«الأمر الثالث، أنّه لا اشکال»، عرض کردیم امر سوم در این است که ببینیم کدام یک از این اجماعاتی که نقل میکند از نظر سبب و مسبب حجیت دارد و کدام یک حجیت ندارد؟ «لا اشکال فی حجیة الإجماع المنقول بأدلّة حجیة الخبر»، به همان ادلهای که خبر واحد را حجت بداند. «إذا کان نقله متضمناً لنقل السبب والمسبّب عن حسٍ»، صورت اول آنجائی که ناقل اجماع نقل میکند سبب یعنی فتاوای فقها و مسبّب قول امام علیه السلام را عن حسٍ، مثل اجماع دخولی.
بعد میفرماید «لو لم نقل بأنّ نقله کذلک»، یعنی نقل اجماع، کذلک، بطوری که مسبّب عن حسٍ باشد، «فی زمان الغیبه، موهونٌ جداً»، در زمان غیبت چنین چیزی موهون است و اصلاً اتفاق نمیافتد.
ناقل اجماع علم اجمالی دارد به دخول معصوم، ببینید اگر آقایانی که اینجا الان نشستند همه یک نظری بدهند بگویند مثلاً پنجشنبه درس باشد، وقتی همه یک نظریه دادند حالا من بعضی از افراد را هم نمیشناسم، میتوانم بگویم همه از جمله آن فردی که من اسم و خصوصیاتش را هم نمیدانستم ایشان هم چنین حرفی زده است، همین مقدار کافی است. همین مقدار که اسناد بدهم این حرف را آن آقایی که من به عینه نشناختم، آن آقا هم این حرف را زده در اسنادش کافی است.
در اجماع دخولی ناقل اجماع، علم اجمالی دارد که معصوم در ضمن مجمعین داخل است. عرض شد گاهی اوقات اینطور بیان میکنند مثلا ناقل میگوید مجلسی بود، من علم اجمالی پیدا کردم یکی از این حضّار در مجلس وجود مبارک امام است، همه اینها فرمودند نماز جمعه در زمان غیبت واجب است. خب اینجا دیگر مسبب یعنی رأی امام را عن حسٍ شنیده دیگر.
صورت دوم، «إذا لم یکن متضمّنا له»، یعنی متضمّناً لنقل المسبب، عن حسٍّ. اگر متضمن نقل مسبب عن حسٍ نباشد، «بل کان ممحّضاً لنقل السبب عن حسٍ»، فقط ممحّض برای نقل سبب عن حسٍ باشد. کذا یعنی چه، یعنی اینجا مشمول ادله حجیت خبر واحد است. ممحّض لنقل سبب است. «إلاّ أنّه»، یعنی آن سبب، «کان سببً بنظر منقول إلیه إیضاً»، آن سبب در نظر منقول الیه هم عنوان سببیت دارد.
«عقلاً»، ملازمه عقلیه، «عادتاً»، ملازمه عادیه، «إتّفاقاً»، ملازمه اتفاقیه، ما در خارج مطلب گفتیم یعنی همان ملاکی که با آن ملاک ناقل به قول امام معصوم علیه السلام رسیده همان ملاک در نزد منقول الیه ملاکیت دارد. یعنی منقول الیه و ناقل در مبنا با یکدیگر مشترکند. «فیعامل حینئذٍ مع المنقول»، با آنچه که نقل شده معامله میکند. فیعاملُ، یعنی یعاملُ منقول الیه. «حینئذٍ»، حال که اتفاق نظر دارند با ناقل، «یعامل مع المنقول، معاملةً محصّل»، معامله محصّل میکند یعنی اجماع محصّل در اینکه منقول الیه به مسبّب این نقل التزام پیدا کند و به احکام و آثارش التزام پیدا کند.
صورت سوم، «وأمّا اذا کان نقله للمسبّب لا عن حسٍّ»، اگر نقل مسبب از روی حس نباشد.
