درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۷۷: مفاهیم ۱۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

جلسه قبل دلیل پنجم برای کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد ذکر کردیم که منسوب به شیخ بهایی بود که گفتند علماء مطلق را حمل بر مقید می‌کنند و از این معلوم می‌شود که علماء از وصفی که در مقید است مفهوم گرفتند و بعد از اینکه مفهوم گرفتند می‌بینند بین مطلق و مقید تنافی است و مطلق را حمل بر مقید می‌کنند.

جواب اول: بله بین مطلق و مقید تنافی است و علت تنافی، قرینه خارجیه است نه مفهوم داشتن وصف.

جواب دوم: اگر علماء بخاطر مفهوم، مطلق را حمل بر مقید کنند، در حقیقت مفهوم را بر منطوق مقدم کرده‌اند و این صحیح نیست چون یا مساوی هستند یا منطوق قوی‌تر است.

۳

دلیل عدم مفهوم داشتن وصف و بررسی آن

  1. نظریه سوم (مشهور و صاحب کفایه): وصف مفهوم ندارد.

حالا یک نفر یک دلیل می‌آورد بر این که وصف مفهوم ندارد لکن صاحب کفایه این دلیل را قبول ندارد. دلیل این فرد یک آیه‌ی قرآن است.

دلیل: یکی از آیات قران این است (ربائبکم الاتی فی حجورکم) می‌گوید یکی از زنانی که بر شما حرام هستند ربیبه‌های شما هستند. ربیبه این است که یک زنی از شوهر اولش یک دختر دارد بعد این زن شوهر دوم می‌کند. به این دختری که از شوهر اول است می‌گویند ربیبه شوهر دوم.

ولی چه نوع ربیبه‌ای بر شما حرام است؟ واجب الوجود صفت می‌اورد و می‌فرماید الاتی فی حجورکم، ان ربیبه‌هایی که در دامان شما بزرگ شده‌اند و ان دختری که با مادرش می‌رود در خانه‌ی شوهر دوم. چنین ربیبه‌ای بر شوهر دوم حرام است.

حال اگر بگوییم صفت مفهوم دارد، مفهوم آیه این است که آن ربیبه‌ای که در دامان شوهر دوم بزرگ نشده، بر شوهر دوم حرام نیست. و این مفهوم بر خلاف اجماع بلکه خلاف ضرورت است.

دلیل به عبارت دیگر:

صغری: اگر وصف دارای مفهوم باشد، لازمه‌اش این است که ربیبه‌ای که در خانه‌ی شوهر دوم بزرگ نشده، حرام نباشد.

کبری: والازم باطل. نتیجه: فلملزوم مثله

اشکال صاحب کفایه بر دلیل:

  1. این آیه از محل بحث خارج است زیرا در این آیه قرینه داریم که وصف مفهوم ندارد. و حال آنکه محل بحث ما جائی است که قرینه نباشد چه قرینه بر وجود مفهوم و چه قرینه بر عدم المفهوم.
  2. این آیه رد بر کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟ زیرا کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، با چند شرط می‌گویند مفهوم دارد که یکی از شرایط این است که آن وصف، وصف غالبی نباشد. و حال انکه این وصفی که در این آیه هست، وصف غالبی است زیرا ربیبه‌ها غالبا با مادرشان و در منزل شوهر دوم زندگی می‌کنند.

سوال: چرا کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، می‌گویند که یکی از شرایط مفهوم داشتن وصف این است که وصف غالبی نباشد؟

جواب: صاحب کفایه می‌فرماید دلیل این شرط روشن است.

قدم اول: این کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد این را می‌گویند که وصف در صورتی مفهوم دارد که وصف علت منحصره حکم باشد و علت منحصره معنایش این است که اگر این وصف بود، حکم هست و اگر وصف نبود حکم هم نیست.

قدم دوم: حالا اگر خواستیم بدست بیاوریم و بفهمیم که این وصف علت منحصره است برای حکم، این موصوف باید دو حالت داشته باشد:

الف: حالت وجود وصف: حالتی که در آن موصوف، وصف را داشته باشد.

ب: حالت عدم الوصف: حالتی که در ان موصوف وصف را نداشته باشد.

ان وقت شما بگویید در حالت اول حکم هست و در حالت دوم حکم نیست. از این در میاد که این وصف علت منحصره است برای حکم.

قدم سوم: حالا اگر وصف، وصف غالبی بود معنایش این است که این موصوف فقط یک حالت دارد و ان وجود الوصف است.

سوال: این وصف، وصف غالبی است پس حالت عدم الوصف هم دارد.

