درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۲۱: صحیح و اعم ۵

 
۱

خطبه

۲

تصویر سوم قدر جامع بنابر قول اعم و جواب مرحوم آخوند

بحث در تصویر قدر جامع بنابر نظریه‌ی اعمی هاست یعنی ببینیم اعمی چه قدر جامعی را بین صلاة صحیحه و صلاة فاسده برای ما تصویر می‌کند. تا به حال مرحوم آخوند دو قدر جامع را بیان کردند و هر دو را مورد مناقشه قرار دادند. در سومین قدر جامع الفاظ عبادات را به اسامی اعلام قیاس کردند و گفته‌اند همانطور که در اعلام شخصیه تبادل حالات ضرری به تسمیه وارد نمی‌کند، وقتی پدری برای فرزند خود اسمی را علم قرار می‌دهد تبادل حالات این فرزند مضر به تسمیه نیست، صغیر بودن این فرزند و این که بعدا کبیر می‌شود و یا این که در حین نام گذاری اجزاء بدن او سالم است ولی ممکن است بعدا دستش یا یکی از از اعضاء بدن خود را ازدست بدهد، سلامت و مرض و سائر حالات مختلفه متبادله ضرری به تسمیه‌ی این فرزند وارد نمی‌کند و چه در حال سلامت و چه در حال مرض و در تمام حالات دیگر به او زید می‌گویند. اعمی‌ها می‌گویند ما الفاظ عبادات را به اسامی اعلام شخصیه قیاس می‌کنیم، همانطوری که در اعلام شخصیه این تبادل حالات مضر نیست در الفاظ عبادات نیز این تبادل حالات مضر نیست. مرحوم آخوند می‌فرمایند: این بیان هم دچار اشکال است و خلاصه‌ی اشکال این است که این قیاس، قیاس مع الفارق است زیرا در اعلام شخصیه یک تشخص و یک وجودی مطرح است و نام گذاری به اعتبار آن تشخص و وجود است به عبارت دیگر آن چه که محور برای نام گذاری اعلام شخصیه می‌باشد تشخص است (تشخص یعنی تعین)، در این جا از یک بیان فلسفی استفاده می‌کنند که تشخص به برکت وجود است و از خصوصیات وجود، تشخص و تعین است، مادامی که وجود باقی است تشخص نیز باقی است بنابراین محور نام گذاری در اعلام شخصیه همان تشخص و وجود است، فرزند در حین ولادت هم تشخص و هم وجود دارد و در سائر حالات مثل حال سلامت و مرض و حتی در حال از دست دادن اکثر اعضاء بدن چون محور نام گذاری همان تشخص و وجود است مادامی که وجود این فرزند باقی است این اسم بر او صدق می‌کند، اما در مانحن فیه ما به دنبال قدر جامع و یک کلی ای هستیم که شامل همه‌ی موارد صلاة اعم از صحیحه و فاسده شود. به عبارت دیگر ایشان می‌فرمایند که هم این قیاس شما قیاس مع الفارق است و هم این که شما قدر جامعی را در این طریق سوم به ما ارائه نکردید، ما به دنبال این هستیم که چه قدر جامعی بین حالات مختلفه‌ی صلاة وجود دارد که همه را در بر بگیرد و لذا هم مسئله‌ی تشخص و وجود مطرح نیست و هم شما قدر جامعی را ارائه ندادید.

