درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۴: اجماع منقول ۱۷

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه ایشان فرمودند، این آقایانی که ادعای اجماع می‏کنند و رأی امام را حدس می‏زنند از اتفاق علما، ما نمی‏توانیم به این اجماع‏ها اکتفا کنیم، چرا، چون اگر حدس بدانیم مستند به آن مقدمات حسی ضروری است، خب چرا می‏پذیریم ولی ما که نمی‏دانیم، شاید از آن مقدماتش یعنی حدسش مستند به مقدمه حدسی باشد یا مقدمه حسی غیر استلزام عادی باشد، چون مشتبه است نمی‏فهمیم این ناقلین اجماع، خبر نداریم به چه استنادی آن حدس را زدند، لذا نباید بپذیریم، این حرف ایشان. در مقابل حرف ایشان ان قلت آمد گفت نه، هر کس برای ما نقل اجماع کرد باید بپذیریم، مگر بدانیم از آن دو قسمی است که بدرد نمی‏خورد، یعنی این طرفش احراز نمی‏خواهد، ما اگر بخواهیم قبول نکنیم قول ناقل اجماع را، باید بدانیم از آن دو قسم غیر معتبر است، یعنی بدانیم حدسش مستند به حدس است، یا مستند به حس غیر ضروری است، اگر فهمیدیم از آن دو قسم است، قبول نمی‏کنیم، اما اگر نفهمیدیم از آن دو قسم است یا از آن قسم معتبر است، باید قبول کنیم، درست نقطه مقابل حرف ایشان، ایشان می‏فرماید باید ما نمی‏توانیم قبول کنیم مگر بدانیم از آن یک قسم مسلم است، این آقا می‏گوید نه خیر ما باید قبول کنیم مگر اینکه بدانیم از آن دو قسم است، اگر فهمیدیم از آن دو قسم است قبول نمی‏کنیم ولی وقتی نمی‏دانیم از آن دو قسم است یا از این یک قسم است، باید بپذیریم، چرا، می‏گوید برای اینکه لفظ اجماع لو خلّی و طبعه، قطع نظر از قرائن خارجی است، خود لفظ اجماع معنایش اتفاق کل است، ما برای اینکه حالا خیلی مطلب را مبالغتا درستش بکنیم، اتفاق کل را مثال زدیم به یک ملیون نفر. پس کأن وقتی این آقا می‏گوید این مسأله اجماعی است، کأن می‏گوید آقا عن حسٍ من بررسی کردم یک ملیون عالم ما از اول اسلام تا حالا داشتیم، همه بالاتفاق مثلاً می‏گفتند نماز جمعه واجب است، پس بنابراین این آدم به اعتبار این نقل اجماعی که می‏کند، خود اجماع هم اتفاق کل است که در حقیقت اگر بشکافیش اخبار دارد می‏دهد از اتفاق یک ملیون نفر و اتفاق یک ملیون نفر هم که استلزام عادی دارد، پس هر ناقل اجماعی قولش حجت است، مگر قرینه داشته باشیم که این حدسش مستند به آن دو قسم دیگر است، آنجا اعتبار ندارد، بعد گفته پس ناقلین اجماع. خلاصه نقل اجماع دو جهت دارد، خلاصه حرف مستشکل این است، می‏گوید این نقل اجماع دو جهت دارد، یک جهت از حیث نقل سبب، یک جهت از حیث نقل مسبب، یعنی این که می‏گوید این مسأله اجماعی است، می‏خواهد خبر بدهد از اینکه یک ملیون نفر این حرف را می‏زنند یا می‏خواهد خبر بدهد که امام هم نظرش این است، از هر دو جهت باشد حجت است، یعنی این اجماعی که برای ما حجت است یا از حیث نقل سبب است یعنی این آدم عادل می‏گوید اجماعی، اجماع هم یعنی وحدت کلمه یک ملیون نفر، ادله حجیت خبر واحد این آقا راست می‏گوید، می‏گوید بگو این آقا راست می‏گوید که می‏گوید یک ملیون نفر این حرف را زدند، پس از حیث نقل سبب حجت است، یا از حیث نقل مسبب، برای اینکه این یک ملیون استلزام عادی دارد با رأی معصوم، پس قول این آقا یا از حیث نقل سبب حجت است یا از حیث نقل مسبب، بعد برای اینکه حرفش را بهتر جا بیاندازد، تمسک می‏کند به کلمات آقای کاظمی که این بزرگوار هم همین دو جهت را گفته، منتها هم قبلش یک حرفهای متفرقه ‏ای شیخ نقل می‏کند، هم بعد از آن دو جهت و حال اینکه شاهد مستشکل همان دو جهت است، یعنی باید یک دانه از اشکالها را متعرض بشود، آن اولاً و ثانیااش به درد کار مستشکل می‏خورد، اما حالا چون یک مطالب علمی بوده، قبل از محل شاهد هم یک عبارتهایی نقل کرده از مرحوم کاظمی، بعد از عبارتهای آن دو جهت، یک عبارتهایی هم بعدا نقل کرده، حالا عبارتهایی که قبلاً نقل کرده تا برسیم به محل شاهد. این آقای کاظمی آقا، از کسانی است که خب از علمای امامیه است، اجماع را حجت می‏داند، ولی چون از علمای امامیه است، دلیل اعتبارش را ادله حجیت خبر واحد می‏داند، بر خلاف عامّه که آنها دلیل‏های دیگر دارند بر حجیت اجماع، ایشان چون از علمای شیعه است، اجماع را حجت می‏داند، می‏گوید