و کیف کان، کیف کان یعنی چه، حالا اعم از اینکه بگوییم تحصیل کل آراء، ممکن است یا ممکن نیست، اتفاق علمای یک عصر استلزام دارد یا ندارد، کیف کان را دارم معنا میکنم، کیف کان، بگذریم از این حرفها، حالا بگوییم که تحصیل آراء کل ممکن هست یا ممکن نیست، بگذریم از اینکه علمای یک عصر واحد استلزام دارد یا ندارد، از اینها بگذریم، ما میخواهیم یک کاری بکنیم، میخواهیم بگوییم اگر کسی ادعای اجماع کرد و ادعای اجماعش هم ظهور در اتفاق کل داشت، حالا بر فرض هم لو خلی و طبعه نباشد اگر ما از خارج فهمیدیم که این آقایی که دارد ادعای اجماع کل، دارد ادعای اجماع میکند، مقصودش اجماع کل علما است، یعنی یک آقایی که میگویند هذه المسأله اجماعی، کأن میخواهد بگوید تمام آراء را من دیدم الاّ شذ و ندر، خب پس بنابراین اگر کسی یک همچین ادعای اجماعی کرد، از این طرف هم که میبینیم این کار ممکن نیست، از این طرف ممکن نیست یک نفر آراء کل علما را عن حسٍ بررسی کند، امکان ندارد، از آن طرف هم نقل اجماعها اگر با یک قرائنی فهمیدیم که میخواهد نقل اجماعش اتفاق کل است، باید یک معنایی برایش درست کنیم، مثلاً ایشان میگوید مرحوم علامه، یعنی آقا دایی بزرگوارش محقق، چون علامه و محقق دایی و خواهر زاده هستند، فاضلین هر جا گفتند، این دایی و خواهر زاده مقصود است، یعنی علامه و محقق که داییشان هست، و شهیدین هم که شهید اول و دوم، ایشان میگوید اجماعهایی که این چند بزرگوار برای ما نقل میکنند، اینها ادعایشان این است، میخواهند بگویند ما از اتفاق کل داریم خبر میدهیم، عن حسٍ خودمان بررسی کردیم، حالا شذ و ندر را کار نداریم، اگر یک همچین ادعای اجماعی بشود، از آن طرف هم که ما گفتیم امکان ندارد، کسی همه علما را آراءشان را ببیند، پس مجبوریم برای آن اجماعاتی که فاضلین و شهیدن ادعا میکنند، یک محملهایی درست بکنیم، چرا محمل درست کنیم، از آن طرف اجماعهایشان اتفاق کل است، از این طرف هم ما در خارج میدانیم امکان ندارد کسی اتفاق کل را عن حسٍ علم پیدا بکند، پس حالا که اینطور است، اگر یک اجماعات اینجوری داشتیم، باید یک محملهایی برایش درست بکنیم، تقریبا نظیر آن محملهایی است که چند روز پیش از قول شهید خواندیم، شهید میگوید یک مسائلی اختلافی است، ادعای اجماع برایش شده، ایشان مجبور شده بوده، یک توجیهاتی کرده بود، حالا برای ما هم شبیه کار ایشان است، از این طرف میبینیم علامه ادعای اجماع کرده، و با قرائن خارجی میفهمیم مقصودش از اجماع اتفاق کل است، یعنی خودم همه را دیدم، از این طرف هم که ما میبینیم امکان ندارد این خارج، مجبوریم اگر علامهها، شهیدها، اینها ادعای اجماع کردند، یک توجیهاتی برایشان بکنیم، و کیف کان اذا الدعی الناقل الاجماع، اگر ناقل ادعای اجماع کرد، خصوصا اجماعهایی که ظهورش اتفاق جمیع علمای اعصار و امصار که عبارتهای محقق قمی امصار هم دارد، امصار جمع مصر است، مصر هم یعنی شهر، اعصار هم که جمع عصر است، اگر یک ادعای اجماعی شد که یک نفر خواست بگوید من اتفاق همه علمای اعصار و امصار را، حالا همه هم نه، اکثرشان الاّ شذ و ندر، اگر نقل اجماعها معنایش این شد، چنانچه هو الغالب، در اجماعات علامه و محقق دایی اش و شهید اول و شهید دوم، چنانچه اجماعات اینها نوعا اینطور است، که اینها میخواهند بگویند ما کل علما را بررسی کردیم اینجور میگویند، از آن طرف هم که ما خارجا گفتیم ممتنع است، یا متعذر است، یا متأثر است، پس چه بکنیم، ان حصر محمله فی وجوهٍ ثلاثة، باید یکی از سه محمل را برای اینجور اجماعها تهیه بکنیم،
