درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۹۷: احکام خیار ۲۱

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

احتمال اول در مراد از ضمان در قاعده

أمر سوم در این است که: مراد از ضمان در این قاعده که می‌گوید (التلف فی زمن الخیار ممّن لیس له الخیار) چه ضمانی می‌باشد؟

سه احتمال از عبارت کتاب استفاده می‌شود:

احتمال اول این است که مراد این باشد که: عقد منفسخ شده است، هر یک از عوضین به ملک مالکش برگشته است که اگر مبیع تلف شده است و ضمان آن به عهده بایع بوده است، پولی را که گرفته است به مشتری می‌دهد و اگر ثمن تلف شده است و ضمان به عهده مشتری بوده است، مبیع را که از بایع گرفته است، به بایع بر می‌گرداند مثلاً گوسفندی را که عمر از زید خریده است و در زمان خیار تلف شده است در صورتی که بایع خیار نداشته باشد. معنای اینکه ضمان به عهده بایع می‌باشد این است که آنِ قبل از تلف عقد منحل شده است، گوسفند به ملک زید برگشته است، تلف گوسفند از ملک زید بوده است، پولی را که صد تومان باشد که به آن عوض المسمّی گفته می‌شود، زید پولی را که گرفته است بعد از انفساخ که پول دو مرتبه ملک عمر شده است، آن پول را به عمر برمی‌گرداند.

از این واقعیّت تعبیر می‌شود که مراد از ضمان در این قاعده ضمان معاوضی می‌باشد، در قبال ضمان به قیمت واقعیّه و... مراد از ضمان، ضمان قبل از قبض می‌باشد. مراد این ضمان، انفساخ المعامله است. اینکه معنای ضمان در این قاعده ما ذکرنا باشد مختارجماعتی از محققین مانند شهید ثانی و محقق ثانی و شیخ انصاری می‌باشد لذا ضمان در این قاعده به نظر مرحوم شیخ ضمان معاوضی می‌باشد.

اگر ضمان را به این معنا گرفتید، تخصیصی در دو قاعده فقهیه که به حسب ظاهر آن دو قاعده با حکم به ضمان منافات دارند وارد نشده است، بلکه ما نحن فیه موضوعاً از تحت آن دو قاعده خارج شده است. شما در اینجا گوسفندی که ملک مشتری بوده است ضمان آن را به عهده بایع قرار داده‌اید. این مخالف با قاعده‌ای است که مفاد آن این است: تلف ملک از مالک می‌باشد. طبق این قاعده تلف گوسفند از مشتری است. اگر بگویید ضمان به عهده بایع است تبعاً باید بگویید قاعده تخصیص خورده است. اگر معنای ضمان ما ذکرنا باشد ما نحن فیه موضوعاً از این قاعده خارج شده است، چون گوسفند حین التلف به واسطه انفساخ ملک زید بوده است، ملک عمر نبوده است.

پس قاعده سالم از تخصیص می‌باشد. موضوعاً ما نحن فیه از این قاعده خارج است، کما اینکه اگر ضمان بمعنی الذی ذکرنا باشد، قاعده فقهیه دیگری که با این ضمان منافات دارد تخصیص نخورده است. شما یک قاعده فقهیه‌ای دارید که مفاد آن (الخراج بالضمان) می‌باشد. یعنی کسی که ضامن شیء باشد منافع آن شیء از ان او می‌باشد. در ما نحن فیه منافع گوسفند قطعاً از مشتری بوده است. پس ضمان گوسفند باید به عهده مشتری باشد. شما که می‌گویید ضمان این گوسفند به عهده بایع است قاعده (الخراج بالضمان) را تخصیص زده‌اید. بر اساس معنایی که از ضمان کرده‌ایم این قاعده تخصیص نخورده است، چون در آن لحظه گوسفند ملک بایع شده است، منافع هم ملک بایع می‌شود. لذا با این معنا ضمان آن دو قاعده فقهیه را تخصیص نزده‌ایم و اگر احتمال دوم و سوم را بگوییم باید آن دو قاعده را تخصیص بزنیم.

