درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۱۱۴: مطلق و مقید ۱

 
۱

خطبه

۲

جزوه ثمره دوران امر بین تخصیص و نسخ

سوال: در بعضی از موارد، امر دائر بین تخصیص و نسخ است، این دوران چه ثمره‌ای دارد؟

جواب: در دو مورد زیر دوران است که ثمره دارد:

۱. ابتدا عام (اکرم العلماء) سپس خاص (لا تکرم الفساق من العلماء) صادر شود، اگر خاص، مخصص عام باشد، اکرام عالم فاسق هیچگاه واجد مصلحت نبوده و نیست و اگر خاص، ناسخ عام باشد، ابتدا اکرام عالم فاسق، واجد مصلحت بوده ولی بعد از آمدن ناسخ، فاقد مصلحت خواهد بود.

۲. ابتدا خاص (لا تکرم الفساق من العلماء) سپس عام (اکرم العلماء) صادر شود، اگر خاص مخصص عام باشد، اکرام عالم فاسق هیچگاه واجد مصلحت نبوده و نیست و اگر عام ناسخ خاص باشد، ابتداء اکرام فاسق واجد مصلحت نبوده ولی بعد از آمدن ناسخ، واجد مصلحت خواهد بود.

۳

موارد مطلق: ۱. اسم جنس

صاحب کفایه الفاظی که علماء به آنها مطلق می‌گویند، توضیح می‌دهد:

۱. اسم جنس

تعریف اسم جنس: اسم جنس به اسمی گفته می‌شود که دلالت بر طبیعت کلی می‌کند اعم از اینکه جوهر (مثل انسان که امر کلی است) باشد یا عرض (مثل سواد که امر کلی است) باشد یا عرضی (امر اعتباری و انتزاعی مثل فوقیت) باشد.

حال صاحب کفایه درباره اسم جنس سه مدعا دارد:

اول: مدعای اثباتی: موضوع له اسم جنس، ماهیت مهمله است، ایشان ماهیت مهمله را با ماهیت لا بشیء مقسمی یکی می‌داند.

اگر انسان ماهیتی را در نظر بگیرد و با قطع نظر از تمامی امور خارج از ماهیت، به این ماهیت مهمله گفته می‌شود. مثلا موضوع له انسان، خود حیوان ناطق است با قطع نظر از تمام چیزهایی که خارج از معنا است.

به این ماهیت مهمله گفته می‌شود چون تمام چیزهای خارج از ماهیت، ترک شده است.

دوم: مدعای سلبی: موضوع له اسم جنس، ماهیت بشرط شیء نیست، (منظور از شیء ارسال در ماهیت مرسله و عموم بدلی در ماهیت بدلیه)، یعنی موضوع اسم جنس مرکب از ماهیت و شیء.

ماهیت بشرط شیء، یعنی اگر ماهیت را با امر خارج از خودش در نظر بگیرید و ماهیت مشروط به امر خارج باشد، مثل رقبه که ماهیتش بنده است و با امر ایمان که خارج از ماهیت مقایسه شود، مشروط به آن باشد، به این ماهیت بشرط شیء گفته می‌شود.

حال موضوع اسم جنس، ماهیت بشرط شیء نیست، حال شیء چیست که بستگی به مطلق دارد که چه نوع مطلقی باشد، مثلا احل الله البیع، اگر گفته موضوع له کلمه البیع موضوع له بشرط شیء است، یعنی اینکه کلمه بیع وضع شده برای خرید و فروشی که شامل تمامی خرید و فروش‌ها است به طوری که این شمل جزء معنای البیع است. یعنی ماهیت البیع از خرید و فروش و شمول است.

یا مثلا مولا می‌گوید جئنی بعالم، کلمه عالم اسم جنس است، اگر این اسم جنس، موضوع له آن ماهیت بشرط شیء باشد، معنای عالم، دانشمند نیست، بلکه دانشمندی است که قابل انطباق بر هر فردی از افراد است به نوعی که قابلیت انطباق هم جزء ماهیت آن است، به عبارت دیگر معنا دو جزء دارد: دانشمند؛ قابلیت انطباق.

پس صاحب کفایه می‌گوید اسم جنس، موضوعش مرکب نیست و ماهیت بشرط شیء نمی‌باشد، چون:

صغری: اگر موضوع له اسم جنس، ماهیت بشرط شیء باشد، لازمه‌اش این است که اسم جنس بر افراد بدون تجرید صادق نباشد.