جواب: این وصف چون غالبی است موارد عدم الوصف می‌شود نادر و النادر کالمعدوم.

حالا که این موصوف فقط یک حالت دارد، برای شما کشف نمی‌شود که این وصف، علت منحصره است. فافهم (اشاره به این دارد که کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد هرگز چنین شرطی نکرده‌اند).

تا این جا به این رسیدیم که وصف مفهوم ندارد اما بخاطر این دلیلی که الان بیان شد بلکه بخاطر، عدم الدلیل دلیل علی عدم یعنی چون دلیل بر وجود مفهوم نداریم پس مفهوم ندارد. لذا اول مفهوم وصف فرمود: الظاهر انه لا مفهوم للوصف.

۴

تذنیب

مطلب جدید:

وصف ۴ حالت دارد:

حالت اول: وصف مساوی با موصوف است مثل اکرم انسانا ناطقا. این صورت محل بحث نیست.

حالت دوم: گاهی وصف اعم مطلق از موصوف است مثل اکرم انسانا ماشی. این صورت محل بحث نیست.

حالت سوم: گاهی وصف اخص مطلق از موصوف مثل اکرم انسانا ضاحکا. این صورت قطعا محل بحث است.

حالت چهارم: گاهی وصف اخص من وجه از موصوف است یعنی بین وصف و موصوف نسبت اخص و اعم من وجه است مثل فی الغنم السائمه زکاه یعنی در گوسفندی که از علف مالک نمی‌خورد، زکات است. الان بین غنم و سائمه نسبت عام و خاص من وجه است. که این حالت خودش ۳ صورت دارد:

  • صورت اول: گاهی افتراق از ناحیه‌ی موصوف است یعنی موصوف هست اما صفت نیست (مثلا غنم هست اما سائمه نیست مثل گوسفند معلوفه). این صورت قطعا محل بحث است.
  • صورت دوم: گاهی افتراق از ناحیه‌ی وصف است یعنی وصف هست اما موصوف نیست مثل ابل سائمه. این صورت محل بحث نیست.
  • صورت سوم: گاهی افتراق از هر دو جهت است یعنی نه وصف است و نه موصوف مثل ابل معلوفه. اختلاف است که این صورت، ایا داخل در محل بحث هست یا نیست. در این جا دو نظریه وجود دارد:

نظریه اول (صاحب کفایه): داخل در محل بحث نیست.

نظریه‌ی دوم (بعض شافعیه): داخل در محل بحث است. یعنی اگر مولا می‌فرماید فی الغنم السائمه زکاه، حکم ابل معلوفه نیز فهمیده می‌شود که در ان زکات نیست. حالا شیخ امده یک وجهی برای این حرف بعض شافعیه ذکر کرده است و ان این است که دلیل انها این است که آنها درک می‌کنند که این وصف علت منحصره برای حکم است.

صاحب کفایه به شیخ می‌فرمایند که اگر درک کرده‌اند که وصف علت منحصره است، خب همین حرف را در صورت تساوی بزنید. و حال آنکه شمای شیخ اعتقاد دارید که صورت تساوی داخل محل بحث نیست.

۵

جزوه دلیل عدم مفهوم داشتن وصف و بررسی آن

۳. وصف در جمله وصفیه مفهوم ندارد، چون:

صغری: اگر وصف دال بر مفهوم باشد، لازمه‌اش این است که ربیبه‌ای که در حجر زوج نیست، بر زوج حرام نباشد.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

رد اول: این آیه از محل بحث خارج است، چون نسبت به آیه قرینه وجود دارد که مفهوم ندارد و حال آنکه بحث در جایی است که قرینه بر مفهوم یا عدم مفهوم نباشد.

رد دوم: این آیه رد بر قائلین به مفهوم نیست، چون قائلین به مفهوم معتقدند وصف مفهوم دارد به شرط اینکه وصف، غالبی نباشد و حال آنکه در آیه وصف، وصف غالبی است.

۶

جزوه تذنیب

وصف چهار صورت دارد:

۱. مساوی با موصوف است، مثل الانسان ناطق.

۲. اعم مطلق از موصوف، مثل الانسان الماشی.

۳. اخص مطلق ازموصوف: مثل الانسان ضاحک.

۴. اخص من وجه از موصوف که سه حالت دارد (مثل للغنم السائمة زکاة):

الف: افتراق از ناحیه موصوف است (موصوف هست بدون وصف).

ب: افتراق از ناحیه وصف است.

ج: افتراق از ناحیه موصوف و وصف است.

با حفظ این نکته، صورت ۱ و ۲ و ب از محل بحث خارج است و صورت ۳ و الف داخل در محل بحث است و در صورت ج اختلاف است:

۱. مصنف: داخل در بحث نیست.

