درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۵: قطع ۱۵

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

خلاصه مباحث گذشته

«وبالجملة القطعُ فی ما كان موضوعاً عقلاً لا یكادُ یتفاوتُ من حیث القاطع، ولا من حیث المورد، ولا من حیث السبب، لا عقلاً، وهو واضح ولا شرعاً».

مروری بر جلسه گذشته

بیان شد از جمله وجوه افتراق بین قطع طریقی و قطع موضوعی این است که قطع طریقی حجت است مطلقا از هر سببی بوجود آمده باشد یا در هر مورد محقق شده باشد و از هر شخصی حاصل شده باشد، از حیث شخص و از حیث مورد و از حیث سبب قطع طریقی هیچ محدودیتی ندارد و حجیت مطلقه دارد؛ اما قطع موضوعی تابع دلیل است، باید دید آن دلیلی که قطع موضوعی در آن أخذ شده است، آیا قطع را بنحو مطلق أخذ کرده‌اند یا برای مورد یا سبب یا شخص خاص است؟ آن کسی که قطع را در دلیل أخذ کرده است خصوصیتی را لحاظ نموده است؟ این یکی از وجوه افتراق بین قطع طریقی و قطع موضوعی بود.

۳

کلام اخباریین در قطع و بررسی آن

ادامه بحث حجیّت قطع قطّاع

در بحث امروز می‌فرمایند بیان شد که قطع طریقی و لو از انسان قطاع هم بوجود بیاید، برای خود آن قطاع حجیت دارد. مطلب مهم‌تری بیان شد که قطع طریقی از هر سببی حاصل شود معتبر است و لو اینکه از مقدمات عقلیه حاصل شده باشد.

کلام اخباریین در قطع

اشاره می‌کنند به کلامی که از بعضی از اخبارییون نسبت داده شده. به بعضی از اخباریین این نسبت را داده‌اند که آنها می‌گویند قطع طریقی حاصل از مقدمات عقلیه حجیت ندارد، سبب قطع طریقی اگر روایات و مقدمات شرعیه باشد، ما آن قطع طریقی را حجّت می‌دانیم؛ اما اگر سبب قطع از مقدمات عقلیه باشد آن قطع طریقی اعتباری ندارد.

اشکال مرحوم آخوند

مرحوم آخوند می‌فرمایند: اولا؛ این حرف باطل است چون قطع طریقی حجیت مطلقه دارد، عقلا و شرعا نمی‌شود آن را محدود کرد. قطع یک کاشفیت و طریقیت ذاتی دارد و حجیت هم قبلا در امر اول از همین اموری که در حال خواندن هستیم، بیان شد حجیت قطع یک امر فطری برای قطع است؛ بنابراین عقل نمی‌تواند قطع را از حجیت جدا کند و شارع هم نمی‌تواند حجیت را به قطع بدهد یا حجیت را از قطع بگیرد، وقتی که حجیت برای قطع از نظر خود عقل فطری است و قابلیت جعل یا نفی را ندارد با این بیان که در امر اول این بیان را اثبات کردیم، بطلان این مطلب که اگر کسی بگوید قطع حاصل از مقدمات عقلیه اعتبار ندارد، روشن می‌شود.

ثانیا؛ به نظر ما این نسبتی که به اخباری‌ها داده شده نسبتی باطل است، کلمات اخباری‌ها را برای شما در اینجا می‌آوریم در هیچ یک از کلمات آنها این مطلب وجود ندارد که بگویند اگر قطع طریقی از مقدمات عقلی حاصل شد حجیت ندارد؛ وقتی کلمات اخباری را مراجعه می‌کنیم آنها یکی از این دو مطلب را می‌خواهند بیان کنند:

الف: در مقام منع ملازمه‌ی عقلیه هستند یعنی بین حکم عقل و حکم شرع ملازمه نیست، این قاعده که «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» را می‌خواهند انکار کنند. وقتی به کلمات سید صدر، شارع کتاب وافیه که یکی از بزرگان اخباریین است، دنبال منع ملازمه است و بین حکم عقل و حکم شرع ملازمه‌ای وجود ندارد.

ب: یا می‌خواهند بگویند مقدمات عقلیه لا تفید الا الظن، عقل چون تسلط به همه ملاکات احکام شرعیه ندارد، بعضی از ملاکات را می‌فهمد و بعضی از ملاکات را نمی‌فهمد اگر عقل آمد یک مطلبی را برای ما بیان کرد، این فقط برای ما افاده ظن و مظنه می‌کند و می‌خواهند بگویند که چون مقدمات عقلیه مفید ظن است و ظنی که از این راه بدست می‌آید مفید نیست؛ بلکه اگر ظن از راه روایات شرعیه به دست بیاید؛ مثلا ظن از راه خبر واحد بدست بیاید، ظن حاصل از روایات و خبر واحد و از امور نقلیه و شرعیه حجیت دارد؛ پس ممکن است که اخباری‌ها بخواهند این مطلب را بگویند که ظنی که از راه مقدمات عقلیه بدست می‌آید حجیت ندارد. بله اگر ظن از مقدمات شرعیه بوجود آمد معتبر است، نه اینکه اگر از راه مقدمات عقلیه، قطع حاصل شد، این قطع حجیت ندارد.