۳

تصویر چهارم قدر جامع بنابر قول اعم و جواب مرحوم آخوند

تصویر چهارم برای قدر جامع: اعمی‌ها در راه چهرم می‌گویند این الفاظ عبادات ابتدائا برای عبادت صحیح تام الاجزاء و الشرائط وضع شده ولی بعدا این الفاظ در عبادات غیر صحیح و فاقد برخی از اجزاء تنزیلا و ادعائا استعمال شده است یعنی می‌گویند ما قبول دارند که صلاة ابتدائا برای صلاة تام الاجزاء و الشرائط وضع شده است لکن بعدا عرف نماز فاقد اجزاء و شرائط را ادعائا نازل منزله‌ی واجد الاجزاء قرار داده است. شبیه آن ادعائی که سکاکی در باب مجاز بر خلاف مشهور دارد و می‌گوید در " رأیت اسدا یرمی" اسد در رجل شجاع استعمال نشده بلکه در خود حیوان مفترس استعمال شده ولی ادعا می‌کنیم که رجل شجاع یک مصداقی از مصادیق حیوان مفترس است ویک مصداق حیوان مفترس آن حیوان درنده‌ی در جنگل است و یک مصداق آن هم ادعا می‌کنیم که رجل شجاع است. اعمی‌ها می‌گویند شبیه همین حقیقت ادعائیه‌ای که سکاکی دارد را ما در مانحن فیه می‌گوییم یعنی عرف و متشرعه نماز فاقد الاجزاء را نازل منزله‌ی واجد الاجزاء قرار دادند. برای این تنزیل یا از راه مجاز وارد می‌شویم منتها مجاز در اسناد نه مجاز در کلمه، ویا از راه وضع تعینی وارد می‌شویم و می‌گوییم لفظ صلاة ابتدائا برای تام الاجزاء و الشرائط وضع شد وسپس در فاقد الاجزاء وضع تعینی پیدا کرد، منتها اگر بگویید که در وضع تعینی نیاز به کثرت استعمال داریم و آیا در این جا کثرت استعمال وجود دارد و لفظ صلاة کثیرا در نماز فاسد استعمال شد تا بگوییم به حد وضع تعینی رسید؟ مرحوم آخوند از قول اعمی‌ها نقل می‌کند که آنها می‌گویند این وضع تعینی نیاز به کثرت استعمال ندارد و صلاة اگر بخواهد در فاقد اجزاء هم به نحو حقیقت استعمال شود اگر یک دفعه یا دو دفعه در آن استعمال شود برای تحقق وضع تعینی کافی است زیرا بین صلاة واجد الاجزاء و صلاة فاقد الاجزاء در یکی از این دوجهت یا هردو مشابهت وجود دارد: یکی این که در صورت با هم مشابهت دارند و دیگر این که مشابهت در اثر بین آن دو وجود دارد مثل مقایسه کردن نماز چهار رکعتی و دو رکعتی است، به نماز چهار رکعتی که ده جزء دارد و نماز دو رکعتی که پنج جزء دارد تام الاجزاء می‌گوییم اما چون هر دو صحیح هستند در اثر با هم مشترکند، پس مشابهت در اثر منحصر می‌شود به آن نمازهایی که از نظر اجزاء از آن مرحله‌ی بالا کامل پایین ترند ولی صحیح هستند مثل نماز دورکعتی نسبت به نماز چهار رکعتی و لذا آن لفظ صلاة که ابتدا برای تام الاجزاء حقیقتا استعمال شده در نمازی که واجد همه‌ی اجزاء نیست نیز به نحو وضع تعینی استعمال شده است. سپس در انتهای این راه چهارم اعمی‌ها یک مقایسه‌ای کرده‌اند و آن این که در اسامی معجون‌ها آن شخصی که یک معجونی را می‌سازد ابتدا معجون تام الاجزاء و کامل را در نظر می‌گیرد ولفظ را برای آن معجون قرار می‌دهد اما برای مرتبه‌ی دوم یا سوم بخواهد آن معجون را بسازد اگر از آن اجزاء سابقه بخشی موجود باشد آن شخص همان اسم را بر این اجزاء نیز اطلاق می‌کند زیرا این اجزاء جدیده که فاقد برخی از اجزاء سابقه است را نازل منزله‌ی تام الاجزاء و واجد جمیع اجزاء قرار می‌دهد، حال ما در الفاظ عبادات نیز مسئله را این طور قرار دهیم.

مرحوم آخوند می‌فرمایند این راه هم برای ما قابل قبول نیست و خلاصه‌ی اشکال ایشان این است که این قیاس هم قیاس مع الفارق است چرا که در اسماء معاجین یک فرد کامل تام الاجزاء قابل تصویر است مثلا عطار می‌گوید معجونی که فلان خاصیت را داشته باشد باید ده جزء داشته باشد و بعدا برای نه جزئی هم ادعا می‌کند که همان اثر را دارد و لذا اسم همان معجون را بر آ« اطلاق می‌کند ولی بالاخره در مرحله‌ی اول یک ده جزئی را به عنوان مرحله‌ی تام و کامل قرار می‌دهد، اما در الفاظ عبادات ما نمی‌توانیم مرحله‌ای را مرحله‌ی تام قرار دهیم زیرا نماز چهار رکعتی تام است ولی ده جزء است و نماز دورکعتی هم با وجود این که تام است پنج جزء دارد و همان نماز چهار رکعتی که تام الاجزاء است در حالتی و نسبت به شخص حاضر صحیح است ولی نسبت به شخص مسافر فاسد است. بنابراین ما در الفاظ عبادات نمی‌توانیم مرحله‌ای را به عنوان بالاترین مرحله در نظر بگیریم زیرا هر مرحله‌ای را که در نظر بگیریم در حالتی فاسد و در حالت دیگر صحیح می‌شود. البته با توضیحی که ما برای صورت چهارم دادیم اشکال مرحوم آخوند وارد نیست که در تطبیق بیان می‌کنیم.