۲. بعض شافعیه: داخل در بحث است.

کلام مرحوم شیخ: لعل دخول در محل بحث بخاطر استفاده علیت منحصره از وصف باشد.

اشکال منصف: صغری: اگر وجه دخول این باشد، یلزم صورت ۱ و ۲ هم داخل در محل بحث باشد.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۷

تطبیق دلیل عدم مفهوم داشتن وصف و بررسی آن

و أما الاستدلال على ذلك أي عدم الدلالة (وصف) على المفهوم بآية وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ‏ ففيه (در استدلال به آیه است) أن الاستعمال (استعمال وصف) في غيره (مفهوم) أحيانا مع القرينة مما لا يكاد ينكر كما في الآية قطعا (همان طور که در آیه قرینه‌ی خارجیه هست که وصف مفهوم ندارد) مع أنه يعتبر في دلالته عليه (با این که شرط می‌باشد در دلالت وصف بر مفهوم) عند القائل بالدلالة (یعنی نزد کسانی که می‌گویند وصف دال بر مفهوم هست) أن لا يكون واردا مورد الغالب (این است که نباشد وصف وارد در مورد غالب یعنی وصف غالبی نباشد) كما في الآية (همان طور که وصف در آیه، وصف غالبی می‌باشد) و وجه الاعتبار (دلیل شرط بودن این که وصف نباید غالبی باشد) واضح لعدم دلالته (بخاطر این دلالت ندارد وصف) معه (با ورود مورد غالب یعنی اگر وصف غالبی باشد) على الاختصاص (اختصاص حکم به مورد وصف – علت منحصره بودن وصف) و بدونها (دلالت) لا يكاد يتوهم دلالته على المفهوم فافهم.

۸

تطبیق تذنیب

تذنيب [تحرير محل النزاع‏]

لا يخفى أنه لا شبهة في جريان النزاع (نزاع در مفهوم وجودا و عدما یعنی مفهوم دارد یا ندارد) فيما إذا كان الوصف أخص من موصوفه (وصف) و لو من وجه (ولو اخص، اخص من وجه باشد) في مورد الافتراق من جانب الموصوف و أما في غيره (افتراق از ناحیه‌ی موصوف – غیر این مورد، دو مورد است که عبارتند از افتراق از ناحیه‌ی وصف و از ناحیه‌ی هر دو اما آنجا که افتراق از ناحیه‌ی وصف است قطعا محل بحث نیست لذا مراد از غیره فقط جائی است که افتراق از ناحیه‌ی هردوست) ففي جريانه إشكال (دو وجه است) أظهره (اشکال) عدم جريانه (نزاع) و إن كان يظهر مما (عن بعض الشافعية حيث قال قولنا في الغنم السائمة زكاة يدل على عدم الزكاة في معلوفة الإبل) جريانه فيه (فاعل یظهر – جاری شدن نزاع در ان غیر) و لعل وجهه (علت جریان نزاع در غیر) استفادة العلية المنحصرة منه (وصف).

و عليه (بنابر این وجه) فيجري (جاری می‌شود نزاع) فيما كان الوصف مساويا أو أعم مطلقا أيضا (مثل جریان نزاع در غیر – افتراق از ناحیه‌ی هردو باشد) فيدل (دلالت می‌کند وصف مساوی و اعم مطلق) على انتفاء سنخ الحكم عند انتفائه (یعنی دلالت می‌کند بر مفهوم) فلا وجه في التفصيل بينهما (وصف مساوی و اعم مطلق) و بين ما إذا كان (موردی که بوده باشد در ان مورد وصف) أخص من وجه‏ فيما إذا كان الافتراق من جانب الوصف و الموصوف بأنه لا وجه للنزاع فيهما (وصف مساوی و اعم مطلق) معللا بعدم الموضوع و استظهار جريانه من بعض الشافعية فيه (غیر – افتراق از ناحیه‌ی هردو باشد) كما لا يخفى فتأمل جيدا.

وعدم لزوم اللغويّة بدونه ، لعدم انحصار الفائدة به (١) ؛ وعدم قرينة اخرى ملازمة له.

وعلّيّته ـ فيما إذا استفيدت ـ غير مقتضية له ، كما لا يخفى (٢). ومع كونها بنحو الانحصار وإن كانت مقتضية له ، إلّا أنّه لم يكن من مفهوم الوصف ، ضرورة أنّه قضيّة العلّة الكذائيّة المستفادة من القرينة عليها في خصوص مقام ، وهو ممّا لا إشكال فيه ولا كلام ، فلا وجه لجعله تفصيلا في محلّ النزاع ومورد النقض والإبرام (٣).

