درس مکاسب - خیارات

جلسه ۶۳: خیار غبن ۱۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

مسقط سوم: تصرف

سوم از مسقطات خیار غبن تصرّف مغبون بعد از علم به غبن می‌باشد. توضیح ذلک: زید مشتری ماشین را که خریده است بعد از آن با ماشین باری زده است، مسافری سوار کرده است، این تصرّفات دو قسم است: تارة این تصرفات بعد از علم به غبن شده است. و أخری این تصرّفات قبل از علم به غبن واقع شده است. لذا مرحوم شیخ در این مسأله حکم هر دو قسم از این تصرّفات را در مورد خیار غبن بیان کرده‌اند، فیقع الکلام فی مقامین:

کلّ تصرّفات بعد از علم به غبن را مرحوم شیخ ادّعا می‌کند موجب سقوط خیار غبن می‌شود. دلیل بر این مدّعا از دو ناحیه می‌شود:

ناحیۀ اولی می‌فرماید: دلیل داریم بر اینکه به واسطۀ این تصرّفات خیاری که مغبون داشته است ساقط شده است. دو دلیل اقامه می‌کنند:

دلیل اوّل بر سقوط خیار استناد به اطلاق اجماعی است که ادّعا شده است. مضمون آن اجماع این است که هر تصرّفی که از ذو الخیار صادر شده است فیما انتقل الیه اجازه وفیما انتقل عدم فسخٌ مثلاً ذو الخیار در مورد بحث مشتری می‌باشد. زید مشتری تصرّف کرده است در آنچه را که به او منتقل شده است. مقتضای اطلاق آن اجماع این است که تصرّف مشتری در ماشین اجازه است و موجب سقوط خیار می‌شود.

دلیل دوم استناد به عموم علّتی است که در صحیحۀ ابن رئاب در خیار حیوان وارد شده است لما ذکرنا مراراً به اینکه در آن صحیحه این جمله آمده است: (خذ لك رضى منه ولا شرط له بعد ذلك) از جملۀ (خذ لك رضى منه) استفادۀ علّیت شده است کأنّه علت سقوط خیار حیوان این بوده است که تصرّف متصرّف دلالت بر رضای او به عقد داشته است و قد ذکرنا این موارد أخذ به عموم علّت می‌کنیم و علّت را اختصاص به مورد نمی‌دهیم بلکه تعدّی به هر جا که علّت باشد می‌کنیم.

فعلیه هر جا ذو الخیار تصرّف دال بر رضا بکند خیار او ساقط است.

مرحوم شیخ برای اثبات این مدّعا از ناحیۀ دیگری وارد شده است و آن این است که مقتضی خیار برای مورد بحث قاصره الشمول است و الوجه فی ذلک تقدّم الکلام که دلیل برای ثبوت خیار غبن یا قاعده لا ضرر می‌باشد و ای اجماع. اگر دلیل بر خیار غبن قاعدۀ لا ضرر باشد، قاعدۀ لا ضرر ما نحن فیه را شامل نمی‌شود برای اینکه قاعدۀ لا ضرر در مورد اقدام بر ضرر جاری نمی‌شود. و ما نحن فیه از قبیل اقدام است چون علم به غبن پیدا کرده است. و با توجّه به غبن در مبیع تصرّف می‌کند معنای آن این است که (أسقطت خیاری) لذا قاعدۀ لا ضرر قاصره الشمول است و مقتضی برای خیار نداریم.

و اگر دلیل اجماع باشد قدر متیقن اجماع موردی است که مغبون رضایت به غبن نداشته و در ما نحن فیه که مغبون رضایت به غبن داشته است خیار نداریم. لذا ادلۀ اثبات خیار غبن ما نحن فیه را شامل نمی‌شود.

مرحوم شیخ در این ناحیه دوم سه مطلب بیان کرده است:

مطلب اول ما ذکرنا بود که ادلۀ خیار غبن بود.

