درس مکاسب - خیارات

جلسه ۷۵: خیار غبن ۲۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

قول سوم

بعضی از معاصرین در مورد اینکه خیار غبن علی الفور است یا علی التراخی؟ تفصیل داده است. حاصل آن تفصیل این است که اگر دلیل بر لزوم بیع در زمان مشکوک استصحاب باشد باید قائل شد که خیار غبن علی التراخی می‌باشد و اگر دلیل بر لزوم آیۀ (أوفوا بالعقود) باشد، باید قائل شد که خیار غبن علی الفور می‌باشد.

توضیح ذلک: تارة ما قائل می‌شویم که آیۀ (أوفوا بالعقود) به اطلاقها دلالت بر عموم ازمانی دارد ـ توضیح دلالت آیه بر عموم ازمانی در دو جلسۀ قبل بیان شده است ـ بنابراین فرض مفاد آیۀ مبارکه این می‌شود که از ساعت ۸ تا ساعت ۹ وفای به عقد بیع بر مشتری لازم است. معنای وفای به عقد این است آثاری که عقد داشته است بر مشتری عمل طبق آن آثار واجب است. یکی از آثار عقد این بوده است که مکاسب ملک مشتری شده است و ثمن ملک بایع شده است. معنای عمل به مقتضای عقد این است که مشتری مغبون پنجاه تومان ثمن مکاسب را از ساعت ۸ تا ساعت ۹ در ملک بایع بداند، مشتری در ثمن که ملک بایع است تصرّف نکند.

تمام آنچه که ذکر شد معنای عموم ازمانی این است که آیه دلالت می‌کند مشتری از ساعت ۹ تا ۱۰ همان کار ساعت ۸ تا ۹ را انجام دهد. یعنی عقد لازم است و وفای به عقد واجب است، یعنی تصرّف در ثمن نکند، یعنی در کل ازمنه وفای به عقد واجب است مگر آنکه مزیل بیاید.

بنابراین فرض ایشان می‌گوید: خیار الغبن علی الفور است چون از ساعت ۸ تا ساعت ۹ مشتری مغبون قطعاً خیار داشته است، علی الفور باشد خیار داشته است علی التراخی باشد خیار داشته است از ساعت ۹ تا ۱۰ شک در خیار مغبون داریم تمسک به (أوفوا بالعقود) می‌کنیم، می‌گوییم مقتضای عموم ازمانی وجوب وفای به عقد می‌باشد. یعنی ثمن در ملک بایع باقی بماند و تصرّف مشتری مغبون در آن جایز نمی‌باشد.

و اما اگر قائل شدیم که اطلاق آیۀ (أوفوا بالعقود) یا عموم آیۀ (أوفوا بالعقود) فقط دلالت بر عموم افرادی دارد و از نظر عموم ازمانی نه بنفسها و نه به اطلاقها دلالت ندارد، بلکه آیۀ مبارکه از نظر عموم ازمانی اهمال دارد.

معنای اهمال آیه این است که آیه می‌گوید بر مشتری وفای به عقد آناً ما واجب می‌باشد، در بقیۀ آنات آیه ساکت است، آیه دلالت دارد که مکاسب آناً ما ملک مشتری شده است و بایع حق تصرّف ندارد، یعنی پنجاه تومان ثمن آناً ما ملک فروشنده شده است بر مشتری آناً ما ملک فروشنده شده است بر مشتری آناً ما وفای به عقد واجب است، بنابراین فرض لزوم در باب بیع از راه دیگری باید درست بشود، آیه ساعت أولی را می‌گوید ساعت ۸ تا ۹، از ساعت ۹ به بعد باید لزوم از راه دیگری ثابت شود چون آیه ساکت است اهمال دارد، می‌گوید ما به برکت استصحاب این معنا را ثابت می‌کنیم، از ساعت ۸ تا ۹ را که آناً ما باشد آیه دلالت دارد، از ساعت ۹ به بعد شک می‌کنیم که مکاسب در ملک مشتری باقی است یا خیر؟ استصحاب می‌گوید باقی است.

عین این بیان در ناحیه فروشنده، آیه می‌گوید ثمن از ساعت ۸ تا ۹ ملک فروشنده است از ساعت ۹ به بعد استصحاب می‌گوید در ملک فروشنده باقی است تا اینکه مزیل بیاید.

