درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۶۳: خبر واحد ۱۶

 
۱

خلاصه مباحث گدشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

 عرض شد ما دو جور مفهوم داریم، مفهوم موافق، مفهوم مخالف، تفسیر هم کردیم، مفهوم موافق به چیزى مى‏ گویند که منطوق و مفهوم مفادشان یکى است، متحد هستند ایجابا و سلبه، اما مفهوم مخالف، به مفهومى مى‏ گویند که با منطوق نسبتش فرق مى‏ کند، یعنى اگر آن ایجابى است، آن سلبى است، اگر آن سلبى است، آن ایجابى است، این تعریف مفهوم موافق و مفهوم مخالف، مفهوم موافق که اقسامى دارد، آیه ‏ى تافیف، آیه ‏ى قنطار، آیه‏ ى مثقال که از بحث ما خارج است، آن را به خاطر مناسبت آن را عرض کردیم، پس مفهوم موافق را بگذارید کنار، مفهوم مخالف را مى‏ خواهیم بخوانیم که این مفهوم مخالف در عبارت کتاب اسمش دلیل الخطاب است، چون عرض کردیم دو تا اسم دارد، حالا این مفهوم مخالف چند قسم است اقسامى دارد، پس تقسیم‏ بندى را این جورى بکنید، المفهوم على قسمین موافقٌ و مخالف، مخالف على اقسام، مفهوم مخالف، یعنى مفهومى که با منطوق تغایر دارند ایجابا و سلبا، یا اقسامى دارد، یکى‏ اش مفهوم شرط است، مفهوم وصف است، مفهوم لقب است، مفهوم عدد است، مفهوم حصر است، مفهوم غایت است که باز ما با این‏ها هم کارى نداریم، ما با سه تایش کار داریم، از این مفهوم مخالف‏ها با سه تاى آن‏ها کار داریم، یعنى سه تایش در عبارت هست، یکى ‏اش مفهوم شرط است، إن جاءَ زیدٌ فأکرمه این جمله ‏ى شرطیه است، و مفهومش هم مفهوم مخالف است، یعنى منطوقش مى‏گوید اگر زید آمد، اکرام بکن، عقد ایجابى دارد، مفهومش این است اگر زید نیامد، اکرامش نکن، عقد سلبى دارد، این مفهوم مخالف و مثال شرطى، مفهوم مخالف و مثال وصفى فى الغنم السائمة زکاةٌ، گوسفندى که این صفت دارد در بیابان مى‏ چرد، زکات دارد، مفهومش چیست، مفهومش این است که اگر سائمة نبود، این صفت را نداشت، معلوفه بود، زکات ندارد، این هم شد مفهوم مخالف، این هم مثال خیلى دارد، یک مثال که چندى پیش خواندیم، لىّ الواجد یحلّ عقوبته و عرضه، پیغمبر به آن ابو عبیده فرمودند، فرمودند اگر واجد، یعنى پولدار، واجد اگر لى کرد، مسامحه کرد، نداد بدهى‏ اش را، این جا است که مى‏ شود آبرویش را برد، مى شود انداختش زندان، خب تا پیغمبر این را فرمودند، واجد صفت است دیگر، واجد لىّ ‏اش، مسامحه ‏اش، باعث مى‏شود آدم آبرویش را ببرد، خب این فهمید ولى بیچاره پول ندارد، نباید آبرویش را ببرد، ببینید مفهوم وصف، الواجد، یعنى واجد دارد پول و نمى‏ خواهد مال مردم را بدهد، این حلال است عقوبتش و عرضش آدم آبرویش را ببرد، بلافاصله وقتى این شنید، فهمید نه اگر واجد نباشد، بدهکار است، پول ندارد، این را نمى‏ شود آبرویش را برد، نمى‏ شود انداختش زندان، على کل حال وصف مغایر است، یعنى منطوقش مى‏ گوید اگر واجد بود مى ‏شود آبرویش را برد، مفهومش این است که اگر فاقد بود نمى‏شود آبرویش را برد، پس نتیجتا این هم مثال مفهوم مخالف منتها در وصف، و اما مفهوم مخالف در لقب، من مى‏ گویم عیسى رسول الله است، خب مفهومش این است که یعنى پیغمبر ما رسول الله نیست، خب این‏ها را مى‏ گویند مفهوم مخالف، مفهوم مخالف در شرط بلاخلاف حجت است، یک نفر شما مخالف پیدا نمى‏ کنید، همه قبول دارند که إن جاء زیدٌ فأکرمه، معنایش این است اگر زید نیامد، اکرامش واجب نیست، مفهوم مخالف شرطى را بالأتفاق قبول دارند، مفهوم مخالف لقبى را هم بالأتفاق مى‏گویند معتبر نیست، معنا ندارد من بگویم عیسى رسول الله است، آن وقت بگویم مفهومش این است، یعنى پیغمبر ما رسول الله نیست، مفهوم لقب یقینا حجت نیست، مفهوم شرط یقینا حجت است، مى‏ماند مفهوم وصف، آیا مفهوم وصف ملحق به شرطى است، این هم مخالف است، اما این مفهوم مخالف وصفى ملحق به مخالف شرطى است یا ملحق به لقب است، بعضى مى‏گویند ملحق به شرط است، یعنى همان طورى که مشهور، مشهور که به این آیه استدلال کردند، مفهوم وصفى که مفهوم مخالف است، ملحق به شرط مى‏ کنند، مى‏ گویند چه طور مفهوم شرط حجت است، مفهوم وصف هم ملحق به آن است، لذا به آیه استدلال کردند، مى ‏گویند آیه مى‏ گوید اگر فاسق بود تبین کن، مفهومش چیست، یعنى اگر عادل بود نمى‏ خواهد تبین بکنى، این براى همین است، این‏ها مفهوم وصف را حجت مى‏ دانند، ملحقش مى‏ کنند به مفهوم شرط، اما شیخ ما و دیگران مى‏ گویند نه، ملحق به مفهوم لقب است، أشبه به مفهوم لقب است، چه طور مفهوم لقب حجت نیست، مفهوم وصف هم مى‏گویند حجت نیست، لذا این آیه را قبول ندارند، مى ‏گویند این آیه ولو مفهومش مى‏گوید، یعنى منطوقش مى‏ گوید اگر فاسق بود تبین کن، مفهومش این است اگر عادل بود تبین نکن، ولى ما قبول نداریم مفهوم وصف را، حتى اگر رجل هم داشت، یعنى موصوف هم داشت باز هم قبول نمى‏ کردیم، إن جائکم رجلٌ فاسق، حالا که دیگر رجل هم ندارد، پس مفهوم وصف از نظر شیخ انصارى اصلاً حجت نیست، آقای آخوند در کفایه اگر مراجعه کرده باشید، صفحه‏ ى ۳۲۰ همین را مى‏ گوید، مى‏گوید لا حجة لمفهوم الوصف مطلقا، مطلقا یعنى چه، چه آن که معتمد به موصوف باشد یا نباشد، خلاصه مفهوم وصف را شیخ انصارى و آقاى آخوند قبول ندارند، مخصوصا در آیه که دیگر موصوف هم ندارد، ملحق به لقب است، همان طورى که لقب مفهومش به درد نمى‏ خورد، مفهوم وصف هم به درد نمى‏ خورد، خب پس استدلال آیه را از نظر مفهوم وصف از کار انداختیم،