دلیل اعتبار حجیت اجماع، همان ادله ‏ای است که خبر واحد را حجت می‏کند، مگر ما ادله‏ای نداریم که قول زراره را برای ما حجت می‏کند، بنابراین همان ادله‏ ای که قول رباط خبری را حجت می‏کند، قول ناقلین اجماع را هم برای ما اجماع می‏کند، وقتی این حرف را می‏زند، اعترض علیه، به ایشان اعتراض می‏شود نه خیر، اخباری که خبر واحد را حجت می‏کند، خبرهای حسی، یعنی آن که می‏گوید سمعت عن الصادق که اینجوری فرمود، آن که می‏گوید نظرت، بصرت که امام صادق اینجوری کرد، ادله حجیت خبر واحد، خبرهای حس ظاهری، خبرهایی که از راه سمع و بصر است، آنها را حجت می‏کند، اجماع که خبر سمعی و حسی نیست، اجماعی که خبر از قول معصوم می‏دهد، آن همه با حدس است، پس ادله حجیت خبر واحد یقینا شامل نقل اجماعات نمی‏شود، چرا، چون آنها خبرهای حسی را حجت می‏کند، نقل اجماع‏‌ها حدسی است، لا اقلش یقین نداشته باشیم، شک داریم، لا اقلش شک داریم که آیا ادله حجیت خبر واحد این نقل اجماع‏‌های حدسی را می‏گیرد یا نه، همین شک خودش کافی است، الشک فی الحجیة مسابقٌ للعلم بعدم الحجیة، ما که نمی‏دانیم ادله حجیت خبر واحد این نقل اجماع‏ها را می‏گیرد یا نمی‏گیرد، می‏گوییم نه خیر نمی‏گیرد، مثل این که علم داریم نمی‏گیرد، نتیجتا پس حرف شما باطل است، اجماع را حجت می‏دانی به دلیل ادله حجیت خبر واحد، حرفتان باطل است، ایشان جواب آن اشکال را می‏دهد، می‏گوید نه، درست است این نقل مقاله معصومش حدسی است، اما حدسی است که مستند است به یک مقدمات حسی، المخبر هنا کالمخبر هناک، یعنی مخبر ناقل اجماع هم مثل مخبر روایات می‏ماند، چطور مخبر روایات عن حسٍ خبر می‏دهند قولشان حجت است، ناقلین اجماع هم کأن عن حسٍ خبر می‏دهند، چرا، ولو مقاله معصومش حدسی است اما چون مقدماتش حسی است، پس کأن این هم عن حسٍ خبر می‏دهد و وقتی عن حسٍ خبر داد مشمول ادله حجیت خبر واحد واقع می‏شود، دوباره باید مستشکل ایراد می‏کند، می‏گوید نه ما مناط حجیت اجماعمان چیست، مقاله معصوم ما اگر اجماع را ارزشی قائلیم، به اعتبار رأی معصوم است و رأی معصوم در اینجا حدسی است، پس باز هم مشمول نمی‏شود، مناط حجیت اجماع از نظر ما آن رأی معصوم است، خب در اینجا که نقل اجماع است، رأی معصومش حدسی است، حسی نیستش که، آن سببش حسی است، پس ادله حجیت خبر واحد نمی‏گیرد، چون آن که مناط حجیت است، رأی معصوم است که آن عن حسٍ نیست، عن سمعٍ نیست، نتیجتا مشمول ادله واقع نمی‏شود، جواب، اولاً ثانیا، می‏گوییم اولاً این نقل اجماع حالا رسیدیم تازه به محل شاهد، این نقل اجماعات یا از حیث سبب حجت است یا از حیث مسبب، سببش کدام است، این آقا تلاش کرده، سالها زحمت کشیده، وحدت کلمه یک ملیون عالم را عن حسٍ بدست آورده، یا خدمتشان رسیده از خودشان سؤال کرده، یا کتابهایشان را بررسی کرده، خلاصه کلّ علمای از اول اسلام تا الآن را این آقا بررسی کرده، حالا دارد می‏گوید اجماعٌ، دارد خبر عن حسٍ می‏دهد، خب وقتی خبر عن حسٍ‏اش مسلم شد، طبق ادله حجیت خبر واحد باید بگوییم این آقا راست می‏گوید، چون ادله حجیت خبر واحد می‏گوید هر کس عن حسٍ خبر داد، بپذیر، فرضی نیست که این آقا عادل است و این آقا در این تلاشش به حس مراجعه کرده، پس مشمول ادله حجیت خبر واحد می‏شود نقل سببش، وقتی نقل سببش را پذیرفتیم، یعنی پذیرفتیم که یک ملیون نفر این حرف را زدند، خود به خود باید بپذیریم که امام هم همین را گفته، اگر کسی به شما گفت طلع الشمس، شما خود به خود می‏گویی ظهر النهار، دیگر لازم نیست آن کسی که به شما گفته طلع الشمس، حصل النهار هم به شما بگوید، چون بین اینها تلازم عادی و ضروری است، پس احتیاجی ندارد آن کسی که می‏گوید طلع الشمس، خبر از وجود نهار هم بدهد، خود به خود نهار برایش مترتب است، اینجا هم همینجور، این آدم وقتی خبر می‏دهد از اتفاق یک ملیون نفر و چون موثق است باید قولش را بپذیریم، پس پذیرفتیم یک ملیون نفر این را می‏گویند و وقتی پذیرفتیم یک ملیون نفر این را می‏گویند، بلافاصله لازمه حتمی حتمی‏اش این است که معصوم هم نظرش همین است، پس نقل اجماع از حیث سبب حجت است تا برسیم به ثانیا ولو دو سه خط خواندیم ولی از اول می‏خوانیم، پس این اولی بنا شد نقل سبب باشد،

