درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶: اجتماع امر و نهی ۴

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

  • نظریه چهارم: بحث در مساله‌ی اجتماع یک بحث عقلی است اما در مساله‌ی نهی از عبادت، یک بحث لفظی است.
۳

بررسی فرق چهارم

اشکالات صاحب کفایه:

اشکال اول:

مقدمه: مسائل علم اصول در یک تقسیم بر ۳ نوع است:

  1. بعضی از این مسائل، عقلی محض است یعنی حاکم بر این مساله فقط عقل است مثل این مساله که عقل وجوب مطابعت دارد یا ندارد؟ (البته اگر این مساله را یک مساله‌ی اصولی بگیریم زیرا در این که مساله‌ی اصولی باشد اختلاف است)
  2. بعضی از مسائل لفظی محض است یعنی حاکم بر این مسائل فقط لفظ است مثل مساله‌ی مشتق که ایا حقیقت است در خصوص متلبس یا حقیقت است در اعم.
  3. بعضی از مسائل علم اصول، عقلی لفظی است یعنی حاکم در بخشی از مساله عقل است و حاکم در بخشی از مساله لفظ است. مثل مساله‌ی مقدمه‌ی واجب علی قول. ما در مساله‌ی مقدمه واجب بحث می‌کنیم که آیا امر به ذی المقدمه (صل) ایا دلالت بر وجوب مقدمه‌اش دارد یا ندارد؟ بعضی علما می‌گویند عقلا دلالت دارد اما لفظا دلالت ندارد.

اصل جواب:

صاحب کفایه می‌فرماید که عقلی بودن بحث در این جا و لفظی بودن بحث در ان جا موجب منعقد شدن دو بحث نمی‌شود بلکه موجب تفصیل در مساله‌ی واحده است. یعنی ما هردو مساله را در یک مبحث و به عنوان یک مساله مطرح می‌کنیم اما در این یک مساله قائل به تفصیل می‌شویم بین عقل و لفظ.

ایا اجتماع امر و نهی در شی واحد ممکن است یا محال و نهی در این جا، دلالت بر فساد عبادت دارد یا ندارد؟ در این جا بین عقل و لفظ تفصیل قائل می‌شویم یعنی می‌گوییم عقلا اجتماع ممکن است یا محال. اما لفظا نهی دلالت بر فساد دارد یا ندارد. به عبارت دیگر جواب صاحب کفایه این است که شما باید بیانت دو مساله درست نکردی بلکه یک مساله درست کردی اما این مساله، یک مساله‌ی عقلی، لفظی است.

اشکال دوم: این بیان شما در صورتی درست است که نزاع شما در مساله نهی از عبادت، مخصوص باشد به نهی لفظی. زیرا قائل به این فرق چهارم گفت که مساله در نهی از عبادت یک مساله‌ی لفظی است، این حرفش در صورتی درست است که نزاع مخصوص به نهی لفظی باشد یعنی نهی ای که به صورت لفظ صادر شده باشد و حال انکه مخصوص به نهی لفظی نیست و مثلا نهی ای که از اجماع فهمیده می‌شود هم داخل در محل نزاع است.