۲

اشکال در مفهوم شرط آیه نبأ

ببینیم مفهوم شرط چه، حالا آقایان مشهور خوشحال هستند، که خب مفهوم وصف و مفهوم شرط را که دیگر همه حجت مى‏ دانند، خیلى خب ما به مفهوم شرط این آیه تمسک مى ‏کنیم، مى‏ گوییم آقایان خوشحال نباشید، بله مفهوم شرط حجت است اگر مفهوم‏ دار باشد، جمله‏ ى شرطیه یقینا مفهومش حجت است، یک نفر هم مخالف ندارد، اما اگر، اگر چه، اگر جمله‏ى شرطیه مفهوم‏ دار باشد، ما داریم جمله‏ ى شرطیه ‏اى که مفهوم ندارد، این که از آن قبیل است، و بعبارةٍ اُخرى، مشهور مى‏ گویند این آیه مثل إن جاء زیدٌ فأکرمه است، چطور مفهوم شرط در آن موافق است، همه قبول دارند، موافقند، آیه هم مثل آن است، پس مفهومش حجت است، اما در مقابلش شیخ مى‏ فرماید نه، این شرط در آیه مثل إن رزقت ولدا فاختنه است، از آن جمله، آن هم جمله‏ ى شرطیه است، اگر خدا به تو پسر داد، ختنه کن او را، این دیگر مفهومى ندارد اگر به تو پسر نداد، ختنه ‏اش نکنى، این سالبه به انتفاء موضوع است، پس نزاع سر چیست، نزاع سر این است، مشهور مى ‏گویند این جمله‏ى شرطیه در آن آیه مثل چیست، إن جاء زیدٌ فأکرمه، چه طور آن جمله‏ ى شرطیه حجت است، این هم جمله ‏ى شرطیه است، مفهومش حجت است، شیخ مى‏ فرماید بله، جمله‏ ى شرطیه است، جمله ‏ى شرطیه هم مفهومش حجت است، اما اگر مفهوم داشته باشد مثل إن جاء، این مثل إن رزقت ولدا است، از این جمله شرطیه ‏هایى است که مفهوم ندارد، خب ما از کجا بفهمیم، که معیارش را گفتند، معیارش این است آدم بخواهد بفهمد این جمله‏ ى شرطیه مفهوم دارد یا ندارد معیارش این است، اگر تحقق جزا عقلاً موقوف باشد به تحقق شرط، آن جا جمله ‏ى شرطیه مفهوم ندارد، إن رزقت ولدا فاختنه، اگر روزى به تو کرد خدا یک پسرى به تو داد، ختنه ‏اش کن، ختان جزا است، شرطش کدام است، ولد، یعنى اگر ولد داشتى ختان، این جا تحقق جزا موقوف است عقلاً به تحقق شرط، یعنى باید ولدى باشد، خدا پسرى به من بدهد تا من بتوانم او را ختنه بکنم، ببینید تحقق جزا، یعنى ختان، عقلاً موقوف است به تحقق شرط، یعنى باید فرزندى باشد عقلاً، تا انسان، و الاّ اگر نباشد که انسان چه چیز را ختنه بکند، پس بنابراین، چون که معیار این است، ایشان مى ‏خواهد بگوید آیه هم همین طور است، یعنى از آن جاهایى است که تحقق جزا موقوف است به تحقق شرط عقلاً، اما آن جاهایى که توقف ندارد، تحقق جزا موقوف به تحقق شرط نیست، آن جاها مفهوم دار است، إن جاء زیدٌ فأکرمه، این إکرام جزا است، این جزا تحققش موقوف نیست به مجى‏ء، لازم نیست حتما بیاید تا اکرام محقق بشود، ممکن هم هست نیاید، من دیدم نیامده، پول برایش مى ‏فرستم، سلام برایش مى ‏فرستم، پس اکرام بدون مجى‏ء هم قابل تحقق است، این از این جمله‏ ى شرطیه، این هم مناط این که آدم بفهمد کجا جمله‏ ى شرطیه مفهوم دارد، و کجا مفهوم ندارد، حالا شیخ ما مى‏خواهد همین را بگوید، ایشان مى‏گوید از آن جمله‏ هاى شرطیه‏اى است که مفهوم ندارد، مثل إن رزقت ولدا فاختنه، پس اسم این چیست، این جمله‏ هاى شرطیه ا‏ى این جورى را آقا اسمش را مى‏ گذارند جمله‏ ى شرطیه‏ اى که سیقت لبیان حکم الموضوع، در کفایه هم یادم مى ‏آید همین عبارت را دارد، جمله‏ هاى شرطیه ‏اى که مفهوم ندارد، اسمش این است، این جمله ‏ى شرطیه ‏اى است که سیقت، یعنى سوق داده شده براى بیان حکم موضوع، ببینید آقا این روایت چه مى‏ خواهد بگوید، این جا دلیل إن رزقت ولدا فاختنه، مى‏ خواهد بگوید اگر پسر دار شدى چه حکمى دارد، اگر پسردار شدى حکمش چیست، وجوب ختان، نه این که بخواهد مفهوم بگیرد، جمله‏ ى شرطیه‏ اى است که مى‏ خواهد چه کار کند، حکم آن موضوع، موضوع کدام است، پسردار شدن، این جمله‏ ى شرطیه مى‏ خواهد حکم پسردار شدن بگوید، مردم اگر پسردار شدید وظیفه‏ ‏تان وجوب ختان است، پس بنابراین به این‏ها مى‏گویند جمله‏ ى شرطیه‏ اى است که سیاقش براى بیان حکم موضوع است، مى‏ خواهد حکم این پسردار شدن را بیان بکند، در مقام این نیست که مفهومى بگیرد، پس آیه هم به قول شیخ انصارى از این جور جمله ‏هاى شرطیه است، پس بنابراین استدلال نمى ‏شود کرد، ببینید هم وصفى ‏اش را از کار انداختیم، چون مفهوم وصف را حجت نمى ‏دانستیم، شرطیش را هم از کار انداختیم، با این که مفهوم شرط را حجت مى‏دانیم، ولى مى‏ گوییم از آن شرط‏ه ایى است که مثل إن رزقت است، یعنى بیان حکم موضوع است، اگر فاسق خبر آورد، ما خواستیم عمل بکنیم، چه حکمى دارد، حکمش تبین است همین، یعنى سیقت لبیان حکم موضوع، موضوع کدام است، خبر دادن فاسق، فاسق اگر خبر داد، چه حکمى دارد شرعا، اگر بخواهیم عمل بکنیم، حکم شرعى‏ اش این است که باید تبین بکنید، پس عین إن رزقت ولدا مى ‏شود، چه طور آن مفهوم ندارد، سیقت لبیان حکم موضوع، این هم همین طور است، پس نتیجتا آقا على کل حال، آیه از استدلال افتاد، نه از طریق وصف و نه از طریق شرع، ایشان مى‏ فرماید که و اما برویم سراغ جمله‏ ى شرطیه، ایشان مى‏ فرماید آن جا هم جایز نیست، شما نمى‏ توانید از طریق شرط وارد بشوى، ایشان مى ‏فرماید و إن کان، این مقابل إن کان دیروز است، اگر آن استدلال به اعتبار وصف بود که از کار افتاد، و إن کان بأعتبار مفهوم شرط، چنانچه صاحب معالم همین کار را