۳

اشکال و جواب

ومطلب دوم در مناقشه در دو دلیل مذکور می‌باشد. حاصل آن مناقشه این است که از ناحیۀ عدم مقتضی نمی‌توانید بگویید خیار الغبن ساقط است، چون قاعده لا ضرر قاصره الشمول نمی‌باشد و الوجه فی ذلک بعد از اینکه مشتری علم به غبن پیدا کرده است مثلاً در روز چهارشنبه فهمیده است که در خرید ماشین صد تومان ضرر کرده است. بعد از علم به غبن مشتری خیار دارد، خیاری که بعد از علم به غبن آمده است آیا همان خیاری است که قبل از علم به غبن آمده بود یا اینکه غیر آن خیار است؟

دواحتمال وجود دارد: یک احتمال این است که گفته شود زید مغبون به مجرد عقد خیار واحدی برای او ثابت است قبل از علم او به غبن و بعد از علم او به غبن خیار واحدی ثابت است که موضوع این خیار عقد واقع به بیشتر از قیمت واقعیّه است.

احتمال دوم این است که گفته بشود دو موضوع دارید و دو حکم. یک موضوع این است کسی که مبیع را به اکثر از قیمت خریده است خیار دارد.

موضوع دوم این است کسی که اطلاع از غبن پیدا کرده است خیار دارد کانّه عمر موضوع حکم اول روز چهارشنبه تمام شده است و روز چهارشنبه ابتدای عمر خیار علم به غبن است در این صورت شک در بقای خیار شک در دفع است.

قاعده لا ضرر قاصره الشمول نمی‌باشد، برای اینکه خیار غبن موضوع وحکم واحدی است بنابراین در روز پنج شنبه که تصرّف کرده شک در بقای خیار شک در رفع است، استصحاب می‌کنیم در نتیجه خیار غبن باقی می‌باشد.

کما اینکه مناقشه در اجماع نادرست است، و الوجه فی ذلک فقها فرموده‌اند تصرّف مغبون موجب سقوط خیار او نمی‌شود مقتضای اطلاق این کلام این است که تصرّف مغبون بعد از علم به غبن باشد یا قبل از آن باشد، پس اجماع می‌گوید مغبون بعد از علم به غبن خیار دارد.

مطلب سوم این است: مرحوم شیخ این دو مناقشه را قبول ندارد. نسبت به مناقشۀ اولی می‌فرماید: گرچه شک در رافع است و لکن استصحاب جاری نمی‌شود. برای اینکه معارضه بین استصحاب و قاعده لا ضرر است طبق ادعای ما قاعده لا ضرر کما اینکه در مورد اقرار می‌گوید خیار نیست، کذلک در مورد عدم رضایت می‌گوید خیار نیست، اگر می‌دانیم پس شکّی نداریم تا استصحاب جاری شود.

و مناقشه دوم نیز باطل است. اینکه فقها می‌فرمایند خیار غبن به تصرّف ساقط نمی‌شود این کلام ناظر به تصرّفات قبل از علم به غبن است.

إن قلت: تصرّفات قبل از علم به غبن واضح است که مسقط نمی‌باشد به چه مناسبت این مسأله در خیار غبن مطرح شده است، این خلاف ظاهر است.

قلت: در اینکه در ما نحن فیه فقها تصریح به این معنا کردند برای دفع توهّم حکم خیار عیب و تدلیس می‌باشد. سیأتی در خیار عیب تصرّف مسقط خیار است قبل از علم به عیب و بعد از علم به عیب. پس ما دو مورد در فقه داریم که تصرّف قبل از علم مسقط به خیار است و اینکه در ما نحن فیه تصریح شده است برای دفع توهّم است.

پس کلام فقها ناظر به تصرّفات قبل از علم به غبن است، در تصرّفات بعد از علم به غبن دلیل نداریم مقتضی قاصره الشمول است.

بعد مرحوم شیخ می‌فرمایند: تصرفات قبل از علم به غبن مسقط نمی‌باشند چون دلالت بر رضا نمی‌باشد. و در باب عیب و تدلیس نصّ خاص وارد شده است. پس مرحوم شیخ می‌فرمایند: تصرّفات قبل از علم به غبن مسقط نمی‌باشند و تصرّفات بعد از علم به غبن مسقط می‌باشند.

۴

تطبیق مسقط سوم: تصرف

الثالث: تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخيارات المتقدّمة بعد علمه (مغبون) بالغبن.

