درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۵: اجماع منقول ۱۸

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه حرف آقای کاظمی این شد، این ناقلین اجماع نقل اجماع‌هایی که برای ما می‏کنند و از آن نقل اجماع‌هایشان کشف می‏کنند رأی معصوم را، این نقل اجماع‌ها برای ما حجت است، یا از حیث آن نقل سببش، یا از حیث آن نقل مسببش، از هر کدام باشد حجت است، اما از حیث نقل سبب برای اینکه مشمول ادله حجیت خبر واحد است، آخر چون وقتی این می‏گوید اجماع، یعنی یک ملیون نفر را خودم عن حسٍ بررسی کردم، دارد الآن خبر می‏دهد از اتفاق همه علما عن حسٍ، پس این نقل اجماع از حیث نقل سببش که حتما حجت است، چرا، چون دارد عن حسٍ خبر می‏دهد، ادله حجیت خبر واحد هم که خبرهای حسی را حجت می‏کند، پس نقل اجماع از حیث سببش که حسی است، مشمول ادله حجیت خبر واحد است و قطعا حجت است، حرفی در آن نیست، و اما از حیث مسبب چه، درست است مسببش حدسی است، یعنی از این اتفاق حسی حدس زده و حدس مشمول ادله حجیت خبر واحد واقع نمی‏شود، اما حدسش مستند به حس است، دقت فرمودید، حسی‏ اش که خیلی واضح است، از حیث نقل سبب حجت است، برای اینکه حس است، و حس هم مشمول ادله حجیت خبر واحد واقع می‏شود، و اما از حیث نقل مسبب چرا حجت است، با اینکه مسببش حدسی است، می‏گوید بله، و ان کان مسبب، یعنی آن مقاله معصوم حدسی است و ظاهرا نباید مشمول ادله حجیت خبر واحد واقع بشود، اما چون حدسش مستند به حس است، کأن آن هم حسی است، پس وقتی کأن آن هم حسی شد، آن هم مشمول ادله حجیت خبر واحد می‏شود، و خلاصه ایشان می‏گوید این ادله خبر واحد، خبرهای عقلی را فقط شامل نمی‏شود، ادله ‏ای که خبر واحد ثقه را حجت می‏کند، خبرهای عقلی را شامل نمی‏شود، و الاّ خبرهای غیر عقلی اعم از اینکه حسی محض باشد مثل نقل سبب، یا حدسی مستند به حس باشد، تمام اینها مشمول ادله حجیت خبر واحد می‏شود، پس نتیجتا نقل مسبب ولو حدس است، ولی چون حدس مستند به حس است، کأن آن هم حس است، وقتی حس شد مشمول ادله واقع می‏شود، یک نفر بعد نقض می‏کند، می‏گوید خب اگر حدس مستند به حس بگوییم آن هم مشمول ادله حجیت خبر واحد می‏شود، پس فتوای مجتهدین، همه به منزله روایات است، چون که مجتهدین هم وقتی فتوا می‏دهند، فتواها حدس مستند به حس است، اگر شما می‏گویی حدس مستند به حس مشمول ادله حجیت خبر واحد است، به منزله نقل روایات است، پس فتاوی هم باید به منزله نقل روایات باشد، چون آن هم حدس مستند به حس است، این نقض بر جواب دوم، ایشان جواب دادند آقای کاظمی، فرمودند ما گفتیم حدس مستند حس آن هم مشمول ادله واقع می‏شود، آن هم به منزله روایت است ولی حدس مستند به حس ضروری، فتوا درست است حدس است و مستند هم هست به حس، اما حسش ضروری نیست، همین روایتی که این آقا دیده، آن حدس فتوایی را زده، همین را ممکن است دیگری ببیند و آن حدس را نزده، پس این ایراد هم به جواب دوم وارد نیست بعد کاظمی فرمود اصلاً جواب دوم خیلی مهم نیست، عمده ما در رفع این اشکالات آن جواب اولی بود، جواب دومی کأن لم یکن، کأن اشکال شما هم کأن لم یکن خب نتیجه دو روز از چی شد مستشکل می‏گوید ناقلین اجماع ظهور اولی لفظ اجماع اتفاق کلّ یعنی خود من أن حسٍ یک میلیون نفر را دیدم و عقی یک میلیون نفر استلزام عالی دارد کشف رأی معصوم یا از آن جهت، یا از آن جهت حجّت ایشان هم می‏فرماید نه، لذا لفظی عرض کردم دیروز برای اینکه آن آقا می‏خواهد بگوید اجماع لو خلی و طبعه معنایش این است، لذا استلزام عادی گرفته، ایشان می‏گوید نه، ما قبل از تابستان خواندیم با این کتابها ص ۴۹، همان اول ص ۴۹ ایشان معنا کردند اجماع را، فرمودند اجماع اتفاق اهل عصر واحد است، کی گفت معنای اجماع اتفاق کل است از روز اول تا امروز، پس بنابراین اجماع معنایش اتفاق علمای عصر واحد است، و اتفاق علمای عصر واحد هم استلزام عادی با رأی معصوم ندارد، این اولاً. حالا ثانیا به قول شما اجماع یعنی اتفاق کل، کی می‏تواند ادعا کند، بگوید من از روز اول تا امروز، یک ملیون هم اگر عالم داشتیم، علم به آراء همه‏شان پیدا کردم، بطوری که یک نفر را هم از قلم نیاندازم، این امکان ندارد، به قول میرزای قمی، جلد اول قوانین، ص ۳۶۶، ایشان می‏گوید امکان ندارد کسی بیاید یک همچین ادعایی بکند که از روز اول علما در همه اعصار و امصار، اعصار یعنی زمانهای متمادی، امصار هم یعنی شهرهای متعدد، هیچ کس نمی‏تواند ادعا بکند که من تمام علمای اعصار و امصار را، قولشان را عن حسٍ دیدم، چرا امکان ندارد، لأن العلما ینتشرون فی مشارق الارض و مغاربها، این عبارتهای مرحوم قمی است، پس اولاً اجماع معنایش اتفاق یک جماعت عصر است که استلزام عادی ندارد، بر فرض هم اجماع معنایش اتفاق کل باشد، امکان ندارد کسی ادعا بکند که یک نفر هم من از قلم نیانداختم، تمام علما را عن حسٍ دیدم، حالا که همه عن حسٍ دیدند، مثلاً می‏گویند فلان چیز واجب است، پس ما کشف می‏کنیم رأی امام هم وجوب است، و خلاصه شیخ رد می‏کند، می‏فرماید آن که استلزام عادی دارد با رأی معصوم، غیر ممکن التحقق است در خارج، و آن که در خارج ممکن است، اتفاق دیدن اتفاق یک دسته از علما است، آن هم استلزام عادی ندارد، خلاصه تمام آن اشکالهای دو روزه با این یک کلمه است، آن اجماعی که استلزام عادی دارد با رأی معصوم، امکان ندارد تحققش در خارج، چه اجماعی است که استلزام عادی دارد، وحدت کلمه یک ملیون، آن مثالی که الآن ما زدیم، وحدت کلمه یک ملیون است که استلزام عادی با رأی معصوم دارد، امکان ندارد تحققش در خارج، آن که امکان دارد در خارج، این است که من آراء علمای یک عصر را بروم پیدا کنم، آن ممکن است، ولی آن استلزام عادی ندارد،

