درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۹۰: تقسیمات واجب ۷

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اشکال دیگری بر واجب معلق و جواب مرحوم آخوند به آن

یکی از اشکالاتی که بر واجب معلق شده این است که گفته‌اند در واجب معلق که وجوب فعلیت دارد، اما واجب استقبالی است، در زمانی که مولا خطاب میکند در زمان بعث مکلف قدرت بر مکلف به را ندارد، آن زمانی که مولا میفرماید حج وجوب فعلی دارد اما واجب که عبارت از حج است خودش استقبالی است، در حین بعث و در حین خطاب مکلف قدرت بر امتثال ندارد، چون هنوز موسم حج نرسیده در حین خطاب، در حالی که در جای خودش گفته‌اند که از شرایط صحت خطاب این است که مکلف قدرت بر امتثال داشته باشد، قدرت بنابر نظریه‌ی مشهور یکی از شرایط عامه‌ی تکلیف است.

مرحوم آخوند میفرمایند این اشکال جوابش خیلی روشن است و در جاهای دیگر هم همین جواب مطرح شده آن قدرتی که از شرائط عامه‌ی تکلیف است، قدرت بر انجام مامور به در زمان خود مامور به است، هیچ عقلی نمیگوید قدرت بر انجام مامور به در زمان خطاب لازم است، الان اگر یک مولایی عبدش را مکلف کند به اینکه مثلا عملی را انجام بدهد، در حین خطاب یقین دارد که قدت ندارد اما میداند که در روز پیجشنبه قدرت دارد، اگر آمد ظرف این مامور به را روز پنجشنبه قرار داد، این اشکالی ندارد، قدرت که یکی از شرایط عامه‌ی تکلیف است، قدرت بر انجام مامور به در ظرف مامور به است، نه در زمانی که خطاب و بعث صادر شده است.

۴

تعمیم واجب معلق

نکته‌ی دیگری که مرحوم آخوند میفرمایند و اینهم یک اشکال دیگری است تقریبا که مرحوم آخوند به صاحب فصول دارند، این است که صاحب فصول آمد واجب معلق را اختصاص داد به آن مامور بهی که شرط آن مامور به یک امر غیر مقدور برای مکلف است، صاحب فصول واجب معلق را در مسئله‌ی حج اینگونه تصویر کرد که حج بعد از آنی که استطاعت آمد و وجوب او فعلیت پیدا کرد اما قبل از فرارسیدن زمان حج، قبل از فرارسیدن موسم حج و آن اشهر حج این حج واجب نیست، یعنی نمیتواند حج را انجام بدهد، حج وجوبش با استطاعت که آمد فعلیت پیدا میکند اما خود حج انجامش معلق است بر رسیدن زمان که زمان یک امر غیر مقدور برای مکلف است، آخوند میفرمایند شما صاحب فصول چرا آمدید واجب معلق را فقط نسبت به امور غیر مقدوره مثل زمان مطرح کردید، نسبت به آن اموری که مقدور برای مکلف هم هست، شما میتوانید بیایید مطرح بکنید، مثل خود استطاعت شما مثل شیخ انصاری بیایید بگویید وقتی که خطاب «لله علی الناس حج البیت» آمد با این خطاب وجوب میاید اما حج که عنوان مامور به و واجب را دارد این حج معلق است هم بر زمان هم معلق بر استطاعت هم هست، استطاعت فرقش با زمان این است که زمان یک امری است که تحصیل آن برای مکلف مقدور نیست اما استطاعت یک امری است که تحصیل او برای مکلف مقدور است، اشکال آخوند به صاحب فصول این است که شما چه وجهی داشت بر اینکه بیایید واجب معلق را فقط در آن شرائط غیر مقدوره مثل زمان مطرح بکنید، در حالی که ما اگر از صاحب فصول سوال بکنیم بگوییم شما چه چیزی باعث شد که به فکر ابداع واجب معلق بیفتید، اصلا چرا شما در این فکر افتادید که بیاییم حج را بعنوان واجب معلق مطرح بکنیم؟، صاحب فصول آنچه که باعث شده این است که دیده است که اگر کسی قبل از آن که زمان حج برسد، قبل از آن که اشهر حج فرا برسد اگر مستطیع باشد، تحصیل مقدمات برای او واجب است، گفته خب حالا که تحصیل مقدمات واجب است، این مقدمه تا ذی المقدمه وجوب نداشته باشد که وجوبش معنا ندارد، پس بیاییم بگوییم حج وجوبش فعلیت دارد، بالفعل وجوب دارد اما واجب استقبالی است، واجب معلق بر فرارسیدن زمان است، تا اینکه قبل از اینکه زمان بیاید به برکت وجوب فعلی ذی المقدمه ما بگوییم مقدماتش تحصیلش واجب است، اگر نیاز به تهیه‌ی رقعه دارد، اگر نیاز به ثبت نام دارد، اگر نیاز به این دارد که از الان راه بیفتد تا موسم حج را درک بکند اینها واجب است، مرحوم آخوند میفرمایند خیلی خب همین چیزی که شما را وادار کرده که بیایید یک چیزی به نام واجب معلق درست بکنید ما روی همین نکته اگر دقت بکنیم استفاده میکنیم که وجهی برای اختصاص به شرایط غیر مقدوره ندارد، راجع به خود استطاعت هم بیایید همین حرف را بزنید بگویید وقتی خطاب آمد وجوب میاید وقتی ندای «لله علی الناس حج البیت من استطاع» این آیه‌ی شریفه نازل شد وجوب حج آمد، لکن خود این واجب علاوه‌ی بر اینکه معلق است بر زمان معلق بر استطاعت هم هست، بله شما میتوانید بگویید که بین استطاعت و زمان از این جهت شارع میتواند یک فرقی بگذارد و بگوید من استطاعت را شرط برای واجب قرار میدهم اما بنحو شرط اتفاقی، یعنی یک شرطی نیست که تحصیلش برای شما واجب باشد، اگر تصادفا و اتفاقا حاصل شد آن وقت باید واجب را انجام بدهید، البته اگر کتاب فصول را به دقت ملاحظه فرمایید، در همین بحث واجب معلق مرحوم صاحب فصول در اواخر بحث مسئله‌ی عمومیت و مسئله‌ی تعمیم را مطرح کرده است، فرموده فرقی بین اینکه معلق علیه یعنی آن شخص مقدور باشد یا غیر مقدور فرقی وجود ندارد.