۴

اصولی بودن یا نبودن مسئله اجتماع

مطلب دوم: اصولی بودن یا نبودن مساله‌ی اجتماع امر و نهی

در مساله‌ی اجتماع امر و نهی ۵ نظریه است

  • نظریه‌ی صاحب کفایه: این مساله، یک مساله‌ی اصولیه است. زیرا ملاک در اصولی بودن یک مساله این است که هر مساله‌ای که در طریق استنباط حکم شرعی فرعی قرار گرفت می‌شود یک مساله‌ی اصولی. و این ملاک در مساله‌ی اجتماع امر و نهی وجود دارد، چون اگر شما در این مساله قائل بشوید به این که اجتماع امر و نهی ممکن است، نماز در دار غصبی می‌شود صحیح و صحت هم حکم شرعی فرعی است منتهی وضعی است و اگر گفتید اجتماع امر و نهی در شی واحد ممکن نیست، اگر گفتیم امر ترجیح دارد صلاه می‌شود صحیح و اگر گفتیم نهی ترجیح دارد صلاه باطل است.
  • نظریه‌ی عضدی و منسوب به شیخ بهائی: این مساله از مبادی احکامیه است. به بحث از حالات حکم می‌گویند مبادی احکامیه. حالا عضدی می‌گوید بحث از این مساله از مبادی احکامیه است. سوال می‌کنیم: چرا؟ می‌گوید چون بحث می‌کند از حالات حکم. چگونه از حالات حکم بحث می‌کند؟ زیرا در این مساله بحث می‌کنیم که آیا وجوب، اجتماعش با حرمت در شی واحد ممکن است یا خیر. و همچنین حرمت.
  • نظریه سوم (میرزای نائینی): این مساله جزء مبادی تصدیقیه علم اصول است. مبادی تصدیقیه به مسائلی گفته می‌شود که مسائل علم اصول مبتنی بر ان مسائل است. میرزای نائیئی می‌گوید این مساله جزء مبادی تصدیقیه علم اصول است. حالا ما باید یک مساله‌ی اصولی ذکر کنیم که این مساله مبتنی بر مساله‌ی اجتماع امر و نهی باشد تا این مساله جزء مبادی تصدیقیه بشود.

این مساله جزء مسائل اصولی است که ایا امر و نهی در شی واحد با هم تعارض دارند یا خیر؟ این مساله را همه جزء مسائل علم اصولی می‌دانند و این مساله مبتنی بر مساله‌ی اجتماع امر و نهی است. اگر بگوییم امر و نهی در شی واحد با هم تعارض دارند، این تعارض مبتنی بر چیست؟ تعارضش مبتنی بر امتناع و عدم تعارض مبتنی بر اجتماع است.

  • نظریه‌ی میرزای قمی: این مساله جزء مسائل علم کلام است. زیرا مسائل علم کلام به مسائلی گفته می‌شود که بحث بکند از احوال مبدا و معاد و در این مساله، این مساله را می‌توان یک مساله‌ی کلامی کرد به این شکل که ایا برای خداوند ممکن است که دو حکم را برای شی واحد جعل کند یا ممکن نیست.
  • نظریه‌ی پنجم: این مساله جزء مسائل فقهیه است زیرا در این مساله بحث از عوارض فعل مکلف می‌شود که بحث می‌کنیم ایا صلاه در دار غصبی صحیح است یا باطل.

نکته: در آخر صاحب کفایه می‌فرماید این مساله در علم اصول مطرح شده است. ملاک اصولی بودن هم دارد پس وجهی ندارد که ما بخاطر جهات دیگر، بگوییم مساله‌ی اصولی نیست و طردا للباب وارد علم اصول شده است.

۵

جزوه فرق چهارم و بررسی آن

۴. نظریه قیل: فرق این دو مسئله در این است که بحث در مسئله اجتماع عقلی (آیا عقلا اجتماع ممکن است یا محال) و در مسئله نهی در عبادت لفظی است (یا نهی دلالت بر فساد عبادت می‌کند یا خیر؟).

جواب اول: مسائلی که در علم اصول مطرح می‌شود در یک تقسیم بر سه نوع است:

۱. عقلی محض، یعنی حاکم به آن عقل است مثل مسئله حجیت قطع.

۲. لفظی محض، یعنی حاکم به آن لفظ است مثل مسئله مشتق.

۳. عقلی لفظی، یعنی حاکم به بخشی از آن عقل و حاکم به بخش دیگر لفظ است، مثل مسئله مقدمه واجب علی قولٍ (که امر به ذی المقدمه عقلا دال بر وجوب مقدمه است ولی لفظا دال نیست).

با حفظ این مقدمه، صرف عقلی بودن این بحث و لفظی بودن آن بحث، موجب انعقاد دو مسئله نیست بلکه موجب تفصیل در مسئله واحده خواهد بود، به اینکه این دو در یک مبحث و به عنوان یک مسئله مطرح گردد (آیا اجتماع امر و نهی در شیء واحد ممکن است یا محال و نهی در اینجا دلالت بر فساد دارد یا خیر؟) که در این مسئله بین عقل و لفظ تفصیل داده شود به این صورت که گفته شود اما عقلا اجتماع ممکن است یا محال و اما لفظا نهی دلالت بر فساد دارد یا خیر.