۲

استشهاد مستشکل به کلام محقق کاظمی و جواب مرحوم شیخ به ان قلت

اولاً مدار حجیت بله همانی است که شما گفتید، میزان حجیت اجماع از نظر ما ذلک است، یعنی مقاله معصوم است، این را قبول داریم لکن استلزام اتفاق کلمه یک ملیون نفر، این استلزام دارد با عادتا برای مقاله معصوم و این معلومٌ لکلّ احد، همانطوریکه اگر طلوع شمس شد، معلوم است وجود نهار هم هست، همینطور از وحدت کلمه یک ملیون نفر معلوم است که امام هم نظر مبارکش همین است، دیگر لا یحتاج الی النقل، دیگر لازم نیست آن رأی اجماع را نقل بکند، چنانچه آن آقایی که می‏گوید طلع الشمس، دیگر لازم نیست بگوید نهار هم آمده، خودش خود به خود نهار ثابت می‏شود، احتیاج ندارد به نقل، انما الغرض من النقل سقوط الاتفاق، غرض این آقا از نقل اخبار از اتفاق کل است، می‏خواهد بگوید یک ملیون نفر این حرف را زدند، فبعد اعتبار خبر ناقل کان، آن مبتدا است، این کان خبرش است، بعد از اینکه ما گفتیم خبر ناقل معتبر است، چرا، لوثاقته، می‏خواهد بگوید مشمول ادله حجیت خبر واحد می‏شود، چون ادله‏ای ما داریم که می‏گوید خبر موثق حجت است، این آقا خبر دادن از یک ملیونش را باید بپذیریم، چرا، لوثاقته، برای اینکه موثق است، یعنی مشمول ادله حجیت خبر واحد می‏شود، و لرجوعه، لام سر این هم در می‏آید، چرا ما باید بپذیریم از این آقا که یک ملیون این حرف را زدند، برای اینکه موثق است، برای اینکه رجوع کرده در حکایت اتفاقش، به حس رجوع کرده، نه اینکه از کتابها بخواند، واقعا دانه دانه را عن حسٍ، نه اینکه از کسی بشنود، عن حسٍ دانه دانه، خودش یک ملیون را پیدا کرده، حالا که پذیرفتیم که این ناقل اجماع دارد خبر از یک ملیون می‏دهد، کان الاتفاق معلوما، پس کأن یک ملیون نفر ثابت شده که این حرف را زدند، و متی ثبت ذلک، و وقتی ثابت شد یک ملیون نفر این حرف را زدند، کشف عن مقالة المعصوم، خود به خود دیگر آن مقاله معصومش می‏آید، للملازمة المعلومة، برای اینکه تلازم عادی ضروری است بین موافقت یک ملیون مرؤس با رئیس، چون امام زمان علیه ‏السلام، مثلاً رئیس ما هستند دیگر ایشان، ماها مثلاً مرؤس ایشانیم، خب اگر یک ملیون عالم با همه تتبعایی که کردند، همه یک حرف بزنند و بگویند آن چیز واجب است، این وحدت کلمه مرؤسی که یک ملیون نفرند، کاشف است از موافقت رئیس، یعنی خود به خود از این نقل اجماعی که ما پذیرفتیم، رأی امام را حدس می‏زنیم، پس بنابراین هیچ عیبی ندارد، چون سبب حسی است، از جهت حسی بودن سبب حجت است، بنابراین مسبب هم حجت می‏شود، این اولاً

