درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۱۰: اجتماع امر و نهی ۸

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

دیروز دو مثال ذکر کردیم که هر دو مثال بنا بر عقیده مصنف، داخل در بحث است اما بنا بر عقیده صاحب فصول، فقط یکی داخل بحث است.

یک مثال این است که شارع می‌گوید صل و لا تغصب که نماز واجب نفسی تعیینی و عینی است و غصب هم حرام نفسی تعیینی و عینی است.

مثال دوم این است که مولا می‌گوید صل او صم و می‌گوید لا تغصب او لا تجالس مع الاختیار، حال مکلف صلات و غصب را انتخاب می‌کند و نماز در زمین غصب می‌خویند که هر دو عینی نفسی تعیینی است. این مثال بنا بر مسلک صاحب فصول داخل در بحث نیست چون دو واجب تخییری هستند در حالی که صاحب فصول می‌گفت باید دو واجب تعیینیباشند.

مطلب دیگری که در جلسه قبل بیان شد این بود که مکلف دو صورت دارد:

۱. مکلف قادر است که امر شارع در غیر ماده اجتماع انجام بدهد که می‌گویند مندوحه دارد.

۲. مکلف قادر نیست که امر شارع در غیر ماده اجتماع انجام بدهد که می‌گویند مندوحه ندارد.

بعد وارد بحث شدیم که آیا قید مندوحه لازم است یا خیر و برخی گفتند باید این قید باشد و الا همه باید قائل به امتناعی شوند تا تکلیف بما لا یطاق نباشد.

صاحب کفایه گفت که قید مندوحه لازم نیست، چون نزاع در اجتماع جهت خاصی است که در آن وجود و عدم وجود قید مندوحه تاثیری ندارد.

۳

نکته

نکته: اگر ما قائل شدیم که اجتماع امر و نهی در شی واحد ممکن است (در صورتی که تعدد عنوان موجب تعدد معنون و ماده‌ی اجتماع بشود، در این صورت صادر شدن امر و نهی از طرف شارع به ماده‌ی اجتماع جایز است) این جا هم امر و هم نهی فعلی می‌شوند یعنی از ما اطاعت می‌طلبند.

از این جا به بعد می‌خواهیم وارد یک بحث دیگری بشویم که هیچ ربطی به مساله‌ی اجتماع ندارد، و ان مربوط به مقام امتثال است، می‌خواهیم بینیم فعلی شدن امر و نهی در مقام امتثال با مندوحه را حساب کنیم و با عدم المندوحه نیز حساب کنیم.

اگر مکلف مندوحه دارد، فعلی شدن امر و نهی تکلیف بما لایطاق نیست فرض این است که مکلف قادر به انجام هردو هست. اما اگر مندوحه نداشت، فعلی شدن امر و نهی با هم لازمه‌اش تکلیف بما لایطاق است چون مکلف قادر به امتثال هردو نیست.

۴

تطبیق نکته

نعم (می‌خواهد بگوید مندوحه در مقام امتثال لازم است – اما مقام امتثال ربطی به مساله‌ی اجتماع امر و نهی ندارد – تا قبل از نعم می‌فرمود مندوحه لازم نیست بعد نعم می‌فرماید مندوحه لازم است لکن در مقام امتثال نه در مساله‌ی اجتماع امر و نهی) لا بد من اعتبارها (ناچاریم از شرط دانستن مندوحه) في الحكم بالجواز (جواز اجتماع) فعلا (یعنی بالفعل هم امر است و هم نهی، یعنی هم امر فعلی است و هم نهی فعلی است) لمن (منظور عدلیه است) يرى التكليف بالمحال محذورا و محالا كما (می‌خواهد بگوید در مقام امتثال فقط مندوحه شرط نیست بلکه شرایط دیگر هم لازم است مثلا مکلف باید عاقل و بالغ هم باشد) ربما لا بد من اعتبار أمر آخر في الحكم به (جواز اجتماع امر و نهی) كذلك (فعلا) أيضا (مثل اعتبار مندوحه).