کرده، بعد از ایشان آقاى آخوند همین کار را کردند، کفایه را مراجعه کنید آقاى آخوند وصف را قبول ندارد، آقاى آخوند این آیه را قبول مى‏کند بر حجیت خبر واحد ولى از راه مفهوم شرط، قبل از ایشان صاحب معالم، بعد از ایشان آقاى آخوند، این‏ها آمدند از راه مفهوم شرط به این آیه استدلال کردند و حجیت خبر واحد را ثابت کردند، صاحب معالم و جماعتى دیگر، ففیه، ایشان مى ‏فرمایند این را هم فیه اشکالٌ، چرا، درست است مفهوم شرط بالأتفاق حجت است، اما این جا مفهوم شرط ما عدم مجى‏ء فاسق است، عنایت بفرمایید آقا، آن روز اول ایشان جزء موافقین بود دیگر، ایشان روز اول وقتى مى‏ خواست مفهوم شرط را عنوان کند، چه کار مى‏ کرد، مى‏ گفت مفهوم منطوق، مى‏ گوید اگر فاسق خبر آورد تبین کن، اگر غیر فاسق خبر آورد، که من همان روز عرض کردم این که مفهوم نیست، مفهوم آن است که فاسق خبر نیاورد، ایشان چون آن روز جزء موافقین بود، یک جورى آیه را معنا مى‏کرد که دلالت مى‏داد، یعنى چه جورى معنا کرد، ببینید منطوق این است، اگر فاسق خبر آورد تبین کن، مفهوم واقعى‏ اش چیست، اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکن، خب این اشکال داشت، مى ‏شد سالبه به انتفاء موضوع، ایشان براى این که آن روز دم از این اشکال نزند، چه جورى گفت، این جورى معنا کرد، اگر غاصب خبر آورد، تبین کن، اما اگر غیر فاسق خبر آورد، تبین نکن، این جورى معنا کرد به آیه استدلال کرد، اما حالا که شده جزء مخالفین، مى‏ خواهد دقت کند، مى‏ گوید من گفتم آن روز این جور، مجى‏ء غیر فاسق گفتم، اما این که مفهوم شرط نیست، مفهوم چیست، عدم مجى‏ء، ببینید آقا، إن جاء زیدٌ فأکرمه، مفهومش چیست، إن لم یجى‏ء زید، جاء اگر آمد اکرام کن، مفهومش اگر نیامد است، این جا هم همین جور، اگر فاسق خبر آورد تبین کن، معنایش این است که اگر فاسق خبر نیاورد، حالا ما آن روز هیچ چیز نگفتیم، ولى اگر دقت بکنید، از نظرصناعت و از نظر فنّ مفهوم‏ گیرى باید لم یجى‏ء بگوییم، نه که مجى‏ء غیر فاسق بگوییم، پس نتیجتا آقا مفهومش مى‏شود چه، مى‏ شود اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکن، این هم که مى‏ شود سالبه به انتفاء موضوع، اگر فاسق خبر نیاورد، آخر چیزى نیست که من تبین بکنم یا نکنم، پس خلاصه اگر با دقت از نظر صناعى و فنّى بخواهیم مفهوم ‏گیرى بکنیم مى ‏شود عدم مجى‏ء فاسق، و عدم مجى‏ء فاسق هم مى‏شود سالبه به انتفاء موضوع، یعنى اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکن، خب اگر نیاورد، چه چیز را تبین بکنم یا نه، پس جمله ‏ى شرطیه درست است، مفهومش حجت است، اما این جا مفهومش این مى‏ شود، آن کارى که شما مى‏ خواهید بکنید، مى‏ خواهید مجى‏ء غیر فاسق را مفهوم بگیرید، که این از نظر صناعى درست نیست، آن که مفهوم واقعى عدم مجى‏ء فاسق را تبین نکن، که آن هم مى‏شود سالبه به انتفاء موضوع، مثل إن رزقت ولدا فاختنه، خب این معنایش این است که اگر خدا به تو بچه نداد، ختنه نکن، خب این سالبه به انتفاء موضوع است، بچه‏ اى نیست که من ختنه بکنم یا نکنم، ایشان عنایت بکنید، ففیه، ببینید مى‏ خواهد دقت بکنید، مفهوم شرط چیست آقا، عدم مجى‏ء، نه این که آن روز ما گفتیم مجى‏ء غیر فاسق، نه مفهوم شرط از نظر صناعى، إن جاء فاسق تبین بکن، مفهوم حسابى ‏اش این است، اگر فاسق مجى‏ء نبأ نکرد، تبین نکن، خب ایشان مى ‏گوید مفهوم این است و عدم التّبین هنا، خب این جا تبین نمى‏ خواهد، لأجل چیست، لأجل عدم ما یتبین، براى این که ما یتبینى نیست، مفهوم مى‏ گوید اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکن، خب تبین نکن، براى چه نکنم، براى این که خبرى نیست، پس بنابراین آیه مفهومش مى‏ شود سالبه موضوع، و حال آن که استدلال مال موقعى است که سالبه به انتفاء محمول باشد، ببینید آقا، آن روز ما گفتیم چه، گفتیم مفهوم این است، یعنى اگر غیر فاسق خبر آورد، تبین نکن، سالبه به انتفاء محمول، آن خوب است، یعنى آن خوب است، یعنى مفهوم آیه این نیست، مفهوم آیه مى‏ گوید اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکن، این جا نکن که سالبه است به انتفاء موضوع است، براى این که خبرى نیست که من تبین بکنم یا نه، پس خلاصه آن که قابل استدلال است، مفهوم نیست، این جورى خلاصه‏ اش کنید، آن که قابل استدلال است، مفهوم آیه نیست، که چه بود، اگر غیر فاسق خبر بیاورد، تبین نکن، خب این قابل استدلال است، ولى مفهوم تطبیق نمى‏ کند، آن که قابل استدلال است، مفهوم دلالت بر آن ندارد، و آن که مفهوم دلالت بر آن دارد، دلالت ندارد بر استدلال، چرا، براى این که مى‏ شود سالبه به انتفاء موضوع، ببینید الآن این جور که شما کردید، ایشان مى‏ گوید مفهوم مى‏شود عدم مجى‏ء، یعنى فاسق اگر خبر نیاورد تبین نکن، خب این تبین نکردن براى چیست، براى این که اصلاً خبرى نیست، ما یتبینى نیست، تا من تبین کنم یا نه، پس مى ‏شود معناى مفهوم واقعى‏ اش این مى‏شود، این هم که مى‏شود سالبه به انتفاء موضوع، به درد استدلال نمى‏خورد، فالجملة شرطیة هنا، پس این جمله‏ ى شرطیه‏ ى در آیه، سیاقش براى بیان چیست، بیان تحقق حکم موضوع، یک حکم هم باشد بد نیست، یعنى این آیه مى‏ خواهد حکم این موضوع