[محمل اول]
محمل اول، همان محملی که شهید فرموده بود، میگوییم آقا، اینها میگویند اجماع و مقصودشان هم اتفاق کل است، ولی مقصودشان از اتفاق کل، یعنی کل معروفین، پس اگر میگویند اجماع، نه دانه دانه علما به حیثی که یک نفر را هم از قلم نیانداختند، میگویند اجماع، میگویند اتفاق کل، ولی ظاهرش یعنی معنای مجازی است، این محمل اول معنایش این است که حمل میکنیم این اجماعها را بر معنای مجازی، اینها میگویند اتفاق، یعنی اتفاق معروفین از علما، نه اتفاق کل علما، چاره ای نداریم ما، از آن طرف میبینیم اجماعات آنها اتفاق کلی است، از این طرف هم میبینیم امکان ندارد یک نفر با یک عمر صد ساله بتواند صدها سال که علما در هر زمان هزارها نفر بودند، آن هم با آن امکانات سابق امکان ندارد که آدم علم به آراء همه پیدا بکند، از آن طرف هم که ظاهر اجماع این آقایان، این است که ما علم پیدا کردیم همه این را میگویند، باید یک محمل برایش درست کنیم، باید یک توجیه درست کنیم، محمل اول، لفظ را حمل میکنیم بر معنای مجازی، حالا این عبارت را ندارید شما، ولی محمل اول این است، یعنی این اجماع که معنای حقیقیاش اتفاق کل است، حملش میکنیم بر معنای مجازی، اجمع یعنی اجمع به حساب مهمها، آن معروفها، احدها، تجوز قائل میشویم در لفظ اجماع، یعنی چه میگوییم، میگوییم ان یراد به، مقصود از این اجماع اتفاق کل نیست، اتفاق معروفین به فتوا است، نه اینکه هر قابل فتوایی از اهل عصر یا عصرهای دیگر، یعنی معنای حقیقی مراد نیست، معنای مجازی مراد است، این دوم یعنی اول.
[محمل دوم]
الثانی، محمل دوم، در محمل دوم آقا تجوز قائل نمیشویم، لفظ اجماع را به همان اتفاق کل معنا میکنیم، اما میگوییم این آقایی که دارد میگوید من اتفاق کل، دارد ادعا میکند، از اتفاق معروفین اتفاق کل را بدست آورده، بررسی کرده دیده، معروفین از علما این را میگویند، این آقا گفته حالا که معروفین این را میگویند، خب غیر معروفین هم که حرف تازه ای ندارند، پس غیر معروفین هم این را میگویند، چه شد محملش، اجماع معنای حقیقیاش شد، اجماع یعنی اتفاق کل مثلاً، اما کل اینجوری، یعنی از اتفاق معروفین کل را حدس میزند، بعد از حدس کل هم حدس میزند رأی معصوم را، این هم محمل دوم.
(سوال)
اجماعیعنی اتفاق کل، راست میگوید این آقا، اما این کل را از کجا بدست آورده، معنای حقیقی است دیگر، کل را از کجا بدست آورده، از اتفاق معروفین، یعنی دیده معروفین اینجور میگویند، حدس زده کل اینجور میگویند، پس اگر میگوید کل، کل اینجوری مقصودش است، معنای حقیقی میشود، یعنی کل یعنی کل واقعا، اما این کل را از کجا آورده، امکان ندارد خودش همه را تطبق و حس کرده باشد، باید بگوییم از معروفین بدست آورده، محمل دوم، بگوییم مقصود از اجماع همان اجماع کل است، منتها یستفید ذلک، این کل را از اتفاق معروفین از اهل عصر خودش بدست آورده، دیده در زمان خودش معروفین از اهل عصرش اینجور میگویند، بعد گفته حالا که این معروفین به این مهمی اینجور میگویند، دیگران که در حد اینها نیستند، آنها هم که حرف جدید ندارند، پس آنها هم اینجور میگویند، پس کأن همه را خود من عن حسٍ دیدم که اینجور میگویند، این محمل دوم، بعد ایشان این محمل دوم را رد میکنم، آن محمل اول هم درست نیست، محمل اول اینکه لفظ بر معنای حقیقیاش باید اراده بشود، خلاف ظاهر است، محمل اولی را ایشان باطل نکردند، یعنی باید شما باطل بکنید، آن محمل اول باطل است که مدعی تجوز بشویم، برای اینکه اصل عدم تجوز است، پس محمل اول