درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۹۶: احکام خیار ۲۰

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

محل قاعده نسبت به مبیع و مثمن

دلیل بر این قاعده تقدّم الکلام، در این قاعده تنبیهات و أموری بحث شده است:

أمر اول در این بود که: این قاعده در تمام خیارات تطبیق می‌شود یا اینکه اختصاص به بعضی از خیارات دارد؟

نظریه مرحوم شیخ از ما ذکرنا روشن شد.

أمر دوم در این است که: این قاعده اختصاص به مبیع و مثمن دارد یا اینکه این قاعده ثمن را أیضاً شامل می‌شود. مثلاً فرض کنید زید ماشینی را به عمرو فروخته است، زید برای خودش تا یک ماه جعل خیار کرده است، عمرو مشتری خیار ندارد. در روز بیستم ماه پول ماشین که دست فروشنده بوده است، از بین رفته است. در این مثال فروشنده من له الخیار است، خریدار لیس له الخیار. از بین رفتن پول پیش بایع تلف الثمن فی زمن الخیار است. آیا در این مثال پول فروشنده پیش خودش از بین رفته است، می‌تواند دو مرتبه آن پول را از خریدار بگیرد یا نه؟ آیا ضمان به عهده مشتری است یا نه؟ اگر گفتیم قاعده أعم از ثمن و مثمن است ضمان تلف این ثمن به عهده مشتری می‌باشد.

مرحوم شیخ نظرش این است که: این قاعده کما اینکه مثمن را شامل می‌شود کذلک ثمن را شامل می‌شود. دو دلیل مرحوم شیخ برای مدّعای خودش ذکر کرده است:

دلیل اول این است: کما ذکرنا از صحیحه ابن سنان علیّت استفاده می‌شود. مقتضای عموم علّت این است: هر کسی که بیع برای او لازم شده است و به گردن او بار شده است ضمان به عهده او می‌باشد. در ما نحن فیه بیع برای مشتری لازم شده است. به گردن او گذاشته شده است. تلف ثمن ضمانش به عهده مشتری است.

دلیل دوم: تمسّک به استصحاب می‌باشد. مقتضای استصحاب این است که ضمان آن پول به عهده مشتری باشد.

بیان ذلک: عمرو در روز اول ماه که ماشین را به صد تومان خریده است تا روز پنجم ماه پول ماشین را اگر به فروشنده نداده باشد و آن صد هزار تومان در روز چهارم ماه تلف شده است، در اینجا اسم تلف شدن این پول، تلف قبل از قبض می‌باشد. در مورد تلف قبل از قبض قطعاً مشتری ضامن می‌باشد. پس در این فرض این صد هزار تومان اگر در روز چهارم تلف می‌شد ضمان آن به عهده مشتری می‌باشد، چون تلف قبل از قبض است.

فرض ما این است که در روز پنجم مشتری پول را به بایع داده است. در روز بیستم ماه پول پیش بایع از بین رفته است. نام آن تلف فی زمن الخیار می‌باشد. این صد تومان که در روز بیستم از بین رفته است ما شک داریم که ضمان آن به عهده مشتری است یا از جهت اینکه تلف در زمان خیار است، یا اینکه تلف این صد تومان به عهده بایع است از جهت اینکه مالک بایع بوده است. در نتیجه حالت فعلیه شما شک می‌باشد، نمی‌دانید ضمان این پول به عهده چه کسی است؟ تبعاً مورد از موارد استصحاب است، چون تلف این پول در روز چهارم قطعاً به عهده مشتری بوده است، پس یقین سابق و متیقن سابق داریم، در روز بیستم شک لاحق و مشکوک دارید. به مقتضای استصحاب می‌گویید ضمان به عهده مشتری است. لذا مرحوم شیخ تعمیم نسبت به ثمن و مثمن را نتیجه گرفته‌اند.

