درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۲۲: صحیح و اعم ۶

 
۱

خطبه

۲

تصویر پنجم قدر جامع بنابر قول اعمی و اشکال مرحوم آخوند

آخرین تصویری که اعمی‌ها برای قدر جامع بین مصادیق صحیحه و فاسده بیان کردند باز هم یک قیاس و تشبیهی است که مرتکب شدند، در این قیاس گفته‌اند که باید ببینیم کیفیت وضع در اسامی مقادیر و اوزان به چه نحوی است و همان نحوی که وضع در اسامی اوزان و مقادیر مطرح است به همان نحو در الفاظ عبادات مطرح است، اسامی اوزان مثل کلمات مثقال، حقّه و کیلو است که اگر سؤال شود که یک کیلو یا یک مثقال را واضع برای یک وزن معین دارای مقدار خاص وضع کرده به طوری که اگر مختصری از آن کم یا به آن زیاد شود دیگر به آن یک کیلو نمی‌گویند و یا اینکه ما وقتی به واضع مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که چنین نیست بلکه یک کیلو را برای این مقدار وضع کردند اعم از این که از این مقدار مختصری کم یا زیاد باشد؟ ما وقتی در اسامی مقادیر و اوزان مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که در آن جا وزن در مقابل یک مقدار معین و مشخص نیست به طوری که اگر از آن مقدار ذره‌ای کمتر یا بیشتر باشد دیگر آن عنوان برطرف شود بلکه واضع در مقابل اعم وضع کرده یعنی چه آن مقدار باشد یا مختصری کمتر یا بیشتر باشد و این مختصر هم مقداری است که در عرف قابل اعتنا نیست. در الفاظ عبادات نیز همین طور بگوییم یعنی شارع آن لفظ را در مقابل اعم وضع کرده است و حال آن مقدار اعم ده جزء باشد یا نه جزء و یا هشت جزء باشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند همان جوابی که در تصویر چهارم بیان کردیم در تصویر پنجم نیز بیان می‌کنیم و خلاصه‌ی جواب ایشان این است که بالاخره در باب اسامی مقادیر و اوزان یک محور معین و مشخص وجود دارد که عرف می‌گوید اگر از این محور مختصری کم یا زیاد شود اشکالی ندارد ولی در باب عبادات شما چه فعلی را محور قرار می‌دهید؟ آیا در نماز، نماز چهار رکعتی را محور قرار می‌دهید که سپس بگویید از این نماز چهار رکعتی که مثلا ده جزء است اگر یک جزء کم یا زیاد شد اشکالی ندارد و یا این که نماز دو رکعتی را محور قرار می‌دهید؟ زیرا هم نماز چهار رکعتی و هم نماز دو رکعتی صحیح است. بنابراین خلاصه‌ی جواب ایشان این است که قیاس الفاظ عبادات به اسامی مقادیر و اوزان یک قیاس مع الفارق است. تا به این جا امر سوم به پایان رسید.