آنگاه مرحوم آخوند برای تأیید این مطلب سه عبارت از امین استرآبادی نقل می‌کنند که این سه عبارت تماما دلالت بر همین مطلب دارد که چون مقدمات عقلیه مفید ظن است اخباری‌ها می‌خواهند بگویند ظن بوجود آمده از این مقدمات عقلیه اعتبار ندارد؛ اما اگر ظن از مقدمات شرعیه بوجود بیاید یا از مقدمات عقلیه قطع حاصل شود حجیت این قطع را اخباری‌ها انکار نمی‌کنند. آنگاه سه عبارت از مرحوم استرآبادی در اینجا نقل می‌کنند.

۴

تطبیق کلام اخباریین در قطع و بررسی آن

«وبالجملة القطعُ فی ما كان موضوعاً عقلاً» قطع در آنچه که عقلا موضوع است، مراد از «فی ما کان موضوعا عقلا» یعنی قطع بعنوان قطع طریقی، چون قطع طریقی موضوع احکام عقلیه است، می‌گویند «فی ما کان موضوعا عقلا» چون قطع طریقی موضوع برای حکم عقل به منجزیت و معذریت است، «لا یكادُ یتفاوتُ من حیث القاطع»، از حیث قاطع تفاوت پیدا نمی‌کند، یعنی هر کسی برایش قطع طریقی بوجود آید «ولا من حیث المورد»، نه از حیث مورد، «ولا من حیث السبب»، و نه از حیث سبب، از چه سببی بوجود آید، مرحوم شیخ در رسائل چنین مثال می‌زدند حتی اگر از پریدن کلاغ قطع پیدا کرد قطع طریقی این می‌شود و حجیت دارد. «لا عقلاً»، یعنی تفاوت نمی‌کند عقلا «و هو واضح»، که روشن است یعنی وقتی به عقل مراجعه می‌کنیم می‌گوید هر قطع طریقی حجت است. عقل نمی‌گوید یک قطع طریقی خاص حجت است، «ولا شرعاً». چون «لما عرفت من أنّه لا تناله یدُ الجعل»، لا تناله یعنی این قطع را دست جعل جاعل نمی‌رسد، شارع نمی‌تواند نفی کند، «نفیاً» یعنی حجیت را از آن بگیرد «ولا إثباتاً»، بیاید حجیت را به آن بدهد. «وإن نُسب إلی بعض الأخباریین»، به بعضی از اخباریین نسبت داده شده، «أنّه لا اعتبار بما إذا كان بمقدّمات عقلیة». اگر قطع از مقدمات عقلیه بوجود آید حجیت ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرماید اگر این نسبت و حرف درست باشد، باطل است. وجه بطلان را بیان کردیم که قطع طریقی در همه موارد حجیت ذاتیه دارد و نه عقل می‌تواند می‌تواند این حجیت را بگیرد و نه شارع، پس اولا این حرف باطل است.

«إلّا أنّ مراجعة كلماتهم» وقتی به کلمات اینها مراجعه می‌کنیم، «لا تساعد علی هذه النسبة»، بر این نسبت مساعدت ندارد؛ «بل تشهد» یعنی تشهد این مراجعه «بكذبها»، به کذب این نسبت «و أنّها»، یعنی أنّ کلمات اخباری‌ها «إنّما تكونُ»، اخباری‌ها نمی‌گویند قطعی که از مقدمات عقلیه بوجود آمده است، حجیت ندارد یا می‌خواهند بگویند «إمّا فی مقام منع الملازمة بین حكم العقل بوجوب شیء و حكم الشرع بوجوبه»، و حکم شرع به وجوب همان شیء. یعنی قاعده‌ی ملازمه را می‌خواهند انکار کنند. بگویند «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» را ما قبول نداریم. «كما ینادی به»، یعنی ندا می‌دهد به این منع ملازمه، «بأعلی صوته»، با صوت بلند «ما حكی عن السید الصدر» در شرح وافیه «فی باب الملازمة»، در باب ملازمه «فراجع»، خودتان مراجعه کنید.