ولا ينافي ذلك (٤) ما قيل (٥) من أنّ الأصل في القيد أن يكون احترازيّا ، لأنّ الاحترازيّة لا توجب إلّا تضييق دائرة موضوع الحكم في القضيّة ، مثل ما إذا كان بهذا الضيق بلفظ واحد. فلا فرق أن يقال : «جئني بإنسان» أو «[جئني] بحيوان ناطق». كما أنّه لا يلزم في حمل (٦) المطلق على المقيّد فيما وجد شرائطه إلّا ذلك (٧) ، من دون حاجة فيه إلى دلالته على المفهوم ، فإنّه من المعلوم أنّ قضيّة الحمل ليس إلّا أنّ المراد بالمطلق هو المقيّد ، وكأنّه لا يكون في البين غيره. بل ربما قيل (٨) : «إنّه لا وجه للحمل لو كان بلحاظ المفهوم ، فإنّ ظهوره فيه ليس بأقوى من ظهور المطلق في الإطلاق كي يحمل عليه ، لو لم نقل بأنّه الأقوى لكونه بالمنطوق ، كما لا يخفى».

وأمّا الاستدلال على ذلك ـ أي عدم الدلالة على المفهوم ـ بآية ﴿وَرَبائِبُكُمُ

__________________

(١) بل لذكر الوصف فوائد أخر ، كالاهتمام بشأن الموصوف ببيان فضائله أو كون الشخص معروفا بين الأفراد بهذا الوصف وغيرهما.

(٢) لأنّ العلّة ما لم تكن منحصرة لم تدلّ على المفهوم.

(٣) وفي بعض النسخ : «وموردا للنقض والإبرام».

(٤) أي : عدم المفهوم للوصف.

(٥) نسبه الشيخ محمّد تقيّ الاصفهانيّ إلى المشتهر في الألسنة. هداية المسترشدين : ٢٩٤.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «من حمل».

(٧) أي : تضييق دائرة موضوع الحكم في القضيّة.

(٨) والقائل هو الشيخ الأعظم الأنصاريّ على ما في تقريرات درسه. فراجع مطارح الأنظار : ١٨٣.

اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ (١) ، ففيه : أنّ الاستعمال في غيره (٢) أحيانا مع القرينة ممّا لا يكاد ينكر ، كما في الآية قطعا. مع أنّه يعتبر في دلالته عليه ـ عند القائل بالدلالة ـ أن لا يكون واردا مورد الغالب ـ كما في الآية (٣) ـ ، ووجه الاعتبار واضح ، لعدم دلالته معه على الاختصاص ، وبدونها (٤) لا يكاد يتوهّم دلالته على المفهوم ، فافهم (٥).

تذنيب : [في اختصاص النزاع بالوصف الأخصّ من موصوفه]

لا يخفى : أنّه لا شبهة في جريان النزاع فيما إذا كان الوصف أخصّ من موصوفه ، ولو من وجه في مورد الافتراق من جانب الموصوف (٦).

__________________

(١) النساء / ٢٣.

وتقريب الاستدلال بها على عدم المفهوم للوصف : أنّه إذا كان للوصف مفهوم فتدلّ الآية الشريفة على عدم حرمة الربيبة الّتي لا تكون في حجر الزوج. ولا خلاف في حرمتها مطلقا.

فلا مفهوم للوصف.

(٢) أي : استعمال الوصف في غير المفهوم.

(٣) فإنّ قوله تعالى : ﴿فِي حُجُورِكُمْ ورد مورد الغالب ، فإنّ الغالب كون الربائب في حجور الأزواج.

(٤) أي : بدون الدلالة على الاختصاص.

(٥) قال المحقّق الأصفهانيّ : «يمكن أن يكون إشارة إلى أن مجرّد دلالة القيد على الخصوصيّة والدخل لا يقتضي المفهوم ما لم يفهم منه الانحصار». نهاية الدراية ١ : ٦٢٦.

(٦) الوصف تارة يكون مساويا لموصوفه كقولنا : «أكرم إنسانا ضاحكا» ، واخرى يكون أعمّ منه مطلقا كقولنا : «أكرم إنسانا ماشيا» ، وثالثة يكون أخصّ منه مطلقا كقولنا : «أضف إنسانا عالما» ، ورابعة يكون أخصّ منه من وجه كقولنا : «سلّم الرجل العادل».

وإذا كان بين الوصف والموصوف العموم والخصوص من وجه فالافتراق إمّا من جانب الموصوف كالرجل غير العادل ، وإمّا جانب الوصف كالمرأة العادلة.