۲

محمل‌های اجماعات شهیدین و فاضلین

و کیف کان، کیف کان یعنی چه، حالا اعم از اینکه بگوییم تحصیل کل آراء، ممکن است یا ممکن نیست، اتفاق علمای یک عصر استلزام دارد یا ندارد، کیف کان را دارم معنا می‏کنم، کیف کان، بگذریم از این حرفها، حالا بگوییم که تحصیل آراء کل ممکن هست یا ممکن نیست، بگذریم از اینکه علمای یک عصر واحد استلزام دارد یا ندارد، از اینها بگذریم، ما می‏خواهیم یک کاری بکنیم، می‏خواهیم بگوییم اگر کسی ادعای اجماع کرد و ادعای اجماعش هم ظهور در اتفاق کل داشت، حالا بر فرض هم لو خلی و طبعه نباشد اگر ما از خارج فهمیدیم که این آقایی که دارد ادعای اجماع کل، دارد ادعای اجماع می‏کند، مقصودش اجماع کل علما است، یعنی یک آقایی که می‏گویند هذه المسأله اجماعی، کأن می‏خواهد بگوید تمام آراء را من دیدم الاّ شذ و ندر، خب پس بنابراین اگر کسی یک همچین ادعای اجماعی کرد، از این طرف هم که می‏بینیم این کار ممکن نیست، از این طرف ممکن نیست یک نفر آراء کل علما را عن حسٍ بررسی کند، امکان ندارد، از آن طرف هم نقل اجماعها اگر با یک قرائنی فهمیدیم که می‏خواهد نقل اجماعش اتفاق کل است، باید یک معنایی برایش درست کنیم، مثلاً ایشان می‏گوید مرحوم علامه، یعنی آقا دایی بزرگوارش محقق، چون علامه و محقق دایی و خواهر زاده هستند، فاضلین هر جا گفتند، این دایی و خواهر زاده مقصود است، یعنی علامه و محقق که دایی‏شان هست، و شهیدین هم که شهید اول و دوم، ایشان می‏گوید اجماعهایی که این چند بزرگوار برای ما نقل می‏کنند، اینها ادعایشان این است، می‏خواهند بگویند ما از اتفاق کل داریم خبر می‏دهیم، عن حسٍ خودمان بررسی کردیم، حالا شذ و ندر را کار نداریم، اگر یک همچین ادعای اجماعی بشود، از آن طرف هم که ما گفتیم امکان ندارد، کسی همه علما را آراءشان را ببیند، پس مجبوریم برای آن اجماعاتی که فاضلین و شهیدن ادعا می‏کنند، یک محمل‌هایی درست بکنیم، چرا محمل درست کنیم، از آن طرف اجماعهایشان اتفاق کل است، از این طرف هم ما در خارج می‏دانیم امکان ندارد کسی اتفاق کل را عن حسٍ علم پیدا بکند، پس حالا که اینطور است، اگر یک اجماعات اینجوری داشتیم، باید یک محملهایی برایش درست بکنیم، تقریبا نظیر آن محمل‌هایی است که چند روز پیش از قول شهید خواندیم، شهید می‏گوید یک مسائلی اختلافی است، ادعای اجماع برایش شده، ایشان مجبور شده بوده، یک توجیهاتی کرده بود، حالا برای ما هم شبیه کار ایشان است، از این طرف می‏بینیم علامه ادعای اجماع کرده، و با قرائن خارجی می‏فهمیم مقصودش از اجماع اتفاق کل است، یعنی خودم همه را دیدم، از این طرف هم که ما می‏بینیم امکان ندارد این خارج، مجبوریم اگر علامه‏‌ها، شهیدها، اینها ادعای اجماع کردند، یک توجیهاتی برایشان بکنیم، و کیف کان اذا الدعی الناقل الاجماع، اگر ناقل ادعای اجماع کرد، خصوصا اجماعهایی که ظهورش اتفاق جمیع علمای اعصار و امصار که عبارتهای محقق قمی امصار هم دارد، امصار جمع مصر است، مصر هم یعنی شهر، اعصار هم که جمع عصر است، اگر یک ادعای اجماعی شد که یک نفر خواست بگوید من اتفاق همه علمای اعصار و امصار را، حالا همه هم نه، اکثرشان الاّ شذ و ندر، اگر نقل اجماعها معنایش این شد، چنانچه هو الغالب، در اجماعات علامه و محقق دایی‏ اش و شهید اول و شهید دوم، چنانچه اجماعات اینها نوعا اینطور است، که اینها می‏خواهند بگویند ما کل علما را بررسی کردیم اینجور می‏گویند، از آن طرف هم که ما خارجا گفتیم ممتنع است، یا متعذر است، یا متأثر است، پس چه بکنیم، ان حصر محمله فی وجوهٍ ثلاثة، باید یکی از سه محمل را برای اینجور اجماعها تهیه بکنیم،

[محمل اول]

محمل اول، همان محملی که شهید فرموده بود، می‏گوییم آقا، اینها می‏گویند اجماع و مقصودشان هم اتفاق کل است، ولی مقصودشان از اتفاق کل، یعنی کل معروفین، پس اگر می‏گویند اجماع، نه دانه دانه علما به حیثی که یک نفر را هم از قلم نیانداختند، می‏گویند اجماع، می‏گویند اتفاق کل، ولی ظاهرش یعنی معنای مجازی است، این محمل اول معنایش این است که حمل می‏کنیم این اجماعها را بر معنای مجازی، اینها می‏گویند اتفاق، یعنی اتفاق معروفین از علما، نه اتفاق کل علما، چاره ‏ای نداریم ما، از آن طرف می‏بینیم اجماعات آنها اتفاق کلی است، از این طرف هم می‏بینیم امکان ندارد یک نفر با یک عمر صد ساله بتواند صدها سال که علما در هر زمان هزارها نفر بودند، آن هم با آن امکانات سابق امکان ندارد که آدم علم به آراء همه پیدا بکند، از آن طرف هم که ظاهر اجماع این آقایان، این است که ما علم پیدا کردیم همه این را می‏گویند، باید یک محمل برایش درست کنیم، باید یک توجیه درست کنیم، محمل اول، لفظ را حمل می‏کنیم بر معنای مجازی، حالا این عبارت را ندارید شما، ولی محمل اول این است، یعنی این اجماع که معنای حقیقی‏اش اتفاق کل است، حملش می‏کنیم بر معنای مجازی، اجمع یعنی اجمع به حساب مهم‏ها، آن معروف‏ها، احدها، تجوز قائل می‏شویم در لفظ اجماع، یعنی چه می‏گوییم، می‏گوییم ان یراد به، مقصود از این اجماع اتفاق کل نیست، اتفاق معروفین به فتوا است، نه اینکه هر قابل فتوایی از اهل عصر یا عصرهای دیگر، یعنی معنای حقیقی مراد نیست، معنای مجازی مراد است، این دوم یعنی اول.