این تتمه‌ی مطلب قبل بود این را بخوانیم تا تنبیه برسیم.

۵

تطبیق «اشکال دیگری بر واجب معلق و جواب مرحوم آخوند به آن»

وربما اشكل على المعلّق أيضا (اشکال میشود بر واجب معلق ایضا مثل آن اشکال نهاوندی) بعدم القدرة على المكلّف به في حال البعث (عبد و مخاطب قدرت بر مکلف به ندارد در حال خطاب، خب وقتی در حال خطاب میگویی حج، خب هنوز زمان نرسیده زمان هم که در اختیار مکلف نیست پس در حال خطاب مکلف قدرت بر مامور به ندارد)، مع أنّها من الشرائط العامّة. (در حالی که قدرت از شرائط عامه‌ی تکلیف است)

وفيه: أنّ الشرط إنّما هو القدرة على الواجب (آنچه که شرطیت دارد قدرت بر واجب) في زمانه (در زمان واجب است، عرض کردیم حاکم به این شرطیت عقل است، طبق نظر مشهور حاکم عقل است، و میگوید قدرت معتبر است، از عقل سوال کنیم قدرت بر مامور به در چه زمانی واجب است؟، میگوید در زمانی که واجب را باید انجام داد)، لا في زمان الإيجاب والتكليف (در زمان ایجاب و در زمان تکلیف واجب نیست)، غاية الأمر يكون من باب الشرط المتأخّر (زمان عنوان شرط متاخر را پیدا میکند، یعنی وقتی ما بگوییم وجوب فعلیت دارد زمان عنوان شرط متاخر را پیدا میکند)، وقد عرفت بما لا مزيد عليه أنّه كالمقارن (خب مرحوم آخوند آمدند در شرط متاخر یک فرمایشی فرمودند که دیگر اصلا شرط متاخر مانند شرط مقارن شد، فرمودند ما در باب شرط متاخر میگوییم شرط متاخر را مولا در حین تکلیف تصور کرده او را، و آنچه که واقعا شرطیت دارد تصور است، نه آن وجود خارجی و این تصور مقارن با تکلیف است، البته آمدند مرحوم آخوند در شرط تکلیف و وضع با این بیان شرط متاخر را درست کردند، و در شرط مامور به از راه نسبت و اضافه، یعنی آنچه که شرطیت دارد اضافه‌ی بین العملین است، نه آن وجود غسل در شب خودش عنوان شرطیت را داشته باشد، بالاخره مرحوم آخوند شرط متاخر را طوری تفسیر کردند که مانند شرط مقارن شد، میفرمایند خب در اینجا هم همینطور است، الان وجوب فعلی است، حالا اگر ما آمدیم استطاعت یا آمدیم زمان را شرط قرار دادیم این را بعنوان شرط متاخر قرار میدهیم؛ «وقد عرفت بما لا مزيد» که اضافه‌ی بر آن هم نمیخواهیم چیزی بگوییم که شرط متاخر هم مثل مقارن است) من غير انخرام للقاعدة العقليّة أصلا، فراجع. (بدون ازبین رفتن قاعده‌ی عقلیه اصلا)