۳

مطلب چهارم: کیفیت وضع و موضوع له در الفاظ عبادات

مطلب چهارم که قبلا هم بیان کردیم که مناسب بود که مرحوم آخونداین مطلب چهارم را قبل از مطلب سوم بیان می‌فرمودن این است که الفاظ عبادات که می‌خواهیم بدانیم برای صحیح یا اعم وضع شده آیا وضع و موضوع له آنها عام است و یا این که وضع عام و موضوع له آنها خاص است؟ اگر بگوییم وضع عام و موضوع له عام است نتیجه این شد که باید یک معنای کلی که مشترک بین افراد نماز است ارائه شود یعنی هم صحیحی و هم اعمی باید قدر جامع ارائه دهد. اما اگر گفتیم که وضع عام و موضوع له خاص است چون موضوع له خاص است نیازی به تصویر قدر جامع مشترک بین تمام افراد نماز نداریم. مرحوم آخوند می‌فرمایند که در الفاظ عبادات وضع و موضوع له هر دو عام هستند و اگر کسی بخواهد احتمال خاص بودن موضوع له را بدهد به دو دلیل باطل است. دلیل اول این است که ما یک روایاتی داریم که آثار نماز را بر همان طبیعی نماز مترتب کرده است " الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر" که نهی از فحشاء و منکر اثر برای طبیعت و ماهیت صلاة است نه اثر برای صلاة معین خارجی مثل همان تعبیر معروفی که می‌گویند: "الرجل خیر من المرأة" که مراد این است که طبیعت رجل بهتر از زن است نه آن رجل مشخص، هم چنین سائر روایاتی که آثار نماز را بیان کرده است مثل " الصلاة معراج المؤمن" و " الصلاة قربان کل تقی" که یقین داریم که تمام این آثار، آثار برای طبیعت و کلی صلاة است بنابراین کسانی که می‌گویند در الفاظ عبادات موضوع له خاص است در این روایات باید بگویند که این استعمالات، استعمالات مجازی است و خیلی بعید است زیرااستعمال مجازی محتاج قرینه است و هرچه در این روایات نظر می‌کنیم قرینه‌ای یافت نمی‌شود که مراد شارع از این صلاة کلی صلاة باشد، در نتیجه استعمال مجازی استعمال بعیدی است. دلیل دوم که آن هم مربوط به همین گونه روایات است این است که اگر بگوییم در این روایات این آثار مربوط به فرد و صلاة خارجی معین است که از هرکسی صادر می‌شود که اگر کسی چنین سخنی بگوید خیلی بعید است زیرا ما می‌دانیم که آن فرد خارجی نماز بسیاری از اوقات دارای آن اثر نیست، نمازی که زید می‌خواند ممکن است از ابتدا تا آخر عمرش اثر نهی از فحشاء و منکر بر آن مترتب نشود بنابراین ما یقین داریم که این اثر نمی‌تواند اثر برای فرد باشد و لذا اثر بر کلی نماز مترتب است.

۴

تطبیق تصویر پنجم قدر جامع بنابر قول اعمی و اشکال مرحوم آخوند

خامسها: أن يكون حالها حال أسامي المقادير والأوزان، (تصویر پنجم: این که حال اسامی عبادات حال اسامی مقادیر و اوزان باشد، در این تصویر پنجم نیز قیاس و تشبیهی را مرتکب شدند) مثل المثقال والحقّة (که در کتب لغت به مقدار دویست و هشتاد مثقال برآورد شده است) والوزنة (به معنای یک وزن معینی است که در نزد عده‌ای از عرب به اندازه‌ی سه رطل است) إلى غير ذلك ممّا لا شبهة في كونها حقيقة في الزائد والناقص في الجملة، (این اسامی در زائد و ناقص اجمالا حقیقت است، یعنی از مثلا از یک کیلو صد گرم کم نشود ولی اگر ده گرم کم شود باز هم به آن یک کیلو می‌گویند همین طور اگر به آن دو گرم افزوده شود) فإنّ الواضع وإن لاحظ مقدارا خاصّا (واضع گر چه مقدار معینی را ملاحظه کرده است) إلّا أنّه لم يضع له بخصوصه، (اما لفظ مثقال یا کیلو را برای آن مقدار معین و خاص وضع نکرده است) بل للأعمّ منه ومن الزائد والناقص، (بلکه برای اعم از مقدار خاص و مقدار زائد و ناقص وضع کرده است یعنی چه آن مقدار باشد وچه ذره‌ای اضافه و چه کمی زیاد باشد) أو أنّه وإن خصّ به أوّلا (یا اینکه ممکن است واضع اولا به آن مقدار خاص اختصاص دهد و بگوبد مثقال برای این مقدار معین است) إلّا أنّه بالاستعمال كثيرا فيهما ـ بعناية أنّهما منه ـ قد صار حقيقة في الأعمّ ثانيا. (اما به دلیل کثرت استعمال در زائد و ناقص با این عنایت که زائد و ناقص همان مقدار خاص است " یعنی نود ونه و صدو یک را نازل منزله‌ی صد قرار می‌دهیم" این لفظ برای بار دوم و به وضع تعینی حقیقت در اعم شده است.)