عبارتی که مرحوم سید صدر دارند این است که «ان العقل لا یدرک ما هو علة التامة للحکم»، عقل آنچه علت تامه‌ی احکام است درک نمی‌کند، «بل غایطه ان یدرک بعض الجهات المقتضی له»، عقل بعضی از جهات مقتضی حکم را درک می‌کند؛ پس می‌خواهد ملازمه را انکار کند.

«وإمّا فی مقام عدم جواز الاعتماد علی المقدّمات العقلیة»، و یا این است که در مقام عدم جواز اعتماد بر مقدمات عقلیه، بخاطر اینکه «لأنّها»، مقدمات عقلیه، «لا تفید إلّا الظنّ»، فقط افاده ظن دارند، «كما هو صریح الشیخ المحدّث الأمین الأسترآبادی»، از سه عبارت ایشان مرحوم آخوند می‌گویند این استفاده را می‌کنیم که علت اینکه مقدمات عقلیه را انکار کرده‌اند این است که چون می‌گویند لا تفید الا الظن و الا اگر به آنها بگوییم اگر مقدمه‌ی عقلیه‌ای برای شما قطع بوجود آورد، چطور باز حجت نیست؟ می‌گویند: خیر آن حجیت دارد، «حیث قال»، حالا آن سه مورد از کلمات استر آبادی را مرحوم آخوند می‌آورند. «فی جملة ما استدلّ به فی فوائده»، در ضمن آنچه که استدلال کرده به آن در کتاب فوائد مدنیه‌، «علی انحصار مدرك ما لیس من ضروریات الدین»، استرآبادی اول مدعایش را مشخص کرده که منحصر است آنچه که ضروری دین نیست، دلیلش منحصر است، «فی السماع عن الصادقین علیهم السلام»، در سماع از ائمه معصومین علیهم السلام، آنچه که ضروری دین نیست، دلیلش منحصر به امور نقلیه‌ی شرعیه است. «قال» در ضمن استدلال‌اش «الرابع»، این «الرابع» مقوله قول «قال» است. «الرابع أنّ كلّ مسلك»، هر مسلکی «غیر ذلك المسلك»، غیر این مسلک، «یعنی التمسّك بكلامهم علیهم السلام»، تمسک به کلام ائمه، «إنّما یعتبر من حیث إفادته الظنّ بحكم اللّه تعالی»، کل مسلکٍ غیر این مسلک می‌گوید تمام اعتبارش از این است که افاده ظن دارد، افاده ظن به حکم خدا دارد، «وقد أثبتنا سابقاً»، استرآبادی می‌گوید ما قبلا اثبات کردیم که «أنّه لا اعتماد علی الظنّ المتعلّق بنفس أحكامه تعالی»، ظن به احکام خداوند متعال حجیت ندارد «أو بنفیها»، یا ظن به نفی احکام، چه به خود احکام و چه به نفی احکام، ظنّ معتبر نیست.

ببینید پس در این عبارت استرآبادی می‌گوید مقدمه‌ی غیر شرعی و مقدمه‌ی عقلی چون برای ما افاده ظن می‌کند و ما قبلا گفتیم ظنی که از این راه بدست می‌آید حجیت ندارد، بله ظنی که از راه خبر واحد و از راه نقلیات بوجود بیاید، حجت است.

«وقال»، شاهد دوم، «فی جملتها»، یعنی در جمله‌ی کلمات‌اش «أیضاً بعد ذكر ما تفطّن»، استرآبادی اول یک مطلبی را فرموده بعد فرموده است این مطلب که من گفتم الدقیقة، دقیقه‌ای که خداوند مرا متوجه این مطلب قرار داد. «بعد ذكر ما تفطّن بزعمه»، به گمان خودش تفطن پیدا کرده، «من الدقیقة»، یک مطلب دقیقی بوده که خداوند به او الهام کرده، «ما هذا لفظه»، بعد فرموده: «وإذا عرفت ما مهّدناه من الدقیقة الشریفة»، این مقدمه‌‌ی دقیقه‌‌ای که ما گفتیم و دانستید، «فنقول: إن تمسّكنا بكلامهم علیهم السلام»، اگر تمسک پیدا کنیم به کلمات ائمه علیهم السلام، «فقد عُصمنا من الخطأ»، معصوم از خطا می‌شویم، «وإن تمسّكنا بغیره»، اگر به غیر کلام ائمه تمسک پیدا کنیم، «لم نعصم منه»، معصوم از خطا نیستیم، «ومن المعلوم»، این یک مقدمه و بعد کبرای کلی، «أنّ العصمة من الخطأ أمرٌ مطلوبٌ مرغوبٌ فیه شرعاً و عقلاً»، عصمت از خطا یک امری است که مطلوب است و مرغوب فیه، رغبت در آن است شرعا، ماده رغب اگر با عنه متعدی شود به معنای اعراض است. اگر گفتند مرغوب عنه یا رغب عنه، یعنی اعراض کرد، اگر با فیه متعدی شود به معنای مطلوبیت است، کبرای کلی این است که عصمت از خطا یک امر مرغوب فیه و مطلوب است هم شرعا و هم عقلا، «ألا تری» ادامه می‌دهند «أنّ الإمامیة استدلّوا علی وجوب عصمة الإمام»، وقتی می‌خواهند عصمت ائمه را استدلال کنند یا عصمت پیامبر فرقی نمی‌کند. چون اهل سنت آن عصمتی که حتی ما برای پیامبر قائل هستیم آنها قائل نیستند. «بأنّه لولا العصمة للزم أمرُه تعالی عبادَهُ باتّباع الخطأ»، لازم می‌آید خداوند متعال عباد خودش را به اتباع از خطا امر کند، وقتی بگوییم پیامبر لازم نیست معصوم باشد و از آن طرف هم خداوند امر کرده که پیامبر را تبعیت کنید، پس لازمه‌اش این است که خداوند ما را امر به تبعیت از خطا کرده باشد، «وذلك الأمر محال»، این امر محالی است، «لأنّه قبیح»، این از خداوند قبیح است، خداوند نمی‌تواند بندگانش را امر کند به اینکه تبعیت از خطا کنید.