۶

تطبیق «تعمیم واجب معلق»

[تعميم الواجب المعلّق]

ثمّ لا وجه (اشکال دیگر بر صاحب فصول، اشکالی است که الان آخوند به صاحب فصول دارد) لتخصيص المعلّق (واجب معلق را نباید اختصاص بدهیم) بما يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور (به چیزی که حصول آن متوقف بر امر غیر مقدور است)، بل ينبغي تعميمه إلى [ما يتوقّف حصوله على] أمر مقدور متأخّر (سزاوار است واجب معلق را تعمیم دهیم به یک امر مقدور متاخر، یعنی هم بگوییم واجب معلق آن واجبی است که وجوب الان هست واجب در آینده، حالا میخواهد این واجب)، اخذ على نحو يكون موردا للتكليف (بنحوی که معلق بر یک امر مقدور باشد، یا معلق بر یک امر غیر مقدور باشد مثل زمان، آنوقت مرحوم آخوند با این کارشان میخواهند درست واجب معلق صاحب فصول را مثل واجب مشروط شیخ انصاری قرار بدهند، مرحوم شیخ انصاری در ذهن شریفتان هست که فرمود تمام قیود مربوط به ماده است، و ربطی به هیئت ندارد از نظر شیخ انصاری استطاعت شرطیت برای وجوب ندارد اما شرطیت برای واجب دارد که حج است، مشهور میگفتند استطاعت شرطیت برای وجوب دارد، شیخ فرمود نه، استطاعت مانند زمان شرطیت برای واجب دارد پس شیخ انصاری حج را هم معلق بر زمان میداند و هم معلق بر استطاعت میداند، زمان غیر مقدور تحصیلش برای مکلف، استطاعت تکلیفش برای مکلیف مقدور است، این بیانی که مرحوم آخوند دارند و این اشکالی که به فصول دارند با این بیان میخواهند یک کاری کنند که صاحب فصول واجب معلقش درست بعینه همان واجب مشروط شیخ انصاری بشود، قبلا اگر یادتان باشد در ابتدای بحث آخوند فرمود واجب معلق صاحب فصول «یکون من المشروط» که آنجا گفتیم این «من» تبعیضیه است، یعنی قسمی از واجب مشروط شیخ انصاری است، اما حالا میفرمایند اگر ما معلق علیه را عمومیت بدهیم بگوییم چه مقدور چه غیر مقدور مثل واجب مشروط شیخ انصاری میشود، خب میفرمایند حالا آن امر مقدور دو فرض دارد، «اخذ علی نحو یکون مورد لتکلیف») ويترشّح عليه الوجوب من الواجب (یا آن امر مقدور مورد تکلیف قرار میگیرد، یعنی تحصیلش بر مکلف واجب است، یعنی ترشح پیدا میکند بر آن امر مقدور وجوب از ذی المقدمه) أولا (لا یکون موردا لتکلیف، اینجا نسخه‌های کفایه مختلف بوده است، در بعضی از نسخه‌ها دارد اخذ علی نحو لا یکون موردا لتکلیف، آن وقت بعد دیگر آن کلمه‌ی «او لا» در سطر بعد نیست، اما صحیح این است که ما داریم میخوانیم)، لعدم تفاوت (این «لعدم تفاوت» تعلیل برای آن «لا وجه» است، شما آخوند چرا به فصول میگویید وجهی برای تخصیص نیست؟) فيما يهمّه من وجوب تحصيل المقدّمات (چون تفاوتی در آنچه که مهم است او را، یا مهم میشمارد صاحب فصول او را، یعنی صاحب فصول دنبال چه نکته‌ای بوده است؟) الّتي لا يكاد يقدر عليها في زمان الواجب على المعلّق (وجوب تحصیل مقدماتی که قدرت ندارد بر آن مقدمات در زمان واجب، «علی المعلق» یعنی روی مبنای واجب معلق، روی مبنای واجب معلق اصلا به فصول بگوییم شما چه انگیزه‌ای داشتید که واجب معلق را ابداء کردید، میگوید برای اینکه قبل از زمان مقدماتش تحصیلش واجب است، مقدمه ام وقتی واجب است که وجوب ذی المقدمه فعلی باشد) دون المشروط (اما در واجب مشروط اینگونه نیست)، لثبوت الوجوب الحاليّ فيه («فیه» یعنی در واجب معلق در واجب معلق وجوب فعلی الان هست)، فيترشّح منه الوجوب على المقدّمة (وجوب از ذی المقدمه ترشح پیدا میکند بر مقدمه) ـ بناء على الملازمة ـ (بنابر قول به ملازمه) دونه (دون الواجب المشروط، چرا؟)، لعدم ثبوته فيه (لعدم ثبوت وجوب در واجب مشروط) إلّا بعد الشرط. (الا بعد از شرط؛ این دو سطر مرحوم آخوند کدام واجب مشروط را مقابل واجب معلق قرار میدهد؟ واجب مشروط مشهوری را، طبق واجب مشروط مشهوری، آنجا تا شرط نیاید وجوب نمیاید، پس معلق مقابل این است، چون در معلق میگوییم وجوب فعلیت دارد)