وفيه: أنّ الصحيح (آن عبادت صحیح) ـ كما عرفت في الوجه السابق ـ يختلف زيادة ونقيصة (یعنی هم صحیح ده جزئی و هم صحیح نه جزئی داریم) فلا يكون هناك ما يلاحظ الزائد والناقص بالقياس عليه (در الفاظ عبادات ما یک صحیح معین نداریم که محور قرار داده شود و زائد و ناقص را با قیاس به آن حساب کنیم) كي يوضع اللفظ لما هو الأعمّ، (تا لفظ برای اعم وضع شده است) فتدبّر جيّدا. (تدبر کن تا بدانی که این تصویر پنجم نیز دچار این اشکالی است که ذکر کردیم. خلاصه‌ی امر سوم این شد که مرحوم آخوند فرمودن بنابر صحیحی ما می‌توانیم قدر جامع تصویر کنیم ولی بنا بر اعمی تصویر قدر جامع امکان ندارد و پنج تصویر را برای قدر جامع بنابر اعمی ذکر کردند که هر پنج تصویر را مورد اشکال قرار دادند. چون مرحوم آخوند فرمودن که در این بحث هر یک از طرفین باید قدر جامع ارائه دهند نظریه‌ی مرحوم آخوند فهمیده می‌شود که ایشان صحیحی هستند زیرا فرمودند که هر طرف که قادر به ارائه‌ی قدر جامع نباشد قول او باطل است. البته وقتی به بحث‌های خارج برسیم یکی از ابحاث این است که آیا تصویر قدر جامع ضرورت دارد یا خیر؟ و بحث دیگر این است که بنابر یکی از دو قول آیا قدر جامع ممکن است یا این که ممکن است شخصی به این نظر برسد که بنابر قول صحیحی بنا بر قول اعمی قدر جامع ممکن نیست؟)

۵

تطبیق مطلب چهارم: کیفیت وضع و موضوع له در الفاظ عبادات

[۴ ـ الوضع والموضوع له في ألفاظ العبادات]

منها: أنّ الظاهر أن يكون الوضع والموضوع له في ألفاظ العبادات عامّين. (ظاهر این است که در الفاظ عبادات وضع و موضوع له هر دو عام هستند.) واحتمال كون الموضوع له خاصّا بعيد جدّا، (احتمال این که در این الفاظ موضوع له خاص باشد بعید است به دو دلیل) لاستلزامه كون استعمالها في الجامع ـ في مثل: «الصّلاة تنهى عن الفحشاء» و «الصّلاة معراج المؤمن» و «عمود الدين» و «الصوم جنّة من النار» ـ مجازا، (۱- چون لازمه‌ی خاص بودن موضوع له این است که استعمال این الفاظ در قدر جامع _ در مثل«الصّلاة تنهى عن الفحشاء» و «الصّلاة معراج المؤمن» و «عمود الدين» و «الصوم جنّة من النار» که ما یقین داریم که این آثار مذکور در این روایات آثار برای طبیعی است _ مجاز باشد) أو منع استعمالها فيه في مثلها. (۲- یا لازمه‌ی آن این است که استعمال الفاظ در این جامع در مثل این روایات منع شود، یعنی در مثل این روایات بگوییم که الفاظ در قدر جامع استعمال نشده و مراد از مثل صلاة همان صلاة صادره‌ی از زید و بکر و عمرو و.... است.) وكلّ منهما بعيد إلى الغاية، كما لا يخفى على اولي النهاية. (و هردو یعنی هم استعمال مجازی و و استعمال در عبادت خارجی خیلی بعید است همان طور که مخفی بر صاحبان عقل نیست، اما اولی بعید است زیرا اگر بخواهد استعمال مجازی باشد این استعمال نیاز به قرینه دارد و هر چه این روایات و استعمالات را نظر کردیم قرینه‌ای یافت نشد و دومی بعید است زیرا ما می‌دانیم که بسیاری از این آثار بر بسیاری از این نمازهای خارجی مترتب نیست. یک اشکالی را این جا بیان کنیم که باید در آن دقت شود: اشکال این است که در این امر چهارم مرحوم آخوند به نحو قطعی احتمال خاص بودن موضوع له الفاظ عبادات را رد نکردند بلکه فرمودند بعید است و این به این معناست که احتمال خاص بودن نیز وجود دارد ولی بعید است در حالی که در امر سوم به نحو قطعی فرمودند: "أنه لابد علی کلا القولین من قدر جامع فی البین" و این لابدیت قدر جامع در جایی است که یقین داشته باشیم که موضوع له عام است، لذا بین این دو عبارت کفایه تهافت وجود دارد و باید دقت شود که چگونه قابل جمع است؟)

