد «علی مخالفته» نه «بل علی مخالفته نفسه» ایجاب احتیاط مستتبع استحقاق عقاب بر مخالفت تکلیف نیست؛ بلکه بر مخالفت نفسه یعنی نفس این وجوب احتیاط است، «کما هو قضیة ایجاب غیره» احتیاط یعنی همانطوری که اگر غیر احتیاط واجب میشد و میآمدید با وجوب مخالفت میکردید، چطور آنجا عقاب بود، اینجا هم همینطور است.
هدف اصلی مستشکل این است که احتیاط واجب شد، عقاب به خاطر وجوب احتیاط باشد و ما دنبال رفع عقاب به خاطر آن تکلیف مجهول هستیم که در خارج مطلب ما جواب مرحوم آخوند را به عنوان همین بیان بیان کردهایم و مستشکل آنی که در ذهنش است این است که وجوب احتیاط مثل سایر واجبات است و در سایر واجبات اگر واجبی را مخالفت کردید، این عقاب بر مخالفت آن واجب است.
اینجا اگر شارع احتیاط واجب میکرد، مخالفت عقاب دارد و عقاب به خاطر مخالفت وجوب احتیاط است و مستشکل میگوید: این به درد ما نمیخورد، ما میخواهیم بگوییم یک عقابی که به خاطر آن تکلیف مجهول است و چون ما جهل به آن تکلیف داریم، اگر مخالفت کردیم، آن عقاب مترتب بر آن تکلیف گریبان ما را نگیرد، این عقابی که شما درست کردید، عقاب مربوط به وجوب احتیاط است و به درد ما نمیخورد.
«بل» یعنی بلکه این عقاب و مواخذه «علی مخالفته» نفس احتیاط است «کما هو» یعنی مواخذه بر مخالفت اقتضای ایجاب غیر احتیاط است، یعنی سائر واجبات اگر ما آمدیم با وجوبی مخالفت کردیم، چطور عقاب دارد؟ اینجا هم همینطور مرحوم آخوند میفرماید: این مواخذه بر وجوب احتیاط نیست و بر تکلیف مجهول است و «فانه یقال» و مرحوم آخوند میخواهند بفرمایند: دو جور وجوب داریم یکی نفسی و دیگری طریقی است. وجوب نفسی را اگر کسی آمد مخالفت کرد، عقاب دارد؛ اما وجوب طریقی را اگر کسی آمد مخالفت کرد، مخالفت بر وجوب طریقی عقاب آور نیست. وجوب احتیاط یک وجوب نفسی ندارد و وجوب طریقی دارد و عقاب بر مخالفت آن واقع است نه بر مخالفت وجوب احتیاط. «هذا» یعنی این عقاب مخالفت، «اذا لم یکن ایجابه» احتیاط «طریقیا و الا» اگر ایجاب طریقی باشد «فهو موجب لاستحقاقالعقوبة علی المجهول» این موجب استحقاق عقوبت بر تکلیف مجهول است، «کما هو الحال فی غیره» غیر وجوب احتیاط «من الایجاب و التحریم الطریقیین» سایر وجوب حرمتهای طریقی آنجایی که دو لباس مشتبه داریم، برای اینکه نماز بخوانید؛ احتیاط اقتضا میکند که دو نماز در این دو لباس بخوانید که یک نماز در یک لباس واقع شده باشد. اینجا که وجوب احتیاط است این وجوب احتیاط خودش عقاب اور نیست، اگر ما با آن مخالفت کردیم به طوری که اگر ما آمدیم یک نماز در لباسی خواندیم که پاک بوده است، بحثی ندارد یا احتیاط اقتضا میکند که به چهار طرف نماز بخوانیم و این وجوب احتیاط طریقی است و اگر به یک طرف نماز خواندیم و همان طرف طرف قبله بوده است و تکلیفی بر ضمه شما نیست.
مرحوم آخوند به مستشکل اینطور جواب میدهند که شما عقاب را بر مخالفت بر وجوب احتیاط مترتب کردید، در حالی که وجوب احتیاط یک وجوب طریقی است و وجوب طریقی ثواب و عقاب علی حده غیر از واقع ندارد. «و الا» یعنی اگر طریقی باشد و اگر وجوب طریقی باشد گفتم اذا لم یکن طریقی والا یعنی اگر طریقی باشد. «هذا» یعنی عقاب بر مخالفت است در صورتی است که «اذا لم یکن ایجابه طریقیا» لم یکن ایجاب طریقه یعنی وجوب نفسی باشد. «و الا» یعنی طریقی باشد. اگراین طریقی باشد «فهو» یعنی این مخالفت «موجب لاستحقاق العقوبة علی المجهول» است. «هذا» یعنی عقاب بر مخالفت عبارت قبلی این است «لایکاد یکون ایجاب مستقل لاستحقاق العقوبه علی مخالفته» یعنی استحقاق عقوبه بر مخالفت است یعنی تکلیف در صورتی است که ایجاب احتیاط طریقی نباشد و اگر شد «و هو موجب» یعنی این مخالفت موجب استحقاق عقوبت بر خود آن تکلیف مجهول است.