به بیان دیگر این فرق شما موجب می‌شود که مسئله اجتماع مسئله‌ای عقلی لفظی شود نه دو مسئله.

جواب دوم: این فرق در صورتی صحیح است که نزاع در مسئله نهی در عبادت مخصوص به نهی لفظی باشد و لکن مخصوص نیست پس این فرق صحیح نیست.

۶

تطبیق بررسی فرق چهارم

فإن (اشکال اول به فرق چهارم) مجرد ذلك (صرف این فرق) لو لم يكن تعدد الجهة (اگر نباشد تعدد جهت بحث در بین) في البين لا يوجب إلا تفصيلا (تفصیل بین عقل و لفظ) في المسألة الواحدة لا عقد مسألتين (سبب عقد دو مساله نمی‌شود – یعنی این فرق برای ما دو مساله نمی‌سازد) هذا (این جواب اول) مع ‏عدم اختصاص النزاع في تلك المسألة بدلالة اللفظ كما سيظهر (همان طور که آشکار می‌شود عدم اختصاص).

۷

تطبیق اصولی یا نبودن اجتماع

الثالث [في كون مسألة الاجتماع أصولية]

أنه حيث كانت نتيجة هذه المسألة (چون که می‌باشد نتیجه‌ی این مساله‌ی اجتماع امر و نهی فی شی واحد) مما تقع في طريق الاستنباط (از ان چیز‌هایی که واقع می‌شود در طریق استنباط حکم شرعی فرعی) كانت المسألة من المسائل الأصولية لا من (و این مساله نیست از) مبادئها (مسائل) الأحكامية (که عضدی می‌گفت) و لا التصديقية و لا من المسائل الكلامية و لا من المسائل الفرعية (فقهیه). و إن كانت فيها جهاتها (اگر چه می‌باشد در مساله‌ی اجتماع امر و نهی، جهات و ملاک این مسائل هست) كما لا يخفى ضرورة (دلیل برای کانت المساله من المسائل الاصولیه) أن مجرد ذلك (وجود جهات این امور در مساله‌ی اجتماع) لا يوجب كونها (سبب نمی‌شود که مساله‌ی اجتماع از این امور باشد – مثلا مساله اجتماع مبادی احکامی باشد یا مساله‌ی فقهیه باشد، موجب این‌ها نمی‌شود) منها (امور) إذا كانت فيها جهة أخرى (هنگامی که بوده باشد در مساله‌ی اجتماع جهت دیگری که ممکن است به وسیله‌ی این جهت دیگر، این مساله را یک مساله‌ی اصولی کنیم) يمكن عقدها (ممکن می‌باشد منعقد کردن مساله‌ی اجتمعا) معها (جهت دیگر) من المسائل (مسائل اصول) إذ لا مجال حينئذ (هنگامی که جهت اصولی در این مساله‌ی اجتماع وجود دارد) لتوهم عقدها (مسئله) من غيرها (مسائل) في الأصول (برای این که توهم بشود منعقد شدن این مساله، در حالی که این مساله غیر مسائل علم اصول است) و إن عقدت (اگر چه منعقد بشود این مساله‌ی اجتماع) كلامية في الكلام و (عطف بر عقدت است) صح عقدها (این مسئله) فرعية أو غيرها (مبدا تصدیقی یا مبادی احکامیه) بلا كلام.

مسألتين مع وحدة الموضوع وتعدّد الجهة المبحوث عنها (١) ، وعقد مسألة واحدة في صورة العكس (٢) ، كما لا يخفى (٣).

ومن هنا انقدح أيضا فساد الفرق بأنّ النزاع هنا في جواز الاجتماع عقلا ، وهناك في دلالة النهي لفظا ، فإنّ مجرّد ذلك لو لم يكن تعدّد الجهة في البين لا يوجب إلّا تفصيلا في المسألة الواحدة ، لا عقد مسألتين. هذا مع عدم اختصاص النزاع في تلك المسألة بدلالة اللفظ ، كما سيظهر (٤).

