درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۱۵: حقیقت شرعیه ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

التاسع، أنّه اختلفوا في ثبوت الحقيقة الشرعيّة وعدمه على أقوال. وقبل الخوض في تحقيق الحال لا بأس بتمهيد مقال

۳

مقدمه‌ای برای ثبوت حقیقت شرعیه

امر نهم در مورد این بحث است که آیا ما حقیقت شرعیه داریم یا خیر؟ مقصود از حقیقت شرعیه این است که یک لفظی را شارع در مقابل یک معنای شرعی وضع کرده باشد و این وضع هم در شرع ما باشد. در تعریف حقیقت شرعیه اینطور فرموده‌اند: " ایجاد العلقه بین اللفظ و المعنی الشرعی فی شرعنا" اگر شارع در شرع اسلام بین لفظ و معنای شرعی ایجاد علقه کرده باشد از آن به حقیقت شرعیه تعبیر می‌شود. حال این کلمه‌ی "فی شرعنا" یک توضیحی دارد که بعدا از عبارت مرحوم آخوند روشن می‌شود. قبل از آن که وارد این بحث وجود حقیقت شرعیه شویم باید یک مقدمه را ذکر کنیم ولی قبل از آن مقدمه، اقوال در حقیقت شرعیه را بیان می‌کنیم. مجموعا در باب حقیقت شرعیه بین علما پنج قول وجود دارد: قول اول ثبوت حقیقت شرعیه مطلقا است یعنی هم در الفاظ عبادات و هم در الفاظ معاملات، قول دوم نفی حقیقت شرعیه مطلقا است (یعنی حقیقت شرعیه در الفاظ عبادات و در الفاظ معاملات وجود ندارد)، قول سوم تفصیل بین الفاظ عبادات و الفاظ معاملات می‌باشد، فرموده‌اند حقیقت شرعیه در الفاظ عبادات وجود دارد ولی در الفاظ معاملات ثابت نیست، قول چهارم نیز تفصیل است منتها بین الفاظ کثیره الدوران غیر این الفاظ، فرموده‌اند آن الفاظی که در لسان شارع کثیره الاستعمال و الدوران است "مثل لفظ صلاة" حقیقت شرعیه در آنها ثابت است ولی در غیر این الفاظ حقیقت شرعیه ثابت نیست، قول پنجم تفصیل از نظر زمان است یعنی تاعصر صادقین (علیهم السلام) حقیقت شرعیه ثابت نبوده ولی از عصر صادقین (علیهم السلام) حقیقت شرعیه ثابت شده است.