۳

اشکال و جواب

در تمسّک به این استصحاب اشکالی شده است که در ما نحن فیه مورد استصحاب نمی‌باشد، برای اینکه در ما نحن فیه مورد استصحاب نمی‌باشد، برای اینکه در ما نحن شکّی نداریم تا اینکه استصحاب کنیم. دلیل این است که ملک هر کسی که از بین برود از کیسه مالک آن مالک از بین رفته است. پولی که در روز بیستم از بین رفته است، ملک فروشنده بوده است، تلف ملک فروشنده از کیسه فروشنده می‌باشد. به حکم قاعده تلف الملک من المالک باید بگوییم تلف این پول از فروشنده بوده است، لذا شکی نداریم تا استصحاب کنیم.

از این اشکال مرحوم شیخ جواب می‌دهد، حاصل آن جواب این است که: این قاعده در این فرض جاری نمی‌شود چون پولی که در روز بیستم تلف شده است ملک بایع نبوده است. فرض را بگیرید پول در ساعت ۸ روز بیستم از بین رفته است از باب اینکه مطلب روشن بشود، بگویید پول تا یک دقیقه به ساعت ۸ ملک فروشنده بوده است. اما در آنِ قبل از تلف فروش ماشین به صد تومان منفسخ شده، در همان دقیقه چندین کار شده است. انفساخ عقد، برگشت ماشین به فروشنده، برگشت پول به خریدار. پس پول فروشنده از بین نرفته تا بگوییم ضمان به عهده مالک است. بناء علی هذا جای تطبیق قاعده تلف المال من مالکه نمی‌باشد، لذا تلف آن بر عهده مشتری مالک پول است. لذانوبت به استصحاب بقاء الضمان علی عهده المشتری می‌باشد.

نعم در مقابل این استصحاب، استصحاب معارض دیگری است که استصحاب عدم انفساخ عقد می‌باشد. یقین به عدم انفساخ عقد داشتیم. در ساعت ۸ که شک می‌کنیم مقتضای استصحاب عدم انفساخ عقد می‌باشد. پس صد تومان بر ملک بایع باقی است و به ملک خریدار باز نگشته است.

و لکن مرحوم شیخ جواب می‌دهد: اگر این پول در روز چهارم قبل از قبض از بین می‌رفت بالاتفاق انفساخ می‌شد. تمام علماء می‌گویند تلف الثمن یا مبیع قبل از قبض یوجب الانفساخ. پس علم به انفساخ در مورد تلف قبل از قبض داریم، نسبت به تلف بعد از قبض یعنی تلف ساعت ۸ روز بیستم شک داریم. استصحاب کون التلف موجب للانفساخ می‌کنیم با استصحاب کون الضمان علی المشتری ندارد.

لذا نظریه مرحوم شیخ این است: تعمیم نسبت به ثمن و مثمن است.

اشکال دیگری بر این تعمیم شده است، حاصل آن این است که: این حکم مورد نقض دارد که عبارت از تلف ثمن در بیع شرط می‌باشد. در اول محرم زید خانه را فروخته و پول آن را تحویل گرفته است و تا محرم آینده برای خود جعل خیار کرده است، پول در نزد بایع در ماه شوال از بین رفته است، در ماه شوال صاحب خیار بایع است. تلف در زمن خیار می‌باشد به حکم قاعده التلف فی زمن الخیار ممن لیس له خیار، ضمان به عهده مشتری گذاشته می‌شود.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: از این اشکال چند جور می‌توان جواب داد:

یکی از این جواب‌ها این است که بگوییم: تلف این پول، تلف در زمان خیار نبوده است، لما ذکرنا در بیع شرط که أحد احتمالات این است که خیار در محرّم آینده با ردّ الثمن محقق می‌شود، رد الثمن شرط آمدن خیار می‌باشد، لذا تلف در ماه شوال در زمان خیار نبوده است، تا تلف آن به عهده مشتری است.

مرحوم شیخ این جواب را نمی‌پسندد چون این احتمال را در بیع شرط قبول نکرده است.