__________________

(١) كما كان كذلك في مباحث الأوامر ، فإنّ الموضوع فيها ـ وهو الأمر ـ واحد ، ولكن جهات البحث عن الأمر متعدّدة. فقد يبحث عن كونه ظاهرا في الوجوب ، وقد يبحث عن دلالته على الفور أو التراخي ، وقد يبحث عن دلالته على المرّة أو التكرار ، وهكذا. ولأجل تعدّد جهات البحث عقدوا لكلّ منها مسألة.

(٢) أي : في صورة وحدة جهة البحث وتعدّد الموضوع ، كالاستثناء المتعقّب للجمل المتعدّدة الموضوع التي جهة البحث عنها واحدة ، فلذا عقدت لها مسألة واحدة.

(٣) وذهب المحقّق النائينيّ إلى أنّ المسألتين يفترقان موضوعا وجهة.

أمّا موضوعا : فلأنّ موضوع البحث في مسألة اجتماع الأمر والنهي هو ما إذا تعلّق الأمر بعنوان والنهي بعنوان آخر وكانت النسبة بين العنوانين العموم من وجه. وموضوع البحث في مسألة النهي عن العبادة هو ما إذا تعلّق النهي ببعض ما تعلّق الأمر به على وجه تكون النسبة بين المتعلّقين العموم المطلق.

وأمّا جهة : فلأنّ جهة البحث في مسألة اجتماع الأمر والنهي هو اتّحاد المتعلّقين وعدمه. وهي في مسألة النهي عن العبادة اقتضاء النهي للفساد. فوائد الأصول ٢ : ٤٥٤.

وأفاد المحقّق العراقيّ أنّ الفرق بينهما أنّ الفساد في مسألتنا هذه ـ على الامتناع ـ يدور مدار العلم بالنهي ، لا مدار النهي بوجوده الواقعيّ النفس الأمريّ. بخلافه في مسألة النهي عن العبادة ، فإنّ الفساد فيها ـ على الاقتضاء ـ يدور مدار وجود النهي واقعا وعدمه. نهاية الأفكار ٢ : ٤٥٠ ـ ٤٥١.

وقال السيّد المحقّق الخوئيّ : «إنّ النقطة الرئيسيّة لامتياز إحدى المسألتين عن الاخرى هي أنّ جهة البحث في إحداهما ـ وهي مسألة اجتماع الأمر والنهي ـ صغرويّة ، وفي الاخرى كبرويّة». المحاضرات ٤ : ١٦٦.

والفارق بينهما عند السيّد الإمام الخمينيّ هو اختلافهما في الموضوع والمحمول.

مناهج الوصول ٢ : ١١٠.

(٤) والحاصل : أنّه قد يتخيّل أنّ الفرق بين المسألتين أنّ البحث في هذه المسألة عقليّ ، ـ

الثالث : [إنّ المسألة اصوليّة]

أنّه حيث كانت نتيجة هذه المسألة (١) ممّا يقع في طريق الاستنباط (٢) كانت المسألة من المسائل الاصوليّة ، لا من مبادئها الأحكاميّة ولا التصديقيّة ، ولا من المسائل الكلاميّة ، ولا من المسائل الفرعيّة (٣) ، وإن كانت فيها جهاتها ، كما

__________________

ـ لأنّ الحاكم بالجواز أو الامتناع إنّما هو العقل. والبحث في تلك المسألة لفظيّ ، لأنّ المبحوث عنه هناك أنّ النهي المتعلّق بالعبادة هل يدلّ على فسادها أم لا؟

وناقش فيه المصنّف بوجهين :

الأوّل : أنّ مجرّد كون الجواز أو عدمه عقليّا وكون البحث في مسألة النهي عن العبادة لفظيّا ـ ما لم يرجع إلى تعدّد جهة البحث ـ لا يوجب إلّا التفصيل في المسألة الواحدة ، بأن يقال : «النهي عقلا لا يجتمع مع الأمر ، ولفظا يدلّ على الفساد» ، أو يقال : «النهي عقلا لا يجتمع مع الأمر ، ولفظا يدلّ على الفساد».

الثاني : أنّه سيجيء أنّ الجهة المبحوث عنها في تلك المسألة هي ثبوت الملازمة بين حرمة العبادة وفسادها وعدم ثبوت الملازمة. ومن الواضح أنّ البحث عن تلك الجهة لا يختصّ بما إذا كانت الحرمة مدلولا لدليل لفظيّ ، بل يعمّ الجميع.