و بالجملة (اگر می‌گوییم مندوحه باید باشد بخاطر این است که مکلف را قادر بر امتثال بکنیم و این ربطی به مساله‌ی اجتماع امر و نهی ندارد) لا وجه لاعتبارها (مندوحه) إلا لأجل اعتبار القدرة على الامتثال و (عطف بر اعتبار) عدم‏ لزوم التكليف بالمحال (تکیلف بما لا یطاق) و لا دخل له (اعتبار مندوحه) بما هو المحذور في المقام (مساله اجتماع امر و نهی) من التكليف المحال

(ما دو اصطلاح داریم:

 الف: التکلیف بالمحال که یعنی صادر شدن امر ونهی از شارع محال نیست یعنی خود صدور تکلیف از طرف مولا محال نیست چون لازمه‌اش اجتماع ضدین در اراده‌ی مولی نیست. پس چه چیزی محال است؟ متعلق تکلیف یعنی آن چیزی که امر و نهی روی آن رفته است محال است. مثلا مولا امر کند که پرواز کن. در این جا خود صدور امر محال نیست زیرا مستلزم اجتماع ضدین در اراده‌ی مولی نیست لذا از این جهت محال نیست اما متعلق امر یعنی پرواز کردن محال است. عدلیه می‌گویند التکلیف بالمحال، محال است لکن خود اصل صدور هم محال است لکن لابالذات بلکه بالعرض محال می‌شود. اما اشاعره می‌گویند ممکن است

 ب: التکلیف المحال یعنی خود تکلیف و خود امر و نهی کردن محال است زیرا لازمه‌اش اجتماع ضدین و نقضین در اراده‌ی مولی است. در این جا فرقی بین عدلیه و اشاعره نیست و همه ان را محال می‌دانند.

قید مندوحه ف مشکل تکلیف به محال را بر می‌دارد اما آن مشکلی که ما در مساله‌ی اجتماع امر و نهی با ان مواجه هستیم، تکلیف المحال است ولی مندوحه تکلیف به محال را حل می‌کند لذا به هم ربطی ندارند) فافهم و اغتنم.

۵

دو توهم

مطلب دوم: بیان دو توهم و رد انها

دوتا توهم شده است که صاحب کفایه این دو توهم را ذکر و بعد انها را رد می‌کند.

توهم اول: نزاع در مساله‌ی اجتماع امر و نهی مبتی بر تعلق گرفتن احکام به طبایع کلیه است نه افراد.

توضیح توهم: یک بحثی است که در مساله‌ی مقدمه واجب مطرح می‌شود که آیا حکم می‌رود روی طبیعت کلیه که جایش در ذهن است یا حکم می‌رود روی فرد خارجی؟ در این جا دو نظریه وجود دارد. عده‌ای می‌گویند حکم می‌رود روی طبایع کلیه مثلا در صل می‌گویند امر رفته روی طبیعت کلی صلاه که این طبیعت جایش در ذهن است و عده‌ی دیگری می‌گویند امر ونهی می‌رود روی فرد خارجی یعنی همین نمازی که مشغول خواندنش شده‌ای، امر رفته روی آن. حالا عده‌ای امده‌اند گفته‌اند که این نزاع که ما می‌آییم بحث می‌کنیم اجتماع امر و نهی در شی واحد ایا ممکن است یا ممتنع، این نزاع مبتی بر این است که امر و نهی رفته باشد روی طبایع کلیه.

امر رفته روی طبیعت کلی صلاه و نهی هم همین طور. الان این دو طبیعت کلی منطبق می‌شود روی فرد خارجی (صلاه در دار غصبی) این جا بحث می‌شود که ایا انطباق این دو طبیعت بر فرد خارجی، این فرد خارجی را دوتا می‌کند یا خیر؟ اگر بگوییم سبب دو فرد شدن این فرد می‌شود، این جا قائل به امکان می‌شویم و اگر بگوییم سبب دو فرد شدن این فرد نمی‌شود، قائل به امتناع می‌شویم.

اما اگر قائل بشویم که امر و نهی رفته‌اند روی فرد خارجی، این جا دیگر نزاعی وجود ندارد و همه باید امتناعی بشوند.