و ثانیا مال نقل مسبب است.

(سوال)

رأیت یعنی دانه دانه را دیدم دیگر، بله، حالا ما داریم حرف مستشکل را می‏خوانیم، حالا جوابش را می‏خوانیم، فعلاً مستشکل دارد این حرفها را می‏زند، می‏گوید نگاه کن، آقای کاظمی هم آمده گفته همین قدر که سبب حسی است، این سبب حسی استلزام عادی دارد، مثل اخبار از طلوع شمس و ثبوت حصول نهار، پس نتیجتا قول ناقل اجماع از حیث سبب حجت است، چرا، چون سببش عن حسٍ است، المخبر هنا کالمخبر هناک دیگر، ایشان همین را می‏خواهد بگوید، می‏خواهد بگوید چطور آنجا عن حسٍ است حجت است، اینجا هم عن حسٍ دیده و حجت است، مخبر اینجا هم مثل مخبر آنجاست، نتیجتا این نقل اجماع از حیث نقل سبب حجت است تا بعدا جوابشان را بدهیم

و ثانیا از حیث نقل مسبب، ایشان می‏فرماید ما چرا به قول ناقلین اجماع عمل می‏کنیم، به لحاظ آن رأی معصومش است، مکرّر این را گفتیم، وحدت کلمه علما که به درد ما نمی‏خورد، اگر ما امام زمانی علیه‏ السلام نداشتیم، حالا علما همه یک چیزی بگویند، به چه درد ما می‏خورد، ما اگر وحدت کلمه اینها ارزشی دارد برای اینکه امام علیه‏ السلام پشتیبان این حرف است، حالا ایشان همین را می‏خواهد بگوید، می‏خواهد چه را بگوید، بگوید حجیت ممکن است از حیث نقل مسبب باشد، یعنی ما به قول این آقا مراجعه می‏کنیم، به لحاظ آن مسببش است، به لحاظ آن مخبر به ‏اش است، اینها چیست همه، رأی معصوم، آن رأی معصوم را هم می‏شود مسبب گفت، هم مخبر به که دیروز داشتیم، پس ما اگر به ناقلین اجماع مراجعه می‏کنیم به لحاظ آن مخبر به‏ اش است، به لحاظ اینکه دارد از مقاله معصوم خبر می‏دهد، آنوقت این وحدت کلمه‏‌ها از آثار آن است، یعنی این ناقل، آخر ما منقول الیه هستیم، یک آقایی برای ما نقل اجماع می‏کند، آن می‏شود ناقل ما می‏شویم منقول الیه، آن آقا که نقل اجماع می‏کند، دارد دنبال رأی معصوم می‏گردد، دارد تلاش می‏کند وحدت علما را بدست بیاورد تا از آن حدس بزند رأی امام را، ما برایمان رأی امام مطلوب است، ما اگر رجوع می‏کنیم به این، ما که منقول الیه هستیم، رجوع می‏کنیم به این، به اعتبار آن رأی معصوم، این همانی است که حجیت به اعتبار مسبب است، همانی که مستشکل می‏خواست بگوید که مسبب است همین است، عنایت بفرمایید، و ثانیا، پس اولاً این نقل اجماع‏ها از حیث نقل سبب حجت است و ثانیا از حیث نقل مسبب، و ثانیا أن الرجوع، رجوع کی، منقول الیه، رجوع ماها که منقول الیه هستیم در حکایت اجماع چرا ما رجوع می‏کنیم، رجوع ما الی نقال نقل معصوم است، یعنی ما به لحاظ مقاله معصوم رجوع می‏کنیم، چرا، لرجوع الناقل فی ذلک، ذلک یعنی همان مقاله معصوم، ناقل اجماع در این مقاله معصوم به حس مراجعه کرده، یعنی آن مقاله معصوم را می‏خواهد عن حسٍ که وحدت علما است، بدست بیاورد، به اعتبار اینکه اتفاق از آثار آن مقاله معصوم است، از این که وحدت کلمه است بین یک ملیون، این از آثار موافقت امام است، چنانکه یک شخصی که در میدان‌های جنگ دلاوری نشان می‏دهد، آن از آثار شجاعتش است، یک کسی که من پنجاه سال است من با او رفاقت دارم، می‏بینم کوچکترین خلاف شرعی نکرده، این از آثار عدالتش است، چطور این خلاف شرع نکردن ‏ها از آثار عدالت است، چطور آن دلاوری‌های در میدان جنگ از آثار شجاعت است، این وحدت کلمه یک ملیون هم از آثار موافقت امام است، لذا می‏فرماید و لا کلام فی اعتبار مثل ذلک، حرفی نیست در اعتبار مثل چنین چیزی، خلاصه درست است رأی معصوم حدس است ولی حدس مستند به یک همچین حس ضروری است، چون حدس است ولی مستند به یک همچین حس ضروری است، لا کلام، یعنی لا اشکال که معتبر است مثل اینجور نقل اجماع‌هایی که از آثار زیادش پی می‏برد به آن مقاله معصوم، کما فی الاخبار بالایمان، کما فی الاخبار الفسق، اخبار به شجاعت، اخبار به کرم و غیر اینها، اخبار از بخل، از جبن، مثلاً با یک کسی سالها رفیق است، ببینید در کوچکترین چیزی ترس دارد، از این آثار می‏فهمی این آدم جبن دارد، اینها همه صفات ملکات نفسانیه است دیگر، یا می‏بینی این آدم خیلی کنس است، دست در جیبش نمی‏کند، خیلی زیاد دیده، از این اثر پی می‏برد که این آدم بخل دارد، خلاصه چطور آن دلاوری‌های در میدان جنگ، اثر شجاعت است، اینجا هم این وحدت کلمه این یک ملیون از آثار موافقت است، ببینید، پس مسبب حجت شد، یعنی این نقل اجماع به لحاظ مسبب است، مسبب ولو حدسی است اما چون حدس مستند به چنین آثار حسیه است، یا از باب نقل سبب حجت است که اولاً بود، یا از باب نقل مسبب. خلاصه آقا ایشان در جواب آن مستشکل می‏خواهد بگوید چه، می‏خواهد بگوید آقا ادله حجیت خبر واحد، نقل اجماع‏‌ها را هم می‏گیرد، فقط خبرهای عقلی را نمی‏گیرد، ادله حجیت خبر واحد فقط خبرهای عقلی را نمی‏گیرد و الاّ خبرهای غیر عقلی را می‏گیرد، حالا می‏خواهد غیر عقلی مثل روات باشد که عن سمعٍ و بصرٍ خبر می‏دهند، یا مثل این آقا باشد که عن حسٍ به مقدمات حسی خبر می‏دهد، خبرهای عقلی مثلاً برای ما صد تا ثقه خبر آوردند که، العالم حادث، این به چه درد می‏خورد، ادله حجیت خبر واحد در خبرهای عقلی یک نفر که هیچ است، اگر هزار تا ثقه هم بیایند یک خبر عقلی بدهند، بگویند عالم حادث است فایده ندارد، یعنی ادله حجیت خبر واحد نمی‏گوید این را قبول کن، باید شما خودت ببینی آنها روی چه مبنا گفتند عالم حادث است، اگر خودت هم درک کردی حدوث عالم را، عالم می‏شود حادث و الاّ بگویی نه، من که نمی‏فهمم اما ادله ‏ای داریم خبر ثقه حجت است، می‏گوییم ادله داریم، خبر ثقه، یا در حس مستقیم حجت است یا چیزهایی که مثل حس‏ اند و نقل اجماع مثل حس است، آن که مشمول ادله واقع نمی‏شود خبرهای عقلی است، اعادت المعدوم من منتنعا، حالا می‏آیند همه خبر بدهند، بگویند آقا اعاده معدوم محال است، نمی‏شود چیزی که معدوم شد، دوباره قیامت زنده بشود، این به درد نمی‏خورد، حالا همه عالم هم عادل، همه بیایند این را بگویند، فایده ندارد، خلاصه ادله حجیت خبر واحد فقط چه را نمی‏گیرد، خبرهای عقلی، غیر از خبرهای عقلی همه خبرها را می‏گیرد، حالا می‏خواهد روایات باشد که حسی محض است، می‏خواهد اجماعات باشد که حسی غیر محض است، انما لا یرجع الی الاخبار فی العقلیات، آن هم عقلیات محضه، بنابراین ما رجوع، یعنی ادله حجیت خبر واحد اخبار عقلی خبرهای عقلی محض را نمی‏گیرد، فأنه لا یعول، یعنی لا یعتمد، لا یعتمد به خبرهای عقلی و ان جاء بها الف من الثقات، یک دانه که هیچی، هزار تا ثقه هم بیاید بگوید عالم حادث است، به درد نمی‏خورد، حتی یدرک مثل ما ادرکوا، تا اینکه این آقا این هم درک بکند آنچه را که آن هزار نفر درک کردند، اگر این را هم فهمید از آن مقدمات که عالم حادث است، برایش عالم حادث است، اما صرف اینکه هزار نفر گفتند عالم حادث است، این مشمول ادله حجیت خبر واحد واقع نمی‏شود،