یعنی اگر موضوع له اسم جنس، ماهیت بشرط شیء باشد، برای این که اسم جنس به یکی از افراد بخاطر صادق باشد، باید قید را برداشت و گفت ماهیت مجرده است. مثلا البیع را نمی‌توان گفت بر این خرید و فروش شامل تمام خرید و فروش‌ها باشد که این صحیح نیست.

کبری: و اللازم باطل. و اسم جنس بر افراد بدون تجرید صادق است.

اگر عرف گفته شود که در این استعمال بیع، چیزی کم و زیاد نکرده است.

نتیجه: فالملزوم مثله.

سوم: مدعای سلبی: موضوع له اسم جنس، ماهیت لا بشرط قسمی نیست.

ماهیت لا بشرط قسمی یعنی، یک طبیعت کلی اگر با امر خارج از طبیعت مقایسه شود و دیده شود که این ماهیت نه مشروط به وجود آن است نه مشروط به عدم است. مثلا مولا می‌گوید صل، این وجوب نماز، نسبت به سیاه و سفید بودن مکلف، نه مشروط است نه مشروط به عدم آن است، بلکه لا بشرط است.

حال موضوع له اسم جنس، ماهیت لا بشرط قسمی نیست، مثلا قبل از گفتن انسان، حیوان ناطق تصور در ذهن می‌شود و این نسبت به امر خارج از خودش مقایسه می‌شود که این حیوان ناطق متصور نسبت به امر خارج لا بشرط شود و بعد واضع کلمه انسان را برای انسانی وضع کرده که در ذهن مستعملین تصور شده است که نسبت امر خارجی که تصور شده، لا بشرط است که حیوان ناطق است و نسبت به امر خارجی در نظر گرفته شده لا بشرط است.

صاحب کفایه یک معنای دیگری برای لا بشرط قسمی می‌کند یعنی ماهیت متصوره، حال این ماهیت متصوره را با چی مقایسه کردیم که لا بشرط شد؟ صاحب کفایه می‌گوید ماهیت متصوره را با تصور شیء خارجی یا عدم تصور شیء خارجی کردیم (ما گفتیم با خود شیء خارجی تصور کردیم).

این حرف غلط است و الا همه ماهیت‌ها، ماهیت متصوره لا بشرط قسمی می‌شود.

حال موضوع له اسم جنس، ماهیت لا بشرط قسمی نیست و الا معنای آن می‌شود حیوان ناطق متصوره که مستعملین قبل از گفتن کلمه انسان در ذهن آورده است، نیست، چون اگر موضوع له اسم جنس، ماهیت لا بشرط قسمی باشد، لازمه‌اش این است که حمل اسم جنس بر افراد خارجی بدون تجرید صادق نباشد و اللازم باطل و الملزوم مثله. چون زید خارجی، در خارج است و ماهیت متصور به امر خارجی است که چیز ذهنی نمی‌تواند بر چیز خارجی حمل شود مگر اینکه از قید تصور تجرید شود و گفته شود کلمه انسان در حیوان ناطق متصور به کار نرفته و فقط در حیوان ناطق به کار رفته، در حالی که اسم جنس حمل بر افراد خارجی می‌شود، بالوجدان با تمام معنایش حمل می‌شود.

۴

۲. علم جنس

در علم جنس، دو نظریه است:

۱. مشهور ادباء: علم جنس برای ماهیت متصوره وضع شده است، کلمه اسامه برای شیر وضع نشده، بلکه برای شیر متصور وضع شده است و احکام معارف را دارد.

۲. صاحب کفایه: موضوع له علم جنس با موضوع له اسم جنس، یک چیز است، معنای اسد و اسامه شیر است نه اینکه یکی برای شیر متصور وضع شده است و اینکه احکام معارف را دارد، فقط در لفظ است.

۵

تطبیق ۲. علم جنس

فمنها (الفاظ): اسم الجنس، كإنسان ورجل وفرس وحيوان وسواد وبياض... إلى غير ذلك (مثالها) من أسماء الكلّيّات من الجواهر والأعراض بل العرضيّات.

ولا ريب أنّها (اسماء اجناس) موضوعة لمفاهيمها (اسماء اجناس) بما هي (مفاهیم) هي (با قطع نظر از امور خارجیه) مبهمة (به واسطه امر خارج از خودش تشخص پیدا نکرده‌اند) مهملة (اهمال شده از امور خارج از مفاهیم)، بلا شرط أصلا ملحوظ معها (مفاهیم). حتّى لحاظ أنّها (مفاهیم) كذلك (بما هی هی).