۶

مطلب پنجم: ثمره‌ی نزاع بین اعمی و صحیحی، ثمره‌ی اول

مطلب پنجم که آخرین مطلبی است که بیان می‌شود و سپس وارد ادله‌ی طرفین می‌شوند این است که آیا نزاع بین صحیحی و اعمی دارای ثمره هست یا خیر؟ این که ما نزاع کنیم که بنابر حقیقت شرعیه شارع برای صحیح یا اعم وضع کرده و یا اینکه بنا بر نفی حقیقت شرعیه شارع در کدام یک استعمال کرده آیا ثمره‌ای هم بر این نزاع مترتب است یا خیر؟ مرحوم آخوند سه ثمره در این جا ذکر فرمودند که ثمره‌ی اول را به نحو قطعی می‌پذیرند و ثمره‌ی دوم را به نحو قطعی رد می‌کنند و در ثمره‌ی سوم مناقشه‌ای دارند.

ثمره‌ی اول که در اصول فقه هم خوانده‌اید این است که صحیحی‌ها به هنگام شک در جزء مشکوک نمی‌توانند به اصالة الاطلاق تمسک کنند اما اعمی اعمی‌ها در این مورد می‌توانند به اصالة الاطلاق تمسک کنند. برای روشن شدن این ثمره باید ابتدا یک مطلبی را بیان کنیم و آن این است که در باب اطلاق یک قانونی وجود دارد که عبارتست از: "تمسک به اطلاق یک لفظ، فرع بر احراز انطباق آن لفظ بر آن مورد مشکوک است" اگر مولا گفت: انسانی را به این جا بیاورید و شما شک کنید که مراد از این انسان، انسان مؤمن یا انسان فاسق است و شما انسان فاسق را آوردید کار صحیحی انجام دادید زیرا اطلاق انسان شامل آن انسان فاسق نیز می‌شود. در این مقام وقتی خواستیم فاسق را بیاوریم فرع بر این است که عنوان مطلق که انسان باشد بر این فاسق تطبیق کند ولی اگر در موردی یک موجودی شبیه به انسان باشد و شک می‌کنیم که عنوان انسان براین موجود منطبق است یا خیر در این صورت دیگر تمسک به اصالة الاطلاق جایز نیست، لذا این قانون حتمی است که شرط تمسک به اصالة الاطلاق احراز تطبیقی عنوان مطلق بر مورد مشکوک است.

حال وارد بحث می‌شویم: صحیحی می‌گوید: شارع به فعلی می‌گوید صلاة که دارای همه‌ی اجزاء باشد و اگر یک جزء آن کم باشد به آن صلاة نمی‌گویند و حال اگر شک کنیم که سوره جزء نماز است یا خیر در این صورت صحیحی نمی‌تواند در این مورد به اصالة الاطلاق تمسک کند و بگوید با توجه به اصالة الاطلاق به نماز ۹ جزئی و بدون سوره هم صلاة می‌گویند پس این نماز اشکالی ندارد زیرا اگر این جزء دهم واقعا جزء نماز باشد صحیحی می‌گوید بدون این جزء دهم به نه جزء دیگر نمی‌توان نماز گفت و عنوان صلاة بر آن تطبیق نمی‌کند به عبارت دیگر بنابر قول صحیحی وقتی شک در یک جزء می‌کنیم آن عنوان مجمل می‌شود و نمی‌دانیم که آن فعل نه جزئی صلاة هست یا خیر، ولی بنابر قول اعمی اگر جزء دهم واقعا هم جزء نماز باشد به همان نه جزء نیز نماز می‌گویند پس به اصالة الاطلاق می‌توان تمسک کرد.