توهم دوم: امکانی شدن مبتنی بر تعلق احکام بر طبایع کلیه است و امتناعی شدن مبتی بر تعلق احکام به فرد خارجیه است.

اگر قائل شدیم که احکام به طبایع کلی تعلق گرفته است، همه باید در مساله اجتماع امر ونهی، امکانی بشوند چون اگر این را بگوییم ما در این مساله‌ی اجتماع امر و نهی، ما دو طبیعت کلیه داریم و امر رفته روی یک طبیعت کلی (صلاه) و نهی رفته روی یک طبیعت کلی دیگر (غصب) و این دو طبیعت هرچند منطبق می‌شوند بر فرد خارجی لکن ما با ان کاری نداریم. زیرا امر و نهی روی فرد نمی‌رود. لذا امکانی می‌شویم.

اگر قائل شدیم که امر و نهی به فرد خارجی تعلق می‌گیرد، باید قائل به امتناع بشویم زیرا فرد خارجی واحد است و فرض این است که تعدد عنوان موجب تعدد ان فرد نمی‌شود.

جواب صاحب کفایه به دو توهم:

صاحب کفایه یک جواب می‌دهد به هردو توهم، که در حقیقت این جواب، تکرار حرف خودشان است. ایشان می‌فرماید ایا تعدد عنوان موجب تعدد معنون و ماده‌ی اجتماع می‌شود یا نمی‌شود، اگر می‌گوییم تعدد عنوان موجب تعدد معنون می‌شود، می‌گوییم اجتماع جایز است چه امر و نهی تعلق بگیرد به طبایع و چه به فرد خارجی و اگر بگوییم تعدد عنوان موجب تعدد معنون نمی‌شود می‌گوییم اجتماع ممتنع است مطلقا چه بگوییم امر و نهی به طبایع تعلق می‌گیرد و چه به فرد خارجی.

۶

تطبیق دو توهم

أنه ربما يتوهم (توهم اول) تارة أن النزاع في الجواز (امکان) و الامتناع يبتني على القول بتعلق الأحكام بالطبائع و أما الامتناع (امتناع اجتماع) على القول بتعلقها (احکام) بالأفراد فلا يكاد يخفى (امتناع مخفی نیست) ضرورة (علت برای مخفی نبودن امتناع در صورتی که احکام به فرد خارجی تعلق بگیرد) لزوم تعلق الحكمين (وجوب و حرمت) بواحد شخصي (جزئی) و لو كان (واحد جزئی) ذا وجهين (صلاه و غصب) على (متعلق به لزوم) هذا القول (تعلق احکام به افراد).

و أخرى (توهم دوم) أن القول بالجواز (امکان اجتماع) مبني على القول بالطبائع لتعدد متعلق الأمر و النهي ذاتا (ماهیتا) عليه (بنابر قول بالطبایع) و إن اتحدا وجودا (اگر چه این دو طبیعت کلی در عالم خارج به یک وجود موجود می‌شوند) و القول بالامتناع على القول بالأفراد لاتحاد متعلقهما (امر و نهی) شخصا خارجا و (عطف بر اتحاد است) كونه (متعلق) فردا واحدا.

ربما قيل (١) بأنّ الإطلاق إنّما هو للاتّكال على الوضوح ، إذ بدونها يلزم التكليف بالمحال(٢).

ولكنّ التحقيق ـ مع ذلك ـ : عدم اعتبارها في ما هو المهمّ في محلّ النزاع من لزوم المحال ، وهو اجتماع الحكمين المتضادّين وعدم الجدوى في كون موردهما موجّها بوجهين في دفع غائلة اجتماع الضدّين ، أو عدم لزومه (٣) وأنّ تعدّد الوجه يجدي في دفعها. ولا يتفاوت في ذلك (٤) أصلا وجود المندوحة وعدمها. ولزوم التكليف بالمحال بدونها محذور آخر (٥) لا دخل له بهذا النزاع.

نعم ، لا بدّ من اعتبارها في الحكم بالجواز فعلا لمن يرى التكليف بالمحال محذورا ومحالا (٦) ، كما ربما لا بدّ من اعتبار أمر آخر (٧) في الحكم به كذلك (٨) أيضا.