وبالجملة: الموضوع له اسم الجنس هو نفس المعنى وصرف المفهوم غير الملحوظ معه شيء أصلا ـ الّذي (صفت ملحوظ است) هو (ملحوظ) المعنى بشرط شيء ـ ، ولو كان ذاك الشيء (شیء ملحوظ با معنا) هو الإرسال والعموم البدليّ،

الكلام في النقض والإبرام. وقد نبّهنا في غير مقام على أنّ مثله شرح الاسم ، وهو ممّا يجوز أن لا يكون بمطّرد ولا بمنعكس. فالأولى الإعراض عن ذلك ببيان ما وضع له بعض الألفاظ الّتي يطلق عليها المطلق أو من غيرها ممّا يناسب المقام (١).

[ما يطلق عليه المطلق]

فمنها : اسم الجنس ، كإنسان ورجل وفرس وحيوان وسواد وبياض ... إلى غير ذلك من أسماء الكلّيّات من الجواهر والأعراض بل العرضيّات (٢).

__________________

ـ على الماهيّة من حيث هي. ويخرج بقولنا : (شيوعا حكميّا) ألفاظ العموم البدليّ ، لأنّ دلالتها على معنى شائع وضعيّ لا حكميّ». انتهى كلامه ملخّصا. الفصول الغرويّة : ٢١٧ ـ ٢١٨.

ولكن ناقش السيّد الإمام الخمينيّ في كلا التعريفين بوجوه :

الأوّل : أنّ ظاهرهما أنّ الإطلاق والتقييد من صفات اللفظ ، مع أنّ الظاهر أنّهما من صفات المعنى ، ضرورة أنّ نفس الطبيعة الّتي جعلت موضوع الحكم قد تكون مطلقة وقد تكون مقيّدة.

الثاني : أنّ الشيوع في جنسه ـ الّذي جعل صفة المعنى ـ إن كان المراد منه أنّه جزء مدلول اللفظ بحيث يكون الإطلاق دالّا على الشيوع ، فهو فاسد ، لأنّ المطلق هو ما لا قيد فيه بالإضافة إلى كلّ قيد لوحظ فيه من غير دلالة على الخصوصيّات الفرديّة أو الحالات الشخصيّة. وإن كان المراد أنّه صفة المعنى وأنّ اللفظ لا يدلّ إلّا على المعنى ، وهو شائع في جنسه ، فيكون الشيوع في الجنس سريان المعنى في أفراده الذاتيّة ، فحينئذ يخرج من التعريفين إطلاق أفراد العموم ، مثل قوله تعالى : ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ المائدة / ١ ، وكذا إطلاق الأعلام الشخصيّة ، مثل قوله تعالى : ﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ الحجّ / ٢٩ ، وكذا إطلاق المعاني الحرفيّة.

الثالث : أنّ التعريف المذكور ـ بكلا التعبيرين ـ غير منعكس ، لدخول بعض المقيّدات فيه ، كالرقبة المؤمنة ، فإنّه شائع في جنسه. راجع مناهج الوصول ٢ : ٣١٣ ـ ٣١٤.

(١) كعلم الجنس والمعرّف باللام ، فإنّ المطلق لا يصدق عليهما ، ولكنّهما يناسبانه.

(٢) والفرق بين العرض والعرضيّ في اصطلاح المصنّف رحمه‌الله أنّ العرض يطلق على الأعراض المتأصّلة الّتي كان بحذائها شيء في الخارج ، كالسواد والبياض. والعرضيّ يطلق على الامور الانتزاعيّة الّتي لا موطن لها إلّا وعاء الاعتبار ، كالزوجيّة والملكيّة والحرّيّة وغيرها.

وأنت خبير بأنّ هذا الاصطلاح خلاف اصطلاح أهل المعقول ، فإنّهم يصطلحون بالعرضيّ ـ

ولا ريب أنّها موضوعة لمفاهيمها بما هي هي مبهمة مهملة (١) ، بلا شرط أصلا ملحوظ معها (٢). حتّى لحاظ أنّها كذلك (٣).

وبالجملة : الموضوع له اسم الجنس هو نفس المعنى وصرف المفهوم غير الملحوظ معه شيء أصلا ـ الّذي هو المعنى بشرط شيء ـ ، ولو كان ذاك الشيء هو الإرسال والعموم البدليّ ، ولا الملحوظ معه عدم لحاظ شيء معه ـ الّذي هو الماهيّة اللابشرط القسميّ ـ (٤). وذلك لوضوح صدقها ـ بما لها من المعنى ـ (٥) بلا عناية التجريد عما هو قضيّة الاشتراط والتقييد فيها ، كما لا يخفى ، مع بداهة عدم صدق المفهوم بشرط العموم على فرد من الأفراد وإن كان يعمّ كلّ واحد منها بدلا أو استيعابا. وكذا المفهوم اللابشرط القسميّ (٦) ، فإنّه كلّيّ عقليّ لا موطن له إلّا الذهن ،