۷

تطبیق مطلب پنجم: ثمره‌ی نزاع بین اعمی و صحیحی، ثمره‌ی اول

[۵ ـ ثمرة النزاع]

ومنها: أنّ ثمرة النزاع إجمال الخطاب على القول الصحيحيّ (بنابر قول صحیحی خطاب مجمل می‌شود) وعدم جواز الرجوع إلى إطلاقه في رفع ما إذا شكّ في جزئيّة شيء للمأمور به أو شرطيّته أصلا، (صحیحی در جایی که در جزئیت شیء ای برای مأمور به "مثل جایی که ندانیم سوره جزء نماز است یا خیر" یا شرطیت یک شیء برای مأمور به" مثل جایی که شک شود عربیت شرط برای بیع است یا خیر" شک شود اصلا نمی‌تواند به اطلاق خطاب رجوع کند) لاحتمال دخوله في المسمّى كما لا يخفى، (چون شک داریم و شک دو طرفی است لذا احتمال می‌دهیم که (آن جزء مشکوک جزء عبادت است یا خیر) مثل این که احتمال می‌دهیم که سوره جزء نماز است و لذا اگر باشد صحیحی به نماز نه جزئی نمی‌تواند نماز بگوید،) وجواز الرجوع إليه (وجواز رجوع به اطلاق) في ذلك (در رفع جزء یا شرط مشکوک) على القول الأعمّيّ في غير ما احتمل دخوله فيه (در غیر آن چه که دخول آن شیء مشکوک در آن احتمال داده شده است، دقت کنید: در نماز نه جزئی که در یک جزء به نام سوره شک داریم در این صورت این جزء دهم مشکوک الجزئیه می‌شود و آن نه جزء عبارت است از " غیر ما احتمل دخوله فیه ") ممّا شكّ في جزئيّته أو شرطيّته. (اعمی در این غیر می‌تواند به اصالة الاطلاق تمسک کند یعنی می‌گوید ما یقین داریم که به این نه جزئی صلاة می‌گویند و شارع هم از من صلاة را خواسته است و اگر بدون سوره آوردم نیز تکلیف اتیان شده است.)

نعم لا بدّ في الرجوع إليه فيما ذكر من كونه واردا مورد البيان، (البته اصالة الاطلاق نیاز به یک شرائطی دارد که باید آن‌ها نیز موجود باشد، یکی از شرائط آن این است که مولا در مقام بیان باشد. حال اگر کسی گفت که در مثل"اقیموا الصلاة " مولا در مقام بیان اجزاء نماز نیست بلکه فقط در مقام بیان یکی از واجبات است ولذا نمی‌توان تمسک به اطلاق کرد،) كما لا بدّ منه في الرجوع إلى سائر المطلقات؛ (همچنان که چاره‌ای از اطلاق نیست در رجوع به سائر مطلقات و شرط اولیه‌ی هر مطلقی این است که متکلم از حیث شک ما در مقام بیان باشد) وبدونه (و بدون این که وارد مورد بیان باشد) لا مرجع أيضا إلّا البراءة أو الاشتغال، على الخلاف في مسألة دوران الأمر بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين. (مرجعی نیست مگر برائت و اشتغال، یعنی مثلا شک داریم که نماز نه جزء یا ده جزء است در این صورت اقل و اکثر ارتباطی است و در اقل و اکثر ارتباطی، اقل یقینی است اما این که در اکثر برائت یا اشتغال جاری شود محل خلاف است، وقتی اصالة الاطلاق که اصل لفظی است کنار رفت به سراغ برائت یا اشتغال می‌آییم بنا بر آن خلافی که در مسئله است که برخی برائتی و برخی اشتغالی هستند.)

والشرائط ، إلّا أنّ العرف يتسامحون ـ كما هو ديدنهم (١) ـ ويطلقون تلك الألفاظ على الفاقد للبعض تنزيلا له منزلة الواجد ، فلا يكون مجازا في الكلمة ـ على ما ذهب إليه السكّاكي في الاستعارة (٢) ـ ، بل يمكن دعوى صيرورته حقيقة فيه بعد الاستعمال فيه كذلك (٣) دفعة أو دفعات ، من دون حاجة إلى الكثرة والشهرة ، للانس الحاصل من جهة المشابهة في الصورة أو المشاركة في التأثير. كما في أسامي المعاجين الموضوعة ابتداء لخصوص مركّبات واجدة لأجزاء خاصّة ، حيث يصحّ إطلاقها على الفاقد لبعض الأجزاء المشابه له صورة والمشارك (٤) في المهمّ أثرا ، تنزيلا أو حقيقة.