ببینید ناقل یک ناقلی است که از نظر مبنا با او اتفاق نظر دارد، هر که میخواهد ناقل باشد. فقط باید اتفاق در مبنا با یکدیگر داشته باشد. صورت سوم این است که مسبب را لا عن حسٍّ نقل میکند «بل بملازمةٍ ثابته»، یک ملازمهای که ثابت است عند الناقل فقط. «بوجهٍ»، بوجه یعنی «عقلاً، أو عادتاً أو اتفاقاً»، آن ملازمه ثابت است «عند الناقل، دون المنقول الیه»، در نزد منقول الیه ثابت نیست.
آیا در چنین فرضی این نقل برای منقول الیه، این اجماع منقول حجت است یا نه، «ففیه اشکالٌ»، «أظهره عدم نهوض تلک الأدلّة علی حجیته»، أظهر نظرها، عدم نحوظ ادله، تلک الأدله، یعنی ادله حجیت خبر واحد، بر حجیته، یعنی بر حجیت اجماع منقول، چرا؟ میفرماید ادله حجیت خبر واحد یا بناء عقلاست یا آیات و روایات است. «إذا المتیقّن مِن بناء العقلا»، چرا میگوییم متیقّن؟ چون بنای عقلا دلیل لبی است. دلیل لبی باید به قدر متیقن اخذ کرد. متیقّن از بناء عقلا، «غیر ذلک». یعنی غیر این مورد است. یعنی غیر این موردی که منقول الیه با ناقل در مبنا با هم اختلاف دارند شامل نمیشود.
«کما أنّ المُنصرف من الآیات و الروایات ذلک»، از آیات و روایات هم آنی که منصرف است ذلک است. یعنی آیات و روایات شامل چنین مورد اجماع منقولی که بین ناقل و منقول الیه در مبنا اختلاف است نمیشود. البته «علی تقدیر دلالتهما»، چون بعداً میآیند در ادله خبر حجیت واحد به آیات و روایاتش اشکال میکنند. بناء عقلا را مهمترین دلیل میدانند. حالا میفرماید بر فرضی که این آیات و روایات بر حجیت خبر واحد دلالت داشته باشد. خصوصاًیعنی این حجیت نداشتن در این مورد خیلی روشنتر است.
«إذا رأی المنقول الیه، خطأ النّاقل فی إعتقاد الملازمه»، مخصوصاً آنجائی که منقول الیه معتقد باشد که ناقل در مسئله ملازمه خطا کرده است. یعنی یقین دارند که آن ملازمه عقلیه قائل است و یقین دارد که آن ملازمه عقلیه باطل است. «هذا فی من کشف الحال»، یعنی این سه مورد در آنجائی است که نقل مسبب از نظر حسی یا حدسی، روشن است.
«وأمّا فی ما اشتبه»، فی ما اشتبه، یعنی آنجائی که نقل مسبب از نظر حسی یا حدسی مشتبه است. یعنی ما نمیدانیم این ناقل مسبب را حساً بدست آورده یا حدساً. صورت چهارم است، «فلا یبعد أن یقال بالإعتبار»، بعید نیست که ما قائل به حجیت بشویم، چون «فإنّ عمدة أدلّة حجیة الأخبار»، عمده ادله حجیت اخبار، هو بناء العقلاست. «وهم کما یعملون بخبر ثقه إذا عُلِم أنّه عن حسٍّ»، وقتی یقین داریم که مخبر عن حسٍ، خبر میدهد عقلا به این خبر عمل میکنند، «یعملون به»، عقلا عمل میکنند به خبر، «فی ما یحتمل عن کونه عن حسٍ»، آنجائی که احتمال بدهند که از روی حس باشد، آنجا هم عمل میکنند. «یحتمل عن کونه عن حدسٍ»، آنجائی که احتمال میدهند عن حدسٍ است، یعنی احتمال حسی میدهند هم احتمال حدسی.