[محمل دوم]

الثانی، محمل دوم، در محمل دوم آقا تجوز قائل نمی‏شویم، لفظ اجماع را به همان اتفاق کل معنا می‏کنیم، اما می‏گوییم این آقایی که دارد می‏گوید من اتفاق کل، دارد ادعا می‏کند، از اتفاق معروفین اتفاق کل را بدست آورده، بررسی کرده دیده، معروفین از علما این را می‏گویند، این آقا گفته حالا که معروفین این را می‏گویند، خب غیر معروفین هم که حرف تازه‏ ای ندارند، پس غیر معروفین هم این را می‏گویند، چه شد محملش، اجماع معنای حقیقی‏اش شد، اجماع یعنی اتفاق کل مثلاً، اما کل اینجوری، یعنی از اتفاق معروفین کل را حدس می‏زند، بعد از حدس کل هم حدس می‏زند رأی معصوم را، این هم محمل دوم.

(سوال)

اجماع‏یعنی اتفاق کل، راست می‏گوید این آقا، اما این کل را از کجا بدست آورده، معنای حقیقی است دیگر، کل را از کجا بدست آورده، از اتفاق معروفین، یعنی دیده معروفین اینجور می‏گویند، حدس زده کل اینجور می‏گویند، پس اگر می‏گوید کل، کل اینجوری مقصودش است، معنای حقیقی می‏شود، یعنی کل یعنی کل واقعا، اما این کل را از کجا آورده، امکان ندارد خودش همه را تطبق و حس کرده باشد، باید بگوییم از معروفین بدست آورده، محمل دوم، بگوییم مقصود از اجماع همان اجماع کل است، منتها یستفید ذلک، این کل را از اتفاق معروفین از اهل عصر خودش بدست آورده، دیده در زمان خودش معروفین از اهل عصرش اینجور می‏گویند، بعد گفته حالا که این معروفین به این مهمی اینجور می‏گویند، دیگران که در حد اینها نیستند، آنها هم که حرف جدید ندارند، پس آنها هم اینجور می‏گویند، پس کأن همه را خود من عن حسٍ دیدم که اینجور می‏گویند، این محمل دوم، بعد ایشان این محمل دوم را رد می‏کنم، آن محمل اول هم درست نیست، محمل اول اینکه لفظ بر معنای حقیقی‏اش باید اراده بشود، خلاف ظاهر است، محمل اولی را ایشان باطل نکردند، یعنی باید شما باطل بکنید، آن محمل اول باطل است که مدعی تجوز بشویم، برای اینکه اصل عدم تجوز است، پس محمل اول باطل شد، با این حال تازه می‏خواهد محمل دوم را باطل بکند، ایشان می‏گوید این محمل دوم هم باز درست نیست، لیست الضروریة است، اینطور نیست که اگر معروفین یک حرفی زدند، آدم ضرورت داشته باشد، بگوید همه این حرف را زدند نه، خیلی هم اتفاقا تخلف شده، معروفین از علما، بالاتفاق یک چیزی گفتند و ما دیدیم غیر معروفین یک چیز دیگری گفتند، یک امر ضروری نیست که آدم بگوید حالا چون معروفین اینجوری گفتند، من حدس بزنم، علم پیدا بکنم که معروفین هم اینجور گفتند، و ان کان قد، قد که می‏دانید برای تقلیل است، خلاصه استفاده، استفاده ضروری نیست، استفاده کدام است، استفاده کل از معروفین، این یک امر ضرور نیست، گاهی البته حاصل می‏شود این استفاده، قد التحصل، گاهی ممکن است یک همچین استفاده‏ای بکند انسان از معروفین که حدس بزند و حاصل بکند علم به غیر معروفین را، ولی نه، ضروری نیست، این لان علت لیست است، خلاصه استفاده بالکل از ناحیه معروفین استفاده درستی نیست، چرا، چون اتفاق اهل عصره، اتفاق اهل عصره این آقایی که دارد ادعای اجماع می‏کند، بر فرض هم همه اتفاق داشته باشند، چه رسد بگوییم فقط معروفین منهم، این لا یستلزم اعادتا، اگر یک کسی معروفین زمان خودش را دید، این استلزام عادی ندارد که غیر معروفین آن زمان هم این را می‏گویند، گذشته‏‌ها هم این را می‏گویند عنایت بکنید اتفاق اهل عصره، عصره یعنی ناقل اجماع اگر دید اهل عصرش اتفاق دارند، این لا یستلزم، یعنی اتفاق اهل عصر، لا یستلزم عادتا اتفاق غیرهم، فضلاً از اینکه بگوییم مقصودش از اهل عصر، معروفین است، یعنی معروفین از اهل عصر را دیده، حالا می‏خواهد استفاده کل بکند، این که دیگر هیچ نمی‏شود، حتی اگر اتفاق اهل عصر خودش همه معروف و غیر معروفش لا یستلزم، چه رسد به اینکه مقصودش معروفین از اهل عصر باشد، اینکه دیگر حتما لا یستلزم اتفاق غیرهم و اتفاق من قبلهم، یعنی اگر یک کسی معروفین زمان خودش را دید، این لازمه‏اش این نیست که غیر معروفین همان زمان هم این را بگویند، یا غیر معروفین زمانهای گذشته هم این را بگویند، همچین استلزامی ندارد، ایشان می‏فرماید خلاصه مطلب چنین استلزامی اصلاً ندارد، لا یستلزم عادتا، نه اتفاق غیر معروفین مال همان زمان، و نه اتفاق غیر معروفین از زمانهای گذشته همچین استلزامی ندارد، خصوصا که ما ملاحظه تخلف هم خیلی می‏کنیم، زیاد ما داریم، ایشان می‏گوید اینقدر مسائل ما داریم که معروفین از علما بالاتفاق یک چیزی گفتند ولی غیر معروف چیز دیگری گفتند، پس معلوم است استلزام عادی ندارد که اگر معروفین یک حرفی زدند، آدم کشف بکند غیر معروفین هم گفتند، بعد هم کشف بکند پس امام هم همین را می‏گوید، ایشان می‏فرمایند ابدا اینطور نیست، خصوصا بعد از اینکه ما ملاحظه می‏کنیم خیلی تخلف شده، تخلف چه، معروفین از غیر معروفین، که معروفین یک چیزی گفتند ولی غیر معروفین نگفتند.