مرحوم آخوند ابتدائا یک مقدمه ذکر می‌کنند و آن اینکه ما در باب وضع غیر از وضع تعینی دو نوع وضع داریم. یک نوع وضع تعیینی قولی است به این معنا که واضع بگوید "وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی" و تصریح به وضع کند که از آن به انشاء قولی یا وضع تعیینی قولی تعبیر می‌کنند. قسم دیگر انشاء عملی و وضع از راه استعمال است به این معنا که واضع تصریح نمی‌کند به این که این لفظ را برای این معنا وضع کردم بلکه عملا وضع را نشان می‌دهد، مثلا بعد از این که فرزندی تازه متولد شده پدر می‌گوید حسن را به من بدهید، یعنی لفظ حسن را برای این فرزند وضع می‌کند در حالی که قبلا هم چیزی نگفته بود. آیا این نوع از وضع که وضع بالاستعمال نام دارد صحیح است یا خیر؟ بین اصولیین محل خلاف است. مجموعا در عبارت مرحوم آخوند نسبیت به این وضع دو اشکال عنوان شده که یک اشکال را با عبارت"فافهم" اشاره فرموده و اشکال دیگر را تصریح فرموده است و در نهایت ایشان وضع استعمالی را می‌پذیرند. اشکال اول این است که در باب وضع باید واضع هم لفظ و هم معنا را بالاستقلال تصور کند، به عبارت دیگر لفظ و همین طور معنا را به لحاظ استقلالی تصور و لحاظ می‌کند. اما در باب استعمال چون لفظ طریق برای معناست استعمال کننده دیگر لحاظ استقلالی برای لفظ ندارد بلکه در باب استعمال لفظ یک لحاظ تبعی دارد زیرا لفظ فانی در معناست، حال اشکال این است که در وضع استعمالی هم باید لفظ هم لحاظ تبعی و هم لحاظ استقلالی شود و جمع بین این دو لحاظ ممکن نیست، لحاظ استقلالی ازاین جهت که می‌گوییم با این استعمال وضع کرده و لحاظ تبعی از جهت اینکه استعمال کرده است. مرحوم آخوند این اشکال را با فافهم به آن اشاره کرده‌اند. اشکال دومی که به آن تصریح کرده‌اند این است که استعمال یا حقیقی و یا مجازی است و این وضع استعمالی نه استعمال حقیقی و نه استعمال مجازی است، حقیقی نیست زیرا استعمال حقیقی مشروط به مسبوقیت وضع است یعنی جایی استعمال حقیقی وجود دارد که قبلا لفظ برای معنایی وضع شده باشد سپس اگر استعمال کننده نیز آن لفظ را در همان معنا استعمال کرد می‌گوییم این استعمال حقیقی است و در وضع استعمالی فرض ما این است که قبل از استعمال وضعی نبوده است، وامامجازی نیست زیرا شرط استعمال مجازی وجود علاقه بین معنای حقیقی و معنای مجازی است در حالی که فرض ما این است که معنای حقیقی ای قبل از این استعمال نداریم و لذا ملاحظه علاقه بین دو معنای حقیقی و مجازی معنایی ندارد. مرحوم آخوند می‌فرمایند: این اشکال مهمی نیست و اشکالی ندارد که بگوییم که استعمالی داریم که نه حقیقی و نه مجازی است و محالی پیش نمی‌آید که قائل شویم که سه نوع استعمال وجود دارد: حقیقی، مجازی و استعمالی که نه حقیقی و نه مجازی است. نه تنها محالی پیش نمی‌آید بلکه دلیل بر این مطلب نیز داریم چرا که در امر رابع از این مقدمات گذشت که ملاک صحت استعمال حسن استعمال است که به عنوان ملاکی در صحت استعمال ارائه شد ف حسن استعمال هم یعنی یک استعمال را عرب واهل لسان بپسندند و مطابق با طبع باشد، و در وضع استعمالی حسن استعمال وجود دارد حال نه حقیقی است و نه مجازی است. همچنین می‌فرمایند در امر رابع گفتیم که گاهی لفظ به کار برده می‌شود و لی از آن لفظ معنا اراده نمی‌شود بلکه نوع یا صنف یا مثل و یا شخص آن لفظ اراده می‌شود و گفتیم که دربرخی از این اقسام اربعه مسلما استعمال صدق نمی‌کند، لذا موردی یافت می‌شود که لفظی اطلاق می‌شود و از آن شیءای اراده می‌شود ولی از باب استعمال نیست، در آن موردی که اراده‌ی شخص می‌شد استعمال صدق نمی‌کرد و در موردی که مثل یا نوع یا صنف اراده می‌شد استعمال بود ولی نه حقیقی و نه مجازی بود. در نتیجه مرحوم آخوند به عنوان یک کبرای کلی می‌گویند وضع استعمالی وجود دارد. البته این مطلب محل خلاف است و امام راحل اصلا قائل به وضع استعمالی نیستند.