خلاصه چه شد آقا جواب ثانی، جواب ثانی این است که این آقا ولو مخبر به‏اش حدسی است که مقاله معصوم باشد، اما چون حدسش مستند به حس ضروری است، حجت است، شاهد مستشکل درست شد، مستشکل می‏گفت این نقل اجماع‏‌ها یا از حیث نقل سبب حجت است یا از حیث نقل مسبب، این همان شد که ایشان فرمودند، آقای کاظمی هم فرمودند ناقلین اجماع یا به اعتبار آن نقل سببشان حجت است که عن حسٍ بررسی کردند، یا از حیث نقل مسبب، خب مسببش که حدسی است می‏گوییم بله، ولی حدس مستند به حس است، آن هم چه جور حسی، حسی که استلزام عادی دارد، پس نتیجتا از ناقل اجماع می‏شود پذیرفت، خلاصه جواب ثانی را یک کلمه‏ اش بکنید که مقدمه بشود برای ایراد دوم، باید ببینید از اینجا هم دخلی به مطلب ما ندارد، مطلب ما همین اولاً و ثانیا بود که مستشکل می‏خواست شاهد بیاورد، دیگر آن مطالب قبل را از اینجا به بعد مطالبات هیچ دخلی به حرف شارح ندارد، به حرف مستشکل، جواب ثانی خلاصه ‏اش چه شد، جواب ثانی خلاصه ‏اش این شد، درست است مقاله معصوم حدسی است، ولی حدس مستند به حس است، و حدس مستند به حس حجتٌ، پس ما ولو آن حدس است، ولی چون مستند به حس است، می‏پذیریم، تا ایشان این حرف را می‏زند که حرف مستند به حس حجت است، یک نفر می‏گوید پس جایز است به فتوای مجتهد همه عمل کنند، حتی مجتهدین دیگر، چرا، برای اینکه مجتهدین هم در فتوایشان حدس مستند به حس است، آخر فتاوی حدس است دیگر، منتها حدس مستند به حس است، حس کدام است، کتاب والسنة، یعنی یک مجتهد به کتاب السنة مراجعه می‏کند، از این آثار حسیه حدس می‏زند که رأی خدا، یعنی حکم الله این است. پس مجتهدین هم آن فتاوی که می‏دهند حدس مستند به حس است، شما الآن در جواب ثانی چه فرمودید، فرمودید آن آقا چون حدسش مستند به حس است، باید بپذیری، خب اگر اینجور باشد، پس همه مجتهدین می‏توانند از فتاوی مجتهدین دیگر تبعیت کنند، و حال اینکه جایز نیست، چرا، چون مجتهدین هم حدسشان که می‏زنند، یعنی آن فتوایی را که حدس می‏زنند، مستند به حس است، شما هم که می‏گویی خبرهای حدسی مستند به حس حجت است، پس فتوای مجتهد برای همه حجت است، یعنی حتی برای مجتهدین دیگر، این اشکال، تا جواب این اشکال را بدهیم. ایشان آمده می‏گوید اورد به چه می‏خورد، این ایراد، یعنی این سؤال، اورد سؤال است، این سؤال ایراد بر ثانیا است، یعنی ایشان به آن جواب ثانی، آقای کاظمی، آقای کاظمی به آن جواب دوم خودش، یک سؤالی وارد می‏کند، ایراد یعنی سؤال، اورد یعنی اسأل سأل علی ذلک، ایراد شده بر این جواب دوم ذلک، یعنی بر این ثانیا که جواب دوم است، ایراد شده، به چه، به اینکه یلزم، یعنی از این جواب ثانی لازم می‏آید من ذلک از آن جواب ثانی لازم می‏آید جواز رجوع به مجتهد، یعنی هر مجتهدی باید به مجتهد دیگر می‏تواند رجوع کند، چرا، چون آن وقتی فتوا می‏دهد، فتوا یعنی حدس، حدسش مستند به حس است که همین کتاب السنة باشد، شما هم که در ثانیا گفتید حدس‏‌های مستند به حس حجت است، پس مجتهد هم فتوایی که می‏دهد، حدس می‏زند حکم الله این است، چون مستند به حس است، یعنی کتاب السنة است، باید حجت باشد حتی برای مجتهدین دیگر و حال اینکه اینجوری نیست، ایشان می‏فرماید لازمه این جواب دوم این است که جایز است رجوع مجتهدین دیگر به هر مجتهدی، لأنه، برای اینکه این مجتهد، و إن لم یرجع الی الحس فی نفس الاحکام، یعنی همان فتوا، درست است در خود فتوا، نفس احکام، یعنی درست است خود فتوایش حسی نیست، حسی نیست خود فتوا، حدسی است، منتها مستند به حس است که همان ادله شرعیه باشد، این مجتهد اگر چه رجوع به حس نمی‏کند در خود فتوا، الاّ أنه، الاّ اینکه این مجتهد رجوع می‏کند در لوازم این احکام، یعنی در لوازم و آثار این احکام رجوع می‏کند الیه، الیه یعنی چه، یعنی الی الحس، خود فتوا حسی نیست، حدس است، اما در لوازمش حس است، در لوازم آن فتوا رجوع به حس می‏کند، کدام آنها، و هی، آن لوازم عبارتست از کتاب السنة، ادلة حدس السمعیه شرعیه که همین کتاب السنة است، فیکون پس افتاء، اسم یکون افتاء است، پس آن افتاء آن مجتهد می‏شود به منزله روایت، چون مستند به روایت است دیگر، پس باید بگوییم فتوای مجتهد هم روایت است و حال آنکه فتوای مجتهد را اگر کسی نقل بکند، کسی معامله روایت با او نمی‏کند، فیکون، پس نتیجتا افتاء، چون فتوا مؤنث است، این یکون مذکر است، افتاء بگوییم که با مذکر بودن سازگار است و الاّ اگر فتکون می‏گفتند، همان فتوا می‏گفتیم، پس فتوا حدس است ولی مستند به حس است، پس مثل روایت است، ایشان می‏گوید فیکون پس این افتاء کأن روایت است، خب حالا که روایت است لملا یقبل اذا جاء به خبر الثقه، پس چرا قبول نمی‏کنیم، اگر فتواها به منزله روایت است، پس یک کسی نقل فتوا می‏کند، چرا معامله روایت با او نمی‏کنی و از او نمی‏پذیری، پس این جواب ثانی شما درست نیست که حدس مستند به حس برای همه حجت است