« وأنت» کلام آخوند است، اینجا کلام دوم استرآبادی که ما می‌خواستیم به آن استشهاد کنیم تمام شد، آخوند می‌فرماید «وأنت إذا تأمّلت فی هذا الدلیل»، وقتی در این دلیل تأمل کنیم، «علمت أنّ مقتضاه»، مقتضای این دلیل، «أنّه لا یجوز الاعتماد علی الدلیل الظنّی فی أحكامه تعالی». استرآبادی می‌گویند چون مقدمات عقلیه مفید ظن است شما نمی‌توانید بر آن اعتماد کنید، پس نمی‌خواهد بگوید اگر از مقدمات عقلیه برای شما قطع بوجود آمد، قطع حجیت ندارد. «انتهی موضع الحاجة من كلامه و ما مهّده من الدقیقة» آن دقیقه‌ای که تمهید کرد، «وما مهّده من الدقیقة هو الّذی نقله شیخنا العلّامة أعلی اللّه مقامه فی الرسالة». آخوند می‌فرمایند به رسائل که مراجعه کنید شیخ همین مقدمه‌ی دقیقه را نقل کرده است.

تا اینجا دو عبارت از استرآبادی آورده‌اند «وقال» عبارت سوم است.

«وقال فی فهرست فصولها أیضاً» در فهرست فصول فوائد گفته است، «الأوّل: فی إبطال جواز التمسّك بالاستنباطات الظنّیة»، فرموده مطلب اول ما، حالا که فهرست را بیان می‌کند، مطلب اول در ابطال جواز استدلال به استنباطات ظنی، «فی نفس أحكامه تعالی»، در نفس احکام خداوند متعال، «و وجوب التوقّف»، یعنی مطلب اول ما در این است که استنباطات ظنیه مفید نیست و توقف واجب است، «عند فقد القطع بحكم اللّه»، آنجایی که قطع به حکم خدا ندارید «أو بحكمٍ ورد عنهم علیهم السلام»، یا به حکمی که از ائمه وارد شود.

فرق بین حکم الله و حکمی که از ائمه وارد شده است، چیست؟ با اینکه حکمی که ورد از ائمه آن هم حکم الله است؟ فرق این است که حکم الله یعنی آن حکمی که با قرآن ثابت شود و «بحكمٍ ورد عنهم علیهم السلام» یعنی آن حکمی که با سنت ثابت شود. «انتهی»، این کلام استرآبادی در فهرست به پایان رسید، «وأنت تری»، این کلام تصریح در این است که وقتی ما قطع نداریم، مقدمات عقلیه غیر قطعیه برای حجیت مفید نیست، «أنّ محلّ كلامه ومورد نقضه وإبرامه هو العقلی غیرُ المفید للقطع»، آن مقدمه‌ی عقلیه غیر قطعیه است. «وإنّما همُّه»، همّ محدّث استرآبادی همین است، «إثبات عدم جواز اتّباع غیر النقل»، اینکه تبعیت از غیر نقل جایز نیست، «فیما لا قطع»، در اموری که قطع نداریم باید فقط از روایات و ادله‌ی نقلیه تبعیت کنیم و ادله‌ی عقلیه‌ی غیر نقلیه مفید نیست.