۴

ثبوت حقیقت شرعیه

بعد از ذکر این مقدمه ایشان می‌فرمایند: اگر فقیهی از راه وضع استعمالی ادعا کند که حقیقت شرعیه وجود دارد، این ادعا ادعای قابل قبول است ولی علت آن را ایشان بیان نکردند. برای روشن شدن وجه این ادعای مرحوم آخوند بیان سه مطلب ضروری است: ۱- ما مسلما می‌دانیم در شریعت ما شارع الفاظی را مانند صوم و صلاة استعمال فرموده و یک معانی جدیدی غیر از معانی لغوی آنها را اراده کرده است، ۲- یقین داریم که شارع در مقام تفهیم این معانی نیز بوده است یعنی وقتی مثلا فرموده است "اقیموا الصلاة" هم معنای شرعی صلاة را اراده کرده و هم در مقام تفهیم این معنا بوده است، ۳- ما اگر تمام کتب روایی و تاریخ را در دین خود بررسی کنیم در هیچ موضعی نمی‌یابیم که پغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده باشند "وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی"، پس وضع تعیینی به نحو انشاء قولی مسلما منتفی است. حال با ضمیمه کردن این سه مطلب به این نتیجه می‌رسیم که این الفاظ بر این معانی شرعی وضع شده‌اند منتها به وضع استعمالی، یعنی شارع این الفاظ را در همان معانی شرعی استعمال فرموده و در مقام وضع هم بوده است. سپس می‌فرمایند اگر ادعا کنیم که ما قطع به وضع استعمالی داریم این هم ادعای بعیدی نیست. دلیلی که مرحوم آخوند ذکر می‌کنند تبادر است یعنی متبادر از الفاظی که در شرع ما استعمال شده همان معانی جدید شرعی است و تبادر هم علامت حقیقت است و مؤید آن هم این است که اگر استعمال لفظ صلاة در معنای شرعی در کلام شارع حقیقی نباشد طبعا باید یک استعمال مجازی باشد و استعمال مجازی نیاز به وجود علاقه بین معنای حقیقی و مجازی دارد (طبق مبنای مشهور)، معنای لغوی صلاة دعاست و اگر استعمال آن در معنای شرعی جدید (این حرکات و هیئات خاص) صحیح باشد باید یک علاقه‌ای بین معنای لغوی و معنای شرعی وجود داشته باشد و هیچ گونه علاقه‌ای وجود ندارد، اگر کسی بگوید علاقه‌ی جزء و کل وجود دارد یعنی صلاة در لغت به معنای دعاست و نماز با وجود این که یک سری حرکات و افعالی دارد ولی در ضمن نماز دعا نیز وجود دارد پس علاقه علاقه‌ی جزء و کل است، در جواب آن می‌فرمایند: علاقه‌ی جزء و کل دو شرط دارد که هر دو شر در ما نحن فیه منتفی است، شرط اول این است که جزء از اجزاء رئیسیه باشد، وقتی شما می‌گویید "رقبة" و از آن انسان را اراده می‌کنید "رقبة" از اجزاء رئیسیه است (جزء رئیسیه آن جزئی است که اگر منتفی شد کل هم منتفی می‌شود) در حالی که دعا جزء رئیسی نماز نیست، شرط دوم هم این است که کل باید یک مرکب حقیقی باشد در حالی که نماز یک مرکب حقیقی نیست بلکه یک مرکب اعتباری است، در نتیجه علاقه‌ی جزء و کل در این جا منتفی است.

نکته: فرق بین دلیل و مؤید این است که مؤید نمی‌تواند اصل مدعا را ثابت کند ولی دلیل می‌تواند اصل مدعا را تثبیت کند.

۵

تطبیق مقدمه‌ای برای ثبوت حقیقت شرعیه

التاسع [الحقيقة الشرعية]