اجاب، ایشان می‏گوید بله، ما گفتیم حدس مستند به حس حجت است، اما حسی که استلزام عادی داشته باشد، در آن قضیه اجماع استلزام عادی دارد، چون یک ملیون نفر است، اما در قضیه فتوا استلزام عادی ندارد، این به این روایت مراجعه کرده این حدس را زده، خب ممکن است یک آقای دیگری به همین روایت مراجعه کند، یک حدسی دیگر بزند، اختلاف فتاوی همین است دیگر، این آقایان ما از آسمان که خبر نمی‏دهند که، از همین روایات، از اینها بررسی می‏کنند، همین روایت را آن آقا در نجف دیده، یک فتوا دیده، همین روایت را این آقا در قم دیده، یک فتوا دیده، حتی دو تا آقای هم مباحثه به یک روایت برمی‏خورند، آن یک جور فتوا می‏دهد، این یک جور، ایشان می‏گوید ما گفتیم حدس مستند به حس حجت است، اما حسی که استلزام عادی داشته باشد، مثل آن یک ملیون نفر، آن استلزام عادی دارد با رأی معصوم اما این فتوا ولو حسی است این روایت ولی استلزام عادی ندارد که هر کس این روایت را دید، همان حدس آن آقا را بزند، اجاب، جواب داده از این اشکال، بأنه ما گفتیم یکسرجوع الی الحس، ما الآن در ثانیا در جوابمان گفتیم بله، رجوع به حس در آثار کافی است ولی کی، اذا کانت الآثار مستلزمةً له عادتا، اگر آن آثار، یعنی آن حسی‏‌ها استلزام عادی داشته باشد با آن حدس، و حال آنکه در فتوا استلزام عادی ندارد که هر کس این روایت را دید مثل این آقا فتوا بدهد نه، پس حرف ما به جای خودش درست است، این نقض شما وارد نیست، حدس مستند به حس ضروری عادی، بله برای همه حجت است، پس ناقلین اجماع ولو حدس می‏زنند رأی معصوم را، اما چون حدسشان مستند به حسی است که استلزام عادی دارد حجت است، نقض به ما نکن، و بالجمله اذا افادةٌ آثار، خلاصه اگر آن آثار مفید یقین باشد کما فی آثار ملکات که مثال زدیم یا آثار مقاله رئیس و هی مقالة رعیته، خوب است، یعنی مقاله رعیت این از اثر مقاله رئیس است، رعیت مثلاً آن یک ملیون نفر، وقتی یک ملیون عالم یک حرفی می‏زنند، آدم از این می‏فهمد آن رئیس هم همان حرف را می‏زند، با مثال عادی هم می‏شود این مثال را بزنیم، من آنوقتها این مثال را می‏زدم، آن اوائل جنگ که نظرتان است، همه چیزها با کوپن تهیه می‏شد، فرض حالا غیر نان و آب، فرض کنید قند و شکر و صابون، حالا اینجوری نیست همه یک چیز است، هر جا شما می‏رفتی، در هر خیابانی، در هر کوچه ‏ای، صفی بود کوپن و در، حالا خب ما که ذهنمان آشنا بود، یک نفر غریبه که وارد این مملکت می‏شود، می‏بیند در هر کوچه پس کوچه‏ای مردم در صف کوپن دستشان است، خب از این چه می‏فهمد، می‏فهمد رهبر آن مملکت، رئیس آن مملکت مسئول این مملکت با این کار موافق هستند و الاّ نمی‏شود کل ملت، همه زندگی‏شان را با کوپن اداره کنند، آنوقت رهبر مملکت با آن کار مخالف باشد، رئیس جمهور این مملکت، این نمی‏شود، پس این همه‏ ای که همه کوپن می‏گیرند، مقاله به معنای گفتن نیست، به معنای رأی و عقیده، از اینی که همه عقیده ‏شان است باید با کوپن جنس تهیه کرد، این کاشف از این است که مسئول آن مملکت هم همان عقیده را دارد، عنایت بفرمایید، عرض کردم مثال شرعی شول است، هزار یعنی یک ملیون نفر رعیت هستند، امام زمان رئیس، از وحدت و عقیده این یک ملیون نفر که آثار رأی آن رئیس است که امام زمان، یا بخواهیم با مثال ظاهری تطبیقش بکنیم همین، نمی‏شود یک مملکت شصت هفتاد ملیونی همه زندگیشان را مثلاً با کوپن تهیه کنند ولی رئیس این مملکت با این کوپن گرفتن مخالف باشد نه، از این که رعیت یک رویه ‏ای دارند، یک عقیده‏ای دارند، می‏فهمیم که رئیس آن مملکت هم با این عقیده موافق است، ببینید آثار مقالة الرئیس هی مقالة رعیت، یعنی مقاله رعیت، آراء و عقیده رعیت، این اثر آراء رئیس آن رعیت است، پس بنابراین ما اگر به شما گفتیم حدس مستند به حس حجت است، حسش استلزام عادی داشته باشد، فتوا که استلزام عادی ندارد، درست است این آقا به این روایت مراجعه کرده آن حدس را زده ولی دیگری به همین روایت مراجعه می‏کند آن حدس را نمی‏زند، پس این نقض را به ما نکن، ما اگر گفتیم حدس مستند به حس این برای ما حجت است، آنجایی است که حدسش استلزام عادی داشته باشد، و هذا بخلاف ما یستنبطه المجتهد، این بر خلاف آن حکمی است که مجتهد یستنهز یستنبط، از دلیل یک حکمی را استنباط می‏کند بر یک حکم شرعی، خب همان دلیل را یک نفر دیگر نگاه می‏کند، آن استنباط را نمی‏کند، پس نتیجتا آقا به ثانیا یک سؤالی وارد شد، سؤال یعنی اشکال، این ثانیای که ما در جواب گفتیم یک ایراد و سؤالی وارد شد، این جوابش، بعد ایشان می‏گوید نه اصلاً جواب حسابی ما آن اولاً است بنابراین اگر جواب اصلی ما اولاً باشد دیگر این ایراد پیش نمی‏آید دیگر، یعنی اگر ما جواب دوم را بدهیم یک همچین ایرادی پیش می‏آید، اولاً که ایراد پیش نمی‏آید، جواب دادیم، بر فرض هم یک همچین ایرادی شما به این جواب دوم داشته باشی، خیلی خب جواب دوم مهم نیست، ما عمده دلیلمان آن اولاً است، نتیجتا این جواب ثانی را بگذارید کنار، وقتی گذاشتید کنار، ایراد هم بهش وارد نیست، لذا ایشان می‏فرماید علاوه، علا یعنی علاوه، علاوه در ردّ این آقایی که این سؤال را کرد، می‏گوییم آقا تحقیق در جواب از آن سؤال اولی، وجه اول است، وجه اول کدام است، آن اولاً، ایشان می‏گوید تحقیق، یعنی جواب حقیقی ما در آن سؤال اولی که دیروز مطرح کردیم، جواب حقیقی‏ اش آن اولاً است، یعنی ثانیا هم حالا همینجوری ما گفتیم، جواب مهمی نیست، وقتی جواب مهمی نبود، سؤال هم به او وارد نمی‏شود، لذا می‏فرماید و علیه فلا اثر لهذا السؤال، پس برای این سؤال و این ایراد امروزی اثری نیست، خب عرض کردیم، خلاصه مطلب، حرفهای قبلی، حرفهای بعدی را بگذارید کنار، مستشکل چه گفت، گفت اجماع لو خلی و طبعه معنایش اتفاق کل است و اتفاق کل هم استلزام عادی دارد با رأی معصوم، پس ناقلین اجماع قولشان برای ما حجت است، یا از حیث نقل سبب، یا از حیث نقل مسبب،