(سوال)

همین دیگر ایشان می‏گوید فایده ندارد، استلزام ندارد، ایشان می‏گوید حتی مخصوصا اینجا، یعنی حتی معروفین زمان خودش که دیگر هیچی، ما می‏خواهیم بگوییم معروفین زمانهای دیگر هم ببیند، استلزام عادی ندارد، چه رسد به اینکه، فضلاً مال همین است، یعنی چه رسد به اینکه معروفین زمان خودش را ببیند، و ما تخلف زیاد دیدیم، ایشان می‏گوید اینقدر این تخلفات زیاد است که اگر من یک عشرش را هم نمی‏توانم در این کتاب برای شما نقل بکنم، که معروفین از علما، علامه، شیخ انصاری، بحرالعلوم، شیخ مفید، اینها معروفین هستند دیگر، اینها همه یک چیزی گفتند و حال آنکه می‏بینیم غیر معروفین غیر از این گفتند، پس معلوم می‏شود ضروری نیست، اینطور نیست که اگر غیر معروفی، یعنی معروفین یک حرفی زدند، استلزام عادی داشته باشد، بگوییم پس دیگران هم اینجور، پس امام زمان هم اینجور، اینطور نیست، ایشان گفته تخلفش هم خیلی زیاد است، در کثیری از موارد که لا یسع هذه الرساله لذکر معشارها یک عشرش را هم نمی‏توانیم برای شما بگوییم، بس که زیاد است، و لو فرض حصوله حصول چه استلزام بر فرضا ما که گفتیم استلزام ندارد معروفین استلزام عادی با غیر معروفین ندارد و لو فرض حصوله، لو امتناعیه، بر فرض هم بگوییم که استلزام دارد یعنی من از اتفاق معروفین بدست می‏آورم غیر معروفین را بر فرض هم بگوییم یک استلزامی دارد استلزامش نهایتش حدس است علم، آدم نمی‏تواند پیدا بکند، آدم وقتی می‏بیند معروفین یک حرفی می‏زنند حدس می‏زند که غیر معروفین هم این را گفتند امّا علم برایش حاصل نمی‏شود ایشان می‏فرماید، بر فرض هم حالا یک همچین استلزامی حاصل بشود برای یک نفری ولی این مجددا از باب حدس، حدسی که حاصل شده است از یک چیزی یعنی آن اتفاق معروفین حدس حاصل شده به اتفاق غیر معروفین که آن هست لا یوجب العلم عادتا خلاصه آقا نمی‏شود آدم علم پیدا کند بگوید حالا که معروفین این را گفتند پس غیر معروفین همه این را می‏گویند و حالا این که ما زیاد تخلفش را دیده ‏ایم

نعم، چرا هی، هی به چه بر می‏گردد اتفاق معروفین، چرا اتفاق معروفین اماره ظنیه است بعضی از نسخه‏‌ها هو دارد اینها هی دارد هر دو درست است هو باشد برمی گردد به مرجعش، مرجعش چیست، اتفاق معروفین، می‏دانید که ضمیر گاهی یک مرجع دارد، یک خبر دارد، به اعتبار مرجعش می‏شود رعایت ضمیر کرد، به اعتبار خبرش هم می‏شود رعایت کرد، خبرش مؤنث است، إمارةٌ ظنیه، مرجعش مذکر است، اتفاق معروفین، ایشان می‌فرماید آنهایی که می‏گویی هو یعنی آن اتفاق معروفین، نهایتش این إماره ظنیه، اینها که می‏گوید هی، مؤنث آورده به اعتبار اینکه خبرش مؤنث است، خلاصه هی یا هو برمی‏گردد به اتفاق معروفین، اتفاق معروفین آقا باعث علم نمی‏شود، چرا، نهایتش این إماره ظنیه است، ظن هم که معتبر نیست، روزهای اول خواندیم، ظن به چیزی آدم پیدا بکند، تا دلیل بر اعتبارش نداشته باشد که آن ظن اعتبار ندارد، نعم هی، آن اتفاق معروفین نهایتش یک اماره ظنیه است علی ذلک، یعنی بر اتفاق معروفین، لأنّ الغالب، چرا اماره ظنیه، برای اینکه غالب در اتفاقیات عند اهله، غالبا ما دیدیم اگر علمای یک عصری، یک چیزی گفتند معروفینشان، غالبا آدم ظن می‏زند که غیر معروفین هم گفتند، همین، فقط یک اماره ظنیه است، چرا اماره ظنیه است، برای اینکه غالب در مسائل اتفاقی، عند اهل عصر، یعنی ممکن است یک مسئله‏ ای در یک عصری اتفاقی باشد، اما غالبا ما می‏بینیم عصرهای دیگر هم اتفاقی است، غالبا اینجور است، الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب، خلاصه چون که غالبا اگر معروفین یک چیزی بگویند، آدم گمان می‏کند غیر معروفین هم گفتند، چون غالبا اینجوری است، نهایتش یک اماره ظنیه است، برای اینکه غالب اتفاقیات مسائل اتفاقیه در یک زمان این است که از اتفاقیات عند من تقدهم هم هست، وقد یحصل، البته گاهی علم حاصل می‏شود، می‏دانید که از قبل تقلیل غالبا ظن است، ظن هم که به درد نمی‏خورد، نعم قد یحصل، گاهی البته ممکن است آدم علم پیدا بکند، بگوید حالا که معروفین به این عظمت، معروفینش هم فرض کنید خیلی زیاد هستند، حالا که معروفین با این عدد زیاد یک چیزی می‏گویند، ممکن است در اینجا علم آدم حاصل بکند که غیر معروفین هم می‏گویند، قد که به درد نمی‏خورد، قد یحصل، استلزام عادی ضروری ندارد، گاهی علم حاصل می‏شود، آن هم به ضمیمه امارات خارجیه، برای اینکه می‏بینیم معروفین خیلی مهم هستند، عددشان خیلی زیاد است، یا یک روایت بر حرف اینها پیدا کردیم، اینها اماره خارجیه می‏شود بر اینکه آدم علم پیدا کند از معروفین به غیر معروفین، یعنی از بحث ما خارج است، چون بحث ما نیست که لفظ خود اجماع دلالت بر اتفاق کل بکند، اینجا از زمینه قرائن خارجیه از بحث خارج است، ممکن است شما به ضمیمه امارات و قرائن خارجیه از اتفاق معروفین علم پیدا بکنی به اتفاق غیر معروفین، ولی بحث ما در اتفاق مستند به حس است، بحث ما نه اینکه علم را از خارج پیدا بکنیم، بحث ما در این است که اتفاق را استناد به حس، یا به حدسی که لازم و عادتا للحس، خلاصه آقا محمل اول چه شد، اجماعها را قائل به تجوز می‏شویم، می‏گوییم آن که می‏گوید اجماع، مقصودش اتفاق معروفین است، اشکالش چیست، تجوز خلاف اصل است، پس محمل اول باطل شد، وارد محمل دوم شدیم، نه تجوز قائل نمی‏شویم، می‏گوییم اجماع واقعا یعنی اتفاق الکل، اما این اتفاق الکل را از کجا آورده، از اتفاق معروفین این را بدست آورده، این هم درست نیست، برای اینکه استلزام عادی ندارد، اینطور نیست اگر ده پانزده نفر از معروفین یک حرفی زدند، آدم کشف بکند، علم حاصل بکند که غیر معروفین هم این هم می‏گویند، پس محمل دوم هم باطل شد، حالا ایشان می‏گوید