«وكیف كان»، یعنی ما کاری به حرف‌های اخباری‌ها نداریم «فلزوم اتّباع القطع» تبعیت کردن از قطع طریقی «مطلقاً»، یعنی من أی سببٍ من أی شخص فی أی موردٍ، حجیت مطلقه در این سه مورد «وصحّةُ المؤاخذة علی مخالفته» این قطع، مؤاخذه کند شارع در جایی که انسان این قطع را مخالفت کند «عند إصابته»، در جایی که این قطع مطابق با واقع درآید «وكذا ترتّب سائر آثاره علیه عقلاً»، ترتب و مترتب کردن سایر آثار قطع بر این قطع، سایر آثار مثل معذریت در صورتی که مطابق با واقع در نیاید، «ممّا لا یكاد یخفی علی عاقلٍ»، این مخفی بر هیچ عاقلی نیست «فضلاً عن فاضل». تا رسد به کسی که درس خوانده و زحمت کشیده است.

دلیل آخوند بر اینکه قطع طریقی مطلقا حجیت دارد همین است که حجیت فطری قطع است، وقتی فطری قطع شد اطلاق دارد. من أی سبب، من أی طریق و فی أی مورد باشد حجیت دارد.

۵

روایات و فتاوای خلاف

در پایان مرحوم آخوند اشاره به مطلب مهمی می‌کند و آن مطلب مهم این است که ما در شریعت مواردی داریم که موهم خلاف این مطلب است، در بعضی از روایات وارد شده است که مدرک احکام منحصر به سماء عن المعصومین است و مفهوم این روایات این است اگر از غیر سماء عن المعصومین به مطلبی رسیدیم و لو یقین هم به آن پیدا کنیم، اعتبار ندارد؛ این روایات را مرحوم شیخ در کتاب رسائل مفصل نقل کرده‌اند این روایات ظهور دارد در اینکه مدرک در احکام شرعیه منحصر به بیان معصومین علیهم السلام است، به این معنی که اگر بخواهیم از غیر بیان معصومین حکمی را بدست آوریم ولو یقین هم پیدا کنیم این یقین ما اعتباری ندارد.

مثلا این روایت که در که از امام باقر وارد شده، «أما لو انّ رجل صام نهاره»، هم روزها را روزه بگیرد «و قام لیله»، شبها را عبادت کند، «فتصدق به جمیع ماله»، همه اموال خود را در راه خدا صدقه دهد. «وحجّ دهره»، و هر سال حج برود. «ولم یعرف ولایت ولی الله فیوالی فتکون جمیع اعماله بدلالته علیه، ما کان له علی الله ثواب»، اگر ولایت ولی خدا را نداشته باشد و اعتقاد به او نداشته باشد، «ما کان له علی الله ثواب». یعنی معنایش این می‌شود که همه امور باید به ولایت برگردد، به این مفهوم که اگر شما حکمی را از غیر ولایت استفاده کردید، از راه عقل استفاده کردید ولو قطع به آن هم پیدا کنید حجیت ندارد.

روایت دیگر از امام صادق علیه السلام «أما أنّه شرّ علیکم»، یا در بعضی روایات دارد «حرامٌ علیکم، أن تقولوا بشیء ما لم تسمعوه منّا»، حرام است بر شما که شیء ای را بگویید مادامی که از ما نشنیده باشید. مفهوم این هم این می‌شود که اگر از راه عقل قطع به حکمی هم پیدا کردید برای شما مفید نیست.

پس ما در بین روایات، روایاتی داریم که از مفهوم آن استفاده می‌شود که اگر از راه غیر شرع یعنی از راه غیر بیان ائمه قطع پیدا کنیم برای ما مفید نیست و همچنین مرحوم آخوند اشاره می‌کنند که در بین فتاوای فقهاء بعضی از فتاوا است که صریحا با عمل تفصیلی مخالفت می‌شود یا در بعضی روایات مثلا وارد شده که «دو نفر با هم اختلاف می‌کنند که یکی می‌گوید: من جاریه‌ام را فروخته‌ام به این آقا، دیگری می‌گوید نه، تو به من نفروخته‌ای بلکه هبه کرده‌ای. امام می‌فرماید: این جاریه باید به مالکش رد شود». این مخالفت با علم تفصیلی است، برای اینکه چه فروخته باشد و چه هبه کرده باشد، در هر دو صورت این جاریه از ملک مالک منتقل شده است با این وجود امام علیه السلام می‌فرمایند: این جاریه باید به مالک رد شود یا مثال‌های زیادی که در فتاوا است مرحوم شیخ بسیاری را نقل می‌کند و مرحوم آشتیانی در حاشیه رسائل مفصل‌تر از شیخ نقل می‌کند. مثلا زید اقرار می‌کند به اینکه این کتاب مال عمرو است، حاکم بر حسب اقرار کتاب را به امر می‌دهد، زید دوباره اقرار می‌کند که کتاب مال بکر است، کتاب را با اقرار اول داده به عمرو در اینجا حاکم زید را مجبور می‌کند که پول کتاب را به بکر بدهد، اگر عمرو و بکر هر دو کتاب و پول را مجموعا فروختند به خالد و در اختیار خالد قرار دادند و خالد یک جنس یا پولی داد، این جنس را در مقابل‌اش هم آن کتاب را گرفت و هم آن پول و قیمتی را که در اقرار دوم به بکر رسید بود یا مثلا آن دو نفر هبه کردند به شخص دیگر، خالد هم این را بفروشد به شیء دیگری؛ اینجا علم تفصیلی داریم که این ثمن به او منتقل نمی‌شود؛ چون می‌داند که یا این کتاب واقعا برای عمرو نبوده و به دست او رسیده یا این پول مال بکر نبوده و به دست او رسیده است، اگر این را مجموعا خالد به شخص دیگری فروخت می‌گویند این معامله صحیح نیست؛ با اینکه علم تفصیلی داریم به اینکه یا ثمن منتقل به بایع نمی‌شود یا مثمن منتقل به مشتری نمی‌شود، پس معامله باطل است. با وجود علم تفصیلی فقها فتوا داده‌اند که این معامله صحیح است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مواردی که در شریعت من الروایات و من الفتاوا موهم مخالفت با قطع تفصیلی است یا باید انگشت روی یک مقدمه معین بگذاریم و بگوییم این مقدمه باطل است یا اجمالا بعضی از مقدمات را حکم به بطلانش کنیم.