[جواب به ان قلت]

خب برویم سراغ جواب، ایشان می‏فرماید نه خیر، اصل حرفتان باطل است، کی گفت اجماع معنایش اتفاق کل است، کی گفت اجماع یعنی یک ملیون عالم از روز اول تا امروز، اجماع را ما قبلاً تعریف کردیم، اجماع یعنی وحدت کلمه علمای یک عصر، خب علمای یک عصر هم که استلزام عادی ندارد، در حقیقت آقا این جواب نزاع می‏شود لفظی، یعنی دیروز تا حالا ما داریم نزاع لفظی می‏کنیم، آن بنده خدا هم می‏گوید اجماع معنایش اتفاق کل است و اتفاق کل هم استلزام عادی دارد، ایشان می‏گوید نه، اجماع معنایش اتفاق کل نیست، یعنی او قبول دارد اگر اجماع معنایش وحدت کلمه علمای یک عصر باشد، استدلال ندارد، ایشان هم قبول دارد که اگر اجماع معنایش اتفاق کل باشد، آن حرف آن آقا درست است، می‏گوید نه، نزاع لفظی همین است، یعنی ایشان می‏فرماید بله، اگر اجماع معنایش اتفاق کل بود، کل هم یک ملیون نفر بود، بله یک ملیون نفر استلزام عادی دارد، ولی اجماع را ما قبلاً خواندیم، معنایش اتفاق کل نیست، این آقایی که نقل اجماع می‏کند، یعنی علمای این عصری که ما هستیم، اینطور می‏گویند، و علمای یک عصر قطع نظر از علمای گذشته و آینده، این نمی‏تواند حدس ضروری داشته باشد به رأی معصوم، پس چه شد، ان قلت شد باطل، تمام این حرفها باطل، برگردیم به حرف اولی خودمان، ما نمی‏توانیم به نقل اجماعات اکتفا کنیم، مگر بدانیم این آقایی که دارد نقل اجماع می‏کند و می‏خواهد امام را هم در این قضیه شریک بکند، این یک ملیون نفر را دیده و این حرف را می‏زند، اگر این را احراز بکنیم، آن نقل مسبب حجت است و ما که نمی‏دانیم اینجور است یا آنجور است یا آنجور است، اکتفا نمی‏شود کرد، آمده گفته ان الظاهر من الاجماع اتفاق علمای عصر واحد، معنای اجماع اتفاق کل نیست، لا جمیع الاعصار یک ملیون نفر، کما یظهر، از کجا می‏گویی، می‏گوید برگردید به روزهای اولی که خواندیم، یظهر من تعاریف علما اجماع را، و همچنین از سایر کلمات، هم در مباحث اجماع که خواستند تعریف کنند، هم در جاهای دیگر به مناسبت از اجماع که صحبت شده، از او در می‏آید، اجماع یعنی اتفاق اهل عصر واحد، و من المعلوم، و مسلم است که اجماع اهل عصر واحد، قطع نظر از موافقت و مخالفت اعصار گذشته، لا یوجد، عبارت اینجوری است، و من المعلوم که اجماع اهل عصر واحد لا یوجد، یعنی قطع نظر از علمای گذشته و آینده، صرف وحدت کلمه علمای یک عصر، لا یوجب عن طریق الحدس، العلم الضروری بصدور الحکم عن الامام، حالا صد نفر، هزار نفر در این زمان ما عالم داریم، همه هم بگویند نماز جمعه واجب است، این کی کشف می‏کند که نظر مبارک امام هم همین است، ایشان می‏فرماید وحدت علمای یک عصر، این کشف نمی‏کند که ما از حدس بزنیم، علم ضروری بدست بیاوریم به صدور حکم عن الامام، و لذا قد یتخلف، شاهدش هم این که گاهی تخلف می‏شود، علمای عصر همه ممکن است یک چیزی بگویند، امام معصوم نظرشان چیز دیگری باشد، پس معلوم می‏شود استلزام عادی با رأی معصوم ندارد، یعنی آدم نمی‏تواند از وحدت کلمه‏‌های علمای یک زمان، علم ضروری پیدا کند بر رأی معصوم و لذا گاهی هم می‏بینیم تخلف می‏شود لاحتمال، چرا، چون ما احتمال می‏دهیم، مخالفت من تقدم، ما احتمال می‏دهیم تمام قدما با این مخالف باشند یا لا اقل احتمال می‏دهیم اکثر قدما با این فتوای زمان ما مخالف باشند، احتمالش را می‏دهیم، تمام من تقدم مخالف باشند، یا لا اقل اکثرشان مخالف باشند، پس استلزام عادی ندارد، کشف رضای معصوم نمی‏شود، پس نقل اجماع از حیث مسبب حجت نیست، فقط از حیث سبب حجت است، مگر کسی لطفی بشود، اگر کسی لطفی شد، از وحدت علمای یک عصر هم به قاعده لطف کشف می‏کند رأی معصوم، آن هم که ما قبول نداریم، نعم، یفید العلم، یعنی وحدت کلمه علمای یک عصر، اتفاق علمای یک عصر، مفید علم به رضای معصوم هست، از باب وجود لطف، آن هم الذی لا نقول بجریانه فی المقام، ما هم که قائد نبودیم به این مطلب، کما قرّره فی محله، بله، مع أن علماء العصر علاوه، حالا شما می‏گویی اصلاً مگر همچین چیزی پیدا می‏شود که آدم بگوید یک نفر رفته، یک ملیون عالم را از اول اسلام، اصلاً نمی‏شود این مطلب، آخر آن آقا می‏گفت ما اگر اجماع یعنی اتفاق کل، یعنی تمام یک ملیون را من خودم رفتم بررسی کردم، ایشان می‏گوید اصلاً امکان ندارد، حتی علما اگر صد هزار تا هم باشند ولی عمرشان گذشته، اصلاً کی می‏تواند بگوید من صد هزار عالم، حتی ده هزار عالمش هم، ولو کم هم باشند، ده هزارتا باشند، انسان عمرش کفاف نمی‏دهد که ببیند تمام این ده هزارتا که نه هزارتایشان هم از دنیا رفتند، ببینیم چه می‏گویند، مع، جواب دوم از این ان قلت، علمای عصر اذا کثروا کما فی الاعصار السابقة، سابقا ما عالم خیلی داشتیم، حالا عالم کم داریم، حوزه خیلی داریم، ولی علما ما کم داریم، واقعا ما علما کم داریم، علمای سابق آقا هر یک دانه ‏شان به تمام این مراجع فعلی، به تمام این علمای سابق برتری داشته، ما عالم نداریم، ایشان می‏فرمایند علما اگر زیاد باشند مثل اعصار گذشته یتعذر، اصلاً متعذر است انسان آراءشان را بدست بیاورد، لا اقلش یتعسر، خیلی مشکل است، یا متعذر است یعنی نمی‏شود، یا مشکل است اطلاع بر ایشان حسا که یک آدم خودشان را ببیند، یا کتابهایشان را ببیند، ببیند این یک ملیون نفر مثلاً چه گفتند، به حیثی که آدم قطع پیدا کند به عدم من سواهم فی العصر نمی‏شود، یعنی اینطور نیست، چون آدم اطلاعی پیدا کند که دیگر یقین کند همه را گفته، همه را دیده، الاّ اذا کان العلما فی عصر القلیلین، بله اگر در یک زمانی، مثلاً زمان ما، خب علما مثلاً چهل پنجاه نفرند، آدم می‏تواند در این چهل پنجاه نفر، خودشان را، کتابهایشان را بررسی کند، بدست بیاورد، الاّ اذا کان، بله، کی ممکن است، آن موقعی که علما در یک زمانی کم باشند، یمکن الاحاطه برأیهم فی المسأله، فیدعی، آنوقت بعد که نگاه کرد ادعای اجماع بکند، الاّ اینکه مثل هذا الامر المحسوس هم استلزام عادی ندارد، خیلی خب، من در این زمانم پنجاه‏تا عالم صدتا عالم را گشتم، فهمیدم همه می‏گویند نماز جمعه واجب است، این چه استلزام عادی‏ای دارد، پس اولاً که علمای عصر را می‏شود قلیلین باشد، می‏شود آراءشان را بدست آورد، آن هم اینجور امر محسوس، استلزام عادی با موافقت امام ندارد، فالمحسوس، خلاصه آن محسوسی که استلزام عادی دارد، در خارج محقق نیست، آن که در خارج محقق است استلزام عادی ندارد، عبارت را عنایت کنید، آن که استلزام عادی دارد با رأی معصوم، یک ملیون نفر است، کی می‏تواند این کار را بکند، آن که ممکن است بکنیم، یک عده است، آن هم که استلزام عادی ندارد، آن که محسوس است و استلزام عادی با رأی معصوم دارد، مستحیل التحقق است برای ناقل، آن که ممکن التحقق است برای استلزام عادی، یعنی آن که ممکن التحقق است برای بدست آوردن رأی معصوم، آن هم استلزام عادی ندارد. فکیف کان مال فردا انشاء الله.