(بعد میفرمایند که ما یک کار دیگر میتوانیم بکنیم که واجب مشروط مشهوری را باز همان نتیجه‌ای ازش بگیریم که صاحب فصول از واجب معلق گرفت، ما اگر در باب حج و استطاعت بیاییم ابتدا آن نظر مشهور را بیان کنیم مشهور میگویند تا استطاعت نیاید وجوب نمیاید، وقتی استطاعت آمد وجوب میاید، طبق نظر مشهور استطاعت مقارن با وجوب است و وجوب مقارن با استطاعت است، مشهور وجوب در باب حج را گفته‌اند مقارن با آمدن استطاعت وجوب هم میاید، حالا اگر ما یک بیان دیگری کنیم همین واجب مشروط مشهوری را که استطاعت شرط است برای وجوب، بیاییم بنحو شرط متاخر مطرح بکنیم نه بنحو شرط مقارن، بنحو شرط متاخر، اگر بنحو شرط متاخر بیان کردیم مرحوم آخوند میفرمایند همان نتیجه‌ای را دارد که واجب معلق دارد، چرا؟ بگوییم وجوب الان میاید اما بنحو اینکه استطاعت برای او شرط متاخر باشد، اگر استطاعت شرط متاخر باشد معنایش این است که وجوب الان است، استطاعت که بعدا میاید شرط متاخر است، پس وجوب فعلیت دارد و اگر وجوب ذی المقدمه فعلیت داشت تحصیل مقدماتش واجب میشود، و گفتیم آن دغدغه‌ای که صاحب فصول داشته و بدنبال آن واجب معلق را درست کرده است این بوده که کاری بکنیم که تحصیل مقدمات حج روی چه پایه‌ی علمی واجب است، هنوز که زمان حج نیامده تحصیل مقدمات حج چرا باید واجب باشد، آمده واجب معلق را درست کرده است، مرحوم آخوند میفرماید ما اگر همان واجب مشروط مشهوری را بنحو شرط متاخر درست بکنیم همان نتیجه‌ای را میدهد که واجب معلق صاحب فصول داده است)، بنحو شرط متاخرنعم، لو كان الشرط على نحو الشرط المتأخّر (اگر بنحو شرط متاخر باشد) وفرض وجوده (مولا در حین اینکه دارد وجود حج را میاورد فرض کرده وجود این شرط را، این «فرض وجوده» همان است که قبلا تعبیر به تصور میکردند، که در شرائط تکلیف مولا در حین تکلیف این شرط متاخر را تصور کرده است) كان الوجوب المشروط به حاليّا أيضا (مانند واجب معلق)، فيكون وجوب سائر المقدّمات الوجوديّة للواجب أيضا حاليّا (وجوب سائر مقدمات وجودیه برای واجب آنها میشود فعلی)؛ وليس (آن وقت چه فرقی بین این واجب معلق و واجب مشروط مشهوری اگر شرط را بنحو متاخر ما قرار بدهیم فرقی بین این دوتا نیست) الفرق بينه (واجب مشروط مشهوری) وبين المعلّق حينئذ (یعنی حین اینکه ما شرط را بنحو متاخر قرار دادیم) إلّا كونه مرتبطا بالشرط (این واجب مشهور مشروطی یک اضافه‌ای به این شرط دارد، خود وجوبش اضافه دارد)، بخلافه وإن ارتبط به الواجب. (ولو اینکه مرتبط باشد به آن شرط در واجب معلق، نه وجوب بلکه واجب مرتبط است)

۷

تنبیه

در تنبیهی که مرحوم آخوند ذکر میکنند میفرمایند که برای اینکه یک مقدمه‌ی وجودیه وجوب فعلی داشته باشد، سه شرط لازم است، اگر یک مقدمه‌ی وجودیه‌ای بخواهد وجوب فعلی داشته باشد، روی قانون ملازمه سه خصوصیت باید در نظر گرفته بشود:

خصوصیت اول: باید ذی المقدمه‌ی او وجوب فعلی داشته باشد، هرجا ذی المقدمه وجوب فعلی نداشت، امکان ندارد که مقدمه وجوب فعلی داشته باشد، آن وقت میفرمایند ما از مطالبی که برای شما ذکر کردیم روشن میشود که اگر ذی المقدمه بخواهد وجوب فعلی داشته باشد، به یکی از این چند صورتی که میگوییم هست، یا بیاییم واجب معلق صاحب فصول رو بگوییم این یک، که در واجب معلق صاحب فصول ذی المقدمه وجوبش فعلیت دارد، ولو زمان واجب آینده است اما وجوب فعلیت دارد، دو بیاینم واجب مشروط شیخ را مطرح بکنیم، روی مبنای شیخ انصاری در واجب مشروط که ایشان میفرمود شرط اصلا به هیئت بر نمیگردد هیئت که عبارت از وجوب است این اطلاق دارد، شرط بر میگردد به ماده روی نظریه‌ی شیخ انصاری هم وجوب فعلیت دارد اما زمان واجب زمان دیگری هست، سه برای وجوب ذی المقدمه میتوانیم وجوب مشروط مشهوری را بگوییم اما روی این فرض که شرط را شرط متاخر قرار بدهیم، در این سه فرض وجوب ذی المقدمه فعلیت دارد، یک فرض خیلی روشنی هم هست که فرض چهارم است، آنجایی که اصلا آن وجوب ذی المقدمه یک واجب مطلق منجز باشد، پس برای فعلیت وجوب مقدمه شرط اول این است که ذی المقدمه وجوبش فعلی باشد، و برای اینکه ذی القدمه وجوبش فعلی باشد یکی از این چهار فرض باید باشد، یا واجب مطلق منجز مثل صلاة، صلاة واجب مطلق منجز است، طهارت مقدمه‌ی وجودیه‌ی اوست، اینجا طهارت میشود وجوب فعلی داشته باشد چون ذی المقدمه‌اش وجوب فعلی دارد، دو واجب معلق فصولی، سه واجب مشروط شیخ، چهار واجب مشروط مشهوری البته با این تفسیر که ما بیاییم شرط را شرط متاخر قرار بدهیم؛ تا اینجا شرط اول تمام شد.

شرط دوم برای اینکه مقدمه‌ی وجودیه فعلیت داشته باشد وجوب او، این است که عنوان مقدمه‌ی وجوبیه را نداشته باشد، ما بعضی از مقدمات را داریم هم وجودی هستند هم وجوبی، یعنی هم از مقدمات وجودی هستند هم از مقدمات وجوبیه، مثل زمان که روی نظر مشهور هم از مقدمات وجودیه است هم از مقدمات وجودیه، تا قبل از زوال نماز ظهر واجب نیست، وجوب ندارد، ظرف نماز هم بعد از نماز است، آخوند میفرماید اگر یک مقدمه‌ی وجودیه‌ای بخواهد روی قانون ملازمه وجوب پیدا کند و فعلی باشد، باید عنوان مقدمه‌ی وجوبیه را نداشته باشد.

شرط سوم: میفرمایند که این مقدمه طوری نباشد که تحصیلش برای مکلف محال باشد، به این بیان این مقدمه طوری نباشد که اگر بخواهد متعلق تکلیف خودش قرار بگیرد محال باشد، ما الان در مقدمات وجودیه دنبال این هستیم که یک وجوبی را بیاوریم روی مقدمه خب شرط سومش برای اینکه این وجوب روی این مقدمه بیاید این است که اگر این وجوب بخواهد روی این مقدمه بیاید تعلق تکلیف به این مقدمه محال نباشد، آن وقت مرحوم آخوند دو مورد را مثال میزنند که در این دو مورد مقدمه‌ای داریم مقدمه‌ی وجودیه، اگر بخواهد تکلیف وجودی به آن تعلق پیدا بکند یا تحصیل حاصل لازم میاید که محال است و یا یک تالی فاسد دیگری دارد که این را در تطبیق عرض میکنیم.

۸

تطبیق «تنبيه»

تنبيه: [في بيان المقدّمات القابلة لترشّح الوجوب عليها]