(١) وهي جواز الاجتماع أو امتناعه.

(٢) فيقال ـ مثلا ـ : «الصلاة في الدار المغصوبة ممّا اجتمع فيه الأمر والنهي ، وكلّما اجتمع فيه الأمر والنهي فهو صحيح ـ على الجواز ـ ، فهذه الصلاة صحيحة». أو يقال : «الصلاة في الدار المغصوبة ممّا اجتمع فيه الأمر والنهي ، وكلّما اجتمع فيه الأمر والنهي فهو باطل ـ على الامتناع وترجيح جانب النهي ـ ، فهذه الصلاة باطلة».

(٣) اعلم أنّ في مسألتنا هذه وجوه ، بل أقوال :

الأوّل : أنّها من المسائل الفقهيّة ، لأنّ البحث في هذه المسألة يرجع إلى البحث عن عوارض فعل المكلّف ، وهي صحّة العبادة في المجمع ـ كالصلاة في الدار المغصوبة ـ أو فسادها فيه.

وهذا القول لم أجد من صرّح بذلك.

وفيه : أنّ البحث في هذه المسألة ليس عن صحّة العبادة وفسادها ابتداء كي تكون من المسائل الفقهيّة ، بل إنّما يبحث فيها عن جواز الاجتماع وامتناعه. وأمّا الصحّة والفساد فيترتّبان على القول بالجواز والامتناع.

الثاني : أنّها من المسائل الكلاميّة ، لأنّ البحث فيها عن استحالة اجتماع الأمر والنهي في شيء واحد وإمكانه عقلا. والبحث عن الاستحالة والإمكان يناسب المسائل الكلاميّة. ـ

لا يخفى ، ضرورة أنّ مجرّد ذلك لا يوجب كونها منها إذا كانت فيها جهة اخرى يمكن عقدها معها من المسائل (١) ، إذ لا مجال حينئذ لتوهّم عقدها من غيرها في

__________________

ـ وهذا ما ذهب إليه المحقّق القميّ في قوانين الاصول ١ : ١٤٠.

وفيه : أنّ الضابط في كون المسألة كلاميّة هو أن يكون البحث فيها عن أحوال المبدأ والمعاد. والمبحوث عنه في مسألتنا هذه أجنبيّ عن أحوال المبدأ والمعاد والعقائد الدينيّة ، فإنّ المبحوث عنه فيها جواز الاجتماع وعدمه أو سراية النهي إلى متعلّق الأمر وعدمه.

الثالث : أنّها من المبادئ الأحكاميّة. وهي ما يكون البحث فيه عن حال الحكم ولوازمه. ويبحث في مسألتنا هذه عن حال الأحكام من حيث إمكان اجتماع اثنين منها في شيء واحد وعدمه. وهذا ما اختاره الشيخ الأعظم الأنصاريّ ، ونسبه إلى العضديّ والشيخ البهائيّ ، فراجع مطارح الأنظار : ١٢٦.

وأورد عليه المحقّق الخوئيّ بأنّ المبادئ إمّا تصوّريّة ـ وهي عبارة عن تصوّر نفس الموضوع والمحمول بذاتها وذاتيّاتها ـ وإمّا تصديقيّة ـ وهي الّتي تكون مبدءا للتصديق بالنتيجة ، كالمسائل الاصوليّة بالقياس إلى المسائل الفقهيّة ـ ، ولا ثالث لهما. فإن كان المراد من المبادئ الأحكاميّة تصوّر نفس الموضوع والمحمول فهي من المبادئ التصوّريّة. وإن كان المراد ما يوجب التصديق بثبوت حكم أو نفيه فهي من المبادئ التصديقيّة لعلم الفقه. المحاضرات ٤ : ١٧٨ ـ ١٧٩.