را بیان کند، موضوع کدام است، خبر فاسق، بابا خبر فاسق چه حکمى دارد، اگر انسان بخواهد عمل بکند، حکمش تبین است، پس بنابراین این دارد حکم خبر فاسق را مى‏ گوید، دیگر نمى‏ خواهد بگوید اگر خبر فاسق نبود، پس به این معناى مفهوم واقعى قابل استدلال نیست، آنوقت پنج تا مثال مى‏آورد، دو تا آیه مى‏ آورد که در تمام این‏ها جمله‏ ى شرطیه است، ولى مفهوم ندارد، تمام جمله ‏ى شرطیه‏ اى است که حکم موضوع در آن قضیه را مى‏ خواهد بیان کند، پنج تا مثال عادى، دو تا هم آیه ‏ى شریفه، کما فى قول قائل، إن رزقت ولدا فاختنه، اگر خدا به تو فرزند داد، ختنه کن او را، خب ببینید این فاختنه حکم پسر داشتن، بابا شما اگر در اسلام خدا به تو پسر داد، در اسلام چه حکمى دارد، حکمش ختان است، اما دیگر حالا خدا به تو پسر نداد، ختنه ‏اش نکن، دیگر در آن مقام نیست، بیان حکم آن موضوع پسردارى را مى ‏خواهد بیان کند، این یک مثال، مثال دوم، إن رکب زید فخذ رکابه، اگر زید سوار اسب شد، جلوى رکابش را بگیرید، مهار ناقه ‏اش را بگیرید، این مفهوم ندارد که، یعنى اگر سوار نشد، جلوى ناقه ‏اش را نگیر، اگر سوار نشد، ناقه ‏اى نیست که من جلویش را بگیرم یا نگیرم، این هم دو تا مثال، که جمله‏ ى شرطیه است ولى جمله‏ ى شرطیه‏ اى است که مفهوم ندارد، حکم آن موضوع را مى‏ خواهد بیان کند، این دو تا مثال، إن قَدِم الزید من السّفر فاستقبله، زید اگر مسافرت آمد، یک استقبالى از او بکن، یعنى حکم آمدن مسافر چیست، استقبال است، دیگر مفهوم ندارد اگر از سفر نیامد، استقبالش نکن، خب اگر سفر نیامد، چه چیز را من استقبال بکنم یا نکنم، این سه تا، إن تزوّجت فلا تضیع حقّ زوجتک، اگر عیال گرفتى، حق عیالت را ضایع نکن، مفهوم دارد این، یعنى اگر عیال گرفتى، ضایع نکن، نه این که اگر عیال نگرفتى، ضایع بکن، اگر عیال نگرفته، چه چیز را ضایع بکند یا نکند، ببینید تمام این‏ها حکم بیان موضوع است، بابا اگر من زن گرفتم، چه حکمى دارد، حکمش این است که حقش را ضایع نکنیم، یعنى بیان حکم موضوع در این قضیه را دارد مى‏ گوید، زن‏ دارى چه وظیفه ‏اى دارد انسان، اگر انسان زن گرفت، حکمش این است که حقوقش را ضایع نکند، نه این که مفهوم داشته باشد، یعنى اگر زن نگرفتى، حقوقش را ضایع بکن، آخر من که زن نگرفتم، که را حقوقش را ضایع بکنم یا نکنم، این چهارتا مثال، اذا قرأت الدّرس فاحفظه، اگر درس خواندى مطالعه ‏اش کن، حفظش بکن، خب بابا حکم درس خواندن را دارد مى ‏گوید، طلبه وظیفه ‏اش چیست، وقتى درس مى‏ خواند باید آن‏ها را حفظ کند، آن‏ها را مطالعه کند، نه این که اگر درس نخواندى حفظش نکن، خب اگر درس نخواندم، چه چیز را حفظ بکنم یا نکنم، مطالعه بکنم یا نکنم، این پنج تا مثال است، تمام این‏ها جمله شرطیه، ولى چه جمله شرطیه اى، جمله شرطیه ‏اى که مى‏ خواهد حکم موضوع در آن قضیه را بیان بکند، اصلاً در مقام مفهوم ‏گیرى نیست، آیه هم همین طور است، دو تا هم آیه ایشان مى‏ آورد، یکى سوره اعراف، آیه ۲۰۴، اذا قرأ القرآن فاستمعوله، اگر قرآن خواندند، استمعوا، گوش بدهید، خب این مفهوم ندارد، حکم قرآن خواندن را مى‏ گوید، یک نفر دارد الآن قرآن مى‏ خواند، اگر قرآن مى‏ خواند شما گوش بده، اما نه این که اگر قرآن نمى‏ خواند، بلند شو داد و بیداد کن، بگو خدا گفته اگر قرآن مى ‏خواند یک کسى، ساکت بنشین، حالا که قرآن نمى‏ خوانند، من بلند شوم داد و بیداد کنم، این که مفهوم ندارد، مى ‏گوید اگر کسى قرآن خواند حکم شرعى‏ اش این است، شما ساکت شو، برخلاف مجالس علما که آدم نگاه مى‏ کند یکى دارد قرآن مى‏ خواند، آن‏ها هم دارند مى‏ گویند و مى‏ خندند، گاهى یک شوخى‏ هاى عجیب و غریبى، من واقعا آقا تعجب مى‏ کنم، حالا در این لباس هم که آدم نباشد، کار بدى است، منتها در این لباس دیگر خیلى بدتر است، على کل حال حکم قرآن خواندن چیست، اگر یک نفر قرآن خواند، گوش بدهید، استمعوا، أنصتوا، این دیگر مفهوم ندارد، یعنى الآن اگر مثلاً درس ما الآن کسى قرآن نمى ‏خواند، پس شما بلند شو داد و بیداد کن، بگو این آیه مفهوم دارد، مى‏ گوید اگر قرآن خواندند گوش بدهید، ما که قرآن نمى‏خوانیم، من مى‏ خواهم داد و هوار کنم، مى‏ گوییم آقا این مفهوم ندارد، این بیان حکم قرآن خواندن را دارد مى‏ گوید، این هم یک آیه، و اما آیه بعدى سوره نساء، آیه ۸۶، اذا حییتم بتحیةٍ فحیوا بأحسن منها أو ردّوها، اگر تحیت شدى به یک تحیتى، به شما سلام کردند، ردّوها، لا اقلّش همانجور جواب بده، و الاّ أحسن، اگر بهترش را رد کنى، آن مى‏ گوید مثلاً سلامٌ علیکم، شما بگویید سلامٌ علیکم و رحمة اللّه، على کل حال این دارد مى‏ گوید اگر کسى به شما سلام کرد، شما هم جوابش را بده، دیگر مفهوم ندارد، اگر به شما سلام نکرد، شما هم جوابش را نده، خب اگر سلام نکرد، من چه چیز را جواب بدهم یا نه، این پنج تا مثال، این هم دو تا آیه، زیاد هست، در این زندگى روزمره‏ مان من یک قدرى نشد بنشینم فکر کنم، در این زندگى روزمره ‏مان ما از این جمله‏ هاى شرطیه خیلى داریم که جمله شرطیه را مى‏گوییم و ابدا در فکر مفهومش نیستیم، مقصودمان از آن جمله شرطیه این است که حکم آن موضوعى که ذکر شده آن را بیان کنیم، الى غیر ذلک واقعا هم ممّا لا یحصى