وبالجملة : لا وجه لاعتبارها إلّا لأجل اعتبار القدرة على الامتثال وعدم لزوم التكليف بالمحال ، ولا دخل له بما هو المحذور في المقام من التكليف المحال (٩).

__________________

(١) والقائل صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ١٢٤.

(٢) توضيح ذلك : أنّ المكلّف إن كان متمكّنا من إيجاد متعلّق التكليف في غير مورد الاجتماع ـ بأن يتمكّن من فعل الصلاة في غير الدار المغصوبة ـ فحينئذ لا مانع من توجيه التكليف بالصلاة إليه ، لتمكّنه من فعلها. وأمّا إذا لم يكن متمكّنا من الإتيان بالصلاة ـ مثلا ـ ، لا في الدار لأنّ الممنوع الشرعيّ كالممتنع العقليّ ، ولا في خارج الدار لعدم المندوحة له ، فإذن لا يمكن توجيه التكليف بالصلاة إليه ، لأنّه من التكليف بالمحال ، وعليه فلا معنى للبحث عن جواز اجتماع الأمر والنهي وامتناعه.

(٣) أي : أو عدم لزوم المحال.

(٤) أي : في محلّ النزاع.

(٥) غير محذور استحالة التكليف.

(٦) كالعدليّة.

(٧) كالبلوغ والعقل وغيرهما.

(٨) أي : فعلا.

(٩) وتوضيح ما أفاده المصنّف في المقام : أنّ النزاع في المقام يقع في مرحلتين :

الأولى : النزاع في مرحلة الجعل والانشاء. بأن يقال : هل يمتنع تعلّق حكمين متضادّين بشيء واحد ذي وجهين ـ لعدم كفاية تعدّد الوجه في دفع غائلة اجتماع الضدّين ، فيكون نفس التكليف محالا ـ أم يمكن ذلك ـ لكون تعدّد الوجه موجبا لتعدّد المتعلّق ـ؟

ومن الواضح أنّ هذا المعنى لا يختلف الحال فيه بين وجود المندوحة وعدم وجودها. وهذا هو محلّ البحث في مسألتنا هذه. ـ

فافهم واغتنم (١).

السابع : [عدم ابتناء النزاع على القول بتعلّق الأحكام بالطبائع]

انّه ربما يتوهّم :

تارة : أنّ النزاع في الجواز والامتناع يبتني على القول بتعلّق الأحكام بالطبائع. وأمّا الامتناع على القول بتعلّقها بالأفراد فلا يكاد يخفى ، ضرورة لزوم تعلّق الحكمين بواحد شخصيّ ـ ولو كان ذا وجهين ـ على هذا القول (٢).

__________________

ـ الثانية : النزاع في مرحلة الامتثال. بأن يقال : هل يجوز التكليف بالضدّين اللذين لم يقدر المكلّف على امتثاله أم لا يجوز؟ وبتعبير آخر : هل يجوز التكليف بالمحال ـ وهو امتثال الضدّين ـ أم لا؟

ومن المعلوم أنّ القدرة على الامتثال شرط في التكليف ، والمكلّف لا يقدر عليه في المقام إلّا مع وجود المندوحة ، فوجودها في مرحلة الامتثال شرط. ولكنّه خارج عن محلّ البحث في مسألتنا هذه.

(١) والمحقّق الاصفهانيّ ـ بعد ما أورد على المصنّف بإيرادين ـ ذكر وجها آخر لعدم لزوم التقييد بالمندوحة ، فقال : «لو كان تعدّد الوجه مجديا في تعدّد المعنون لكان مجديا في التقرّب به من حيث رجحانه في نفسه ، فإنّ عدم المندوحة يمنع عن الأمر لعدم القدرة على الامتثال ، ولا يمنع من الرجحان الذاتيّ الصالح للتقرّب به ، فكما أنّ تعدّد الجهة يكفي من حيث التضادّ كذلك يكفي من حيث ترتّب الثمرة ـ وهي صحّة الصلاة ـ ، فلا موجب للتقييد بعدم المندوحة ، لا على القول بالتضادّ لكفاية الاستحالة من جهة التضادّ في عدم الصحّة ، ولا على القول بعدم التضادّ لما عرفت من كفاية تعدّد الجهة من حيث التقرّب أيضا». نهاية الدارية ١ : ٥١٤.