۳

احتمال دوم و سوم

احتمال دوم در معنای ضمان این است: در مثالی که عرض شد بعد از تلف شدن گوسفند عقد منحل و منفسخ نشده باشد و لذا در صورتی که ضمان به عهده بایع باشد، مشتری می‌تواند اگر گوسفند مثلی است، مثل آن را از بایع بگیرد و اگر قیمی است قیمت آن را بگیرد و کذلک اگر ضمان به عهده مشتری باشد، بایع من له الخیار باشد بعد از تلف ثمن بایع مثل ثمن با قیمت را از او بگیرد.

در جمیع فروض اختلاف المسمی و قیمه المثل، مشتری قیمت واقعیه را باید بگیرد. من علیه الخیار ضمان ید را باید بدهد. چون عقد به هم نخورده است قیمت واقعی را باید بدهد. چون ضمان معاوضی نشده، ضمان به قیمت واقعیّه می‌شود.

این احتمال دوم از فرمایش مرحوم شهید در کتاب دروس و کلام علامه در تحریر استفاده شده است. تبعاً اگر این احتمال دوم را گفتیم، قاعده الخراج بالضمان و تلف الملک من المالک را باید تخصیص بزنیم.

احتمال سوم این است که: مراد از این ضمان در این قاعده ضمان به قیمت واقعیّه در صورتی که عقد فسخ بشود می‌باشد. یعنی در این مثال بعد از تلف گوسفند اگر مشتری عقد را به هم زد مثل یا قیمت را بگیرد.

فرق بین این احتمال با احتمال دوم چیست؟

در احتمال دوم مثل یا قیمت مطلقاً بوده چه فسخ بکنند یا نکنند؛ در احتمال سوم مثل یا قیمت مشروط و مقیّد بوده به اینکه اگر فسخ محقق شد. مثل یا قیمت را بگیرد. پس مراد از ضمان، ضمان به قیمت واقعیّه است و ضمان معاوضی نمی‌باشد. انفساخ المعامله نمی‌باشد چون می‌گوید تلف عقد را به هم نمی‌زند.

بنا بر این احتمال اگر مشتری بعد از تلف عقد را امضا کرد و فسخ نکرد، مرحوم شیخ سه احتمال ذکر می‌کند:

یکی اینکه مخیّر باشد بین گرفتن قیمت و ثمن.

دوم اینکه متعیّن باشد گرفتن ثمن.

و سوم اینکه مشتری حق گرفتن چیزی از بایع ندارد، لا مثل و لا قیمت و لا عوض المسمّی.

مرحوم شیخ احتمال اول از احتمالات ثلاث را انتخاب کرده است.

۴

ضمان تلف البعض

أمر چهارم در این است که مراد از تلف المبیع چه می‌باشد؟ تارة تمام گوسفند از بین رفته است و أخری بعض از اجزای مبیع از بین رفته است و ثالثه وصف صحّت از بین رفته است. چشم گوسفند کور شده است، پای گوسفند لنگ شده است. این که می‌گویند تلف المبیع ممّن لا خیار له آیا هر سه فرض را شامل می‌شود یا خیر؟

مورد اختلاف است! مرحوم شیخ می‌فرمایند: هر سه مورد داخل تحت این قاعده می‌باشند. دلیل آن صحیحه ابن سنان می‌باشد که مراد از احداث حدث تقدّم الکلام که أعم از تلف جزء و تلف وصف می‌باشد.

از ما ذکرنا جواب از یک سؤالی روشن شد و آن این است که: این قاعده با خیار أحدهما سازگار است تا ممّن لا خیار به وجود داشته باشد.

هذا تمام الکلام نسبت به تلف مبیع بود.