وفيه : أنّه إنّما يتمّ في مثل أسامي المعاجين وسائر المركّبات الخارجيّة ممّا يكون الموضوع له فيها ابتداء مركّبا خاصّا. ولا يكاد يتمّ في مثل العبادات الّتي عرفت أنّ الصحيح منها يختلف حسب اختلاف الحالات وكون الصحيح بحسب حالة فاسدا بحسب حالة اخرى ، كما لا يخفى ، فتأمّل جيّدا.

خامسها : أن يكون حالها حال أسامي المقادير والأوزان ، مثل المثقال والحقّة والوزنة إلى غير ذلك ممّا لا شبهة في كونها حقيقة في الزائد والناقص في الجملة ، فإنّ الواضع وإن لاحظ مقدارا خاصّا إلّا أنّه لم يضع له بخصوصه ، بل للأعمّ منه ومن الزائد والناقص ، أو أنّه وإن خصّ به أوّلا إلّا أنّه بالاستعمال كثيرا فيهما (٥) ـ بعناية أنّهما منه ـ قد صار حقيقة في الأعمّ ثانيا.

وفيه : أنّ الصحيح ـ كما عرفت في الوجه السابق ـ يختلف زيادة ونقيصة فلا يكون هناك ما يلاحظ الزائد والناقص بالقياس عليه كي يوضع اللفظ لما هو الأعمّ ، فتدبّر جيّدا.

__________________

(١) أي : دأبهم وعادتهم.

(٢) مفتاح العلوم : ١٥٦.

(٣) أي : يمكن دعوى صيرورة اللفظ حقيقة في الفاقد بعد استعماله فيه تنزيلا له منزلة الواجد.

(٤) المشابه والمشارك وصفان لقوله : «الفاقد».

(٥) أي : في الزائد والناقص.

[٤ ـ الوضع والموضوع له في ألفاظ العبادات]

منها : أنّ الظاهر أن يكون الوضع والموضوع له في ألفاظ العبادات عامّين.

واحتمال كون الموضوع له خاصّا بعيد جدّا ، لاستلزامه كون استعمالها في الجامع ـ في مثل : «الصّلاة تنهى عن الفحشاء» (١) و «الصّلاة معراج المؤمن» (٢) و «عمود الدين» (٣) و «الصوم جنّة من النار» (٤) ـ مجازا ، أو منع استعمالها فيه في مثلها. وكلّ منهما بعيد إلى الغاية (٥) ، كما لا يخفى على اولي النهاية (٦).

[٥ ـ ثمرة النزاع]

ومنها : أنّ ثمرة النزاع إجمال الخطاب على القول الصحيحيّ (٧) وعدم جواز الرجوع إلى إطلاقه في رفع ما إذا شكّ في جزئيّة شيء للمأمور به أو شرطيّته أصلا ، لاحتمال دخوله في المسمّى كما لا يخفى (٨) ، وجواز الرجوع إليه في ذلك على

__________________

(١) إشارة إلى قوله تعالى : ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ. العنكبوت / ٤٥.

(٢) الاعتقادات للشيخ ٢ : ٣٩.

(٣) دعائم الإسلام ١ : ١٣٣. وسقط في بعض النسخ.

(٤) المحاسن (للبرقي) : ٢٨٦ ، الحديث ٤٣٠.

(٥) أمّا الأوّل : فلأنّ استعمال الألفاظ الموضوعة للأفراد في الجامع يحتاج إلى قرينة ، وهي مفقودة في المقام. وأمّا الثاني : فلأنّ المتبادر إلى الذهن في مثل هذه التراكيب طبيعيّ الصّلاة ، لا أفرادها.

(٦) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «اولى النهى» ، فإنّ النهى جمع النهية أي : العقل.