پس در عموم ازمانی دو نظریه است: اینکه مستفاد از آیه باشد که خیار علی الفور می‌شود واینکه مستفاد از استصحاب باشد تا خیار علی التراخی باشد.

پس ما یک استصحاب داریم که پول در ملک فروشنده باقی است و یک استصحاب داریم که خیار برای خریدار ثابت است و می‌تواند پول را از فروشنده بگیرد چون حق فسخ دارد. پس دو استصحاب متعارض داریم کدامیک مقدّم می‌شود؟ آیا استصحاب لزوم تقدّم دارد یا استصحاب بقای خیار تقدّم دارد؛ یکی از موارد تقدّم استصحابین استصحاب سبب و مسبّبی است که استصحاب جاری در ناحیۀ سبب مقدّم بر استصحاب جاری در ناحیۀ مسبّب می‌باشد.

ما نحن فیه از این قبیل است؛ شک در بقای ثمن در ملک فروشنده ناشی از چه می‌باشد؟ منشأ و سبب این شک این است که ما شک داریم که خریدار مغبون خیار دارد یا نه؟ و این شک دوم سبب برای شک اوّل شده است و الذی یشهد لذلک اگر شک دوم را مرتفع کردیم شک اول خود به خود زائل می‌شود.

پس روشن شد که شک در بقای ثمن در ملک فروشنده در ساعت ۱۰ سببش و منشأش این است که شک در ثبوت خیار برای خریدار در ساعت ۱۰ داریم.

در ما نحن فیه استصحاب بقای خیار اصل در ناحیۀ سبب است با جریان اصل در ناحیۀ سبب نوبت به جریان اصل در ناحیه مسبب نمی‌رسد، در نتیجه خیار علی التراخی ثابت می‌شود.

۳

مناقشه در قول سوم

از ما ذکرنا مرحوم شیخ می‌فرماید روشن شد که فرمایش ایشان معنای محصّلی ندارد.

اما در قسم اول که از ساعت ۹ تا ۱۰ عموم ازمانی نداریم لما ذکرنا که عموم ازمانی تابع عموم افرادی است با انتفاء عموم افرادی عموم ازمانی نداریم، پس عمومی نداریم که اثبات فوریّت کنید.

و اما در قسم دوم که فرمود استصحاب بقای خیار می‌کنیم، تقدّم الکلام که استصحاب بقای خیار ناتمام است.

إلی هنا مرحوم شیخ در ادله قائلین به فوریّت و تراخی مناقشه کرده است.

۴

نظریه مرحوم شیخ

مرحوم شیخ خود در آخر قائل می‌شود که خیار غبن علی الفور می‌باشد، دلیل ایشان بر فوریّت آیه (أوفوا بالعقود) نمی‌باشد، بلکه أصالة الفساد در فسخ است. فرض این است که در ساعت ۱۰ مشتری مغبون فسخ کرده است ما شک می‌کنیم که به این فسخ پول از ملک فروشنده خارج شده است یا نه؟ چون شک در صحّت و فساد فسخ داریم، أصالة الفساد فی الفسخ می‌گوید این فسخ فاسد بوده است یعنی مکاسب از ملک خریدار خارج نشده است، پول از ملک فروشنده خارج نشده است.

و این أصالة الفساد اشکال استصحاب بقای خیار که عدم احراز موضوع بود را ندارد چون شک در رافع است و یؤید ما ذکرنا که اگر خیار غبن علی التراخی باشد موجب ضرر بر غابن است لذا قاعده لا ضرر کون الخیار علی التراخی را نفی می‌کند.