قد انقدح من مطاوي ما ذكرناه (روشن شد از لابلای آن چه که ذکر کردیم ما) أنّ المناط في فعليّة وجوب المقدّمة الوجوديّة (مناط در فعلیت وجوب مقدمات وجودیه، خب بگوییم اصلا وجوب مقدمه‌ی وجودی را برای ما معنا کنید) وكونه في الحال بحيث يجب على المكلّف تحصيلها (این مقدمه طوری باشد که بر مکلف تحصیل این مقدمه واجب باشد مناط فعلیت وجوب ذی المقدمه است، شرط اول این است که ذی المقدمه وجوبش فعلی باشد)، ولو کان امرا استقبالیا (ولو اینکه آن ذی المقدمه یک فعل آینده باشد، مثل ثوم در غد، کسی که قبل از طلوع فجر جنب است، این اگر جنبا وارد فجر بشود خب میدانید روزه‌اش باطل است، قبل از طلوع فجر باید غسل بکند این غسل مقدمه است، مقدمه‌ی وجودیه ام هست و واجب هم هست برای ثوم فردا، و مقدماتی که برای مناسک زمان موسم است)، هو فعليّة وجوب ذيها ولو كان أمرا استقباليّا ـ كالصوم في الغد، والمناسك في الموسم ـ ، (پس شرط اول برای وجوب مقدمه‌ی وجودیه این شد که ذی المقدمه وجوبش فعلی باشد، آن وقت میفرمایند از چهار راه ذی المقدمه وجوبش میشود فعلی باشد) كان وجوبه مشروطا بشرط موجود اخذ فيه ولو متأخّرا (این وجوب ذی المقدمه مشروط به یک شرطی باشد که اخذ شده در این وجوب ولو اینکه این شرط، شرط متاخر باشد)، أو مطلقا (یا این وجوبش وجوب مطلق باشد، حالا وجوب مطلق) ـ منجّزا كان أو معلّقا ـ (یا منجز باشد یا معلق؛ ببینید از این «کان» تا این «معلقا» ما باید این چهار فرض را دربیاوریم، این «کان وجوبه مشروطا بشرط موجود اخذ فیه ولو متاخرا» روی آن فرض وجوب مشروط مشهوری بنابراینکه شرط را ما بیاییم شرط متاخر قرار بدهیم)

{متاسفانه صدای استاد تا این قسمت بیشتر ضبط نشده است}

فيما إذا لم تكن مقدّمة للوجوب أيضا أو مأخوذة في الواجب على نحو يستحيل أن تكون موردا للتكليف، كما إذا اخذ عنوانا للمكلّف، كالمسافر والحاضر والمستطيع... إلى غير ذلك، أو جعل الفعل المقيّد باتّفاق حصوله وتقدير وجوده ـ بلا اختيار أو باختياره ـ موردا للتكليف، ضرورة أنّه لو كان مقدّمة الوجوب أيضا لا يكاد يكون هناك وجوب إلّا بعد حصوله، وبعد الحصول يكون وجوبه طلب الحاصل، كما أنّه إذا اخذ على أحد النحوين يكون كذلك، فلو لم يحصل لما كان الفعل موردا للتكليف، ومع حصوله لا يكاد يصحّ تعلّقه به، فافهم.

مع أنّه لا يكاد يتعلّق البعث إلّا بأمر متأخّر عن زمان البعث ، ضرورة أنّ البعث إنّما يكون لإحداث الداعي للمكلّف إلى المكلّف به بأن يتصوّره بما يترتّب عليه من المثوبة (١) وعلى تركه من العقوبة ، ولا يكاد يكون هذا إلّا بعد البعث بزمان ، فلا محالة يكون البعث نحو أمر متأخّر عنه بالزمان (٢) ، ولا يتفاوت طوله وقصره فيما هو ملاك الاستحالة والإمكان في نظر العقل الحاكم في هذا الباب (٣).

ولعمري ما ذكرناه واضح لا سترة عليه ، والإطناب إنّما هو لأجل رفع المغالطة الموقعة في أذهان بعض الطّلاب.

وربما اشكل على المعلّق أيضا بعدم القدرة على المكلّف به في حال البعث ، مع أنّها من الشرائط العامّة.

وفيه : أنّ الشرط (٤) إنّما هو القدرة على الواجب في زمانه ، لا في زمان الإيجاب والتكليف ، غاية الأمر يكون من باب الشرط المتأخّر ،

__________________

(١) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «بما يترتّب على فعله من المثوبة».

(٢) والأولى أن يقول : «فلا محالة يكون البعث نحو أمر متأخّرا عنه بالزمان» كي يكون قوله : «متأخّرا عنه بالزمان» خبر كان التامّة ، أي : البعث إذا تعلّق بأمر فلا محالة يكون متأخّرا عنه.

(٣) وهذا هو الوجه الثالث الّذي تفصّى به المصنّف عن إشكال المحقّق النهاونديّ. وحاصله : منع صغرى القياس ـ أعني اشتراك الإرادتين في جميع الخصوصيّات والآثار ـ ، بل انفكاك المراد عن الإرادة التشريعيّة قهريّ ، لأنّ الطلب انّما يكون لإحداث الداعي في نفس المكلّف نحو المأمور به ، وحدوث الداعي يتوقّف على مقدّمات ـ كتصوّر العمل وتصوّر ما يترتّب عليه وغيرهما ـ ، وهذا يحتاج إلى زمان ولو قليلا ، فيكون البعث نحو العمل متأخّرا عنه دائما. وإذا جاز الانفكاك بينهما بفصل زمان قصير جاز الانفكاك بفصل زمان طويل.