۶

تطبیق روایات و فتاوای خلاف

«فلابدّ فی ما یوهم خلافَ ذلك»، یعنی خلاف حجیت قطع طریقی «فی الشریعة»، در شریعت یعنی من الاخبار والفتاوا، «فلابدّ من المنع»، من المنع متعلق به «فلابدّ» است. در مواردی که در اخبار و روایات و فتاوا ما می‌بینیم که مخالفت با علم تفصیلی شده باید منع کنیم. دو راه داریم اول منع کنیم از حصول علم تفصیلی یعنی بگوییم اینجا علم تفصیلی اصلا وجود ندارد به حکم فعلی منع کنیم «عن حصول العلم التفصیلی بالحكم الفعلی لأجل منع بعض مقدّماته»، به خاطر اینکه بگوییم بعضی از مقدمات آن ممنوع است. یعنی یک مقدمه‌ی معینی را بگوییم این مقدمه معین ممنوع است تا اینکه آن علم تفصیلی از بین برود، «الموجبة» آن بعض مقدمات «له»، موجب صفت مقدمات است، مقدماتی که موجب است «له»، یعنی للعلم، بیاییم بعضی از مقدمات را منع کنیم، این یک جواب «ولو إجمالاً»، جواب دوم است. بگوییم اجمالا می‌دانیم بعضی از این مقدمات ممنوع است. حالا لازم نیست که بگوییم کدامیک از اینها است اجمالا می‌دانیم بعضی از این مقدمات فاسد است پس علم تفصیلی محقق نیست. «فتدبّر جیداً».

الأمر السادس

[حجّيّة قطع القطّاع]

لا تفاوت في نظر العقل أصلا فيما رتّب على القطع من الآثار عقلا بين أن يكون حاصلا بنحو متعارف ومن سبب ينبغي حصوله منه ، أو غير متعارف لا ينبغي حصوله منه ـ كما هو الحال غالبا في القطّاع ـ ، ضرورة أنّ العقل يرى تنجّز التكليف بالقطع الحاصل ممّا لا ينبغي حصوله ، وصحّة مؤاخذة قاطعه على مخالفته ، وعدم صحّة الاعتذار عنها بأنّه حصل كذلك ، وعدم صحّة المؤاخذة مع القطع بخلافه ، وعدم حسن الاحتجاج عليه بذلك ولو مع التفاته إلى كيفيّة حصوله.

نعم ، ربما يتفاوت الحال في القطع المأخوذ في الموضوع شرعا ، والمتّبع في عمومه وخصوصه دلالة دليله في كلّ مورد ؛ فربما يدلّ على اختصاصه بقسم في مورد ، وعدم اختصاصه به في آخر ، على اختلاف الأدلّة واختلاف المقامات ، بحسب مناسبات الأحكام والموضوعات وغيرها من الأمارات.

وبالجملة : القطع فيما كان موضوعا عقلا لا يكاد يتفاوت من حيث القاطع ، ولا من حيث المورد ، ولا من حيث السبب ، لا عقلا وهو واضح ، ولا شرعا ، لما عرفت (١) من أنّه لا تناله يد الجعل نفيا ولا إثباتا وإن نسب إلى بعض الأخباريّين (٢) : «أنّه لا اعتبار بما إذا كان بمقدّمات عقليّة». إلّا أنّ مراجعة كلماتهم لا تساعد على هذه النسبة ، بل تشهد بكذبها (٣) ، وأنّها إنّما تكون إمّا في مقام منع الملازمة بين حكم العقل بوجوب شيء وحكم الشرع بوجوبه ، كما ينادي به بأعلى صوته

__________________

(١) في الأمر الأوّل ، الصفحة : ٢٣٣ من هذا الجزء.