ذهب المصنّف رحمه‌الله إلى جريان النزاع في دخول الوصف الأخصّ من الموصوف مطلقا ، كالعالم بالنسبة إلى الإنسان. وهكذا دخول الأخصّ من وجه إذا كان الافتراق من جهة الموصوف ، بأن وجد الموصوف من دون الوصف كالرجل غير العالم. وأمّا سائر الصور فلا يجري النزاع فيها.

وأمّا في غيره (١) : ففي جريانه إشكال. أظهره عدم جريانه (٢). وإن كان يظهر ممّا عن بعض الشافعيّة (٣) ـ حيث قال : «قولنا : في الغنم السائمة زكاة ، يدلّ على عدم الزكاة في معلوفة الإبل» ـ جريانه فيه (٤) ، ولعلّ وجهه (٥) استفادة العلّيّة المنحصرة منه (٦). وعليه (٧) فيجري فيما كان الوصف مساويا أو أعمّ مطلقا أيضا ، فيدلّ على انتفاء سنخ الحكم عند انتفائه ؛ فلا وجه في التفصيل (٨) بينهما (٩) وبين ما إذا كان أخصّ من وجه فيما إذا كان الافتراق من جانب الوصف (١٠) بأنّه لا وجه

__________________

(١) أي : غير مورد افتراق الموصوف. وهو مورد انتفاء الوصف والموصوف معا ، كالإبل المعلوفة بالقياس إلى قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «في الغنم السائمة زكاة». وأمّا مورد افتراق الوصف فهو خارج عن محلّ البحث ، لأنّ عدم دلالته على المفهوم معلوم ، حيث يعتبر في المفهوم بقاء الموضوع ؛ مضافا إلى أنّ البحث في اقتضاء انتفاء الوصف انتفاء الحكم وعدمه ، وإذا كان الوصف موجودا فلا مجال لهذا البحث.

(٢) لأنّ محطّ النزاع هو انتفاء الحكم عن الموضوع وعدمه عند انتفاء الوصف ، وهو إنّما يتصوّر فيما إذا فرض بقاء الموضوع بعد انتفاء الوصف ، ولم يكن الموضوع في سائر الصور باقيا ، كما لا يخفى.

(٣) نقل عنهم في اللمع : ٤٦ ، والمنخول : ٢٢٢.

(٤) أي : في مورد افتراق الوصف والموصوف.

(٥) أي : وجه جريان النزاع في مورد افتراق الوصف والموصوف والحكم بدلالة قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «في الغنم السائمة زكاة» على عدم الزكاة في معلوفة الإبل.

(٦) أي : من الوصف. فيستفاد من وصف «السائمة» أنّها علّة منحصرة لوجوب الزكاة ، فكلّما لم يجد السوم ـ غنما كان أو بقرا أو إبلا ـ لم يحكم بالزكاة.

(٧) أي : وعلى هذا الوجه.

(٨) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «للتفصيل».

(٩) أي : بين الوصف المساوي والأعمّ وبين ما إذا كان أخصّ من وجه ...

(١٠) لا يخفى ما في العبارة من المسامحة ، لأنّ صورة الافتراق من جانب الوصف ـ وهي صورة وجود الوصف وعدم الموصوف ـ خارجة عن محلّ النزاع بلا خلاف ، كما مرّ. نعم ، وقع الخلاف في صورة الافتراق من جانب الوصف والموصوف معا كالإبل المعلوفة بالقياس إلى قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «في الغنم السائمة زكاة» ، فذهب بعض إلى عدم جريان النزاع فيه ، ويظهر من ـ

للنزاع فيهما معلّلا بعدم الموضوع واستظهار جريانه من بعض الشافعيّة فيه (١) ، كما لا يخفى ، فتأمّل جيّدا.

__________________

ـ بعض الشافعيّة جريانه فيه. وحينئذ يصحّ أن يتساءل من بعض الشافعيّة عن وجه جريان النزاع في مورد افتراقهما معا؟ فيقال : «لعلّ وجهه استفادة العلّيّة المنحصرة من الوصف». وحينئذ نقول : استفادة انحصار العلّة في الوصف لا تختصّ بصورة افتراقهما معا فيما إذا كان الوصف أخصّ من وجه ، بل تعمّ ما إذا كان الوصف مساويا أو أعمّ مطلقا أيضا ، فلا وجه للتفصيل بين هاتين الصورتين وبين تلك الصورة بعدم جريان النزاع فيهما وجريانه فيها.

فالصحيح أن يقول : «من جانب الوصف والموصوف».

(١) أي : فيما إذا كان الوصف أخصّ من وجه في مورد افتراقهما معا.