۴

تطبیق تصویر سوم قدر جامع بنابر قول اعم و جواب مرحوم آخوند

ثالثها: أن يكون وضعها كوضع الأعلام الشخصيّة (در راه سوم اعمی الفاظ عبادات را به اسامی اعلام شخصیه قیاس می‌کند) ك «زيد»، فكما لا يضرّ في التسمية فيها تبادل الحالات المختلفة (همان طوری که در تسمیه‌ی اعلام شخصیه تبادل حالات مختلفه ضرر نمی‌رساند) من الصغر والكبر (زید وقتی کوچک است به او زید می‌گوویم و وقتی بزرگ می‌شود نیز به او زید می‌گوییم) ونقص بعض الأجزاء وزيادته، (اگر یک دست او قطع شود به او زید می‌گوییم و اگر یک انگشت به دست او اضافه شود به او زید می‌گوییم) كذلك فيها. (در تسمیه‌ی الفاظ عبادات نیز این تبادل حالات ضرر نمی‌رساند مثلا نماز چه چهر رکعت و چه دو رکعت و چه صحیح و چه فاسد به آن نماز می‌گویند.)

وفيه: أنّ الأعلام إنّما تكون موضوعة للأشخاص، (آخوند می‌فرماید: این قیاس فاسد است زیرا اعلام شخصیه برای اشخاص وضع شده است،) والتشخّص إنّما يكون بالوجود الخاصّ، (این عبارت استمداد از یک بیان فلسفی است که ر فلسفه می‌گویند: وجود مساوق با تشخص است "الشیء ما لم یتشخص لم یوجد" تشخص به وجود خاصی است که این شخص دارد،) ويكون الشخص حقيقة باقيا ما دام وجوده باقيا (مادامی که این وجود باقیست تشخص نیز باقیست، به عبارت دیگر مادامی که یک وجود معینی در عالم خارج باقیست این تعین و تشخص نیز باقیست، تعین و تشخص یعنی همین که این وجود خارجی تعین دارد و زید است و بکر نیست) وإن تغيّرت عوارضه من الزيادة والنقصان وغيرهما من الحالات والكيفيّات، (حقیقت این شخص باقیست ولو این که عوارض او تغیر پیدا کند مثل زیاده و نقصان و غیر آن‌ها از حالات و کیفیات) فكما لا يضرّ اختلافها في التشخّص لا يضرّ اختلافها في التسمية. (همان طوری که اختلاف حالات در تشخص و در وجود ضرری نمی‌رساند در تسمیه هم ضرری نمی‌رساند، زیرا تسمیه به ملاک وجود است و به ملاک این است که زید متولد شده است نه اینکه متولد شده و وزن او فلان مقدار است و این وجود و این ولات تا هر زمانی که استمرار پیدا کند این اسم هم بر او انطباق پیدا می‌کند.) وهذا بخلاف مثل ألفاظ العبادات (این بر خلاف الفاظ عبادات است) ممّا كانت موضوعة للمركّبات والمقيّدات، (آن‌ها برای یک سری مرکبات و مقیداتی"اموری که دارای یک شرائطی هستند" وضع شده‌اند، ولا يكاد يكون موضوعا له (اگر بخواهد موضوع برای آن معنایی که شامل مرکبات و مقیدات است باشد) إلّا ما كان جامعا لشتاتها وحاويا لمتفرّقاتها، (درصورتی وضع می‌شود که جامع امور متشتته‌ی این مرکبات و حاوی متفرقات این مرکبات باشد،) كما عرفت في الصحيح منها. (همچنان که این قدر جامع را در صحیح از این مرکبات دانستی. در الفاظ عبادات ما مسئله‌ی تشخص و وجود نداریم، فرق مهمی که بین دو کلمه‌ی صلاة و زید این است که زید برای وجود خارجی است ولی صلاة برای صلاة خارجی نیست و شارع و واضع وقتی می‌خواهد معنایی برای لفظ صلاة در نظر بگیرد توجهی ندارد به این که آیا این صلاة در خارج موجود می‌شود یا خیر، منتها از این باب که نماز صبح و نماز مغرب و نماز عصر و نماز صحیح و فاسد در نزد اوست باید یک معنای کلی را در نزد خود در نظر بگیرد و ما به دنبال آن معنای کلی هستیم و این راه سوم آن معنا را به ما نشان نداد. نکته: جواب مرحوم آخوند به این مطلب هم بر می‌گردد که در اعلام شخصیه وضع و موضوع له هر دو خاص هستند ولی در الفاظ عبادات وضع و موضوع له عام هستند.)