[اشکال مرحوم، صالح مازندرانی و جواب آن]

خب تا این جا آقا چه کردیم، آیه را بالاخره از کار انداختیم، آیه نه از طریق وصف به درد استدلال مى‏خورد، چون مفهوم وصف را حجت نمى‏ دانیم، از طریق شرط هم به درد نمى‏ خورد، ولو مفهوم شرط را حجت مى‏ دانیم، اما این جا مطابق مفهوم‏ گیرى نیست، آن کارى که شما مى ‏کنید، بنابراین مى‏ شود سالبه به انتفاء موضوع و سالبه به انتفاء موضوع قابل استدلال نیست. خب یک آقایى آمده اشکال کرده، از چه کسانى، از طرفداران مشهور...

(سوال:)

عرض کردم آن مفهومى که واقعا اسمش مفهوم است، عدم مجى‏ء است، آن‏ها مى‏ شود سالبه به انتفاء موضوع، آن مفهومى که روز اول ما گفتیم، خب خوب است آن، ولى مطابق مفهوم نیست، از روز اول گفتیم چه، اگر غیر فاسق خبر آورد، تبین نکن، این خوب است، معناى خوبى است، ولى مفهوم ما نیست، از نظر صناعى مفهوم ما نیست، آن که از نظر صناعى مفهوم‏ گیرى، آن که از نظر فنّ مفهوم‏ گیرى صحیح است، این است که بیاییم بگوییم سالبه به انتفاء موضوع است، به درد استدلال نمى‏ خورد، آن کارى که شما کردید، به درد استدلال نمى‏ خورد، ولى مطابق قانون، و صناعت مفهوم ‏گیرى نیست، خب ملا صالح مازندرانى ما یقال، قائلش این بزرگوار است، ایشان در حاشیه معالم، ایشان جزء مشهور است، ایشان از کسانى است که این آیه را تمام مى‏ داند استدلالش را، مى‏ گوید این آیه به درد خبر واحد مى‏خورد، آن هم از راه مفهوم شرط، حالا مفهوم وصفش را کارى نداریم، از راه مفهوم شرط ایشان مى ‏آید مفهوم ‏گیرى مى‏ کند و خلاصه استدلال را تمام مى‏کند، البته ایشان دو تا جواب مى‏ دهد، نهایت هر دو تا جواب آقایان به یک جواب برمى‏ گردد، ببینید ایشان مى‏ خواهد چه کار کند، مى‏ خواهد با این آیه بگوید، اگر عادل خبر آورد، تبین نکنید، مى ‏شود چه، سالبه به انتفاء محمول دیگر، اگر عادل خبر آورد، تبین نکنید، به این مى‏ گویند سالبه به انتفاء محمول، ایشان مى‏ گوید آیه معنایش این است، چرا، براى این که این آیه که مى‏ گوید اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکنید، این دو تا فرض دارد، یک فرضش این است که فاسق خبر نیاورد، یک فرضش این که عادل خبر بیاورد، اگر الآن عادل خبر آورد، صدق مى‏ کند بگوییم فاسق خبر نیاورده، عنایت کردید، دارد چه کار مى‏ کند، دارد قانون مفهوم ‏گیرى را رعایت مى‏ کند، مى‏ گوید مفهوم ما چیست، عدم مجى‏ء فاسق، این است مفهوم، حق با شماست آقاى شیخ انصارى، ولى این عدم مجى‏ء فاسق دو فرض دارد، یک فرضش این که اصلاً فاسق خبر نیاورد، که مى‏ شود سالبه به انتفاء موضوع، شما هم رد کردى، اما یک فرض دیگرش چیست، سالبه به انتفاء محمول، اگر عادل خبر بیاورد، صدق مى‏کند که بگوییم فاسق خبر نیاورده، صدق مى‏ کند دیگر، آیه مى‏ گوید اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکنید، اگر عادل الآن خبر آورد، صدق مى‏ کند که بگوییم فاسق خبر نیاورده، پس تبین نکنید، نتیجتا اگر عادل خبر بیاورد، قولش حجت است، عنایت کردید، این جواب اولش تا برسیم به دومى.