وأمّا النهاية فليس معناها إلّا غاية الشيء ، وهو لا يناسب المقام.

(٧) هكذا في جميع النسخ. والصحيح أن يقول : «قول الصحيحيّ».

(٨) بيان ذلك : أنّ إحراز صدق اللفظ المطلق على الفرد المشكوك فيه شرط في التمسّك بالإطلاق. وهذا مفقود في المقام على القول بوضع اللفظ للصحيح ، لأنّ كلّ ما يشكّ في اعتباره ـ جزءا وشرطا ـ في المأمور به يحتمل أن يكون دخيلا في المسمّى ، فلا يحرز صدق اللفظ على فاقده حتّى يتمسّك بإطلاقه في نفى اعتباره في المأمور به. وأمّا على القول بوضع اللفظ للأعمّ فلا شكّ أنّ اللفظ يصدق على الفاقد كما يصدق على الواجد ، فيجدي التمسّك بإطلاقه فى نفى اعتبار المشكوك فيه في المأمور به.

القول الأعمّيّ (١) في غير ما احتمل دخوله فيه (٢) ممّا شكّ في جزئيّته أو شرطيّته (٣).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «على قول الأعمّيّ».

(٢) أي : في المسمّى.

(٣) لا يخفى عليك : أنّه قد يورد على هذه الثمرة بوجوه :

الأوّل : ما ذكره المحقّق العراقيّ ، وحاصله : أنّه لا فرق بين القولين في عدم إمكان التمسّك بالإطلاق عند الشك في اعتبار جزء أو قيد ، لأنّ الإطلاقات الواردة في الكتاب مهملة وليست في مقام البيان ، بل كلّها في مقام التشريع بلا نظر إلى خصوصيّتها من الكمّيّة والكيفيّة. نهاية الأفكار ١ : ٩٦.

وقد تصدّى الأعلام لرفع هذا الإيراد بوجوه :

منها : ما ذكره المحقّق النائينيّ من أنّ مطلقات الكتاب والسنّة وإن لم يكن واردا في مقام البيان إلّا أنّه يكفي في الثمرة فرض وجود مطلق في مقام بيان. أجود التقريرات ١ : ٤٥.

ومنها : ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ من أنّ الثمرة هي إمكان التمسّك بالإطلاق ، لا فعليّته ، فعدم فعليّة التمسّك لعدم وقوع المطلق في مقام البيان لا ينفي إمكان التمسّك. بحوث في الاصول ١ : ٣٨.

ومنها : ما ذكره المحقّق الخوئيّ من إنكار دعوى عدم وجود مطلق في الكتاب والسنّة يكون واردا مورد البيان ، إذ قوله تعالى : ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ـ البقرة / ١٨٣ ـ وارد مورد البيان ، فيكون موردا للثمرة المذكورة. المحاضرات ١ : ١٧٨.

الثاني : ما تعرّض له الشيخ الأنصاريّ في مطارح الأنظار : ٩. وحاصله : أنّ اللفظ وإن كان ينطبق على الصحيح والفاسد على القول بالوضع للأعمّ ، إلّا أنّ المأمور به خصوص الصحيح على القولين ، ومعه لا يصحّ التمسّك بالإطلاق عند الشكّ ، لا على قول الصحيحيّ ولا على الأعمّي ، فإنّ التمسّك بالإطلاق في مورد الشكّ بعد إحراز تقييد المأمور به بالصحيح من التمسّك بالإطلاق في الشبهة المصداقيّة ، وهو ممنوع.

واختلفت كلمات الأعلام في الإجابة عن هذا الإيراد ، والمهمّ منها وجوه :

الأوّل : أنّ المخصّص لبّيّ غير ارتكازيّ ، وفي مثله يجوز التمسّك بالعامّ في الشبهة المصداقيّة. بدائع الأفكار (للمحقّق العراقيّ) ١ : ١٣٠.

الثاني : أنّ الأوامر متعلّقة بنفس العناوين على الأعمّ ، ولا ينافي تقيّدها بقيود منفصلة ، فإذا ورد مطلق في مقام البيان نأخذ بإطلاقه ما لم يرد مقيّد ، ونحكم بصحّة المأتيّ به. مناهج الوصول ١ : ١٦٢.