أنه اختلفوا في ثبوت الحقيقة الشرعية و عدمه على أقوال (در ثبوت حقیقت شرعیه و عدم ثبوت آن بر اقوالی اختلاف کردند که ما اقوال خمسه را بیان کردیم) و قبل الخوض في تحقيق الحال لا بأس بتمهيد مقال (و قبل از وارد شدن در تحقیق حال اشکالی در بین کردن مقال وجود ندارد) و هو (آن مقال این است که) أن الوضع التعييني كما يحصل بالتصريح بإنشائه كذلك يحصل باستعمال اللفظ في غير ما وضع له (وضع تعیینی همانطوری که به سبب تصریح به انشاء وضع حاصل می‌شود، یعنی می‌گوید " وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی" به سبب استعمال لفظ در آن معنایی که لفظ هنوز برای آن وضع نشده است نیز حاصل می‌شود) كما إذا وضع له (این استعمال مجازی نیست بلکه مثل آن موردی است که لفظ برای آن معنا وضع شده است، که به آن وضع تعیینی استعمالی یا عملی می‌گویند به خلاف اولی که وضع تعیینی قولی نام دارد) بأن يقصد الحكاية عنه و الدلالة عليه (توضیح: حکایت از معنا و دلالت بر معنا قصد شود) بنفسه لا بالقرينة (خود لفظ دلالت بر معنا کند نه این که به کمک قرینه آن معنا را بفهمیم، ولی در استعمالات مجازیه لفظ به کمک قرینه دلالت بر معنا می‌کند) و إن كان لا بد حينئذ من نصب قرينة (یعنی حال که در مقام وضع استعمالی باید قرینه‌ای باشد، مثال آن را عرض کردیم که وقتی فرزند را به پدر تحویل می‌دهند همه منتظرند که پدر اسمی را برای این فرزند وضع کند و پدر می‌گوید: حسن را به من بدهید و با همین استعمال لفظ برای این فرزند لفظ حسن را برای او وضع کرد و قرینه‌ای هم که دلالت کند بر این که پدر لفظ حسن را برای او وضع کرده نیاز دارد، ولی این قرینه غیر از قرینه‌ی در باب مجاز است) إلا أنه للدلالة على ذلك لا على إرادة المعنى كما في المجاز (این نصب قرینه برای دلالت بر وضع است در حالی که قرینه‌ی در باب مجاز برای دلالت بر معناست. پس در وضع استعمالی، معنا هم موضوع له نیست و هم مجاز نیست) فافهم. (اشاره به همان اشکال دارد که لازمه‌ی آن این است که در وضع استعمالی لفظ هم لحاظ تبعی و هم لحاظ استقلالی در آن وجود داشته باشد وجمع بین این دو حاظ متنافی در مورد واحد محال است. جواب این اشکال این است که اگر این دو لحاظ به دو اعتبار باشد مانعی ندارد) و كون استعمال اللفظ فيه (این که استعمال لفظ در غیر موضوع له باشد) كذلك (یعنی کما اذا وضع له) في غير ما وضع له (در غیر معنای موضوع له، این عبارت از حیث ادبی مثل عبارت فوق است "یحصل استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له کما اذا وضع له ") بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز (بدون مراعات آن چه در مجاز معتبر است، در مجاز وجود علاقه بین معنای حقیق و معنای مجازی معتبر است) فلا يكون بحقيقة (پس استعمال حقیقی نیست زیرا شرط استعمال حقیقی این است که قبل از استعمال وضع باشد) و لا مجاز غير ضائر (و استعمال مجازی نیست زیرا شرط آن وجود علاقه است و در این جا علاقه‌ای وجود ندارد) بعد ما كان مما يقبله الطبع و لا يستنكره (بعد از این که این استعمال را طبع انسان می‌پذیرد و انکار نمی‌کند، ملاک در استعمال حسن استعمال است و حسن استعمال هم یعنی پذیرش طبع انسان) و قد عرفت سابقا أنه في الاستعمالات الشائعة في المحاورات ما ليس بحقيقة و لا مجاز. (سابقا در امر رابع گفتیم که یک سری استعمالاتی داریم که نه حقیقت و نه مجاز است، جایی که لفظ را به کار ببریم و از آن مثل را اراده کنیم از مصادیق استعمال است ولی چون معنایی در کار نیست نه استعمال مجازی و نه حقیقی است)

۶

تطبیق ثبوت حقیقت شرعیه

إذا عرفت هذا (یعنی این تمهید را) فدعوى الوضع التعييني في الألفاظ المتداولة في لسان الشارع (دعوای وضع تعیینی در الفاظی که در لسان شارع متداول است) هكذا (به نحو وضع استعمالی) قريبة جدا (وجه قرب را ایشان بیان نفرمودند، عرض کردیم که سه مطلب را اگر به هم ضمیمه کنیم وجه قرب روشن می‌شود: ۱- شارع این الفاظ را در معانی شرعیه استعمال کرده است -۲- قصد تفهیم داشته -۳- در هیچ موضعی نمی‌یابیم که پیغبر اکرم (صلی الله علیه و آله فرموده باشند " این لفظ را برای فلان معنا وضع می‌کنم" پس نتیجه این می‌شود که این الفاظ به وضع استعمالی برای این معانی وضع شده‌اند) و مدعي القطع به غير مجازف قطعا (اگر کسی ادعای قطع به وضع استعمالی کند سخن گزافی نگفته است) و يدل عليه (بر این دعوا دلالت می‌کند) تبادر المعاني الشرعية منها في محاوراته (تبادر معانی شرعیه از الفاظ در محاورات شارع) و يؤيد ذلك (این وضع استعمالی و حقیقت شرعیه را تأیید می‌کند) أنه ربما لا يكون علاقة معتبرة بين المعاني الشرعية و اللغوية (اگر استعمال صلاة حقیقت شرعی در معنای جدید نباشد باید مجاز باشد و لذا باید بین این معنا و معنای لغوی علاقه‌ای وجود داشته باشد) فأي علاقة بين الصلاة شرعا و الصلاة بمعنى الدعاء (بین صلاة شرعی "این هیئات و افعال و اذکار مخصوصه" و صلاة لغوی که به معنای دعاست چه علاقه‌ای وجود دارد؟ اگر بگوییم علاقه‌ی جزء و کل وجود دارد یعنی معنای لغوی دعاست و معنای شرعی هیئات و اذکار و افعال است و در ضمن آنها دعاست در جواب می‌فرمایند:) و مجرد اشتمال الصلاة على الدعاء لا يوجب ثبوت ما يعتبر من علاقة الجزء و الكل بينهما كما لا يخفى. (زیرا علاقه‌ی جزء و کل دو شرط دارد: جزء باید از اجزاء رئیسیه باشد در حالی که دعا رکن نماز نیست و لذا جزء رئیسی نیست و همچنین کل باید یک مرکب حقیقی باشد در حالی که نماز یک مرکب اعتباری است)