۵

تطبیق قول سوم

ثمّ إنّه بنى المسألةَ بعضُ المعاصرين على ما لا محصَّل له، فقال ما لفظه: إنّ المسألة مبتنية على أنّ لزوم العقد معناه: أنّ أثر العقد مستمرٌّ إلى يوم القيامة وأنّ عموم الوفاء بالعقود عمومٌ زمانيٌّ؛ للقطع بأن ليس المراد بالآية الوفاء بالعقود آناً ما، بل على الدوام، وقد فهم المشهور منها (آیه) ذلك (عموم ازمانی)، و باعتبار أنّ الوفاء بها (عقود) العمل بمقتضاها (عقود) ولا ريب أنّ مفاده (عقد) عرفاً وبحسب قصد المتعاقدين الدوام، فإذا دلّ دليلٌ على ثبوت خيارٍ: من ضررٍ، أو إجماعٍ، أو نصٍّ في ثبوته في الماضي أو مطلقاً بناءً على الإهمال لا الإطلاق في الأخبار فيكون استثناءً من ذلك العامّ ويبقى العامّ على عمومه، كاستثناء أيّام الإقامة والثلاثين ووقت المعصية ونحوها من حكم السفر.

أو أنّ اللزوم ليس كالعموم وإنّما يُثبت مِلكاً سابقاً ويبقى حكمه مستصحَباً إلى المزيل، فتكون المعارضة بين استصحابين، والثاني واردٌ على الأوّل (چون رابطه سببی و مسببی دارند)، فيقدّم عليه (الاول)، والأوّل أقوى؛ لأنّ حدوث الحادث (خیار) مع زوال علّته السابقة (که عقد باشد) يقضي بعدم اعتبار السابق، أمّا مع بقائها فلا يلغو اعتبار السابق، انتهى.

۶

تطبیق مناقشه در قول سوم

ولا يخفى أنّ ما ذكره من المبنى للرجوع إلى العموم وهو (عموم) استمرار اللزوم مبنيٌّ لطرح العموم والرجوع إلى الاستصحاب.

وأمّا ما ذكره أخيراً لمبنى الرجوع إلى الاستصحاب، وحاصله: أنّ اللزوم إنّما يثبت بالاستصحاب، فإذا ورد عليه استصحاب الخيار قُدّم عليه.

ففيه: أنّ الكلّ متّفقون على الاستناد في أصالة اللزوم إلى عموم آية الوفاء وإن أمكن الاستناد فيه إلى الاستصحاب أيضاً، فلا وجه للإغماض عن الآية وملاحظة الاستصحاب المقتضي للّزوم مع استصحاب الخيار.

إلى احتمال أن يكون الضرر علّةً محدِثةً يكفي في بقاء الحكم وإن ارتفع. إلاّ أن يدّعى أنّه إذا استند الحكم إلى الضرر فالموضوع للخيار هو المتضرّر العاجز عن تدارك ضرره وهو غير محقَّقٍ في الزمان اللاحق ، كما أشرنا.

ما ذكره بعض المعاصرين في المسألة

ثمّ إنّه بنى المسألةَ بعضُ المعاصرين (١) على ما لا محصَّل له ، فقال ما لفظه : إنّ المسألة مبتنية على أنّ لزوم العقد معناه : أنّ أثر العقد مستمرٌّ إلى يوم القيامة وأنّ عموم الوفاء بالعقود عمومٌ زمانيٌّ ؛ للقطع بأن ليس المراد بالآية الوفاء بالعقود آناً ما ، بل على الدوام ، وقد فهم المشهور منها ذلك ، و (٢) باعتبار أنّ الوفاء بها العمل بمقتضاها ولا ريب أنّ مفاده عرفاً وبحسب قصد المتعاقدين الدوام ، فإذا دلّ دليلٌ على ثبوت خيارٍ : من ضررٍ ، أو إجماعٍ ، أو نصٍّ في ثبوته في الماضي أو مطلقاً بناءً على الإهمال لا الإطلاق في الأخبار فيكون استثناءً من ذلك العامّ ويبقى العامّ على عمومه ، كاستثناء أيّام الإقامة والثلاثين ووقت المعصية ونحوها من حكم السفر.

أو أنّ اللزوم ليس كالعموم وإنّما يُثبت مِلكاً سابقاً ويبقى حكمه مستصحَباً إلى المزيل ، فتكون المعارضة بين استصحابين ، والثاني واردٌ على الأوّل ، فيقدّم عليه ، والأوّل أقوى ؛ لأنّ حدوث الحادث مع زوال علّته السابقة يقضي بعدم اعتبار السابق ، أمّا مع بقائها فلا يلغو اعتبار‌

__________________

(١) وهو الشيخ علي آل كاشف الغطاء في تعليقته على اللمعة (مخطوط) ، مبحث خيار التأخير.