(٢) كالمحدّث الأسترآباديّ في الفوائد المدنيّة : ١٢٩ ، والمحدّث الجزائريّ في شرح التهذيب ـ على ما في فرائد الاصول ١ : ٥٤ ـ ، والمحدّث البحرانيّ في الحدائق الناضرة ١ : ١٣٢.

) لا يخفى : أنّ كلام جملة منهم صريح في عدم جواز العمل بالقطع الحاصل من غير الكتاب والسنّة. فراجع ما استقصى الشيخ الأنصاريّ من كلماتهم في فرائد الاصول ١ : ٦١ ـ ٦٥.

ما حكي (١) عن السيّد الصدر في باب الملازمة ، فراجع ؛ وإمّا في مقام عدم جواز الاعتماد على المقدّمات العقليّة ، لأنّها لا تفيد إلّا الظنّ ، كما هو صريح الشيخ المحدّث الأمين الأسترآباديّ (٢) حيث قال ـ في جملة ما استدلّ به في فوائده (٣) على انحصار مدرك ما ليس من ضروريّات الدين في السماع عن الصادقين عليهم‌السلام ـ : «الرابع : أنّ كلّ مسلك غير ذلك المسلك ـ يعني التمسّك بكلامهم عليهم‌السلام ـ إنّما يعتبر من حيث إفادته الظنّ بحكم الله تعالى ، وقد أثبتنا سابقا أنّه لا اعتماد على الظنّ المتعلّق بنفس أحكامه تعالى أو بنفيها».

وقال في جملتها أيضا ـ بعد ذكر ما تفطّن بزعمه من الدقيقة ـ ما هذا لفظه : «وإذا عرفت ما مهّدناه من الدقيقة الشريفة فنقول : إن تمسّكنا بكلامهم عليهم‌السلام فقد عصمنا من الخطأ ، وإن تمسّكنا بغيره لم نعصم منه ؛ ومن المعلوم أنّ العصمة من الخطأ أمر مطلوب مرغوب فيه شرعا وعقلا ، ألا ترى أنّ الإماميّة استدلّوا على وجوب عصمة الإمام بأنّه لو لا العصمة للزم أمره تعالى عباده باتّباع الخطأ ، وذلك الأمر محال ، لأنّه قبيح؟ وأنت إذا تأمّلت في هذا الدليل علمت أنّ مقتضاه أنّه لا يجوز الاعتماد على الدليل الظنّيّ في أحكامه تعالى» (٤). انتهى موضع الحاجة من كلامه.

وما مهّده من الدقيقة هو الّذي نقله شيخنا العلّامة ـ أعلى الله مقامه ـ في الرسالة(٥).

وقال في فهرست فصولها أيضا : «الأوّل في إبطال جواز التمسّك بالاستنباطات الظنّيّة في نفس أحكامه تعالى ، ووجوب التوقّف عند فقد القطع بحكم الله ، أو بحكم ورد عنهم عليهم‌السلام» (٦) ، انتهى.

__________________

(١) حكاه الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ١ : ٥٩ ـ ٦٠.

(٢) وفي بعض النسخ : «هو صريح الأمين».

(٣) الفوائد المدنيّة : ١٢٩.

(٤) الفوائد المدنيّة : ١٣١.

(٥) فرائد الاصول ١ : ٥٢.

(٦) الفوائد المدنيّة : ٣.

وأنت ترى أنّ محلّ كلامه ومورد نقضه وإبرامه هو العقليّ غير المفيد للقطع ، وإنّما همّه إثبات عدم جواز اتّباع غير النقل فيما لا قطع.

وكيف كان فلزوم اتّباع القطع مطلقا ، وصحّة المؤاخذة على مخالفته عند إصابته ، وكذا ترتّب سائر آثاره عليه عقلا ، ممّا لا يكاد يخفى على عاقل ، فضلا عن فاضل. فلا بدّ فيما يوهم خلاف ذلك في الشريعة (١) من المنع عن حصول العلم

__________________

(١) من الأخبار الظاهرة في عدم جواز العمل بالقطع الحاصل من غير الكتاب والسنّة ، والفروع الفقهيّة الّتي توهّم فيها المنع عن العمل بالقطع الحاصل من غيرهما.