آمده مفهوم را پذیرفته، گفته حق با شماست، مفهوم عدم مجى‏ء فاسق است، ولى عدم مجى‏ء فاسق دو معنا دارد، دو فرض دارد، یک فرضش آن است که شما گفتید، و مى‏ شود سالبه به انتفاء موضوع، و به درد استدلال نمى‏ خورد، ولى یک فرض دیگر هم دارد که عادل خبر بیاورد، ایشان مى ‏گوید از این حرف ‏هایى که ما زدیم، ظهر فساد آن طور جوابى که قال ملاّ صالح مازندرانى، که ایشان دو تا جواب دادند، تارة، جواب اولشان این است، عدم مجى‏ء فاسق، این مفهوم است دیگر، گفته این عدم مجى‏ء فاسق که ما مى‏ گوییم تبین نمى‏ خواهد، این دو فرض دارد، یک فرضش آن است که شما گفتید، یک فرض عدم مجى‏ء فاسق چیست، این که فاسق خبر نیاورد، خب بله، به قول شما شد سالبه به انتفاء موضوع، اما یک فرض دیگر هم دارد، چیست، عادل خبر بیاورد، اگر عادل خبر بیاورد، صدق مى‏ کند که بگوییم فاسق خبر نیاورده، خب مفهوم هم که مى‏گوید اگر فاسق خبر نیاورد، تبین نکنید، این جا هم فاسق خبر نیاورده، یعنى عادل خبر آورده، تبین نکنید، آیه درست شد، تا جوابش را بدهیم. ایشان مى‏فرمایند که این حرف این آیه معنایش این است، یعنى تارة یعنى دو جور ایشان جواب دادند، یک دفعه تارة این یک دفعه، یک دفعه این جورى جواب داده، گفته آن عدم مجى‏ء فاسق که مفهوم ما است، دو تا فرض دارد، یک فرضش آن است، یک فرضش هم این است یشمل، آن جایى که لو جاء العادل بنبأ، اگر عادل نبأ بیاورد، این جا را هم فلا یجب تبینه فیثبت المطلوب، شیخ انصارى آقا بعدا این را جواب نمى‏ دهد، و این‏ها همان جا جواب دادند، ایشان چه کار کرد، خبر آوردن عادل را هم یک فرضى از مجى‏ء عدم فاسق حساب کرد، و حال آن که امر وجودى، نمى ‏شود فرض امر عدمى باشد، عدم مجى‏ء فاسق چیست، امر عدمى، شما چه کار کردید، عادل خبر آورده، گفتى این هم یک فرض عدم مجى‏ء است، عنایت کردید، عادل خبر آورده، آمد این را یک فرض عدم مجى‏ء حساب کرد، گفت عدم مجى‏ء فاسق دو فرض دارد، یک فرضش همان است که عادل خبر بیاورد، آمد عادل خبر آوردن که یک امر وجودى است، این‏ها از افراض امر عدمى قرار داد و این درست نیست، نمى‏شود امر وجودى بیاید از افراض امر عدمى باشد، این جواب این جایشان.