۵

تطبیق تصویر چهارم قدر جامع بنابر قول اعم و جواب مرحوم آخوند

رابعها: أنّ ما وضعت له الألفاظ ابتداء (آن چه الفاظ ابتدائا برای آن وضع شده است) هو الصحيح التامّ الواجد لتمام الأجزاء والشرائط، (آن صحیحی است که واجد همه‌ی اجزاء و شرائط باشد،) إلّا أنّ العرف يتسامحون (عرف متشرعه تسامح می‌کنند) ـ كما هو ديدنهم (کما اینکه این تسامح روش عرف است) ـ ويطلقون تلك الألفاظ على الفاقد للبعض تنزيلا له منزلة الواجد، (این لفظ را "مثلا صلاة " بر آن فعلی که فاقد بعضی اجزاء است استعمال می‌کنند زیرا فاقد را به منزله‌ی واجد تنزیل می‌کنند،) فلا يكون مجازا في الكلمة (و این مجاز در کلمه نیست) ـ على ما ذهب إليه السكّاكي في الاستعارة (بنابر آن چه که سکاکی در باب استعاره قائل شده است، استعاره در جایی است که علاقه‌ی بین معنای حقیقی و مجازی علاقه‌ی در مشابهت باشد، در این جا مجاز در کلمه وجود ندارد زیرا اگر مجاز در کلمه باشد برای اعمی کاربردی ندارد زیرا اعمی تلاش می‌کند که لفظ صلاة همان طوری که بر صلاة تام الاجزاء حقیقة استعمال می‌شود بر صلاة فاقد بعض الاجزاء نیز حقیقة استعمال شود و این استعمال حقیقی فرع بر این است که این تنزیل در اسناد باشد یعنی ادعا کنیم که نماز نه جزئی هم مثل ده جزئی است همان طوری که ادعا کرد که رجل شجاع هم یک مصداقی از حیوان مفترس است و "رأیت اسدا یرمی" اسد در حیوان مفترس استعمال شده است) ـ ، بل يمكن دعوى صيرورته حقيقة فيه (بلکه ادعای حقیقت شدن لفظ در فاقد بعض الاجزاء امکان دارد) بعد الاستعمال فيه (بعد از این که در این فاقد استعمال شد) كذلك (تنزیلا) دفعة أو دفعات، (یک یا چند دفعه،) من دون حاجة إلى الكثرة والشهرة، (در این جا ما دیگر نیازی به کثرت استعمال و شهرت نداریم، راه دوم این استکه از راه وضع تعینی صلاة در این فاقد بعضی از اجزاء هم حقیقة استعمال می‌شود. حال اگر بگویند وضع تعینی نیاز به کثرت استعمال دارد، میگوییم در این جا نیازی به کثرت استعمال نداریم) للانس الحاصل من جهة المشابهة في الصورة أو المشاركة في التأثير. (به دلیل آن انسی که بین واجد و فاقد از نظر مشابهت در ظاهر یا مشارکت در اثر حاصل است. دقت شود که مشارکت در اثر فقط بین نمازهای صحیح است منتها صحیح ده جزئی با صحیح شش جزئی با صحیح هشت جزئی (مشابهت در ظاهر) نیز دارند.) كما في أسامي المعاجين الموضوعة ابتداء لخصوص مركّبات واجدة لأجزاء خاصّة، (مثل اسامی معاجین که ابتدائا برای خصوص مرکبی که واجد اجزاء معین است وضع می‌شود، مثل معجون ده جزئی) حيث يصحّ إطلاقها على الفاقد لبعض الأجزاء (حال اگر از آن اجزاء سابق نه جزء بیشتر موجود نباشد اسم آن معجون را به آن نه جزئی نیز می‌گویند) المشابه له صورة والمشارك في المهمّ أثرا، (از باب این که آن فاقد الاجزاء به حسب ظاهر مشابه با واجد است و در اثر مهم آن معجون نه جزئی با ده جزئی با هم مشارکت دارند) تنزيلا أو حقيقة. (حال یا ادعا می‌کنیم که آن اثر را دارد یا مشابهت در صورت دارد ویا این که حقیقتا آن مشابهت و مشارکت وجود دارد.)