أمّا الأخبار :

فمنها : قول أبي جعفر عليه‌السلام : «أما لو أنّ رجلا صام نهاره وقام ليله وتصدّق بجميع ماله وحجّ جميع دهره ولم يعرف ولاية وليّ الله فيواليه ويكون جميع أعماله بدلالته إليه ما كان له على الله ثواب ولا كان من أهل الإيمان». الوسائل ١٨ : ٢٦ ، الباب ٦ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٣.

ومنها : قوله عليه‌السلام : «من دان الله بغير سماع من صادق ألزمه التيه يوم القيامة». الوسائل ١٨ : ٥١ ، الباب ٧ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٣٧.

ومنها : قول أبي عبد الله عليه‌السلام : «أما أنّه شرّ عليكم أن تقولوا بشيء ما لم تسمعوه منه».

الوسائل ١٨ : ٤٧ ، الباب ٧ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٥.

ومنها : غيرها من الروايات الواردة في لزوم ردّ الأحكام إلى المعصومين عليه‌السلام. فراجع الباب ٧ من أبواب صفات القاضي من الوسائل الشيعة ١٨ : ٤١ ـ ٥١.

وأمّا الفروع الفقهيّة :

فالفرع الأوّل : أنّه لو اختلف المتداعيان في سبب انتقال الشيء بعد اتّفاقهما على أصل الانتقال ، فقال أحدهما : «بعتك الجارية» وقال الآخر : «وهبتني إيّاها» ، تردّ الجارية بعد التحالف إلى مالكها الأوّل ، مع العلم التفصيليّ بخروجها من ملكه.

الفرع الثاني : أنّه لو وجد المني في ثوب مشترك بين شخصين ، حكموا بجواز اقتداء أحدهما بالآخر مع أنّه يعلم ببطلان صلاته إمّا لجنابة نفسه أو لجنابة إمامه.

الفرع الثالث : أنّه لو وجد المني في ثوب مشترك بين الشخصين ، حكموا بجواز الاقتداء بهما في صلاتين مترتّبين ، كما إذا اقتدى بأحدهما في صلاة الظهر وبالآخر في صلاة العصر. مع أنّه يعلم تفصيلا ببطلان صلاة الظهر إمّا لجنابة الإمام أو لفوات الترتيب.

الفرع الرابع : لو أقرّ بعين لشخص ثمّ أقرّ بها لشخص آخر ، يحكم بإعطاء العين للمقرّ له الأوّل وإعطاء بدلها من المثل أو القيمة للثاني ، مع العلم الإجماليّ بعدم جواز التصرّف في أحدهما. ـ

التفصيليّ بالحكم الفعليّ (١) لأجل منع بعض مقدّماته الموجبة له ، ولو إجمالا ، فتدبّر جيّدا.

الأمر السابع

[حجّيّة العلم الإجماليّ]

إنّه قد عرفت (٢) كون القطع التفصيليّ بالتكليف الفعليّ علّة تامّة لتنجّزه ، لا يكاد تناله يد الجعل إثباتا أو نفيا ، فهل القطع الإجماليّ كذلك (٣)؟

[المقام الأوّل : في ثبوت التكليف بالعلم الإجماليّ وعدمه]

فيه إشكال (٤).

[القول المختار في المقام]

لا يبعد أن يقال (٥) : إنّ التكليف حيث لم ينكشف به تمام الانكشاف ، وكانت مرتبة

__________________

ـ الفرع الخامس : انّه إذا كان لأحد درهم عند الودعي وللآخر درهمان عنده ، فسرق أحد الدراهم ، فيحكم بأنّ لصاحب الدرهمين درهم ونصف ولصاحب الدرهم نصف. مع أنّ الحكم بالتنصيف مخالف للعلم الإجماليّ بأنّ تمام هذا الدرهم لأحدهما ، بل التنصيف يوجب إعطاء النصف لغير مالكه.

(١) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «من حمله على ما لم يحصل العلم التفصيليّ بالحكم الفعليّ ...» أو يقول : «من المنع عن حصول العلم التفصيليّ بالحكم الفعليّ في تلك الموارد ...».

(٢) في الأمر الأوّل ، الصفحة : ٢٣٣ من هذا الجزء.

(٣) اعلم أنّ البحث عن العلم الإجماليّ يقع في مقامين :

المقام الأوّل : في أنّ العلم الإجماليّ هل يكون منجّزا ومثبتا للتكليف كما كان العلم التفصيليّ كذلك أم لا؟

المقام الثاني : هل يكون الامتثال الإجماليّ مسقطا للتكليف أم لا؟

(٤) بل فيه أقوال. ولكن المصنّف رحمه‌الله اقتصر على بيان مختاره وبيان ما ينسب إلى الشيخ الأعظم الأنصاريّ ، وإن كان في النسبة نظر ، كما سيأتي.

(٥) وفي بعض النسخ : «ربما يقال».