و اگر مبیع اتلاف شده است، این اتلاف تارة به وسیله من له الخیار و أخری من علیه الخیار و ثالثه أجنبی می‌باشد که أحکام این صور ثلاثه سیأتی إن شاء الله.

۵

تطبیق احتمال اول در مراد از ضمان در قاعده

ثمّ إنّ ظاهر كلام الأصحاب وصريح جماعةٍ منهم كالمحقّق والشهيد الثانيين ـ : أنّ المراد بضمان من لا خيار له لما انتقل إلى غيره، هو (مراد) بقاء الضمان الثابت قبل قبضه (عین) وانفساخ العقد آناً ما قبل التلف، وهو الظاهر أيضاً من قول الشهيد قدس‌سره في الدروس: «وبالقبض ينتقل الضمان إلى القابض ما لم يكن له خيار» حيث إنّ مفهومه أنّه مع خيار القابض لا ينتقل الضمان إليه، بل يبقى على ضمان ناقله الثابت قبل القبض.

وقد عرفت أنّ معنى الضمان قبل القبض هو تقدير انفساخ العقد وتلفه (تالف) في ملك ناقله، بل هو ظاهر القاعدة، وهي: أنّ التلف في مدّة الخيار ممّن لا خيار له، فإنّ معنى تلفه (عین) منه (کسی که خیار ندارد) تلفه (عین) مملوكاً له (کسی که خیار ندارد)، مع أنّ هذا ظاهر الأخبار المتقدّمة الدالّة على ضمان البائع للمبيع في مدّة خيار المشتري بضميمة قاعدة «عدم ضمان الشخص لما يتلف في يد مالكه» وقاعدة «التلازم بين الضمان والخراج»، فإنّا إذا قدّرنا المبيع في ملك البائع آناً ما لم يلزم مخالفة شي‌ءٍ من القاعدتين. والحاصل: أنّ إرادة ما ذكرنا من الضمان ممّا لا ينبغي الريب فيها.

۶

تطبیق احتمال دوم و سوم

ومع ذلك كلّه فظاهر عبارة الدروس في الفرع السادس من فروع خيار الشرط يوهم بل يدلّ على عدم الانفساخ، قال قدس‌سره: لو تلف المبيع قبل قبضه بطل البيع والخيار، وبعده (عقد) لا يبطل الخيار وإن كان التلف من البائع، كما إذا اختصّ الخيار بالمشتري، فلو فسخ البائع رجع بالبدل في صورة عدم ضمانه (بایع)، ولو فسخ المشتري رجع بالثمن وغرم البدل في صورة ضمانه، ولو أوجبه المشتري في صورة التلف قبل القبض لم يؤثّر في تضمين البائع القيمة أو المثل. وفي انسحابه (حکم) فيما لو تلف بيده (مشتری) في خياره نظر، انتهى. والعبارة محتاجةٌ إلى التأمّل من وجوه.

وقد يظهر ذلك من إطلاق عبارة التذكرة، قال: «لو تلف المبيع بآفةٍ سماويّةٍ في زمن الخيار، فإن كان قبل القبض انفسخ البيع قطعاً، وإن كان بعده (قبض) لم يبطل خيار المشتري ولا البائع ويجب القيمة على ما تقدّم» ثمّ حكى عن الشافعيّة وجهين في الانفساخ بعد القبض وعدمه (انفساخ)، بناءً على الملك بالعقد.

ويمكن حمله على الخيار المشترك، كما أنّ قوله في القواعد: «لا يسقط الخيار بتلف العين» محمولٌ على غير صورة ضمان البائع للمبيع؛ لما عرفت من تعيّن الانفساخ فيها.