التاسع

[الحقيقة الشرعيّة]

أنّه اختلفوا في ثبوت الحقيقة الشرعيّة (١) وعدمه على أقوال.

[تمهيد مقال]

وقبل الخوض في تحقيق الحال لا بأس بتمهيد مقال ، وهو : أنّ الوضع التعيينيّ كما يحصل بالتصريح بإنشائه (٢) كذلك يحصل باستعمال اللفظ في غير ما وضع له كما إذا وضع له ، بأنّ يقصد الحكاية عنه والدلالة عليه بنفسه لا بالقرينة (٣) ، وإن كان لا بدّ حينئذ من نصب قرينة ، إلّا أنّه للدلالة على ذلك (٤) ، لا على إرادة المعنى كما

__________________

(١) وهي الحقيقة الثانوية الّتي وضع لها اللفظ بالوضع الثانويّ الصادر من الشارع بعد ما كان موضوعا بالوضع الأوّلى في معنى آخر لغويّ.

وتحرير النزاع : أنّه لا اشكال في أنّ الشارع استعمل ألفاظا وأراد منها معان معيّنة مستحدثة غير معانيها اللغويّة ، انّما الكلام في أنّه هل نقلها من المعاني اللغويّة ووضعها بالوضع الثانويّ في هذه المعانيّ المستحدثة فيثبت الحقيقة الشرعيّة ، أو لم ينقلها ، بل استعملها فيها بنحو المجاز؟

(٢) بأن يقول الواضع : «وضعت هذا اللفظ لهذا المعنى».

(٣) أي : كذلك يتحقّق بنفس استعمال اللفظ في معنى مستحدث على سبيل الوضع بقصد الحكاية عن المعنى المستحدث بنفس اللفظ ـ كما كان كذلك حين استعماله في المعنى اللغويّ السابق ـ ، لا بالقرينة حتّى يكون من استعمال اللفظ في غير الموضوع له.

(٤) أي : لا بدّ من نصب قرينة على إرادة الوضع الثانويّ.

في المجاز ، فافهم.

وكون استعمال اللفظ فيه كذلك [استعمالا] (١) في غير ما وضع له بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز فلا يكون بحقيقة ولا مجاز ، غير ضائر بعد ما كان ممّا يقبله الطبع ولا يستنكره. وقد عرفت سابقا (٢) أنّه في الاستعمالات الشائعة في المحاورات ما ليس بحقيقة ولا مجاز (٣).

[ثبوت الحقيقة الشرعيّة]

إذا عرفت هذا ، فدعوى الوضع التعيينيّ في الألفاظ المتداولة في لسان الشارع هكذا قريبة جدّا ، ومدّعي القطع به غير مجازف قطعا (٤). ويدّل عليه تبادر المعاني الشرعيّة منها في محاوراته (٥).

ويؤيّد ذلك أنّه ربما لا تكون علاقة معتبرة بين المعاني الشرعيّة واللغويّة ، فأيّ

__________________

(١) ما بين المعقوفتين ليس في النسخ ، ولكن لا بدّ منه ، فيكون معنى العبارة : كون استعمال اللفظ في المعنى المستحدث بقصد الوضع الثانويّ استعمالا في غير ما وضع له بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز ، فلا يكون الاستعمال حقيقيّا حيث لم يستعمل في الموضوع له ولا مجازيّا حيث لم يلاحظ وجود العلاقة بينه وبين المعنى المستحدث. هذا كلّه مبتدأ ، وخبره «غير ضائر».

(٢) في الأمر الرابع : ٣٥.

(٣) كاستعمال اللفظ في نوعه أو مثله.