(٢) أي : على القول بتعلّق الأحكام بالأفراد.

وتوضيح التوهّم : أنّ للمتوهّم دعويين :

الأولى : جريان النزاع في خصوص ما إذا قلنا بتعلّق الأحكام بالطبائع. إذ عليه تعلّق الأمر بطبيعة والنهي بطبيعة أخرى ، غاية الأمر انطبقا في الخارج على شيء واحد. وحينئذ يقع النزاع في إمكان الاجتماع وامتناعه ، فالقائل بالجواز يرى أنّ تعدّد عنوان الطبيعة يوجب تعدّد المجمع في مورد الاجتماع ، والقائل بالامتناع يرى أنّ تعدّد العنوان لا يوجب تعدّد المجمع في الخارج. ـ

واخرى : أنّ القول بالجواز مبنيّ على القول بالطبائع ، لتعدّد متعلّق الأمر والنهي ذاتا عليه (١) ، وإن اتّحدا وجودا ؛ والقول بالامتناع على القول بالأفراد ، لاتّحاد متعلّقهما شخصا خارجا وكونه فردا واحدا (٢).

وأنت خبير بفساد كلا التوهّمين ، فإنّ تعدّد الوجه إن كان يجدي بحيث لا يضرّ معه الاتّحاد بحسب الوجود والإيجاد لكان يجدي ولو على القول بالأفراد ، فإنّ الموجود الخارجيّ الموجّه بوجهين يكون فردا لكلّ من الطبيعتين ، فيكون مجمعا لفردين موجودين بوجود واحد ، فكما لا يضرّ وحدة الوجود بتعدّد الطبيعتين ، لا يضرّ بكون المجمع اثنين بما هو مصداق وفرد لكلّ من الطبيعتين ، وإلّا لما كان يجدي أصلا حتّى على القول بالطبائع كما لا يخفى ، لوحدة الطبيعتين وجودا واتّحادهما خارجا ؛ فكما أنّ وحدة الصلاتيّة والغصبيّة في الصلاة في الدار المغصوبة وجودا غير ضائر بتعدّدهما وكونهما طبيعتين ، كذلك وحدة ما وقع في الخارج من خصوصيّات الصلاة فيها وجودا غير ضائر بكونه فردا للصلاة فيكون مأمورا به ، وفردا للغضب فيكون منهيّا عنه ، فهو ـ على وحدته وجودا ـ يكون اثنين ، لكونه مصداقا للطبيعتين (٣). فلا تغفل.

__________________

ـ الثانية : عدم جريان النزاع فيما إذا قلنا بتعلّق الأحكام بالأفراد ، بل لا مناص من الالتزام بالامتناع ، إذ الفرد عبارة عن الوجود الواحد الشخصيّ الخارجيّ ، ومن الواضح أنّه لا يعقل أن يكون الواحد الشخصيّ مصداقا لحكمين متضادّين ، وإلّا لزم اجتماع الضدّين.

(١) أي : على القول بالطبائع.

(٢) وحاصل هذا التوهّم هو الالتزام بالتفصيل في مسألة الاجتماع. بأن يقال : الحقّ أنّ اجتماع الأمر والنهي جائز على القول بتعلّق الأحكام بالطبائع ، وممتنع على القول بتعلّقها بالأفراد. بدعوى أنّه على القول بالطبائع يتعدّد متعلّق الأمر والنهي في مرحلة تعلّق الحكم به ، فلم يجتمعا في واحد وإن اجتمعا في المصداق. وأمّا على القول بالأفراد فبما أنّ متعلّقهما هو الفرد الواحد الشخصيّ فلا يمكن اجتماعهما عليه وتعلّقهما به.

(٣) حاصل الدفع : أنّ أساس النزاع على أنّ تعدّد الوجه هل يكفي في دفع غائلة اجتماع الضدّين أم لا؟ فلو قلنا بأنّ تعدّد الوجه يستلزم تعدّد المعنون فالاجتماع جائز مطلقا. أمّا ـ