وربما يحتمل أنّ معنى قولهم: «إنّ التلف ممّن لا خيار له»: أنّ عليه ذلك إذا فسخ صاحبه، لا أنّه ينفسخ كما في التلف قبل القبض. وأمّا حيث يوجب المشتري فيحتمل أنّه (مشتری) يتخيّر بين الرجوع على البائع بالمثل أو القيمة، وبين الرجوع بالثمن. ويحتمل تعيّن الرجوع بالثمن. ويحتمل أن لا يرجع بشي‌ءٍ، فيكون معنى له الخيار: أنّ له الفسخ.

۷

تطبیق ضمان تلف البعض

ثمّ الظاهر أنّ حكم تلف البعض حكم تلف الكلّ. وكذا حكم تلف الوصف الراجع إلى وصف الصحّة بلا خلافٍ على الظاهر؛ لقوله عليه‌السلام في الصحيحة السابقة: «أو يحدث فيه (عین) حدثٌ» فإنّ المراد بالحدث أعمّ من فوات الجزء والوصف.

هذا كلّه إذا تلف بآفةٍ سماويّةٍ، ومنه (تلف به آفت سماویه) حكم الشارع عليه بالإتلاف.

على ما كان عليه قبل القبض ، ودخول الفرد في ملك المشتري لا يستلزم انفساخ العقد ، بل معنى الضمان بالنسبة إلى الفرد صيرورة الكليّ كغير المقبوض ، وهذا ممّا لا تدلّ عليه الأخبار المتقدّمة ، فتأمّل.

ظاهر كلام الاصحاب أنّ المراد بضمان من لا خيار له انفساخ العقد

ثمّ إنّ ظاهر كلام الأصحاب وصريح جماعةٍ منهم كالمحقّق والشهيد الثانيين (١) ـ : أنّ المراد بضمان من لا خيار له لما انتقل إلى غيره ، هو بقاء الضمان الثابت قبل قبضه وانفساخ العقد آناً ما قبل التلف ، وهو الظاهر أيضاً من قول الشهيد قدس‌سره في الدروس : «وبالقبض ينتقل الضمان إلى القابض ما لم يكن له خيار» (٢) حيث إنّ مفهومه أنّه مع خيار القابض لا ينتقل الضمان إليه ، بل يبقى على ضمان ناقله الثابت قبل القبض.

وقد عرفت أنّ معنى الضمان قبل القبض هو تقدير انفساخ العقد وتلفه في ملك ناقله ، بل هو ظاهر القاعدة ، وهي : أنّ التلف في مدّة الخيار ممّن لا خيار له ، فإنّ معنى تلفه منه تلفه مملوكاً له ، مع أنّ هذا ظاهر الأخبار المتقدّمة (٣) الدالّة على ضمان البائع للمبيع في مدّة خيار المشتري بضميمة قاعدة «عدم ضمان الشخص لما يتلف في يد مالكه» (٤) وقاعدة «التلازم بين الضمان والخراج» ، فإنّا إذا قدّرنا المبيع في ملك البائع آناً ما لم يلزم مخالفة شي‌ءٍ من القاعدتين. والحاصل : أنّ إرادة ما‌

__________________

(١) جامع المقاصد ٤ : ٣٠٩ ، والمسالك ٣ : ٢١٦.

(٢) الدروس ٣ : ٢١٠ ٢١١.

(٣) تقدّمت في الصفحة ١٧٠ ١٧١.

(٤) في «ش» : «في ملك مالكه».

ذكرنا من الضمان ممّا لا ينبغي الريب فيها.

ظاهر الدروس عدم الانفساخ

ومع ذلك كلّه فظاهر عبارة الدروس في الفرع السادس (١) من فروع خيار الشرط يوهم بل يدلّ على عدم الانفساخ ، قال قدس‌سره : لو تلف المبيع قبل قبضه (٢) بطل البيع والخيار ، وبعده لا يبطل الخيار وإن كان التلف من البائع ، كما إذا اختصّ الخيار بالمشتري ، فلو فسخ البائع رجع بالبدل في صورة عدم ضمانه ، ولو فسخ المشتري رجع بالثمن وغرم البدل في صورة ضمانه ، ولو أوجبه المشتري في صورة التلف قبل القبض لم يؤثّر في تضمين البائع القيمة أو المثل. وفي انسحابه فيما لو تلف بيده في خياره نظر (٣) ، انتهى. والعبارة محتاجةٌ إلى التأمّل من وجوه.