الرابع : أنّها من المبادئ التصديقيّة لعلم الاصول ، لأنّ البحث في هذه المسألة صغرويّة ، ولا تقع في طريق الاستنباط بلا واسطة ضمّ كبرى اصوليّة حتّى تكون اصوليّة ؛ وفي الحقيقة أنّ البحث يرجع إلى البحث عمّا يقتضي وجود الموضوع لمسألة التعارض والتزاحم ، بأنّه على القول بالامتناع تكون المسألة من صغريات مسألة التعارض ، وبعد إعمال قواعد التعارض ينتج صحّة العبادة. هذا ما اختار المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ٢ : ٤٠ وأجود التقريرات ١. ٣٣٣.

وأورد عليه السيّد الإمام الخمينيّ بما حاصله : أنّ كون بحث محقّقا لموضوع بحث آخر لا يوجب أن يكون من المبادئ التصديقيّة ، وبراهين إثبات وجود الموضوع ـ لو سلّم كونها من المبادئ ـ غير علل وجوده. مع أنّ في كون المسألة محقّقة لوجود الموضوع لمسألة التعارض نظرا ، لأنّ الموضوع في باب التعارض هو الخبران المختلفان ، والمناط في الاختلاف هو الفهم العرفيّ ، والجمع هناك عرفيّ ، لا عقليّ ؛ بخلافه في المقام ، فإنّ المسألة عقليّة صرفة ، فلا ربط بين البابين. مناهج الوصول ٢ : ١١٢ و ١١٧.

الخامس : أنّها أصوليّة. وهذا ما اختاره المصنّف رحمه‌الله وتبعه كثير من المتأخرين.

(١) أي : مجرّد وجود سائر الجهات لا يوجب كون هذه المسألة من سائر العلوم ، إذا كانت في المسألة جهة اخرى قويّة يمكن عقدها مع تلك الجهة من المسائل الاصوليّة.

الأصول (١) ، وإن عقدت كلاميّة في الكلام ، وصحّ عقدها فرعيّة أو غيرها بلا كلام. وقد عرفت في أوّل الكتاب (٢) : أنّه لا ضير في كون مسألة واحدة يبحث فيها عن جهة خاصّة من مسائل علمين ، لانطباق جهتين عامّتين على تلك الجهة ، كانت بإحداهما من مسائل علم وبالاخرى من آخر. فتذكّر.

الرابع : [إنّ المسألة عقليّة]

إنّه قد ظهر من مطاوي ما ذكرناه : أنّ المسألة عقليّة ، ولا اختصاص للنزاع في جواز الاجتماع والامتناع فيها بما إذا كان الإيجاب والتحريم باللفظ ، كما ربّما يوهمه التعبير بالأمر والنهي الظاهرين في الطلب بالقول ، إلّا أنّه لكون الدلالة عليهما غالبا بهما ، كما هو أوضح من أن يخفى.

وذهاب البعض (٣) إلى الجواز عقلا والامتناع عرفا ليس بمعنى دلالة اللفظ ، بل بدعوى أنّ الواحد بالنظر الدقيق العقليّ اثنين (٤) ، وأنّه بالنظر المسامحيّ العرفيّ واحد ذو وجهين ، وإلّا فلا يكون معنى محصّلا للامتناع العرفيّ. غاية الأمر دعوى دلالة اللفظ على عدم الوقوع بعد اختيار جواز الاجتماع (٥) ، فتدبّر جيّدا.

__________________

(١) أي : لا مجال لأن يتوهّم عقد هذه المسألة في علم الاصول من غير مسائل الاصول استطرادا مع ثبوت جهة قويّة فيها يمكن عقدها مع تلك الجهة من المسائل الاصوليّة.

(٢) راجع الأمر الأوّل من المقدّمة في الجزء الأوّل : ٢٠.

(٣) وهو المحقّق الأردبيليّ في مجمع الفائدة والبرهان ٢ : ١١٢.

(٤) هكذا في النسخ. ولكن الصحيح أن يقول : «اثنان» ، فإنّه خبر «أنّ».

(٥) أي : غاية ما يمكن أن يدّعى هو أنّ اللفظ يدلّ على عدم الوقوع بعد اختيار الجواز عقلا ، لا أنّه يدلّ على الامتناع كي يتوهّم كون المسألة لفظيّة.

والأولى أن يقال : «غاية الأمر أنّه يمكن أن يدّعى عدم الدلالة على الوقوع». والوجه في ذلك أنّه ليس في المقام لفظ مخصوص يدلّ على عدم الوقوع.