ويدلّ عليه ما دلّ على سقوط خياري المجلس والشرط به مع عدم ورود نصٍّ فيهما واختصاص النصّ بخيار الحيوان وهو (دلیل): إطلاقُ بعض معاقد الإجماع بأنّ تصرّف ذي الخيار فيما انتقل إليه إجازةٌ وفيما انتقل عنه فسخٌ، و العلّةُ المستفادة من النصّ في خيار الحيوان المستدلّ بها في كلمات العلماء على السقوط، وهي (علت) الرضا بلزوم العقد.

۵

تطبیق اشکال و جواب

مع أنّ الدليل هنا إمّا نفي الضرر وإمّا الإجماع، والأوّل منتفٍ، فإنّه كما لا يجري مع الإقدام عليه كذلك لا يجري مع الرضا به بعده. وأمّا الإجماع فهو غير ثابتٍ مع الرضا.

إلاّ أن يقال: إنّ الشكّ في الرفع لا الدفع، فيستصحب، فتأمّل. أو ندّعي أنّ ظاهر قولهم فيما نحن فيه: «إنّ هذا الخيار لا يسقط بالتصرّف» شموله (این مطلب) للتصرّف بعد العلم بالغبن واختصاص هذا الخيار من بين الخيارات بذلك (تصرف مسقط است).

لكنّ الإنصاف عدم شمول التصرّف في كلماتهم لما بعد العلم بالغبن، وغرضهم من تخصيص الحكم بهذا الخيار أنّ التصرّف مسقطٌ لكلّ خيارٍ ولو وقع قبل العلم بالخيار كما في العيب والتدليس سوى هذا الخيار. ويؤيّد ذلك ما اشتهر بينهم: من أنّ التصرّف قبل العلم بالعيب والتدليس ملزمٌ؛ لدلالته (تصرف) على الرضا بالبيع فيسقط الردّ، وإنّما يثبت الأرش في خصوص العيب لعدم دلالة التصرّف على الرضا بالعيب.

وكيف كان، فاختصاص التصرّف الغير المسقط في كلامهم بما قبل العلم لا يكاد يخفى على المتتبّع في كلماتهم.

نعم، لم أجد لهم تصريحاً بذلك عدا ما حكي عن صاحب المسالك وتبعه جماعةٌ، مع أنّه إذا اقتضى الدليل للسقوط فلا ينبغي الاستشكال من جهة ترك التصريح. بل ربما يستشكل في حكمهم بعدم السقوط بالتصرّف قبل العلم مع حكمهم بسقوط خيار التدليس والعيب بالتصرّف قبل العلم. والاعتذار بالنصّ إنّما يتمّ في العيب دون التدليس، فإنّه مشتركٌ مع خيار الغبن في عدم النصّ، ومقتضى القاعدة في حكم التصرّف قبل العلم فيهما واحدٌ.

والتحقيق أن يقال: إنّ مقتضى القاعدة عدم السقوط؛ لبقاء الضرر، وعدم دلالة التصرّف مع الجهل على الرضا بلزوم العقد وتحمّل الضرر.

نعم، قد ورد النصّ في العيب على السقوط، وادّعي عليه (مطلب) الإجماع، مع أنّ ضرر السقوط فيه متدارَكٌ بالأرش وإن كان نفس إمساك المعيب قد يكون ضرراً، فإن تمّ دليلٌ في التدليس أيضاً قلنا به، وإلاّ وجب الرجوع إلى دليل خياره.

ثمّ إنّ الحكم بسقوط الخيار بالتصرّف بعد العلم بالغبن مبنيٌّ على ما تقدّم في الخيارات السابقة: من تسليم كون التصرّف دليلاً على الرضا بلزوم العقد، وإلاّ كان اللازم في غير ما دلّ فعلاً على الالتزام بالعقد من أفراد التصرّف، الرجوع إلى أصالة بقاء الخيار.