جواب دیگری مرحوم شیخ می‌دهد حاصل آن این است که: ما در بیع شرط دو جور ثمن ممکن است واقع شده باشد: تارة ثمن شخصی بوده است مثلاً عمرو صد عدد هزار تومانی داشته است، به زید گفته است خانه شما را به این هزار تومانی‌های موجود می‌خرم؛ و أخری بیع شرط با ثمن کلّی بوده است، مثلاً عمرو حیاط را به صد هزار تومان در ذمّه زید خریده است. اگر عمرو آن حیاط را به ثمن شخصی خریده قائل می‌شویم مانعی ندارد. ضمان بر عهده مشتری باشد به حکم قاعده التلف فی زمن الخیار ممن لا خیار له، و اگر ثمن کلّی بوده است این صد تومان در بانک که مصداق و فرد کلّی است عمرو این صد تومان در بانک را تحویل به فروشنده داده است، به واسطه اینکه قبض کلّی به قبض فرد محقق می‌شود، ذمه خریدار فارغ شده است و فروشنده مالک شده است. در اینجا اگر بگوییم ضمان به عهده مشتری می‌باشد تبعاً انفساخ العقد را باید بگویید، معنای کون الضمان علی المشتری در اینجا انفساخ العقد نمی‌باشد چون در باب کلیّات معنای ضمان این است که کلّی تحویل داده نشده است. در مورد ثمن شخصی معنای ضمان انفساخ العقد است چون به حکم قاعده ضمان به عهده مشتری است و به دلالت التزامیه انفساخ العقد را می‌گوید. در ثمن کلّی این را نمی‌توانید بگویید. در باب کلیّات لا فرق بین الثمن و المثمن. اگر فردی خراب و فاسد بود انفساخ العقد را نمی‌گویند، باید فرد دیگر را موجود سازد، چون اشتغال ذمّه باقی است.

در ما نحن فیه اگر می‌خواهید کون الضمان علی المشتری را ثابت کنید، باید انفساخ العقد بگویید که در باب کلیّات نمی‌شود، چون تبدیل الفرد بفرد آخر می‌باشد، لذا اثر بیع شرط در صورتی که ثمن شخصی باشد کون الضمان علی المشتری است و اگر ثمن کلّی باشد ما قائل به عدم جریان این قاعده می‌شویم، چون ادله ما انفساخ عقد را می‌گوید و در مورد کلیّات روایات قاصره الشمول می‌باشند و دلالت بر انفساخ عقد ندارند.

۴

تطبیق محل قاعده نسبت به مبیع و مثمن

وأمّا عموم الحكم للثمن والمثمن، بأن يكون تلف الثمن في مدّة خيار البائع المختصّ به من مال المشتري فهو غير بعيدٍ؛ نظراً إلى المناط الذي استفدناه، ويشمله ظاهر عبارة الدروس المتقدّمة، مضافاً إلى استصحاب ضمان المشتري له الثابت قبل القبض.

۵

تطبیق اشکال و جواب

وتوهّم: عدم جريانه مع اقتضاء القاعدة كون الضمان من مال المالك خرج منه ما قبل القبض، مدفوعٌ: بأنّ الضمان الثابت قبل القبض وبعده في مدّة الخيار ليس مخالفاً لتلك القاعدة؛ لأنّ المراد به انفساخ العقد ودخول العوض في ملك صاحبه الأصلي وتلفه (عین) من ماله (صاحب اصلی).

نعم، هو مخالفٌ لأصالة عدم الانفساخ، وحيث ثبت المخالفة قبل القبض، فالأصل بقاؤها (انفساخ) بعد القبض في مدّة الخيار.

نعم، يبقى هنا: أنّ هذا مقتضٍ لكون تلف الثمن في مدّة خيار البيع الخياري من المشتري، فينفسخ البيع ويردّ المبيع إلى البائع.

والتزام عدم الجريان من حيث إنّ الخيار في ذلك البيع إنّما يحدث بعد ردّ الثمن أو مثله فتلف الثمن في مدّة الخيار إنّما يتحقّق بعد ردّه (ثمن) قبل الفسخ لا قبله (رد)، مدفوعٌ بما أشرنا سابقاً: من منع ذلك، مع أنّ المناط في ضمان غير ذي الخيار لما انتقل عنه إلى ذي الخيار تزلزل البيع المتحقّق ولو بالخيار المنفصل، كما أشرنا سابقاً.