وناقش فيه أيضا المحقّق الاصفهانيّ بما حاصله : أنّ الطلب انّما هو جعل ما يمكن أن يكون داعيا للمكلّف نحو الفعل عند انقياده. وعليه فلا يمكن تعلّق الطلب بالأمر الاستقباليّ ، إذ مع تماميّة جميع المقدّمات وانقياد المكلّف لأمر المولى لا يمكن انبعاثه نحو الفعل بهذا البعث ، فلا يتحقّق البعث بالأمر ولو بنحو الإمكان. نهاية الدراية ١ : ٣٤٨.

ولا يخفى : أنّ هذه المناقشة انّما تستقيم على مبناه.

(٤) أي : شرط التكليف.

وقد عرفت (١) بما لا مزيد عليه أنّه كالمقارن من غير انخرام للقاعدة العقليّة أصلا (٢) ، فراجع.

[تعميم الواجب المعلّق]

ثمّ لا وجه لتخصيص المعلّق بما يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور (٣) ، بل ينبغي تعميمه إلى [ما يتوقّف حصوله على] (٤) أمر مقدور متأخّر ، اخذ على نحو

__________________

(١) في مبحث الشرط المتأخّر : ١٨٠.

(٢) لا يخفى : أنّ هذا الجواب لا يدفع الإيراد على القول بامتناع الشرط المتأخّر ، بل انّما يدفعه بناء على القول بجوازه.

(٣) تعريض بدفع ما أورد المحقّق الرشتيّ على صاحب الفصول الغرويّة في تعميم الواجب المعلّق إلى ما يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور.

بيان ذلك : أنّ صاحب الفصول قال أوّلا : «وينقسم باعتبار آخر إلى ما يتعلّق وجوبه بالمكلّف ولا يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور له ، كالمعرفة ، وليسمّ : منجّزا. وإلى ما يتعلّق وجوبه بالمكلّف ويتوقّف حصوله على أمر غير مقدور ، وليسمّ : معلّقا». وعبارته هذه توهم أنّه ذهب إلى تخصيص الواجب المعلّق بما يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور. ولكنّه عمّم الواجب المعلّق بعد سطور ، فقال : «واعلم أنّه كما يصحّ أن يكون وجوب الواجب على تقدير حصول أمر غير مقدور ـ وقد عرفت بيانه ـ كذلك يصحّ أن يكون وجوبه على تقدير حصول أمر مقدور بحيث لا يجب على تقدير عدم حصوله ، وعلى تقدير حصوله يكون واجبا قبل حصوله». الفصول الغرويّة : ٧٩ ـ ٨٠.

ثمّ أنّ المحقّق الرشتيّ أورد على التعميم الّذي ذكره صاحب الفصول ، وقال : «الظاهر أنّه اشتباه ، فكيف يكون ذلك من الواجب المعلّق مع عدم كون الوجوب معلّقا على تقدير وجودها ...». بدائع الأفكار : ٣٢١.

ومن هنا يظهر أنّ كلام المصنّف : «ثمّ لا وجه لتخصيص المعلّق ...» ليس تعريضا بصاحب الفصول كما توهّمه بعض المحشّين على الكفاية ـ كالسيّد الحكيم في حقائق الاصول ١ : ٢٤٨ ، والعلّامة المشكينيّ في حاشية الكفاية ـ ، فإنّه بعيد من المصنّف أن لم يلاحظ آخر كلام صاحب الفصول. بل كلامه هذا تعريض بالمحقّق الرشتيّ حيث أورد على تعميم صاحب الفصول وذهب إلى تخصيص الواجب المعلّق بما يتوقّف حصوله على أمر غير مقدور.

(٤) وما بين المعقوفتين ليس في النسخ.

يكون موردا للتكليف ويترشّح عليه الوجوب من الواجب أولا (١) ، لعدم (٢) تفاوت فيما يهمّه من وجوب تحصيل المقدّمات الّتي لا يكاد يقدر عليها في زمان الواجب على المعلّق (٣) دون المشروط ، لثبوت الوجوب الحاليّ فيه (٤) ، فيترشّح منه الوجوب على المقدّمة ـ بناء على الملازمة ـ دونه (٥) ، لعدم ثبوته فيه إلّا بعد الشرط.

نعم ، لو كان الشرط على نحو الشرط المتأخّر وفرض وجوده كان الوجوب المشروط به حاليّا أيضا ، فيكون وجوب سائر المقدّمات الوجوديّة للواجب أيضا حاليّا ؛ وليس الفرق بينه وبين المعلّق حينئذ إلّا كونه (٦) مرتبطا بالشرط ، بخلافه وإن ارتبط به الواجب (٧).