(٤) أورد عليه المحقّق النائينيّ بأنّ حقيقة الاستعمال إفناء اللفظ في المعنى وإلقاء المعنى في الخارج بحيث تكون الألفاظ مغفولا عنها. فالاستعمال يستدعي أن يكون النظر إلى الألفاظ آليّا ، والوضع يستدعي أن يكون النظر إليها استقلاليّا ، لأنّه جعل الارتباط بين اللفظ والمعنى ، فالجمع بين الوضع والاستعمال في شيء يلازم الجمع بين اللحاظ الآليّ والاستقلاليّ ، وهو محال. أجود التقريرات ١ : ٣٣.

ودفعه المحقّق العراقيّ بما حاصله : أنّ متعلّق اللحاظ الاستقلاليّ في حال الوضع هو طبيعيّ اللفظ ، ومتعلّق اللحاظ الآليّ في حال الاستعمال هو مصداق اللفظ ، إذ به تكون الحكاية ، فلا يلزم من انشاء الوضع بالاستعمال اجتماع لحاظين في شيء واحد. بدائع الأفكار ١ : ٣٣.

والمحقّق الاصفهانيّ قرّب الإشكال بوجه ثان ، ثمّ دفعه بوجه آخر. راجع نهاية الدراية ١ : ٥٢ ، وبحوث في الاصول ١ : ٣٢.

(٥) مرّ ما في علاميّة التبادر ، فراجع.

علاقة بين الصّلاة شرعا (١) والصّلاة بمعنى الدعاء؟ ومجرّد اشتمال الصّلاة على الدعاء لا يوجب ثبوت ما يعتبر من علاقة الجزء والكلّ بينهما ، كما لا يخفى (٢).

هذا كلّه بناء على كون معانيها مستحدثة في شرعنا.

وأمّا بناء على كونها ثابتة في الشرائع السابقة ـ كما هو قضيّة غير واحد من الآيات ، مثل قوله تعالى : ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ (٣) ، وقوله تعالى: ﴿وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ (٤) ، وقوله تعالى : ﴿وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا(٥) ... إلى غير ذلك ـ فألفاظها حقائق لغويّة (٦) لا شرعيّة (٧). واختلاف الشرائع فيها جزءا وشرطا لا يوجب اختلافها في الحقيقة والماهيّة ، إذ لعلّه كان من قبيل الاختلاف في المصاديق والمحقّقات ، كاختلافها بحسب الحالات في شرعنا ، كما لا يخفى.

ثمّ لا يذهب عليك أنّه مع هذا الاحتمال (٨) لا مجال لدعوى الوثوق ، فضلا عن القطع بكونها حقائق شرعيّة ، ولا لتوهّم دلالة الوجوه الّتي ذكروها على ثبوتها لو سلّم دلالتها على الثبوت لولاه (٩).

__________________

(١) وهي الحركات المخصوصة.

(٢) وذلك لأنّ شرط العلاقة المصحّحة ـ في علاقة الكلّ والجزء ـ هو كون الجزء ممّا ينتفي الكلّ بانتفائه ، وليس الدعاء في الصلاة كذلك.

(٣) البقرة / ١٨٣.

(٤) الحجّ / ٢٧.

(٥) مريم / ٣١.

(٦) إذ استعملها الشارع في معانيها المعهودة الثابتة في اللغة.

(٧) أورد عليه تلميذه المحقّق الاصفهانيّ بما حاصله : أنّ ثبوت هذه المعاني في الشرائع السابقة لا يضرّ بثبوت الحقيقة الشرعيّة في شرعنا ، لأنّ معنى الحقيقة الشرعيّة ليس جعل المعنى ، بل هي جعل اللفظ بإزاء المعنى المستحدث وتسميته بذلك ، وأمّا مجرّد ثبوتها هنا لا يلازم التسمية بهذه الألفاظ الخاصّة ، بل ـ لو فرض ثبوتها هناك ـ يعبّر عنها بألفاظ سريانيّة أو عبرانيّة. نهاية الدراية ١ : ٥٥.

(٨) أي : احتمال ثبوتها في الشرائع السابقة وكون ألفاظها حقائق لغويّة. وهذا الاحتمال منسوب إلى الباقلانيّ كما في شرح العضديّ ١ : ٥١ ـ ٥٢.

(٩) أي : لو سلّم دلالة تلك الوجوه على ثبوت الحقيقة الشرعيّة لو لا هذا الاحتمال.