__________________

ـ على المشتقّ وبالعرض على مبدئه الأعمّ من كونه انتزاعيّا أو غيره. كما قال الحكيم السبزواريّ في شرح المنظومة (قسم المنطق) : ٢٩ ـ ٣٠ :

وعرضي الشيء غير العرض

ذا كالبياض وذاك مثل الأبيض

(١) لا يخفى : أنّ في قوله : «مبهمة مهملة» وجوه :

١ ـ أن يقرأ بالنصب ، فيكون حالا عن قوله : «لمفاهيمها» أي : حال كون المفاهيم مبهمة مهملة.

٢ ـ أن يقرأ بالجرّ ، فيكون صفة لقوله : «لمفاهيمها» أي : أنّها موضوعة لمفاهيمها المبهمة المهملة.

٣ ـ أن يقرأ بالرفع على ما في بعض النسخ : «بما هي مبهمة مهملة».

(٢) وفي بعض النسخ : «ملحوظا معها». فعلى ما أثبتناه يكون قوله : «ملحوظ» نعتا لقوله : «شرط» أي : بلا شرط ملحوظ مع المفاهيم.

وعلى ما في بعض النسخ يكون حالا عن «شرط» أي : حال كون الشرط ملحوظا مع المفاهيم.

(٣) أي : حتّى لحاظ أنّها مبهمة مهملة. فالموضوع له اسم الجنس عند المصنّف رحمه‌الله هو الماهيّة المطلقة الجامعة بين الماهيّة السارية والماهيّة البدليّة وبين صرف الوجود. ويعبّر عنها ب «الماهيّة اللابشرط المقسميّ».

(٤) فالفرق بين اللابشرط المقسميّ ـ الّذي ذهب المصنّف رحمه‌الله إلى أنّه الموضوع له اسم الجنس ـ واللابشرط القسميّ أنّ الأوّل ماهيّة مبهمة لم يلحظ فيها إلّا نفسها ، فلم يلحظ معها شيء حتّى عدم لحاظ شيء معها. بخلاف الثانيّ ، فإنّه ماهيّة يلحظ معها عدم لحاظ شيء معها.

(٥) أي : صدق أسماء الكلّيات ـ بمالها من المعنى ـ على أفرادها.

(٦) أي : ولا يصدق المفهوم اللابشرط القسميّ على فرد من الأفراد.

لا يكاد يمكن صدقه وانطباقه عليها (١) ، بداهة أنّ مناطه (٢) الاتّحاد بحسب الوجود خارجا ، فكيف يمكن أن يتّحد معها ما لا وجود له إلّا ذهنا (٣).

__________________

(١) أي : على الأفراد.

(٢) أي : مناط الصدق.

(٣) لا يخفى : أنّ الأعلام قد أطنبوا الكلام في المقام وتعرّضوا إلى تقسيمات الماهيّة بحسب اعتباراتها ، وتحقيق الماهيّة اللابشرط وأقسامها ، والفرق بين المقسميّ والقسميّ ، وأنّ الماهيّة المهملة هل هي نفس اللابشرط المقسميّ أولا؟

ولكن التحقيق أنّنا لا نحتاج في المقام إلى التعرّض لها. بل المهمّ أن نبحث في المقام عن الموضوع له اسم الجنس وأنّه هل هو الطبيعة المهملة أو أنّه الطبيعة المرسلة بنحو بشرط شيء أو اللابشرط القسميّ؟

ذهب المصنّف رحمه‌الله إلى أنّ اسم الجنس موضوع للماهيّة المهملة ، وهي ذات المعنى وصرف المفهوم من دون لحاظ شيء معه حتّى لحاظ عدم لحاظ شيء معه.

والظاهر من كلامه أنّ الماهيّة المهملة نفس الماهيّة لا بشرط المقسمي. وذهب إليه المحقّق النائينيّ أيضا في فوائد الاصول ٢ : ٥٧٢.

واستدلّ المصنّف رحمه‌الله على عدم وضع أسماء الأجناس للماهيّة المرسلة ، لا بنحو بشرط شيء ولا بنحو اللابشرط القسميّ :

أمّا بنحو بشرط شيء : فاستدلّ عليه بقوله : «وذلك لوضوح صدقها ...». وحاصله : أنّه لو كانت أسماء الأجناس موضوعة للمفاهيم المشروطة بالإرسال والشياع لا تصدق على أفرادها إلّا بعد تجريدها عن قيد الإرسال والشياع ، بداهة أنّه لا يصدق الرجل الشائع على فرد من أفراده ، لعدم كون كلّ فرد شائعا ، بل يصدق على الرجل فقط. مع أنّ صدقها على أفرادها من دون عناية التجريد معلوم ، فصدق هذه المفاهيم على أفرادها من دون التصرّف فيها بالتجريد كاشف عن وضعها للمفاهيم المبهمة بما هي هي.