و اما اُخرى، شیخ این را جواب مى ‏دهد، این اُخرایشان را اگر بخواهیم توضیح بدهیم آقا، باید یک مثال بزنیم و الاّ عبارت یک مقدار مشکل است، نمى ‏شود معنا کرد، زیدٌ لیس بقائم، این را داشته باشید، در عبارت اصلاً نیست این عبارت‏ها، من مى‏ خواهم یک مثالى بزنم که از این مثال حرف این آقا را ثابت بکنیم، وقتى حرفش را ثابت کردیم، آن وقت ردّش مى ‏کنیم، و الاّ اگر این مثال را نزنیم، معلوم نمى ‏شود این آقاى بزرگوار چه مى‏ خواهد بگوید، و وقتى معلوم نباشد چه مى‏ خواهد بگوید، چه طورى ردّش بکنیم، پس من یک مثال بزنم، اول حرف این آقا را جا بیاندازم که این بزرگوار چه فرموده، بعد که فرموده ‏اش روشن شد، آن وقت شیخ انصارى ردّش مى‏ کند، ببینید آقا زیدٌ لیس بقائم، درست است دیگر، این قضیه سالبه است، زید قائم نیست، این دو احتمال دارد، یک احتمال ضعیف، یک احتمال قوى. احتمال ضعیفش کدام است، یعنى زیدى که در شکم مادرش است، قائم نیست، این مى ‏شود سالبه به انتفاء موضوع، زید لیس بقائم، این هم یک احتمال است، یعنى زیدى که هنوز در دنیا نیست، قائم هم نیست، به این مى‏ گویند سالبه به انتفاء موضوع، لیس بقائم سالبه، اما سالبه به انتفاء موضوع، زیدى به دنیا نیامده، و آن زید به دنیا نیامده قائم نیست، این یک احتمال، ولى یک احتمال قوى دارد، نه بابا، زیدى که از دوستانمان است، همین زیدى که الآن در خارج است، این لیس بقائم، مى‏ شود چه، سالبه به انتفاء محمول، یعنى زید موجود در خارج، قیام ندارد، روشن شد، پس این مثال مسلم است، زید لیس بقائم، این دو احتمال دارد، یک احتمال ضعیف و خلاف ظاهر، یک احتمال قوى و ظاهر. احتمال ضعیف و غیر ظاهرش کدام است، که بگوییم زید لیس بقائم، یعنى زیدى که در دنیا نیست، قائم نیست، مى ‏شود سالبه به انتفاء موضوع، اما این احتمال ضعیف است، این خلاف ظاهر است، احتمال قویش کدام است، احتمال ظاهرش کدام است، نه بابا زیدى که از دوستانمان است، همان زیدى که مى‏شناسیمش، آن زید موجود در خارج لیس بقائم، چه سالبه ‏اى مى‏شود، سالبه به انتفاء محمول، یعنى موضوع موجود است، قیام ندارد، این دو احتمال را داشته باشید. این آقاى بزرگوار مى خواهد بگوید آیه از این قبیل است، این آیه دو احتمال دارد، به شیخ مى‏ گوید کأنّ، این آیه دو احتمال دارد، عدم مجى‏ء فاسق تبین نمى‏ خواهد، یک احتمالش آن است که شما مى‏گویید که بشود سالبه به انتفاء موضوع، و هو ضعیفٌ، ما نمى‏ توانیم کلام متکلّم را حمل کنیم بر یک احتمال ضعیف، خب بله، شما مى‏ گویى عدم مجى‏ء فاسق، خب این عدم مجى‏ء فاسق را شما یک جورى معنا کردید، شد سالبه به انتفاء موضوع، حمل این کلام بر سالبه به انتفاء موضوع ضعیف است، پس چه کارش کن، حملش کن بر سالبه به انتفاء محمول، یعنى بگو چه، بگو اگر عادل خبر آورد، تبین نکن، شد سالبه به انتفاء محمول، عنایت کردید، پس این آقا در کار دومش این کار را کرد، مى‏ خواهد جواب شیخ را بدهد، شیخ مى‏ گوید این آیه عدم مجى‏ء این سالبه به انتفاء موضوع است، مى‏ گوید اگر خبر فاسقى نبود، تبین نکن، این آقا مى‏ گوید بله این احتمال هست، ولى خلاف ظاهر است، مثل زیدٌ لیس بقائمى که آدم حملش بکند بر سالبه به انتفاء موضوع، چه طور آن ضعیف است، خلاف ظاهر است، به شیخ مى ‏گوید این کار شما هم خلاف ظاهر است، پس چه کار کن، آدم باید حمل کند کلام متکلّم را بر سالبه به انتفاء محمول، یعنى اگر خبر عادلى آمد، تبین نکن، سالبه شد به انتفاء محمول، این وجه قوى است، چنان چه در آن جا هم زیدٌ لیس بقائم را باید بگوییم زیدى که هست ولى قائم نیست، پس نتیجتا این که شما آمدید عدم وجوب تبین را به انتفاء موضوع معنا کردید، گفتید تبین نمى‏ خواهد، چون که خبر نیست، و بعد هم باطل کردید، نه خبر هست، و تبین نمى ‏خواهد، چه خبرى، خبر عادل. عنایت بفرمایید آقا، ایشان مى‏فرماید و اُخرى، جواب دومى که این دو تا بزرگوار دادند، آمدند این را گفتند، کأنّ دارد با شیخ حرف مى‏زند، آقاى شیخ شما چه کار کردید، شما قرار دادید مدلول آیه را عدم وجوب تبین در خبر فاسق به خاطر عدم، شما این جورى معنا کردید دیگر، شما آمدید گفتید آیه معنایش این است، مى‏ گوید تبین نمى‏ خواهد در خبر فاسق، به خاطر این که خبر فاسقى نیست، شما این جورى معنا کردید، این کار، این جعل این کار، این عمل شما یوجب حمل السالبة على المنتفیة بانتفاء الموضوع، پس شما آمدید این سالبه را، یعنى تبین نمى‏ خواهد، این تبین نمى‏ خواهد، این قضیه سالبه را حملش کردى بر سالبه منتفى به انتفاء موضوع، پس در آن جا هم زیدٌ لیس بقائم، بگو یعنى زیدى که در شکم مادرش است، زیدى که نیست، قائم نیست، چه طور آن ضعیف است، این کار شما هم ضعیف است که آمدید حمل کردید بر سالبه منتفیه به انتفاء موضوع، و هو خلاف الظاهر، یک احتمال ضعیفى است، چنانچه در آن جا هم بخواهى حمل بکنى بر این که زید را در شکم مادر قائم نیست، آن هم ضعیف است، این جا هم که شما این جورى معنا کردى، خبر فاسق را تبین نکن، چون که خبر فاسق نیست، آمدى سالبه به انتفاء موضوع کردى و آیه را از کار انداختى، نه، سالبه باید به انتفاء محمول باشد، یعنى در آن مثال، آن مثال خیلى مثال گویایى است، در آن مثال باید شما چه کار کنى، بگویى زید موجود در خارج قیام ندارد، این جا هم باید بگوییم خبر عادل احتیاج ندارد به تبین، مى‏شود سالبه به انتفاع محمول، استدلال هم خیلى تمام است، ولى حرف شما درست نیست. این آقا این حرف‏ها را زده،

جواب اولش را که ما دادیم، که آمد گفت دو تا فرض دارد، فاسق خبر نیاورد، این دو تا فرض دارد، یک فرضش این است که عادل خبر بیاورد، اگر عادل خبر بیاورد، این هم صدق مى‏ کند که فاسق خبر نیاورده، ولى جوابش را دادیم، عادل خبر بیاورد، امر وجودى است، امر وجودى نمى‏ شود فرض امر عدمى باشد، این که مال او،