لم يصحّ البيع مع الشكّ في القيمة ، وأيضاً فإنّ ارتفاع الغرر عن هذا البيع ليس لأجل الخيار حتّى يكون إسقاطه موجباً لثبوته ، وإلاّ لم يصحّ البيع ، إذ لا يجدي في الإخراج عن الغرر ثبوت الخيار ؛ لأنّه حكمٌ شرعيٌّ لا يرتفع به موضوع الغرر ، وإلاّ لصحّ كلّ بيعٍ غرريٍّ على وجه التزلزل وثبوت الخيار ، كبيع المجهول وجوده والمتعذّر تسليمه.

وأمّا خيار الرؤية ، فاشتراط سقوطه راجعٌ إلى إسقاط اعتبار ما اشترطاه من الأوصاف في العين الغير المرئيّة ، فكأنهما تبايعا سواءً وجد فيها تلك الأوصاف أم لا ، فصحّة البيع موقوفةٌ على اشتراط تلك الأوصاف ، وإسقاط الخيار في معنى إلغائها الموجب للبطلان.

مع احتمال الصحّة هناك أيضاً ؛ لأنّ مرجع إسقاط خيار الرؤية إلى التزام عدم تأثير تخلّف تلك الشروط ، لا إلى عدم التزام ما اشترطاه من الأوصاف ، ولا تنافي بين أن يُقدم على اشتراء العين بانياً على وجود تلك الأوصاف ، وبين الالتزام بعدم الفسخ لو تخلّفت ، فتأمّل. وسيجي‌ء تمام الكلام في خيار الرؤية (١).

وكيف كان ، فلا أرى إشكالاً في اشتراط سقوط خيار الغبن [من حيث لزوم الغرر (٢)] ؛ إذ لو لم يشرع الخيار في الغبن أصلاً لم يلزم منه غررٌ.

٣ ـ تصرّف المغبون بعد العلم بالغبن

الثالث : تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخيارات المتقدّمة بعد علمه بالغبن.

__________________

(١) لم يرد في «ق».

(٢) كما ادّعاه في الجواهر ٢٣ : ٦٨ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٥٨٨ و ٦٠٠.

ويدلّ عليه ما دلّ على سقوط خياري المجلس والشرط به مع عدم ورود نصٍّ فيهما واختصاص النصّ بخيار الحيوان وهو : إطلاقُ بعض معاقد الإجماع بأنّ تصرّف ذي الخيار فيما انتقل إليه إجازةٌ وفيما انتقل عنه فسخٌ (١) ، و (٢) العلّةُ المستفادة من النصّ في خيار الحيوان المستدلّ بها في كلمات العلماء على السقوط ، وهي الرضا بلزوم العقد.

مع أنّ الدليل هنا إمّا نفي الضرر وإمّا الإجماع ، والأوّل منتفٍ ، فإنّه كما لا يجري مع الإقدام عليه كذلك (٣) لا يجري مع الرضا به بعده. وأمّا الإجماع فهو غير ثابتٍ مع الرضا.

إلاّ أن يقال : إنّ الشكّ في الرفع لا الدفع ، فيستصحب ، فتأمّل. أو ندّعي أنّ ظاهر قولهم فيما نحن فيه : «إنّ هذا الخيار لا يسقط بالتصرّف» شموله للتصرّف بعد العلم بالغبن واختصاص هذا الخيار من بين الخيارات بذلك.

لكنّ الإنصاف عدم شمول التصرّف في كلماتهم لما بعد العلم بالغبن ، وغرضهم من تخصيص الحكم بهذا الخيار أنّ التصرّف مسقطٌ لكلّ خيارٍ ولو وقع قبل العلم بالخيار كما في العيب والتدليس سوى هذا الخيار. ويؤيّد ذلك ما اشتهر بينهم : من أنّ التصرّف قبل العلم بالعيب والتدليس ملزمٌ ؛ لدلالته على الرضا بالبيع فيسقط الردّ ، وإنّما يثبت الأرش في خصوص العيب لعدم دلالة التصرّف على الرضا بالعيب.

__________________

(١) في «ش» زيادة : «عموم».

(٢) في «ش» : «فكذلك».

(٣) المسالك ٣ : ٢٠٧.

وكيف كان ، فاختصاص التصرّف الغير المسقط في كلامهم بما قبل العلم لا يكاد يخفى على المتتبّع في كلماتهم.