أو (١) الشجاعة عادة.

وقد أشار إلى الوجهين بعض السادة الأجلّة (٢) في شرحه على الوافية ؛ فإنّه قدس‌سره لمّا اعترض على نفسه : بأنّ المعتبر من الأخبار ما استند إلى إحدى الحواسّ ، والمخبر بالإجماع إنّما رجع إلى بذل الجهد ، ومجرّد الشكّ في دخول مثل ذلك في الخبر يقتضي منعه ، أجاب عن ذلك :

بأنّ المخبر هنا ـ أيضا ـ يرجع إلى السمع فيما يخبر عن العلماء وإن جاء العلم بمقالة المعصوم من مراعاة أمر آخر ، كوجوب اللطف وغيره.

ثمّ أورد : بأنّ المدار في حجّية الإجماع على مقالة المعصوم عليه‌السلام ، فالإخبار إنّما هو بها ، ولا يرجع إلى سمع.

فأجاب عن ذلك :

أوّلا : بأنّ مدار الحجّية وإن كان ذلك ، لكن استلزام اتّفاق كلمة العلماء لمقالة المعصوم عليه‌السلام معلوم لكلّ أحد لا يحتاج فيه إلى النقل ، وإنّما الغرض من النقل ثبوت الاتّفاق ، فبعد اعتبار خبر الناقل ـ لوثاقته ورجوعه في حكاية الاتّفاق إلى الحسّ ـ كان الاتّفاق معلوما ، ومتى ثبت ذلك كشف عن مقالة المعصوم ؛ للملازمة المعلومة.

وثانيا : أنّ الرجوع في حكاية الإجماع إلى نقل مقالة المعصوم عليه‌السلام لرجوع الناقل في ذلك إلى الحسّ ؛ باعتبار أنّ الاتّفاق من آثارها ، ولا كلام في اعتبار مثل ذلك ، كما في الإخبار بالإيمان والفسق

__________________

(١) في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ه) بدل «أو» : «و».

(٢) هو السيّد المحقّق الكاظمي المعروف بالسيّد الأعرجي.

والشجاعة والكرم وغيرها من الملكات ، وإنّما لا يرجع إلى الأخبار في العقليّات المحضة ، فإنّه لا يعوّل عليها وإن جاء بها ألف من الثقات حتّى يدرك مثل ما أدركوا.

ثمّ اورد على ذلك : بأنّه يلزم من ذلك الرجوع إلى المجتهد ؛ لأنّه وإن لم يرجع إلى الحسّ في نفس الأحكام إلاّ أنّه رجع في لوازمها وآثارها إليه ، وهي أدلّتها السمعيّة ، فيكون رواية ، فلم لا يقبل إذا جاء به الثقة.

وأجاب : بأنّه إنّما يكفي الرجوع إلى الحسّ في الآثار إذا كانت الآثار مستلزمة له عادة ، وبالجملة إذا أفادت اليقين ، كما في آثار الملكات وآثار مقالة الرئيس وهي مقالة رعيّته ، وهذا بخلاف ما يستنهضه المجتهد من الدليل على الحكم.

ثمّ قال : على أنّ التحقيق في الجواب عن السؤال الأوّل هو الوجه الأوّل ، وعليه فلا أثر لهذا السؤال (١) ، انتهى.

قلت : إنّ الظاهر من الإجماع اتّفاق أهل عصر واحد ، لا جميع الأعصار كما يظهر من تعاريفهم وسائر كلماتهم ، ومن المعلوم أنّ إجماع أهل عصر واحد ـ مع قطع النظر عن موافقة أهالي الأعصار المتقدّمة ومخالفتهم ـ لا يوجب عن طريق الحدس العلم الضروريّ بصدور الحكم عن الإمام عليه‌السلام ؛ ولذا قد يتخلّف ؛ لاحتمال مخالفة من تقدّم عليهم أو أكثرهم. نعم يفيد العلم من باب وجوب اللطف الذي لا نقول بجريانه في المقام ، كما قرّر في محلّه (٢).

__________________

(١) الوافي في شرح الوافية (مخطوط) : الورقة ١٥٠.

(٢) انظر القوانين ١ : ٣٥٣ ، والفصول : ٢٤٥ ـ ٢٤٦.

مع أنّ علماء العصر إذا كثروا ـ كما في الأعصار السابقة ـ يتعذّر أو يتعسّر الاطّلاع عليهم حسّا بحيث يقطع بعدم من سواهم في العصر ، إلاّ إذا كان العلماء في عصر قليلين يمكن الإحاطة برأيهم في المسألة فيدّعى الإجماع ، إلاّ أنّ مثل هذا الأمر المحسوس لا يستلزم عادة لموافقة المعصوم عليه‌السلام.

فالمحسوس المستلزم عادة لقول الإمام عليه‌السلام مستحيل التحقّق للناقل ، والممكن المتحقّق له غير مستلزم عادة.

محامل دعوى إجماع الكلّ

وكيف كان : فإذا ادّعى الناقل الإجماع خصوصا إذا كان ظاهره اتّفاق جميع علماء الأعصار أو أكثرهم إلاّ من شذّ ـ كما هو الغالب في إجماعات مثل الفاضلين والشهيدين ـ انحصر محمله في وجوه :

١- أن يراد اتّفاق المعروفين

أحدها : أن يراد به اتّفاق المعروفين بالفتوى ، دون كل قابل للفتوى من أهل عصره أو مطلقا.

٢- أن يستفاد إجماع الكلّ من اتّفاق المعروفين

الثاني : أن يريد إجماع الكلّ ، ويستفيد ذلك من اتّفاق المعروفين من أهل عصره.

وهذه الاستفادة ليست ضروريّة وإن كانت قد تحصل ؛ لأنّ اتّفاق أهل عصره ـ فضلا عن المعروفين منهم ـ لا يستلزم عادة اتّفاق غيرهم ومن قبلهم ، خصوصا بعد ملاحظة التخلّف في كثير من الموارد لا يسع هذه الرسالة لذكر معشارها. ولو فرض حصوله للمخبر كان من باب الحدس الحاصل عمّا لا يوجب العلم عادة. نعم هي (١) أمارة ظنّية على ذلك ؛ لأنّ الغالب في الاتّفاقيّات عند أهل عصر كونه من الاتّفاقيّات

__________________

(١) في (ه) : «هو».