فالأولى الالتزام بجريان هذه القاعدة إذا كان الثمن شخصيّاً بحيث يكون تلفه (ثمن) قبل قبضه موجباً لانفساخ البيع، فيكون كذلك بعد القبض مع خيار البائع ولو منفصلاً عن العقد.

وأمّا إذا كان الثمن كلّياً، فحاله حال المبيع إذا كان كلّياً، كما إذا اشترى طعاماً كلّياً بشرط الخيار له (مشتری) إلى مدّةٍ فقبض فرداً منه فتلف في يده، فإنّ الظاهر عدم ضمانه على البائع؛ لأنّ مقتضى ضمان المبيع في مدّة الخيار على من لا خيار له على ما فهمه غير واحدٍ بقاؤه على ما كان عليه قبل القبض، ودخول الفرد في ملك المشتري لا يستلزم انفساخ العقد، بل معنى الضمان بالنسبة إلى الفرد صيرورة الكليّ كغير المقبوض، وهذا ممّا لا تدلّ عليه الأخبار المتقدّمة، فتأمّل (بحث است که آیا کلی بعد از تشخص، باز هم کلی است یا خیر؟).

الخلاف في المسألتين السابقتين فيه.

وأمّا الغبن والعيب والرؤية وتخلّف الشرط وتفليس المشتري وتبعّض الصفقة ، فهي توجب التزلزل عند ظهورها بعد لزوم العقد.

اختصاص الصحيحة بخيار المجلس والحيوان والشرط

والحاصل : أنّ ظاهر الرواية استمرار الضمان الثابت قبل القبض إلى أن يصير المبيع (١) لازماً على المشتري ، وهذا مختصٌّ بالبيع المتزلزل من أوّل الأمر ، فلا يشمل التزلزل المسبوق باللزوم ، بأن يكون المبيع في ضمان المشتري بعد القبض ثمّ يرجع بعد عروض التزلزل إلى ضمان البائع ، فاتّضح بذلك أنّ الصحيحة مختصّةٌ بالخيارات الثلاثة ، على تأمّلٍ في خيار المجلس.

مورد القاعدة إنّما هو ما بعد القبض

ثمّ إنّ مورد هذه القاعدة إنّما هو ما بعد القبض ، وأمّا قبل القبض فلا إشكال ولا خلاف في كونه من البائع من غير التفاتٍ إلى الخيار ، فلا تشمل هذه القاعدة خيار التأخير.

عموم الحكم للثمن والمثمن

وأمّا عموم الحكم للثمن والمثمن ، بأن يكون تلف الثمن في مدّة خيار البائع المختصّ به من مال المشتري فهو غير بعيدٍ ؛ نظراً إلى المناط الذي استفدناه ، ويشمله ظاهر عبارة الدروس المتقدّمة (٢) ، مضافاً إلى استصحاب ضمان المشتري له الثابت قبل القبض.

وتوهّم : عدم جريانه مع اقتضاء القاعدة كون الضمان من مال المالك خرج منه ما قبل القبض ، مدفوعٌ : بأنّ الضمان الثابت قبل القبض وبعده في مدّة الخيار ليس مخالفاً لتلك القاعدة ؛ لأنّ المراد به انفساخ‌

__________________

(١) في ظاهر «ق» : «البيع».

(٢) المتقدّمة في الصفحة ١٧٧.

العقد ودخول العوض في ملك صاحبه الأصلي وتلفه من ماله.

نعم ، هو مخالفٌ لأصالة عدم الانفساخ ، وحيث ثبت المخالفة قبل القبض ، فالأصل بقاؤها بعد القبض في مدّة الخيار.

نعم ، يبقى هنا : أنّ هذا مقتضٍ لكون تلف الثمن في مدّة خيار البيع الخياري من المشتري ، فينفسخ البيع ويردّ المبيع إلى البائع.