الحق بذلک، یعنی به این محمل دوم، ملحق می‏شود به این محمل دوم یک چیز دیگر، محمل دوم چه بود آقا، استفاده کل بود از معروفین، این بود محمل دوم، حالا ایشان می‏گوید یک چیزی دیگر هم هست، آن هم ملحق به همین است، و آن این است، یک نفر خوش بین است به چهار پنج نفر که این را چند روز پیش گفتیم، حالا واقعیت هم دارد، سید ابوالمکارم به سه نفر خیلی خوش بین است، یکی شیخ طوسی صاحب تهذیب و استبصار، یکی مرحوم کلینی، صاحب کافی، یکی مرحوم صدوق صاحب من لا یحضر، این سید ابوالمکارم به این سه بزرگوار خیلی معتقد است، می‏گوید اگر این سه نفر در یک مسئله ‏ای با هم توافق داشتند، من ادعای اجماع می‏کنم، می‏دانم همه همین را می‏گویند، حالا که همه همین را می‏گویند، پس نظر امام علیه‏السلام هم همین است. خب ایشان می‏فرماید، خب الآن ببینید، سید ابوالمکارم، اتفاق کل را از کجا بدست آورد، از حسن ظن به این سه نفر، یعنی از حسن ظن به این سه نفر، علم پیدا می‏کند که همه همین را می‏گویند حالا که همه همین را می‏گویند، پس امام علیه ‏السلام هم همین را می‏گوید. ایشان می‏فرماید این اتفاق کلی که استفاده می‏شود از این حسن ظن، ملحق به این محمل دومی است، چون محمل دوم این بود، استفاده کل از غیر معروفین بود، حالا استفاده کل از ناحیه حسن ظن هم این هم به همین ملحق به محمل دومی است. اُلحق، یک وقت نخوانی اَلحق، اُلحقَ بذلک، یعنی به این محمل دوم، ملحق می‏شود به این محمل دوم، چه، آنجایی که عُلم من اتفاق کل من اتفاق جماعةٍ، یعنی از اتفاق جماعتی، سه نفر چهار نفر من علم پیدا می‏کنم به اتفاق کل، چرا، لحسن ظنّه بهم، برای اینکه این آقا، این آقایی که مدعی اجماع است، این چون حسن ظن دارد بهم، به آن جماعت، از این جهت به خاطر حسن ظن به این سه نفر، از این وحدت کلمه این سه نفر استفاده می‏کند وحدت کلمه کل را. حالا ایشان می‏فرماید این حرفی که ما زدیم، آقای محقق در کتاب معتبر این حرف را زده. محقق صاحب شرایع، یک کتاب اصولی دارد به نام معتبر، همان اوائلش، اواخر صفحه ۱۴، البته این جدیدی‏‌ها را من نمی‏دانم، همان قدیمی ‏ها که ایشان هم همان قدیمی‏‌ها را داشته. اوائل معتبر، یعنی آخر صفحه ۱۴ را شما ببینید، آن معتبرهای قدیمی، ایشان یک مطلب دیگری گفته. ایشان آمده رد کرده سید ابوالمکارم را، اسم نیاورده، ولی رد کرده ایشان را. می‏گوید بعضی‏ها اصلاً مقلد هستند، تا به آنها می‏گوییم دلیل این مسأله چیست، می‏گوید اجماع، چرا اجماع، برای اینکه آن سه نفر گفتند، اینها مقلد هستند، دارد رد می‏کند. آقای محقق در کتاب معتبر دارد سید ابوالمکارم ابن زهره را رد می‏کند. ابن زهره می‏گوید هر وقت طالبته، ما از این آقا، مطالبه دلیل بکنیم، که دلیلت بر این حکم چیست، می‏گوید اجماع، از کجا آوردی این اجماع را، در آن سه کتاب است، یعنی چون در آن چهار کتاب است. چون چهار کتاب ما داریم که برای سه نفر است، چون از آن مشایخ، یکی‏شان شیخ طوسی است، دو کتاب دارد، تهذیب و استبصار، یکی‏شان هم کلینی است که یک کتاب دارد کافی، یکی‏شان هم صدوق است، یک کتاب دارد من لا یحضر. پس می‏شوند مشایخ ثلاثة که صاحب کتب اربعه هستند، از حسن اتفاق، اینها هر سه اسمشان محمد است، هر سه کنیه ‏شان ابوجعفر است، هر سه هم کتابهایشان مورد استدلال علما هستند، این محمدون ثلاث به اینها می‏گویند، محمدون ثلاث، اباجعفر ثلاث اینها هستند. مشایخ ثلاثة، اما صاحب کتب اربعه، سه ‏تا هستند، ولی کتابشان چهارتا است، چرا، چون یکی‏شان که شیخ طوسی است است، دو کتاب دارد، تهذیب و استبصار. حالا این آقای بزرگوار، محقق دارد می‏گوید، می‏گوید و من المقلده، البته خیلی هم توهین است، مقلده مفرد مؤنث است دیگر، می‏گوید بعضی‏ها خلاصه خیلی مقلد هستند، اینها از آنها، حالا مقصودش هم سید ابوالمکارم است، اسمش هم نمی‏آورد که جسارت نشود، ولی خب ما از خارج می‏دانیم مقصودشان سید ابوالمکارم است. آقای سید ابوالمکارم کسی است که لو طالبته، از او مطالبه دلیل مسأله بکنی، می‏گوید اجماع. تا می‏گوید آقا چرا این فتوا را دادی، می‏گوید آقا اجماع داریم، از کجا این اجماع را آوردی، لوجوده، برای اینکه این اجماع موجود است در کتب ثلاثة. این کتابها دارد قدس سرهم، آن جدیدی‏ها دارد قدست اسرارهم، هیچ کدام آنها درست نیست، در کلمات محقق نگاه کنید، اصلاً نه قدس سرهم دارد، نه قدست اسرارهم دارد، کتب ثلاثة که قدس سره ندارد، کتابهای سه گانه قدس سره، آن صاحبان کتاب است که قدس سره است. حالا چرا شیخ آورده، نیست در عبارت محقق، عرض کردم محقق نیاورده، برای اینکه می‏گوید کتابهای سه گانه، کتاب سه گانه که قدس سره ندارد. پس چرا ایشان آورده، ایشان مقصودش مشایخ ثلاثة است، یعنی مشایخ ثلاثة فی کتب الاربعة قدس سره، این حرف را زدند، خلاصه ببینید آقا، این کتب ثلاثة، صفت و موصوف نیست، یعنی اگر این ثلاثة صفت کتب بود، باید کتب هم معرفه بیاید، برای اینکه ندارد الکتب الثلاثة، اگر داشت الکتب الثلاثة، قدس سره معنا نداشت، کتب ثلاثة که قدس سره ندارد، اما دارد کتب ثلاثة، پس معلوم می‏شود صفت و موصوف نیست، چیست، اضافه است، مثل غلام زیدٍ، غلام زید تقدیرش چیست، غلامٌ لزید، دیگر نظرتون هست سیوطی را غلام زیدٍ، مضاف مضاف الیه، لام مقدر است دیگر، غلام زیدٍ، یعنی غلام لزیدٍ، هر مضاف مضاف الیهی، یک لام در تقدیر است، اینجا هم مضاف مضاف الیه است، کتب الثلاثة یعنی کتبی که لثلاثة، پس قدس سره درست شد، عرض کردم شاهدش هم این است، اگر الکتب بود نمی‏توانستم من این حرف را بزنم، اگر الکتب بود، ثلاثة صفت کتاب می‏شد، کتابهایی که این صفت دارد این سه ‏تا، خب بله قدس سره نداشت، اما کتب ثلاثة، کتب ثلاثة یعنی چه، یعنی کتبی که لثلاثة، حالا درست شد، یعنی آن کتابهای اربعه‏ای که برای آن سه بزرگوار قدس سرهم است، اینطوری دارد، حالا اینها را بگذارید کنار، خلاصه هر وقت از این آقای سید ابوالمکارم مطالبه دلیل بکنید، می‏گوید آقا اجماعی، از کجا آوردی، می‏گوید در کتب مشایخ ثلاثة است، و هو، و این آقا جهل است، جهالت است، در عبارت دارد جهالةٌ لو لم یکن تجاهلاً، اگر این آقا خودش را به جهالت نزده باشد، معلوم می‏شود مرد جاهلی است، ممکن هم هست خودش را به جهالت زده، عرض کردم اگر اسم می‏آورد که خیلی ناجور می‏شد، چون واقعا سید ابوالمکارم بسیار شخصیت مهمی است، هم از نظر علمی و هم از نظر معنوی. خلاصه مطلب، ببینید ما می‏خواهیم بگوییم الآن این آقای ابوالمکارم چه کار کرده، از اتفاق سه نفر بدست آورده اتفاق کل را. پس این هم مثل محمل دومی است که اتفاق کل را از اتفاق معروفین بدست آورده.