ظاهر التذكرة أيضاً عدم الانفساخ

وقد يظهر ذلك من إطلاق عبارة التذكرة ، قال : «لو تلف المبيع بآفةٍ سماويّةٍ في زمن الخيار ، فإن كان قبل القبض انفسخ البيع قطعاً ، وإن كان بعده لم يبطل خيار المشتري ولا البائع ويجب القيمة على ما تقدّم» (٤) ثمّ حكى عن الشافعيّة وجهين في الانفساخ بعد القبض وعدمه ، بناءً على الملك بالعقد.

ويمكن حمله على الخيار المشترك ، كما أنّ قوله في القواعد : «لا يسقط الخيار بتلف العين» (٥) محمولٌ على غير صورة ضمان البائع‌

__________________

(١) شُطب عليه في «ق» وكتب فوقه : «السابع» ، والصواب ما أثبته أوّلاً.

(٢) في «ش» والمصدر : «قبل قبض المشتري».

(٣) الدروس ٣ : ٢٧١.

(٤) التذكرة ١ : ٥٣٥.

(٥) القواعد ٢ : ٧٠ ، وفيه : «لا يبطل الخيار».

للمبيع ؛ لما عرفت من تعيّن الانفساخ فيها.

وربما يحتمل أنّ معنى قولهم : «إنّ التلف ممّن لا خيار له» : أنّ عليه ذلك إذا فسخ صاحبه ، لا أنّه ينفسخ كما في التلف قبل القبض. وأمّا حيث يوجب المشتري فيحتمل أنّه يتخيّر بين الرجوع على البائع بالمثل أو القيمة ، وبين الرجوع بالثمن. ويحتمل تعيّن الرجوع بالثمن. ويحتمل أن لا يرجع بشي‌ءٍ ، فيكون معنى له الخيار : أنّ له الفسخ.

لو كان التالف هو البعض

ثمّ الظاهر أنّ حكم تلف البعض حكم تلف الكلّ. وكذا حكم تلف الوصف الراجع إلى وصف الصحّة بلا خلافٍ على الظاهر ؛ لقوله عليه‌السلام في الصحيحة السابقة (١) : «أو يحدث فيه حدثٌ» فإنّ المراد بالحدث أعمّ من فوات الجزء والوصف.

إذا كان التلف بالاتلاف

هذا كلّه إذا تلف بآفةٍ سماويّةٍ ، ومنه حكم الشارع عليه بالإتلاف.

وأمّا إذا كان بإتلاف ذي الخيار سقط به خياره ولزم العقد من جهته. وإن كان بإتلاف غير ذي الخيار لم يبطل خيار صاحبه ، فيتخيّر بين إمضاء العقد والرجوع بالقيمة والفسخ والرجوع بالثمن.

لو كان الاتلاف من الاجنبي

وإن كان بإتلاف أجنبيٍّ تخيّر أيضاً بين الإمضاء والفسخ ، وهل يرجع حينئذٍ بالقيمة إلى المتلِف ، أو إلى صاحبه ، أو يتخيّر؟ وجوهٌ :

من أنّ البدل القائم مقام العين في ذمّة المتلف فيستردّه بالفسخ ، ولأنّ الفسخ موجبٌ لرجوع العين قبل تلفها في ملك الفاسخ ، أو لاعتبارها عند الفسخ ملكاً تالفاً للفاسخ بناءً على الوجهين في اعتبار يوم التلف أو يوم الفسخ ، وعلى التقديرين فهي في ضمان المتلف ، كما لو‌

__________________

(١) تقدّمت في الصفحة ١٧٠.