تنبيه : [في بيان المقدّمات القابلة لترشّح الوجوب عليها]

قد انقدح من مطاوي ما ذكرناه أنّ المناط في فعليّة وجوب المقدّمة الوجوديّة وكونه في الحال بحيث يجب على المكلّف تحصيلها هو فعليّة وجوب ذيها ولو كان أمرا استقباليّا ـ كالصوم في الغد ، والمناسك في الموسم ـ ، كان وجوبه مشروطا بشرط موجود اخذ فيه ولو متأخّرا ، أو مطلقا ـ منجّزا كان أو معلّقا ـ فيما إذا لم تكن مقدّمة للوجوب أيضا أو مأخوذة في الواجب (٨) على نحو يستحيل أن

__________________

(١) هكذا في النسخ الّتي بأيدينا. ومعنا العبارة : أنّه ينبغي تعميم الواجب المعلّق إلى أمر مقدور متأخّر ، سواء يكون موردا للتكليف وواقعا في حيّز الوجوب المترشّح من الواجب كالطهارة للصلاة ، أو لا يكون موردا للتكليف ، ولا واقعا في حيّز الوجوب ، بأن يكون ملحوظا بوجوده الاتّفاقيّ ، كالاستطاعة بالنسبة إلى الحج.

وحكى المحشّي المشكينيّ عن المصنّف أنّ الصحيح ثبوت كلمة «لا» وعدم كلمة «أو لا».

(٢) تعليل قوله : «لا وجه لتخصيص ...».

(٣) أي : بناء على الواجب المعلّق. وفي بعض النسخ : «الواجب المعلّق» وهو أيضا صحيح ، كما لا يخفى.

(٤) أي : في الواجب المعلّق.

(٥) أي : دون الواجب المشروط.

(٦) أي : كون الوجوب في المشروط.

(٧) أي : بخلاف الوجوب في المعلّق ، فانّه لا يكون مرتبطا ومقيّدا بالشرط وإن ارتبط به الواجب.

(٨) أي : أو لم تكن المقدّمة مأخوذة في الواجب.

تكون موردا للتكليف ، كما إذا اخذ عنوانا للمكلّف ، كالمسافر والحاضر والمستطيع ... إلى غير ذلك ، أو جعل (١) الفعل المقيّد باتّفاق حصوله وتقدير وجوده ـ بلا اختيار أو باختياره ـ موردا للتكليف ، ضرورة أنّه لو كان مقدّمة الوجوب أيضا لا يكاد يكون هناك وجوب إلّا بعد حصوله ، وبعد الحصول يكون وجوبه طلب الحاصل ، كما أنّه إذا اخذ على أحد النحوين يكون كذلك ، فلو لم يحصل لما كان الفعل موردا للتكليف ، ومع حصوله لا يكاد يصحّ تعلّقه به ، فافهم.

[المقدّمات المفوّتة وتصحيح وجوبها قبل زمان الواجب]

إذا عرفت ذلك فقد عرفت : أنّه لا إشكال أصلا في لزوم الإتيان بالمقدّمة قبل زمان الواجب إذا لم يقدر عليه بعد زمانه فيما كان وجوبه حاليّا مطلقا ، ولو كان مشروطا بشرط متأخّر كان معلوم الوجود فيما بعد كما لا يخفى ، ضرورة فعليّة وجوبه وتنجّزه بالقدرة عليه بتمهيد مقدّمته ، فيترشّح منه الوجوب عليها ـ على الملازمة ـ. ولا يلزم منه (٢) محذور وجوب المقدّمة قبل وجوب ذيها ، وإنّما اللازم الإتيان بها قبل الإتيان به ، بل لزوم الإتيان بها عقلا ـ ولو لم نقل بالملازمة ـ لا يحتاج إلى مزيد بيان ومئونة برهان ، كالإتيان بسائر المقدّمات في زمان الواجب قبل إتيانه.

فانقدح بذلك : أنّه لا ينحصر التفصّي عن هذه العويصة بالتعلّق بالتعليق (٣) أو بما يرجع إليه من جعل الشرط من قيود المادّة في المشروط (٤).

فانقدح بذلك : أنّه لا إشكال في الموارد الّتي يجب في الشريعة الإتيان بالمقدّمة قبل زمان الواجب (٥) ، كالغسل في الليل في شهر رمضان وغيره (٦) على

__________________

(١) عطف على قوله : «اخذ عنوانا ...».

(٢) أي : من وجوب المقدّمة.

(٣) أي : بالتشبّث بالوجوب التعليقيّ الّذي أفاده صاحب الفصول.

(٤) كما تفصّى به الشيخ الأعظم الأنصاريّ.

(٥) ويطلق على هذا المقدّمات : «المقدّمات المفوّتة» أي : المقدّمات الّتي يفوت الواجب بتركها.

(٦) أي : غير شهر رمضان. أو : غير الغسل من التيمّم.