«کما هو الحال» یعنی عقاب بر تکلیف واقعی حال بر غیر احتیاط و از ایجاب و تحریم طریقین است مثل وجوب احتیاط به چهار طرف نماز بخوانید یا تحریم طریقیه، یکی از دو ظرف حرام است و احتیاط است که از هر دو اجتناب شود. «ضرورة انه کما یصح ان یحتج بهما» همانطور که صحیح است که احتجاج شود بهما یعنی به ایجاب و تحریم طریقی «صح ان یحتج به» وجوب احتیاط «و یقال لم اقدمت مع ایجابه» شارع میگوید چرا اقدام کردی با وجوب احتیاط «و یخرج به»، به یعنی با اینکه شارع میتواند احتیاط را واجب کند واگر واجب به این وجوب احتیاط از « عن العقاب بلا بیان و المواخذه بلا برهان» است. یعنی اگر شارع آمد احتیاط را واجب کرد، الان تکلیف فی الواقع است.
عرض کردیم که شارع میتواند احتیاط را واجب کند و لو ما ندایم و شارع بگوید که احتیاط واجب است و احتیاط بیان میشود و اگر شارع ما را بخواهد در تکلیف واقعی عقاب کند، عقابش عقاب بلا بیان نیست. خود احتیاط و خود وجوب احتیاط بیان است برای آن تکلیف واقعی و «یخرج بهما» یعنی به وجوب احتیاط از عقاب «بلا بیان و المواخذه بلا برهان کما یخرج بهما» یعنی به ایجاب و تحریم طریقین همانطور که با ایجاب و تحریم طریقی از عقاب الا بیان خارج میشود با وجوب احتیاط هم خارج میشود.
تا اینجای مطلب بعد میفرماید: «فقد انقدح بذلک» یعنی این که تکلیف مجهول است، مقتضی وجوب احتیاط است انقدح «ان رفع تکلیف المجهول کان منه علی امة» این منتی است برای امت و مطلبی است در مورد حدیث رفع و آن مطلب این است که حدیث رفع یک حدیث امتنانی است، در مقام امتنان بر امت است آن وقت اینجا که چگونه در مقام امتنان است، بحث شده است و بعضی گفتهاند چیزی را که انسان نمیداند، امتنان نیست که شارع بردارد و عقلاً نمیتواند شارع چنین حکمی را جعل کند و وجوبی را شارع آورده است و ما نمیدانیم.
عقل میگوید: وجوبی را نمیدانیم وجوب بر گردن تو نیست و شارع آن را بردارد، امتنان نیست و روشن است و عقل هم بیان میکند؛ لذا مرحوم آخوند و مرحوم شیخ برای اینکه بیان کنند، چگونه حدیث در مقام امتنان است؟ میگویند آن حکم را عقل نمیتواند، خداوند در گردن انسان بزارد، چون انسان نمیداند؛ ولی شارع میتواند احتیاط واجب کند و اگر احتیاط واجب نکرد میشود منتی بر امت و رفع احتیاط منت میشود «حیث کان له تعالی وضعه» برای خداوند متعال وضع تکلیف «بما هو قضیة» به آنچه مقتضای آن تکلیف است «من ایجاب الاحتیاط فرفعه» بعد شارع آمد آن را رفع کرد.
حالا «فافهم» اشاره به دقت گرفتهاند و بعضی گفتهاند اشاره دارد که وجوب احتیاط از آثار تکلیف مجهول نیست و تمام این بحثها فرق بر این است که بگوییم خود تکلیف مجهول واقعی یک اثری دارد به نام وجوب احتیاط مناقشه در همین است که وجوب احتیاط اثر آن تکلیف واقعی نیست؛ بلکه به یک منافات دیگر و امور دیگری است. حال دلیل آن را مفصل مطرح کردهاند مراجعه کنید به کتاب منه الداریه که آنجا مفصل بیان شده است.