خب حالا فأنّ، این دیگر حرف شیخ انصاری است، شیخ انصاری می‏گوید ما که مقام علمی ابوالمکارم را می‏دانیم، ایشان عن علمٍ همیشه فتوا می‏دهد، پس چرا محقق اسمش را گذاشته مقلد، می‏گوید به خاطر اینکه، می‏خواهد بگوید این با این اجماع سه نفر علم حاصل نمی‏شود، فأنّ، شیخ ما می‏خواهد نتیجه بگیرد، فی توصیف المدعی للاجماع، یعنی سید ابوالمکارم، این توصیف مبتدا است، اشارةٌ خبرش است، این آقای محقق، مدعی را توصیف کرد به مقلد بودن، با اینکه ما علم داریم، یقین داریم، این آقای سید ابوالمکارم لا یدّعی الاجماع الاّ عن علمٍ، یعنی ایشان ادعای اجماع که می‏کند از راه تقلید نیست، علم دارد و ادعای اجماع می‏کند، پس چرا ایشان اسمش را گذاشته مقلده، ایشان می‏فرماید توصیف این آقا، با اینکه ما یقین داریم عن علمٍ ادعای اجماع می‏کند نه عن تقلیدٍ، پس چرا ایشان به او گفته مقلد است، این اشارةٌ، این اشاره است به اینکه استناده، یعنی استناد سید ابوالمکارم در دعوای اجماعش به حسن ظن به این سه نفر فی غیر محلٍ، می‏خواهد بگوید آدم نمی‏تواند با حسن ظن به سه نفر اتفاق کل را بدست بیاورد، همانطوریکه ما محمل دوم را به هم زدیم، کأن محقق هم دارد این را به هم می‏زند، محقق می‏خواهد بگوید با این حرفش می‏خواهد بگوید این مقلد است، می‏خواهد بگوید استناد این آقا در دعوای اجماع به حسن ظن به آن سه نفر، این فی غیر محل است و أنّ جزمه فی غیر محل، این جزم هم حتی به استناد است، یعنی محقق می‏خواهد بگوید استناد این آقا، جزم این آقا، به اینکه این حسن ظن این سه نفر باعث می‏شود که این سه نفر باعث می‏شود که همه گفتند این فی غیر محله است. ولی فافهم حرف هم که ایشان می‏فرماید نه، شاید سید ابوالمکارم مقصودش از این اجماع، اجماع اصطلاحی نباشد و خلاصه نباید این جسارتها را به او کرد.

[محمل سوم]