(٢) لم ترد «و» في «ش».

السابق ، انتهى.

المناقشة في ما ذكره بعض المعاصرين

ولا يخفى أنّ ما ذكره من المبنى للرجوع إلى العموم وهو استمرار اللزوم مبنيٌّ لطرح العموم والرجوع إلى الاستصحاب.

وأمّا ما ذكره أخيراً لمبنى الرجوع إلى الاستصحاب ، وحاصله : أنّ اللزوم إنّما يثبت بالاستصحاب ، فإذا ورد عليه استصحاب الخيار قُدّم عليه.

ففيه : أنّ الكلّ متّفقون على الاستناد في أصالة اللزوم إلى عموم آية الوفاء وإن أمكن الاستناد فيه إلى الاستصحاب أيضاً ، فلا وجه للإغماض عن الآية وملاحظة الاستصحاب المقتضي للّزوم مع استصحاب الخيار.

الأقوى الفور والدليل عليه

ثمّ إنّه قد علم من تضاعيف ما أوردناه على كلمات الجماعة : أنّ الأقوى كون الخيار هنا على الفور ؛ لأنّه لمّا لم يجز التمسّك في الزمان الثاني بالعموم لما عرفت سابقاً : من أنّ مرجع العموم الزماني في هذا المقام إلى استمرار الحكم في الأفراد فإذا انقطع الاستمرار فلا دليل على العود إليه ، كما في جميع الأحكام المستمرّة إذا طرأ عليها الانقطاع ولا باستصحاب الخيار لما عرفت : من أنّ الموضوع غير محرَزٍ ؛ لاحتمال كون موضوع الحكم عند الشارع هو من لم يتمكّن من تدارك ضرره بالفسخ ، فلا يشمل الشخصَ المتمكّن منه التارك له ، بل قد يُستظهر ذلك من حديث نفي الضرر تَعيَّنَ (١) الرجوع إلى أصالة فساد فسخ المغبون وعدم ترتّب الأثر عليه وبقاء آثار العقد ، فيثبت اللزوم من‌

__________________

(١) جواب لقوله : «لمّا لم يجز».

هذه الجهة. وهذا ليس كاستصحاب الخيار ؛ لأنّ الشكّ هنا في الرافع ، فالموضوع محرَزٌ كما في استصحاب الطهارة بعد خروج المذي ، فافهم واغتنم ، والحمد لله.

هذا ، مضافاً إلى ما قد يقال هنا وفيما يشبهه من إجازة عقد الفضولي ونكاحه وغيرهما ـ : من أنّ تجويز التأخير فيها ضررٌ على من عليه الخيار ، وفيه تأمّلٌ.

المراد من الفوريّة

ثمّ إنّ مقتضى ما استند إليه للفوريّة عدا هذا المؤيّد الأخير هي الفوريّة العرفيّة ؛ لأنّ الاقتصار على الحقيقيّة حرجٌ على ذي الخيار ، فلا ينبغي تدارك الضرر به ، والزائد عليها لا دليل عليه عدا الاستصحاب المتسالَم على ردّه بين أهل هذا القول.

لكن الذي يظهر من التذكرة في خيار العيب على القول بفوريّته ما هو أوسع من الفور العرفي ، قال : خيار العيب ليس على الفور على ما تقدّم ، خلافاً للشافعي ، فإنّه اشترط الفوريّة والمبادرة بالعادة ، فلا يؤمر بالعَدْو ولا الركض ليردّ ، وإن كان مشغولاً بصلاةٍ أو أكلٍ أو قضاء حاجةٍ فله الخيار إلى أن يفرغ ، وكذا لو اطّلع حين دخل وقت هذه الأُمور فاشتغل بها فلا بأس إجماعاً ، وكذا لو لبس ثوباً أو أغلق باباً. ولو اطّلع على العيب ليلاً فله التأخير إلى أن يُصبح وإن لم يكن عذر (١) ، انتهى.

وقد صرّح في الشفعة على القول بفوريّتها بما يقرب من ذلك وجعلها من الأعذار. وصرّح في الشفعة بأنّه لا يجب المبادرة على‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥٢٩.