الثالث : أنّ المأمور به على كلا القولين وإن كان هو الصّلاة الواجدة لجميع الأجزاء والشرائط ، فلا فرق بينهما من هذه الناحية أصلا ، إلّا أنّ الاختلاف بينهما في أنّ صدق اللفظ ـ

نعم لا بدّ في الرجوع إليه (١) فيما ذكر من كونه (٢) واردا مورد البيان ، كما لا بدّ منه في الرجوع إلى سائر المطلقات ؛ وبدونه لا مرجع أيضا إلّا البراءة أو الاشتغال ، على الخلاف في مسألة دوران الأمر بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين.

وقد انقدح بذلك أنّ الرجوع إلى البراءة أو الاشتغال في موارد إجمال الخطاب أو إهماله على القولين (٣). فلا وجه لجعل الثمرة هو الرجوع (٤) إلى البراءة على الأعمّ والاشتغال على الصحيح ، ولذا ذهب المشهور إلى البراءة مع ذهابهم إلى الصحيح (٥).

__________________

ـ على الفاقد لما يشكّ في اعتباره معلوم على قول الأعمّي ، وانّما الشكّ في اعتبار أمر زائد عليه ؛ وأمّا على الصحيحيّ فالصدق غير معلوم ؛ وعليه يجوز التمسّك بالإطلاق على القول بالأعمّ دون القول بالصحيح. محاضرات في اصول الفقه ١ : ١٨١.

الثالث : أنّ الثمرة للمسألة الاصوليّة ليست إلّا الوقوع في طريق استنباط الحكم الفرعيّ ، وهو مفقود في المقام ، لأنّ إمكان التمسّك بالإطلاق وعدمه المترتّب على مسألة الصحيح والأعمّ ليس مسألة فقهيّة ، لكي تكون هذه المسألة ممّا يقع في طريق استنباطه ، بل هو بنفسه مسألة اصوليّة.

وهذا الإيراد أقوى من السابقين ، كما لا يخفى.

(١) أي : في التمسّك بالإطلاق.

(٢) أي : الإطلاق.

(٣) أي : على قول الصحيحيّ والأعمّي.

(٤) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «هي الرجوع».

(٥) وقد خالفه المحقّق النائينيّ ـ في فوائد الاصول ١ : ٧٩ ـ وجعل ثمرة النزاع ـ بعد انكار الثمرة الاولى ـ هي جريان البراءة على قول الأعمّي والاشتغال على قول الصحيحيّ.

وخالفه أيضا السيّد الإمام الخمينيّ ـ في مناهج الوصول ١ : ١٦٠ ـ وجعل القول بالبراءة والاشتغال ثمرة القول بالأعمّ والصحيح.

ولكن لا يخفى : أنّ مخالفتهما معه ناشئة من الاختلاف في مبناهم في تصوير الجامع الصحيحيّ. بيان ذلك : أنّه لو قلنا بأنّ الجامع على القول بالصحيح جامع بسيط حقيقيّ ذاتيّ مقوليّ ـ كما قال به المحقّق الخراسانيّ ـ أو قلنا بأنّ الجامع جامع مركّب يعرّفه النهي عن الفحشاء ـ كما قال به المحقّق الاصفهانيّ ـ يكون الشكّ في الأقلّ والأكثر من موارد البراءة ، فلا وجه لجعل الثمرة الرجوع إلى البراءة على الأعمّ والاشتغال على الصحيح. وأمّا لو قلنا بأنّ الجامع على القول بالصحيح جامع بسيط عنوانيّ أو جامع مركّب مقيّد بالنهي عن الفحشاء ـ كما التزم بهما المحقّق النائينيّ ـ أو هيئة خاصّة حالّة في الأجزاء الخاصّة ـ كما أفاده السيّد الإمام الخمينيّ ـ يكون مورد الشكّ في الأقلّ والأكثر من موارد الاشتغال ، فيصحّ جعل الرجوع إلى البراءة ـ على الأعمّي ـ وإلى الاشتغال ـ على الصحيحيّ ـ ثمرة للقولين.