«حیث إنّه لیس بناؤهم»، نیست بناء عقلا «إذا أخبرو بشیءٍ»، اگر اخبار به شیئی دادند، یا اگر عقلا خبر داده شدند، یعنی اگر آمدند به عقلا خبر داند که زید مُرد، «لیس بناءه علی التوقّف والتّفتیش»، نمیگویند حالا ما توقف کنیم، تفتیش کنیم، ببینیم مُخبر عن حسٍ دیده زید مرده، یا حدس میزند که زید مرده است. «علی التوقف والتفتیش أنّه عن حدس أو حسٍ»، بلکه عقلا «بل العمل علی طبق الخبر»، عمل میکنند «والجرئ علی وفقه»، جری باز همان موافقت هست. بر وفق خبر موافقت میکنند، «بدون ذلک»، یعنی بدون تفتیش.
«نعم»، فقط یک استثنائی میکنند. «لا یبعد أن یکون بناؤهم علی ذلک»، بعید نیست که ما بگوییم بناء عقلا یک قیدی، «علی ذلک»، یعنی بر عمل به خبر است، «فی ما لا یکون هناک أمارة عن الحدس»، یعنی آنجائی که عماره بر حدس نباشد. یعنی دائره را از این طرف ضیق میکنیم. ببنید بین این دوتا مسئله فرق است. بگوییم عقلا احراز بکنند که خبر عن حسٍ است یا همین مقدار احراز نشود عن حدسٍ است کافی است.
مرحوم آخوند طرف دوم را اختیار میکند، میفرماید همین مقدار که روشن نباشد عن حدسٍ است، عقلا به خبر عمل میکنند. و بنابراین بنای عقلا مقید است به آنجائی که اماره بر حدس نباشد. «لا یکون هناک امارة علی الحدس»، یا آنجائی که لا یکون إعتقاد الملازمه فی ما لا یرونه»، یرونه، یعنی «منقول الیهم، هناک ملازمه» یعنی عقلا در آنجائی که منقول إلیهم، آن ملازمهای که ناقل قبول دارد اینها قبول ندارند، عقلا آنجا دیگر بنائی بر عمل به آن خبر ندارند.
«هذا، قض هذا»، آنوقت مرحوم آخوند میخواهد بفرماید که در قالب اجماعات این اماره وجود دارد. «لکنّ الإجماعات المنقوله فی ألسنة الأصحاب»، این اجماعات «غالباً نقدیةٌ علی حدس النّاقد»، غالباً ما همینی را که این آقائی که دارد نقل میکند از زمرهی متأخرین است این اماره است بر اینکه اجماعش اجماع حدسی است. پس ما بر حدس بودن اماره داریم، مبنی است بر حدس ناقد یا اعتقاد ملازمه عقلاً، غالباً، مثلاً اجماعاتی که شیخ طوسی نقل میکند از افرادی که کثیر النقل است در اجماع است، شما خلاف شیخ طوسی را ببینید چه مقدار در هر مسئلهای ادعای اجماع میکند.
خب اینجا چون شیخ قائل به ملازمه عقلیه است، قائل به قاعده لطف است، پس ما قرینه در اینجا داریم. «فلا اعتبار»، برای این اجماعات منقول است. «ما لم ینکشف أنّ نقل السبب کان مستنداً إلی الحس»، این خلاصه ماتقدّم میشود که تا اینجا روشن میشود.
«فلابدّ»، خب میگوییم این اجماعات منقوله، وقتی که برای ما روشن نباشد که اجماعات منقوله مسبب مستند به حس است معتبر نیست، این اجماعات منقوله را دیگر میگذاریم کنار. میفرماید «فلابدّ»، در اجماعاتی که منقول است «بالفاظه المختلفه»، با الفاظ مختلف، «لابدّ من إستظهار مقدار دلالة الفاظها».
ببنیم آیا ناقل میگوید «إتفقت الامّة»، همه امت، یا میگوید «إتفقت جمیع العلماء»، یا میگوید لا خلاف بین العلما، میفرماید مرحوم آخوند این الفاظ را، باید از حیث مقدار دلالت بررسی کنیم این یک. باید حال ناقل را بررسی کنیم ببینیم آیا ناقل از افرادی است که اهل تبحّر بوده، اهل تعبّد بوده، آدم متبحّری بوده، آدمی نبوده که تا در کتاب میبیند که مسئله را یک کسی گفته اجماعی است این هم در کتابش مینویسد اجماعی است.