نعم ، لم أجد لهم تصريحاً بذلك عدا ما حكي عن صاحب المسالك (١) وتبعه جماعةٌ (٢) ، مع أنّه إذا اقتضى الدليل للسقوط فلا ينبغي الاستشكال من جهة ترك التصريح (٣). بل ربما يستشكل في حكمهم بعدم السقوط بالتصرّف قبل العلم مع حكمهم بسقوط خيار التدليس والعيب بالتصرّف قبل العلم. والاعتذار بالنصّ إنّما يتمّ في العيب دون التدليس ، فإنّه مشتركٌ مع خيار الغبن في عدم النصّ ، ومقتضى القاعدة في حكم التصرّف قبل العلم فيهما واحدٌ.

والتحقيق أن يقال : إنّ مقتضى القاعدة عدم السقوط ؛ لبقاء الضرر ، وعدم دلالة التصرّف مع الجهل على الرضا بلزوم العقد وتحمّل الضرر.

نعم ، قد ورد النصّ في العيب على السقوط (٤) ، وادّعي عليه الإجماع (٥) ، مع أنّ ضرر السقوط فيه متدارَكٌ بالأرش وإن كان نفس إمساك‌

__________________

(١) صرّح به النراقي في المستند ١٤ : ٣٩٥ ، ولم نعثر على غيره ، نعم جاء في مجمع الفائدة ٨ : ٤٠٤ : «وأمّا تصرّف المغبون في مال الغابن فيحتمل ذلك أيضاً ؛ لأنّ الجهل عذر» ، ونحوه ما ورد في الرياض ١ : ٥٢٥.

(٢) كذا وردت العبارة في «ق» ، ووردت في «ش» هكذا : «لكن الاستشكال من جهة ترك التصريح مع وجود الدليل ممّا لا ينبغي».

(٣) الوسائل ١٢ : ٣٦٢ ، الباب ١٦ من أبواب الخيار.

(٤) ادّعاه في الغنية : ٢٢٢ ، والمختلف ٥ : ١٨٣ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٦٢٦.

(٥) في «ش» : «العين».

المعيب (١) قد يكون ضرراً ، فإن تمّ دليلٌ في التدليس أيضاً قلنا به ، وإلاّ وجب الرجوع إلى دليل خياره.

ثمّ إنّ الحكم بسقوط الخيار بالتصرّف بعد العلم بالغبن مبنيٌّ على ما تقدّم في الخيارات السابقة : من تسليم كون التصرّف دليلاً على الرضا بلزوم العقد ، وإلاّ كان اللازم في غير ما دلّ فعلاً على الالتزام بالعقد من أفراد التصرّف ، الرجوع إلى أصالة بقاء الخيار.

٤ ـ تصرّف المشتري المغبون تصرّفاً مخرجاً عن الملك

الرابع من المسقطات : تصرّف المشتري المغبون قبل العلم بالغبن تصرّفاً مخرجاً عن الملك على وجه اللزوم كالبيع والعتق. فإنّ المصرَّح به في كلام المحقّق (٢) ومن تأخّر عنه (٣) هو سقوط خياره حينئذٍ ، وقيل : إنّه المشهور (٤). وهو كذلك بين المتأخّرين.

نعم ، ذكر الشيخ في خيار المشتري مرابحةً عند كذب البائع : أنّه لو هلك السلعة أو تصرّف فيها ، سقط الردّ (٥).

والظاهر اتّحاد هذا الخيار مع خيار الغبن ، كما يظهر من جامع‌

__________________

(١) الشرائع ٢ : ٢٢.

(٢) مثل العلاّمة في التذكرة ١ : ٥٢٣ ، والشهيد في غاية المراد ٢ : ٩٩ ، والفاضل المقداد في التنقيح ٢ : ٤٨ ، وابن فهد الحلّي في المهذّب البارع ٢ : ٣٧٦ ، وانظر مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٢.

(٣) قاله الشهيد الثاني في الروضة ٣ : ٤٦٥ ، والمحدث الكاشاني في المفاتيح ٣ : ٧٤ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ١ : ٥٢٥.

(٤) المبسوط ٢ : ١٤٣.

(٥) في «ش» : «ولا يبطل».