والتزام عدم الجريان من حيث إنّ الخيار في ذلك البيع إنّما يحدث بعد ردّ الثمن أو مثله فتلف الثمن في مدّة الخيار إنّما يتحقّق بعد ردّه قبل الفسخ لا قبله ، مدفوعٌ بما أشرنا (١) سابقاً : من منع ذلك ، مع أنّ المناط في ضمان غير ذي الخيار لما انتقل عنه إلى ذي الخيار تزلزل البيع المتحقّق ولو بالخيار المنفصل ، كما أشرنا سابقاً (٢).

جريان القاعدة إذا كان الثمن شخصيّاً

فالأولى الالتزام بجريان هذه القاعدة إذا كان الثمن شخصيّاً بحيث يكون تلفه قبل قبضه موجباً لانفساخ البيع ، فيكون كذلك بعد القبض مع خيار البائع ولو منفصلاً عن العقد.

إذا كان الثمن أو المثمن كلّياً

وأمّا إذا كان الثمن كلّياً ، فحاله حال المبيع إذا كان كلّياً ، كما إذا اشترى طعاماً كلّياً بشرط الخيار له إلى مدّةٍ فقبض فرداً منه فتلف في يده ، فإنّ الظاهر عدم ضمانه على البائع ؛ لأنّ مقتضى ضمان المبيع في مدّة الخيار على من لا خيار له على ما فهمه غير واحدٍ (٣) بقاؤه‌

__________________

(١) في «ش» زيادة : «إليه».

(٢) أشار إليه في الجزء الخامس : ١٣٩ ، في الأمر الخامس من الأُمور التي ذكرها ذيل بيع الخيار.

(٣) كالسيّد الطباطبائي في الرياض ٨ : ٢٠٨ ٢٠٩ ، وصاحب الجواهر في الجواهر ٢٣ : ٨٧.

على ما كان عليه قبل القبض ، ودخول الفرد في ملك المشتري لا يستلزم انفساخ العقد ، بل معنى الضمان بالنسبة إلى الفرد صيرورة الكليّ كغير المقبوض ، وهذا ممّا لا تدلّ عليه الأخبار المتقدّمة ، فتأمّل.

ظاهر كلام الاصحاب أنّ المراد بضمان من لا خيار له انفساخ العقد

ثمّ إنّ ظاهر كلام الأصحاب وصريح جماعةٍ منهم كالمحقّق والشهيد الثانيين (١) ـ : أنّ المراد بضمان من لا خيار له لما انتقل إلى غيره ، هو بقاء الضمان الثابت قبل قبضه وانفساخ العقد آناً ما قبل التلف ، وهو الظاهر أيضاً من قول الشهيد قدس‌سره في الدروس : «وبالقبض ينتقل الضمان إلى القابض ما لم يكن له خيار» (٢) حيث إنّ مفهومه أنّه مع خيار القابض لا ينتقل الضمان إليه ، بل يبقى على ضمان ناقله الثابت قبل القبض.

وقد عرفت أنّ معنى الضمان قبل القبض هو تقدير انفساخ العقد وتلفه في ملك ناقله ، بل هو ظاهر القاعدة ، وهي : أنّ التلف في مدّة الخيار ممّن لا خيار له ، فإنّ معنى تلفه منه تلفه مملوكاً له ، مع أنّ هذا ظاهر الأخبار المتقدّمة (٣) الدالّة على ضمان البائع للمبيع في مدّة خيار المشتري بضميمة قاعدة «عدم ضمان الشخص لما يتلف في يد مالكه» (٤) وقاعدة «التلازم بين الضمان والخراج» ، فإنّا إذا قدّرنا المبيع في ملك البائع آناً ما لم يلزم مخالفة شي‌ءٍ من القاعدتين. والحاصل : أنّ إرادة ما‌

__________________

(١) جامع المقاصد ٤ : ٣٠٩ ، والمسالك ٣ : ٢١٦.

(٢) الدروس ٣ : ٢١٠ ٢١١.

(٣) تقدّمت في الصفحة ١٧٠ ١٧١.

(٤) في «ش» : «في ملك مالكه».