وأمّا بنحو اللابشرط القسميّ : فاستدلّ عليه بقوله : «وكذا المفهوم اللابشرط القسميّ». وحاصله : أنّ المفهوم مقيّدا بقيد عدم لحاظ شيء معه غير قابل للصدق على أفراده ، لأنّ القيد المذكور لا يطرأ الشيء إلّا في الذهن ، كالكلّيّة الّتي لا تعرض الإنسان إلّا في الذهن ، فالمفهوم اللابشرط القسميّ لا موطن له إلّا الذهن ، فلا يكاد يصدق على الأفراد في الخارج. وهذا كاشف عن عدم وضعها للماهيّة المرسلة بنحو اللابشرط القسميّ.

والنتيجة : أنّ أسماء الأجناس موضوعة للماهيّة المهملة ، لا الماهيّة المرسلة.

ثمرة البحث :

وأمّا ثمرة البحث تظهر في موردين : ـ

ومنها : علم الجنس ، ك «اسامة» (١). والمشهور بين أهل العربيّة (٢) : أنّه موضوع للطبيعة لا بما هي هي ، بل بما هي متعيّنة بالتعيّن (٣) الذهنيّ ، ولذا يعامل معه معاملة المعرفة بدون أداة التعريف.

لكنّ التحقيق : أنّه موضوع لصرف المعنى بلا لحاظ شيء معه أصلا ـ كاسم الجنس ـ. والتعريف فيه لفظيّ ـ كما هو الحال في التأنيث اللفظيّ ـ ، وإلّا لما صحّ حمله على الأفراد بلا تصرّف وتأويل ، لأنّه على المشهور كلّيّ عقليّ (٤) ، وقد عرفت (٥) أنّه لا يكاد صدقه عليها ، مع صحّة حمله عليها بدون ذلك كما لا يخفى ، ضرورة أنّ التصرّف في المحمول بإرادة نفس المعنى بدون قيده تعسّف لا يكاد يكون بناء القضايا المتعارفة عليه. مع أنّ وضعه لخصوص معنى (٦) يحتاج إلى تجريده عن خصوصيّته عند الاستعمال لا يكاد (٧) يصدر عن جاهل ، فضلا عن الواضع الحكيم.

__________________

ـ الأوّل : أنّه بناء على وضعها للماهيّة المهملة لا يكون التقييد مستلزما للتجوّز ، لأنّ اسم الجنس ـ حينئذ ـ استعمل في معناه الموضوع له ، والخصوصيّة استفيدت من القيد بنحو تعدّد الدالّ والمدلول. وأمّا بناء على وضعها للماهيّة المرسلة يكون التقييد مستلزما للتجوّز ، لأنّ القيد ينافي الإرسال ، ويلزم استعمال اسم الجنس في غير ما وضع له.

الثاني : أنّه إذا ورد اسم جنس في الكلام وشكّ في إرادة الشياع والإرسال منه فبناء على وضعها للطبيعة المرسلة يرجع الشكّ إلى أنّه هل استعمل في معناه الموضوع له أو لم يستعمل فيه؟ وحينئذ كان المحكّم أصالة الحقيقة ، فيستفاد العموم من نفس اللفظ. وأمّا بناء على وضعها للطبيعة المهملة فلا مجال لأصالة الحقيقة ، بل لا بدّ في استفادة العموم من القرينة الخارجيّة كمقدّمات الحكمة.

(١) فإنّها علم لجنس الأسد. وك «ثعالة» ، فإنّها علم للثعلب.

(٢) راجع شرح الكافية ١ : ٤٩٧ و ٣ : ٢٤٥ ـ ٢٤٦.

(٣) وفي بعض النسخ : «بالتعيين».

(٤) أي : أنّه على ما هو المنسوب إلى المشهور ـ من أنّ علم الجنس موضوع للطبيعة بما هي متعيّنة بالتعيّن الذهنيّ ـ كلّيّ عقليّ ، لأنّ الطبيعة مقيّدة بالتعيّن الذهنيّ لا موطن لها إلّا الذهن.

(٥) قبل أسطر.

(٦) أي : وضع علم الجنس لمعنى مع خصوصيّة.

(٧) خبر «أنّ».