وفيه: أنّه إنّما يتمّ في مثل أسامي المعاجين وسائر المركّبات الخارجيّة (این راه در مثل اسامی معاجین و سائر مرکبات خارجیه صحیح است) ممّا يكون الموضوع له فيها ابتداء مركّبا خاصّا. (که موضوع له آنها یک مرکب خاص مثلا ده جزء است.) ولا يكاد يتمّ في مثل العبادات (در مثل عبادات صحیح نیست) الّتي عرفت أنّ الصحيح منها يختلف حسب اختلاف الحالات (که صحیح به حسب اختلاف حالات مختلف می‌شود یعنی همین نماز چها رکعتی برای شخصی صحیح و برای شخص دیگر فاسد است) وكون الصحيح بحسب حالة فاسدا بحسب حالة اخرى، كما لا يخفى، (صحیحی که به حسب حالتی صحیح است به حسب حالت دیگر فاسد است، پس خلاصه‌ی جواب مرحوم آخوند این شد که ما در اسامی معاجین یک مرکب ده جزئی ابتدائا داریم که آن محور می‌شود ولی در نماز نمی‌توانیم هیچ یک را محور قرار دهیم،) فتأمّل جيّدا. (در مورد فتأمل احتمالی که به نظر ما می‌رسد این است که شما جواب این راه چهارم را ذکر نکردید، خود اعمی بر این واقف است که یک نماز چهار رکعتی در حالتی صحیح و در حالتی فاسد می‌شود ولی در این راه چهارم می‌گوید آن حالتی که نماز در آن حالت جزء بیشتری برای آن تصویر نمی‌شود وصحیح است را در نظر گرفته که نتیجه می‌شود اکمل مصادیق صلاة نماز چهار رکعتی شخص حاضر در وطن است و خود اعمی این حالت را در نظر می‌گیرد و لفظ صلاة ابتدائا برای آن وضع شده وسپس عرف این لفظ را در مراتب بعدب یا تنزیلا و یا از راه وضع تعینی استعمال کرده است ولذا این جواب، جواب از راه چهارم نیست. احتمال دوم این است که شما وقتی ادعای وضع تعینی می‌کنید لازمه‌ی آن مشترک لفظی است زیرا استعمال آن در معنای اول تحفظ شده و از بین نرفته است در حالی که شما اعمی در مقام بیان ارائه‌ی یک قدر جامعی که مشترک معنوی باشد هستید.)

فصدق الاسم كذلك يكشف عن وجود المسمّى ، وعدم صدقه عن عدمه (١).

وفيه ـ مضافا إلى ما اورد على الأوّل أخيرا (٢) ـ : أنّه عليه يتبادل ما هو المعتبر في المسمّى ، فكان شيء واحد داخلا فيه تارة وخارجا عنه اخرى ، بل مردّدا بين أن يكون هو الخارج أو غيره عند اجتماع تمام الأجزاء ، وهو كما ترى ، سيّما إذا لوحظ هذا مع ما عليه العبادات من الاختلاف الفاحش بحسب الحالات (٣).

ثالثها : أن يكون وضعها كوضع الأعلام الشخصيّة ك «زيد» ، فكما لا يضرّ في التسمية فيها (٤) تبادل الحالات المختلفة من الصغر والكبر ونقص بعض الأجزاء وزيادته ، كذلك فيها (٥).

وفيه : أنّ الأعلام إنّما تكون موضوعة للأشخاص ، والتشخّص إنّما يكون بالوجود الخاصّ ، ويكون الشخص حقيقة باقيا ما دام وجوده باقيا وإن تغيّرت عوارضه من الزيادة والنقصان وغيرهما من الحالات والكيفيّات ، فكما لا يضرّ اختلافها في التشخّص لا يضرّ اختلافها في التسمية. وهذا بخلاف مثل ألفاظ العبادات ممّا كانت موضوعة للمركّبات والمقيّدات ، ولا يكاد يكون موضوعا له إلّا ما كان جامعا لشتاتها وحاويا لمتفرّقاتها ، كما عرفت في الصحيح منها.