«من إستظهار مقدار دلالة الفاظ»، و لو اینکه این مقدار دلالت به ملاحظه حال ناقل «و خصوص موضع النقل»، ببیند یک وقتی هست که در کتب فقها یک مسئلهای هست که اکثر فقها مسئله را در کتاب خود مطرح کردند. خب بعد از اینکه این مسئله چنین سابقهای دارد، یک کسی میگوید همه علما اتفاق دارند، خب اینجا انسان میتواند قول اینها را بپذیرد اما یک وقتی است که مسئلهای طرحش در کتب فقها، خیلی نادر است. فقها خیلی متعرض این مسئله نشدند، حالا با وجود چنین سابقهای اگر یک کسی آمد گفت فقها اتفاق دارند، این برای ما قابل اعتماد نیست.
«وخصوص موضع نقل»، «و یؤخذ بذاک المقدار»، این مقدار همان مقداری که برای ما استفاده میشود اخذ میشود. «و یعامل»، با این مقدار معامله محصّل میشود. حالا آن مقدار را ما میگیریم. اگر واقعاً در پیش ما سببیت داشت، وقتی میبینیم ناقل اجماع میگوید «إتفقت الأمّة جمیعاً»، با این ضرص قاطع دارد میگوید. خب این سببیت دارد که قول امام علیه السلام هم همین باشد. «فإن کان» آن مقداری که این لفظ دلالت دارد به مقدار تمام سبب، جزایش را دیگر بیان نکرده است.
«فبها»، یعنی باید به آن عمل کنیم و الاّ اگر به مقدار تمام سبب نباشد، «فلا یجدی»، این مجدی نیز فایدهای ندارد. مادامی که «لم یضم إلیه»، نائب فاعل لم یضم، ما به «تمّ» است، آن ماء موصوله و صلهاش نائب فاعل یضَم است. مادامی که ضمیمه نشود، به این مقدار، «ما به تم»، آنچه که به وسیله او سبب تمام شود.
ببینید یک وقتی هست که میگوید لا خلاف، خب این لا خلاف برای ما تمام السبب نیست، آن وقت مرحوم آخوند میفرماید اگر به این لاخلاف یک امارات و قرائن دیگر ضمیمه کردیم، با ضمیمه و انضمام آن امارات و قرائن، رسید به حدّ تمام السبب، «فبها»، اگر نرسید فایده ندارد. مادامی که لم یضم به این مقدار، «ممّا حصّله»، از آنچه که خود منقول الیه تحصیل میکند. مثلاً منقول الیه غیر از این که لا خلافی که مثلاً علامه نقل میکند میرود ۵ تا ۱۰ تا کتاب فقهی دیگر را هم خودش میبیند. میبیند آنها هم همین نظر را دارند. «ممّا حصّله أو نقل له»، یا نقل شده برای منقول الیه.
«مِن سائر الأقوال أو سائر الأمارات ما لم یضم ما به تمّ»، چیزی که به آن مقدار، تمّ یعنی تمّ السبب. سبب تمام بشود. «فافهم»، این فافهم اشاره دارد به اینکه ما دو جور است. یک وقت به این مقداری که لفظ دلالت دارد مثلاً علامه فرموده لا خلاف، یک فقیه میآید میرود ده تا، بیست تا قول دیگر هم مطابق این پیدا میکند. این میشود اجماع. یعنی آن امارات و آنچه که ضمیمه میکند اگر اقوال دیگران باشد، میشود اجماع.
اما اگر آن امارات، فرض کنید روایات باشد در مسئله، آن دیگر از اجماع خارج است. فافهم اشاره به این اشکال دارد. «فتلخّص بما ذکرنا»، حالا این تلخّصش را فردا دیگر ان شاء الله عرض میکنیم.