و اما دومى را بخواهیم رد بکنیم، این هم یک مقدماتى دارد، عنایت بکنید آقا، قانون مفهوم‏ گیرى را ایشان مى‏فرماید باید رعایت کرد، قانون مفهوم‏ گیرى این است، ما اول باید در جمله شرطیه، موضوع را باید تشخیص بدهیم، حکم را تشخیص بدهیم، شرط را هم تشخیص بدهیم، إن جاء زیدٌ فأکرمه، آن مثال خیلى خوبى است، موضوع ما چیست، زید، حکمش چیست، وجوب اکرام، شرطش چیست، آمدن، پس ببینید مشخص شد، إن جاء زیدٌ فأکرمه، این منطوق ما است، یعنى از موضوع که زید است، اکرام را بر او بار کردیم به شرط آمدن، پس شرط و حکم و موضوع، ما در هر جایى که مى‏خواهیم مفهوم‏ گیرى بکنیم، اول در منطوق باید موضوع و حکم و شرط را تشخیص بدهیم، آن وقت در مفهوم چه کار کنیم، آن حکم را از همان موضوع برداریم عند عدم الشرط، مثلاً موضوع ما زید بود، در مفهومش چه مى‏ گوییم، مى‏ گوییم آقا همان زید، همان زیدى که اکرامش واجب بود اگر مى‏ آمد، همان زید، اگر نیامد اکرامش واجب نیست، پس معناى مفهوم ‏گیرى این است، یعنى همان موضوع منطوق، همان موضوعى که در منطوق موضوع است، مثل زید، الآن زید در منطوق ما موضوع است، اگر زید آمد اکرام کن، در مفهوم باید چه کار کنیم، در مفهوم باید حکم را باید برداریم از چه، از همان موضوع، از همان موضوع مذکور در منطوق باید حکم را برداریم اگر شرط نبود، پس آن موضوع اگر شرط بود، آن حکم را دارد، همان موضوع اگر شرط را نداشت، آن حکم را ندارد، ایشان مى‏ فرماید این‏ها را باید رعایت بکنید شما، حالا مى‏آییم در آیه نبأ، ببینیم موضوع ما چیست، و شما چه کار کردید، شما مغالطه کردید، شما یک موضوع دیگر را آوردید در مفهوم، باید موضوع مذکور در منطوق را شما در مفهوم بیاورید، بعد حکمش را بردارى، موضوع ما چیست، در منطوق آیه که مى‏ گوید إن جائکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا، موضوع ما خبر مقید به مجى‏ء فاسق است، این موضوع ما، موضوع مى‏ دانید کجا درمى ‏آید، عنه، روز اول عرض کردم یک عنه مقدّر کنید، فتبینوا عنه، تبینوا حکم است، عنه کدام است، یعنى خبر مقید به مجى‏ء فاسق، این را از کجا درآوردیم، از عنه مقدّر، پس ببینید آقا منطوق ما این است، تبین کنید از خبر مقید مجى‏ء به فسق، کى، اگر فاسق بیاورد، این قضیه منطوق ما است، در مفهوم هم شما باید همین موضوع را بیاورید، موضوع ما چیست، از خبر مقید به عدم خبر مقید به مجى‏ء فاسق، موضوع ما آن است، خبر عادل موضوع ما نیست، دقت کردید رد را، آن مى ‏گفت اگر عادل خبر آورد، این الآن موضوع تبین برداشته شده، مى ‏گوییم آقا این خبر عادل موضوع ما نیست، موضوع ما آن است که در منطوق ذکر شد، در منطوق موضوع ما چه بود، خبر مقید به مجى‏ء فاسق، این موضوع ما بود، خبر مقید به مجى‏ء فاسق، شما چه کار کردید، خبر عادل براى ما درست کردید، عنایت کردید، یعنى الآن شما موضوع را عوض کردید، الآن نتیجه گرفتى شما تبین لازم نیست، اما یک موضوع دیگر براى خودت درست کردى، ما در مفهوم همان موضوع را باید بیاوریم، پس این که شما آمدى خبر عادل را موضوع گرفتى براى عدم تبین این خبر عادل را ما نداریم در منطوق، پس یک موضوع دیگر است شما آوردید، و وقتى موضوع دیگر باشد، این جا به درد استدلال نمى‏ خورد. ان شاء الله فردا.

والمحقّق (١) والعلاّمة (٢) وغيرهم (٣) ـ : بأنّ هذا الاستدلال مبنيّ على دليل الخطاب ، ولا نقول به.

عدم اعتبار مفهوم الشرط في الآية لأنّه سالبة بانتفاء الموضوع

وإن كان باعتبار مفهوم الشرط ، كما يظهر من المعالم (٤) والمحكيّ عن جماعة (٥) ، ففيه :

أنّ مفهوم الشرط عدم مجيء الفاسق بالنبإ ، وعدم التبيّن هنا لأجل عدم ما يتبيّن ، فالجملة الشرطيّة هنا مسوقة لبيان تحقّق الموضوع ، كما في قول القائل : «إن رزقت ولدا فاختنه» ، و «إن ركب زيد فخذ ركابه» ، و «إن قدم من السفر فاستقبله» ، و «إن تزوّجت فلا تضيّع حقّ زوجتك» ، و «إذا قرأت الدرس فاحفظه» ، قال الله سبحانه : ﴿وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا(٦) ، و (إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها(٧) ، إلى غير ذلك ممّا لا يحصى.

وممّا ذكرنا ظهر فساد ما يقال تارة : إنّ عدم مجيء الفاسق يشمل ما لو جاء العادل بنبإ ، فلا يجب تبيّنه ، فيثبت المطلوب. واخرى : إنّ جعل مدلول الآية هو عدم وجوب التبيّن في خبر الفاسق

__________________

(١) معارج الاصول : ١٤٥.

(٢) انظر نهاية الوصول (مخطوط) : ٢٩٤.

(٣) كالشيخ الطوسي في العدّة ١ : ١١١.

(٤) معالم الاصول : ١٩١.

(٥) حكاه السيد المجاهد عن جماعة ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٥٤.

(٦) الأعراف : ٢٠٤.

(٧) النساء : ٨٦.

لأجل عدمه ، يوجب حمل السالبة على المنتفية بانتفاء الموضوع ، وهو خلاف الظاهر.

وجه الفساد : أنّ الحكم إذا ثبت لخبر الفاسق بشرط مجيء الفاسق به ، كان المفهوم ـ بحسب الدلالة العرفيّة أو العقليّة ـ انتفاء الحكم المذكور في المنطوق عن الموضوع المذكور فيه عند انتفاء الشرط المذكور فيه ، ففرض مجيء العادل بنبإ عند عدم الشرط ـ وهو مجيء الفاسق بالنبإ ـ لا يوجب انتفاء التبيّن عن خبر العادل الذي جاء به ؛ لأنّه لم يكن مثبتا في المنطوق حتّى ينتفي في المفهوم ، فالمفهوم في الآية وأمثالها ليس قابلا لغير السالبة بانتفاء الموضوع ، وليس هنا قضيّة لفظيّة سالبة دار الأمر بين كون سلبها لسلب المحمول عن الموضوع الموجود أو لانتفاء الموضوع.

٢ ـ تعارض المفهوم والتحليل

الثاني : تعارض المفهوم والتعليل ما أورده في محكيّ (١) العدّة (٢) والذريعة (٣) والغنية (٤) ومجمع البيان (٥) والمعارج (٦) وغيرها (٧) : من أنّا لو سلّمنا دلالة المفهوم على قبول خبر العادل الغير المفيد للعلم ، لكن نقول : إنّ مقتضى

__________________

(١) حكى عنهم في مفاتيح الاصول : ٣٥٥.

(٢) العدّة ١ : ١١٣.

(٣) الذريعة ٢ : ٥٣٦.

(٤) الغنية (الجوامع الفقهيّة) : ٤٧٥.

(٥) مجمع البيان ٥ : ١٣٣.

(٦) معارج الاصول : ١٤٦.

(٧) انظر شرح زبدة الاصول للمولى صالح المازندراني (مخطوط) : ١٦٦.