رابعها : أنّ ما وضعت له الألفاظ ابتداء هو الصحيح التامّ الواجد لتمام الأجزاء

__________________

(١) هذا منسوب إلى جماعة من القائلين بالأعمّ ، راجع مطارح الأنظار : ٨.

(٢) وهو لزوم المجازيّة في استعمال اللفظ في الكلّ.

(٣) فإنّ معظم الأجزاء في صلاة المختار هو النيّة والتكبيرة والركوع والتشهّد والقيام ـ مثلا ـ ، وهو في صلاة العاجز عن القيام تلك الامور مجرّدة عن القيام ، فجزء واحد قد يكون داخلا في المعظم وقد يكون خارجا عنه ، فلا يعلم أنّ القيام داخل في المعظم أو خارج عنه.

وهذا الإيراد دفعه المحقّق الاصفهانيّ وصحّح كون الجامع هو المعظم بنحو آخر. وحاصله : أنّ إشكال تبادل أجزاء ماهيّة واحدة انّما يرد إذا لوحظت الأجزاء معيّنة لا مبهمة ، فيمكن تصحيح كون الجامع هو المعظم بنحو الإبهام. وتقريبه : أنّ الجامع الموضوع له هو سنخ عمل مبهم إلّا من بعض الجهات ، وهو قابل للانطباق على الكثير والقليل ، وتكون نسبته إلى الأفراد نسبة الكلّي إلى أفراده ، فيصدق على الأفراد المتبادلة بنحو البدل. نهاية الدراية ١ : ٧٦.

(٤) أي : في الأعلام الشخصيّة.

(٥) أي : في ألفاظ العبادات.

والشرائط ، إلّا أنّ العرف يتسامحون ـ كما هو ديدنهم (١) ـ ويطلقون تلك الألفاظ على الفاقد للبعض تنزيلا له منزلة الواجد ، فلا يكون مجازا في الكلمة ـ على ما ذهب إليه السكّاكي في الاستعارة (٢) ـ ، بل يمكن دعوى صيرورته حقيقة فيه بعد الاستعمال فيه كذلك (٣) دفعة أو دفعات ، من دون حاجة إلى الكثرة والشهرة ، للانس الحاصل من جهة المشابهة في الصورة أو المشاركة في التأثير. كما في أسامي المعاجين الموضوعة ابتداء لخصوص مركّبات واجدة لأجزاء خاصّة ، حيث يصحّ إطلاقها على الفاقد لبعض الأجزاء المشابه له صورة والمشارك (٤) في المهمّ أثرا ، تنزيلا أو حقيقة.

وفيه : أنّه إنّما يتمّ في مثل أسامي المعاجين وسائر المركّبات الخارجيّة ممّا يكون الموضوع له فيها ابتداء مركّبا خاصّا. ولا يكاد يتمّ في مثل العبادات الّتي عرفت أنّ الصحيح منها يختلف حسب اختلاف الحالات وكون الصحيح بحسب حالة فاسدا بحسب حالة اخرى ، كما لا يخفى ، فتأمّل جيّدا.

خامسها : أن يكون حالها حال أسامي المقادير والأوزان ، مثل المثقال والحقّة والوزنة إلى غير ذلك ممّا لا شبهة في كونها حقيقة في الزائد والناقص في الجملة ، فإنّ الواضع وإن لاحظ مقدارا خاصّا إلّا أنّه لم يضع له بخصوصه ، بل للأعمّ منه ومن الزائد والناقص ، أو أنّه وإن خصّ به أوّلا إلّا أنّه بالاستعمال كثيرا فيهما (٥) ـ بعناية أنّهما منه ـ قد صار حقيقة في الأعمّ ثانيا.

وفيه : أنّ الصحيح ـ كما عرفت في الوجه السابق ـ يختلف زيادة ونقيصة فلا يكون هناك ما يلاحظ الزائد والناقص بالقياس عليه كي يوضع اللفظ لما هو الأعمّ ، فتدبّر جيّدا.

__________________

(١) أي : دأبهم وعادتهم.

(٢) مفتاح العلوم : ١٥٦.

(٣) أي : يمكن دعوى صيرورة اللفظ حقيقة في الفاقد بعد استعماله فيه تنزيلا له منزلة الواجد.

(٤) المشابه والمشارك وصفان لقوله : «الفاقد».

(٥) أي : في الزائد والناقص.