الثالث، برویم سراغ محمل سوم، این می‏دانید کدام است، همان حدسٌ فی حدسی که یک روزی گفتم، گفتم مثالش هم چند روز دیگر می‏آید، گاهی از اوقات بعضی‏ها حدس می‏زنند رضای معصوم را از کجا، از این مقدمات حدسی که می‏شود حدسٌ فی حدس یعنی از یک مقدمات حدسیه اجتهادیه حدس می‏زنند که امام هم نظرش این است، ایشان مثال نمی‏زند، هر کدام را اشاره می‏گوید ولی باید ما مثال بزنیم، ایشان می‏فرماید محمل سوم، یعنی این آقایی که ادعای اجماع می‏کند، از این طرف هم می‏بینیم اتفاق کل، ممتنع است، باید بگوییم این آقا استفاده کرده اتفاق کل را، از کجا استفاده کرده، اتفاق کل علما بر یک فتوایی، این را استفاده کرده از اتفاق علما بر عمل به اصل عند عدم الدلیل، ببینید آقا این را در اصول بعدها می‏خوانیم، می‏گویند الاصل اصیل حیث لا دلیل، اصل اصالت دارد، معتبر هست، ولی اگر دلیل نباشد، ما اگر دلیل داشته باشیم مثلاً بر حرمت تُتُن، دیگر اصل یاری نمی‏کنیم که، الاصل اصیل حیث لا دلیل، یعنی اگر در یک مسأله‏ ای ما دلیل نداشتیم، آن وقت تمسک به اصل می‏کنیم، خب این مسلم است برای همه، یعنی اتفق الاصولیین که عند عدم الدلیل، اصل معتبر است، حالا که این مسلم است، حالا می‏خواهیم پیاده‏اش کنیم روی یک مسأله‏ای، ما نمی‏دانیم آیا قنوت به فارسی جایز است یا نه، در نمازهای واجب. مستحب که جایز است، در نمازهای واجب آدم سر قنوت بگوید خدایا این جنگ مثلاً کجا و کجا تعطیل بشود، خدایا نان را ارزان کن، خدایا چه و چه را ارزان کن. می‏شود، آیا جایز است قنوت به فارسی، دلیل نداریم بر منعش، خب همه قبول دارند که در جاهایی که دلیل نداریم، اصل معتبر است، پس بگو چه، کلّ شی‏ءٍ مطلق، اصل جاری کن، بگو کلّ شی‏ءٍ مطلق حتی یرد فیه نهی، همه چیز جایز است تا نهیش گرفته. برای قنوت فارسی نهی نرسیده، پس ما اصل جاری می‏کنیم، پس حالا که، لذا مرحوم صدوق می‏کند، آخر صفحه ۱۹۹، با این کتابهایی که دست من است ببینید، ایشان می‏فرماید صدوق قنوت فارسی را جایز می‏داند به دلیل همین کلّ شی‏ءٍ مطلق، می‏گوید دلیل که ما نداریم که ممنوع است، حالا که دلیل نداریم، نوبت می‏رسد به اصل، اصل هم می‏گوید کلّ شی‏ءٍ مطلق، بنابراین هر چیزی جایز است، آزاد است تا نهیش برسد. برای قنوت فارسی که نهیی نرسیده، پس جایز است، خب ببینید، این آقا چطوری دارد ادعای اجماع می‏کند! می‏گوید همه قبول دارند، اگر دلیل نبود اصل معتبر است، برای منع از قنوت که دلیل نداریم، همه که قبول دارند اگر دلیل نداریم اصل معتبر است، پس همه قبول دارند قنوت فارسی را. دقت کردید، اتفاق کل را از کجا استفاده کرد، از یک مقدمه حدسی اصولی. همه قبول دارند که الاصل دلیل حیث لا دلیل، که اگر ما دلیل نداشتیم بر منع از چیزی، همه قبول دارند که ما اصل جاری کنیم، راجع به قنوت فارسی که دلیلی نداریم بر منع. پس نوبت به اصل می‏رسد، اصل هم که می‏گوید جایز است، پس همه می‏گویند قنوت فارسی جایز است. خب این ادعای اجماع، یعنی اصل مقدمه حدس، کشف رأی همه هم حدس، می‏گوید حالا که همه این را قبول دارند، پس همه قبول دارند جواز قنوت به فارسی را، پس امام زمان علیه ‏السلام هم نظرش این است، از حدس پی می‏برد به حد، این یک مثال تا برسیم به مثالهای بعدی. ایشان می‏فرماید یکی دیگر از محمل‏ها این است، اتفق العلما علی العمل بالاصل عند عدم الدلیل، یعنی الاصل دلیلٌ حیث لا دلیل، آنوقت با این توضیحاتی که من دادم، چون همه قبول دارند الاصل دلیل حیث لا دلیل و در قنوت فارسی دلیل نداریم بر منعش، پس همه قبول دارند که جای اصل است، اصل هم که می‏گوید جایز است، پس همه قبول دارند که قنوت فارسی جایز است، این یک مثال.

مثال دوم، اتفق علی العمل بعموم، آن اتفاق علی عمل را سر این هم در می‏آورید، اتفاق دارند علما بر عمل به عموم دلیل عند عدم وجدان المخصص، ببینید آقا، فرض کنید این روایت است، اکرِمِ العلما، العلما جمع محلا به لام است، جمع محلا به لام افید عموم می‏کند، اکرم العلما یعنی همه علما را احترام کن، می‏خواهند عادل باشند، می‏خواهند فاسق، می‏خواهند نحوی باشند، می‏خواهند فقیه، اکرم العلما چون جمع محلا به ال است، افاده عموم می‏کند، معنایش این است که همه علما واجب الاحترام هستند. خب، ما از آن طرف، اتفق العلما که ما باید به عمومات عمل کنیم تا به مخصصش برسیم، ما برای این مخصص پیدا نکردیم، یعنی مخصص پیدا نکردیم الاّ الفساق، حالا که مخصص پیدا نکردیم، همه قبول دارند که ما باید به عموم عمل بکنیم تا وقتی تخصیص پیدا نکردیم، ما هم که مخصص پیدا نکردیم، پس همه قبول دارند اکرام علما واجب است، ببینید روی یک حدس که عمل به عموم واجب است تا وقتی مخصص پیدا نکردیم، خب این هم که مفید عموم است، ما هم که مخصص پیدا نکردیم، همه هم که می‏گویند باید به عموم عمل کنیم تا وقتی مخصص پیدا نشده، ما هم که مخصص پیدا نکردیم، حالا که همه قبول دارند این قاعده اصولیه را، پس باید بگوییم همه می‏گویند اکرام علما حتی فاسق هم باشد اکرامش واجب است، این هم مثال دوم.

