بقی فی المقام ذکر شش فرع:
فرع اول این است: ماشینی که فروخته شده است، اگر آن ماشین را مشتری تلف کرده است، من علیه الخیار ماشین را از بین برده است، من له الخیار چه کند؟ من له الخیار عقد را فسخ میکند بدل ماشین را از او میگیرد.
فرع دوم این است که: اگر من علیه الخیار تصرّفی در مبیع کرده است که آن تصرّف مانع از ردّ من علیه الخیار آن مبیع را میباشد. مثلاً جاریه را حامله کرده است و استیلاد أمه مانع از ردّ باشد؛ احتمال اول این است که مشتری جاریه را به فروشنده بدهد، چون حق الخیار در اول شوال آمده است، حق الاستیلاد در اول محرّم آمده است. پس حق الخیار تقدّم زمانی دارد، ما هو المقدّم مقدّمٌ.
احتمال دوم این است که: در این مورد جاریه به بایع داده نمیشود، بلکه فسخ میکند و ثمن را میگیرد چون مانع شرعی کالمانع العقلی میباشد.
مرحوم شیخ همین احتمال دوم را انتخاب میکند.
فرع سوم این است که: ماشین یا جاریه را مشتری در زمان خیار فروخته است، بعد از فسخ چه باید گفت؟ آیا بعد از فسخ عقد دوم باطل میباشد که من له الخیار رجوع به عین ماشین بکند یا اینکه بعد از فسخ بدل ماشین را از عمر میگیرد و ماشین در ملک خالد باقی میباشد. یعنی عقد اول فسخ میشود و عقد دوم باقی میماند؟
دو نظریه وجود دارد:
نظریه اولی این است که من له الخیار فسخ میکند و بدل را میگیرد. همین نظریه را مرحوم شیخ انتخاب کرده است، چون فروش ماشین برای عمر کما ذکرنا جایز بوده است. پس ماشین ملک عمر بوده است و فروش برای او جایز بوده است، لذا ماشین ملک خالد شده است. وجهی برای خروج ماشین از ملک خالد نداریم، پس زید رجوع به بدل میکند.
نظریه دوم این است که بعد از فسخ زید ماشین را از خالد میگیرد، چون عقد دوم بر اساس مالک بودن عمر ماشین را بوده است، ملکیّت خالد بر این اساس که عمر مالک بوده است میباشد. ملکیت عمر ماشین را بر این اساس بوده است که فروش ماشین بین زید و عمر واقع شده است. پس تملّک خالد بر اساس عقد دوم و عقد دوم بر اساس عقد اول بوده است. با فسخ عقد اول یعنی عقد دوم ولو من حینه کالعدم میباشد، لذا عقد دوم و تملک خالد هم به تبع آن از بین میروند.
مرحوم شیخ این دلیل را نمیپذیرد برای اینکه صحّت عقد دوم و تملّک خالد متفرّع بر ملکیّت عمر در زمان عقد میباشد و مفروض این است که در حین عقد عمر مالک بوده است، لذا فسخ بعدی صدمهای به عقد دوم و تملک خالد نمیزند.
فرع چهارم این است: در صورتی که من علیه الخیار ماشین را به عقد جایز به خالد منتقل کرده باشد، مثلاً عمر ماشین را به خالد هبه کرده است، در روز دهم ماه ماشین بوسیله هبه از عمر..... یا زید بدل ماشین را از عمر میگیرد؟ آیا نقل ماشین از ملک من علیه الخیار به خالد فرق میکند بین عقد جایز و عقد لازم یا نه؟
مرحوم شیخ میفرماید: فرقی نمیکند، در هر دو مورد عند الفسخ بدل را میگیرد، چون در زمان فسخ عمر ماشین را مالک نمیباشد، باید رجوع به بدل کند.
فرع پنجم این است: در صورتی که عقد دوم از عقود جایزه باشد، یعنی عمر ماشین را به خالد هبه کرده است، آیا بعد از فسخ زید حق الزام عمر به فسخ عقد هبه دارد یا نه؟
دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول این است که: حق الزام عمر به فسخ عقد دوم داشته باشد، دلیل این است مثل یا قیمت ماشین که از عمر گرفته میشود بدل از ماشین میباشد، عمر به فروش ماشین بین ماشین و مالک آن حائل شده است، مانع از وصول ماشین به زید شده است، شارع بر عمر واجب کرده است که بدل حیلوله بدهد، پس دادن مثل یا قیمت بر عمر از باب بدل حیلوله بوده است، مالکیّت زید مثل یا قیمت را از باب بدل حیلوله بوده است و قد ذکرنا در بیع فاسد که بدل حیلوله بدل مادام میباشد، یعنی مادامی که عین به مالک نرسیده است، بدل را باید بدهد. در ما نحن فیه هم مثل یا قیمت بدل حیلوله است ولی چون مشتری تمکّن از ردّ ماشین دارد، عقد بین خودش و خالد را فسخ میکند و سپس عین را به مالک میدهد. لذا نوبت به بدل حیلوله نمیرسد، چون تمکّن از ردّ عین دارد.
احتمال دوم این است: الزام عمر به فسخ عقد هبه واجب نمیباشد، بلکه جایز نمیباشد، چون گرچه در باب بدل حیلوله در زمینهای است که تمکّن از ردّ مبدل نداشته باشد و لکن یک قیدی دارد و آن قید این است که مبدل در ملک مالک باقی باشد. در ما نحن فیه این خصوصیت مفقود است، چون ماشین ملک خالد شده است.