و اما مثال سوم، دوباره اتفاق را سر این هم دربیاورید، اتفاقهم علی العمل بخبرٍ معتبرٍ عند عدم وجدان المعارض، الآن ببینید آقا ما این قانون مسلم است، می‏گویند اگر ما یک خبر معتبر داشتیم، باید به آن عمل بکنیم اگر معارض نداشت. خب ما یک خبر پیدا کردیم که یجوز رفع الحدس والخبث بالجلاّب، با گلاب و جلاّب انسان می‏تواند رفع حدث را خبث بکند، مرحوم صدوق هم فتوا می‏دهد، یعنی با گلاب انسان می‏تواند هم مخرج بول غائط را بشوید، هم وضو و غسل بکند، یک همچین روایتی ما داریم که یجوز رفع الحدث والخبث بالجلاّب، با گلاب جایز است. خب، این را داریم، از آن طرف هم اتفق الکل که اگر خبر معتبری بدون معارض بود، واجب العمل است، ما هم که معارض برای این پیدا نکردیم، پس اتفق همه که جایز است رفع حدث و خبث با چه با گلاب عنایت فرمودید، این هم مثال سوم شد. اتفق الکل بر عمل کردن به خبر معتبری که معارض برایش پیدا نکردیم، این اتفق، این روایتی هم که می‏گوید یجوز، ما که معارض پیدا نکردیم، همه هم که می‏گویند چنین خبری واجب العمل است، پس همه می‏گویند جایز است آدم رفع حدث و خبث بکند با گلاب. او اتفاقهم، مثال چهارم. اتفاق دارند همه بر یک مسئله اصولیه، چه نقلیه چه عقلیه. الآن شربوت توتون آقا، استعمال توتون، ما نمی‏دانیم حرام است یا حلال است. هم برائت عقلی جاری می‏کنند، از حیث حکم عقل می‏گویند جایز است چون بیان نیامده هم کل شی‏ءٍ لک حلال، که به این می‏گویند برائت نقلی. اتفق الکل که چیزی که دلیل بر حرمتش نداریم، اتفق الکل، البته کلّ اصولیین، اخباریین قبول ندارند این را، اتفق کلّ اصولیین که چیزی که دلیل بر حرمتش نداریم یا برائت عقلی جاری می‏کنند می‏گویند حلال است، یا برائت شرعی، این مسلم است. حالا توتون، توتون را ما دلیل پیدا نکردیم بر حرمتش، همه هم که گفتند اگر جایی دلیل نبود، اصول عقلیه و نقلیه جاری است، پس کأنه همه می‏گویند استعمال توتون جایز است. این هم برای مثال آخری، اتفاق دارند علما بر مسئله اصولیه، یعنی اصالت البرائة، هم نقلیش، هم عقلیش، آن وقت از این مسئله اصولیه.......

قاعده طهارت رو اقا همه قبول دارند ما یک نفر نداریم که مخالف قاعده طهارت باشه هرچیزی که شما نمیدونی پاک یا نجس. کل شی لک طاهر. خب حالا نمیدانیم الکل صنعنی پاکه یا نجس همه قبول دارند قاعده طهارت رو و حالا که همه قبول دارن ما نمیدانیم الکل صنعتی رو پس همه قبول دارن الکل صنعتی پاک است. یعنی از راه یک مقدمه اصولی حدسی که همه قبول دارن قاعده طهارت رو حدس میزنیم پس همه قبول دارن که الکل صنعتی پاک است و غیر ذلک هم مثالش همین رو گفتیم وغير ذلك من الامور المتّفق عليها التي يلزم باعتقاد المدّعي من القول بها از اون قول مدعی از قول به این اصول با فرض عدم معارض به دست میارن قول به حکم معین در اون مساله را و من المعلوم سر مطلب است.

مع أنّ علماء العصر إذا كثروا ـ كما في الأعصار السابقة ـ يتعذّر أو يتعسّر الاطّلاع عليهم حسّا بحيث يقطع بعدم من سواهم في العصر ، إلاّ إذا كان العلماء في عصر قليلين يمكن الإحاطة برأيهم في المسألة فيدّعى الإجماع ، إلاّ أنّ مثل هذا الأمر المحسوس لا يستلزم عادة لموافقة المعصوم عليه‌السلام.

فالمحسوس المستلزم عادة لقول الإمام عليه‌السلام مستحيل التحقّق للناقل ، والممكن المتحقّق له غير مستلزم عادة.

محامل دعوى إجماع الكلّ

وكيف كان : فإذا ادّعى الناقل الإجماع خصوصا إذا كان ظاهره اتّفاق جميع علماء الأعصار أو أكثرهم إلاّ من شذّ ـ كما هو الغالب في إجماعات مثل الفاضلين والشهيدين ـ انحصر محمله في وجوه :

١- أن يراد اتّفاق المعروفين

أحدها : أن يراد به اتّفاق المعروفين بالفتوى ، دون كل قابل للفتوى من أهل عصره أو مطلقا.

٢- أن يستفاد إجماع الكلّ من اتّفاق المعروفين

الثاني : أن يريد إجماع الكلّ ، ويستفيد ذلك من اتّفاق المعروفين من أهل عصره.

وهذه الاستفادة ليست ضروريّة وإن كانت قد تحصل ؛ لأنّ اتّفاق أهل عصره ـ فضلا عن المعروفين منهم ـ لا يستلزم عادة اتّفاق غيرهم ومن قبلهم ، خصوصا بعد ملاحظة التخلّف في كثير من الموارد لا يسع هذه الرسالة لذكر معشارها. ولو فرض حصوله للمخبر كان من باب الحدس الحاصل عمّا لا يوجب العلم عادة. نعم هي (١) أمارة ظنّية على ذلك ؛ لأنّ الغالب في الاتّفاقيّات عند أهل عصر كونه من الاتّفاقيّات

__________________

(١) في (ه) : «هو».

عند من تقدّمهم. وقد يحصل العلم بضميمة أمارات أخر ، لكنّ الكلام في كون الاتّفاق مستندا إلى الحسّ أو إلى حدس لازم عادة للحسّ.

والحق بذلك : ما إذا علم اتّفاق الكلّ من اتّفاق جماعة لحسن ظنّه بهم ، كما ذكره (١) في أوائل المعتبر ، حيث قال : «ومن المقلّدة من لو طالبته بدليل المسألة ادّعى الإجماع ؛ لوجوده في كتب الثلاثة قدّست أسرارهم ، وهو جهل إن لم يكن تجاهلا» (٢).

فإنّ في توصيف المدّعي بكونه مقلّدا مع أنّا نعلم أنّه لا يدّعي الإجماع إلاّ عن علم ، إشارة إلى استناده في دعواه إلى حسن الظنّ بهم وأنّ جزمه في غير محلّه (٣) ، فافهم.

٣ -أن يستفاد إجماع الكلُ من اتّفاقهم على أمرٍ من الاُمور

الثالث : أن يستفيد اتّفاق الكلّ على الفتوى من اتّفاقهم على العمل بالأصل عند عدم الدليل ، أو بعموم دليل عند عدم وجدان المخصّص ، أو بخبر معتبر عند عدم وجدان المعارض ، أو اتّفاقهم على مسألة اصوليّة ـ نقليّة أو عقليّة ـ يستلزم القول بها الحكم (٤) في المسألة المفروضة ، وغير ذلك من الامور المتّفق عليها التي يلزم باعتقاد المدّعي من القول بها ـ مع فرض عدم المعارض ـ القول بالحكم المعيّن في المسألة.

ومن المعلوم : أنّ نسبة هذا الحكم إلى العلماء في مثل ذلك

__________________

(١) في (ه) : كما ذكر.

(٢) المعتبر ١ : ٦٢.

(٣) لم ترد عبارة «وأنّ جزمه في غير محلّه» في (م).

(٤) في (ظ) و (م) : «لحكم».