باطل شد، با این حال تازه میخواهد محمل دوم را باطل بکند، ایشان میگوید این محمل دوم هم باز درست نیست، لیست الضروریة است، اینطور نیست که اگر معروفین یک حرفی زدند، آدم ضرورت داشته باشد، بگوید همه این حرف را زدند نه، خیلی هم اتفاقا تخلف شده، معروفین از علما، بالاتفاق یک چیزی گفتند و ما دیدیم غیر معروفین یک چیز دیگری گفتند، یک امر ضروری نیست که آدم بگوید حالا چون معروفین اینجوری گفتند، من حدس بزنم، علم پیدا بکنم که معروفین هم اینجور گفتند، و ان کان قد، قد که میدانید برای تقلیل است، خلاصه استفاده، استفاده ضروری نیست، استفاده کدام است، استفاده کل از معروفین، این یک امر ضرور نیست، گاهی البته حاصل میشود این استفاده، قد التحصل، گاهی ممکن است یک همچین استفادهای بکند انسان از معروفین که حدس بزند و حاصل بکند علم به غیر معروفین را، ولی نه، ضروری نیست، این لان علت لیست است، خلاصه استفاده بالکل از ناحیه معروفین استفاده درستی نیست، چرا، چون اتفاق اهل عصره، اتفاق اهل عصره این آقایی که دارد ادعای اجماع میکند، بر فرض هم همه اتفاق داشته باشند، چه رسد بگوییم فقط معروفین منهم، این لا یستلزم اعادتا، اگر یک کسی معروفین زمان خودش را دید، این استلزام عادی ندارد که غیر معروفین آن زمان هم این را میگویند، گذشتهها هم این را میگویند عنایت بکنید اتفاق اهل عصره، عصره یعنی ناقل اجماع اگر دید اهل عصرش اتفاق دارند، این لا یستلزم، یعنی اتفاق اهل عصر، لا یستلزم عادتا اتفاق غیرهم، فضلاً از اینکه بگوییم مقصودش از اهل عصر، معروفین است، یعنی معروفین از اهل عصر را دیده، حالا میخواهد استفاده کل بکند، این که دیگر هیچ نمیشود، حتی اگر اتفاق اهل عصر خودش همه معروف و غیر معروفش لا یستلزم، چه رسد به اینکه مقصودش معروفین از اهل عصر باشد، اینکه دیگر حتما لا یستلزم اتفاق غیرهم و اتفاق من قبلهم، یعنی اگر یک کسی معروفین زمان خودش را دید، این لازمهاش این نیست که غیر معروفین همان زمان هم این را بگویند، یا غیر معروفین زمانهای گذشته هم این را بگویند، همچین استلزامی ندارد، ایشان میفرماید خلاصه مطلب چنین استلزامی اصلاً ندارد، لا یستلزم عادتا، نه اتفاق غیر معروفین مال همان زمان، و نه اتفاق غیر معروفین از زمانهای گذشته همچین استلزامی ندارد، خصوصا که ما ملاحظه تخلف هم خیلی میکنیم، زیاد ما داریم، ایشان میگوید اینقدر مسائل ما داریم که معروفین از علما بالاتفاق یک چیزی گفتند ولی غیر معروف چیز دیگری گفتند، پس معلوم است استلزام عادی ندارد که اگر معروفین یک حرفی زدند، آدم کشف بکند غیر معروفین هم گفتند، بعد هم کشف بکند پس امام هم همین را میگوید، ایشان میفرمایند ابدا اینطور نیست، خصوصا بعد از اینکه ما ملاحظه میکنیم خیلی تخلف شده، تخلف چه، معروفین از غیر معروفین، که معروفین یک چیزی گفتند ولی غیر معروفین نگفتند.
(سوال)
همین دیگر ایشان میگوید فایده ندارد، استلزام ندارد، ایشان میگوید حتی مخصوصا اینجا، یعنی حتی معروفین زمان خودش که دیگر هیچی، ما میخواهیم بگوییم معروفین زمانهای دیگر هم ببیند، استلزام عادی ندارد، چه رسد به اینکه، فضلاً مال همین است، یعنی چه رسد به اینکه معروفین زمان خودش را ببیند، و ما تخلف زیاد دیدیم، ایشان میگوید اینقدر این تخلفات زیاد است که اگر من یک عشرش را هم نمیتوانم در این کتاب برای شما نقل بکنم، که معروفین از علما، علامه، شیخ انصاری، بحرالعلوم، شیخ مفید، اینها معروفین هستند دیگر، اینها همه یک چیزی گفتند و حال آنکه میبینیم غیر معروفین غیر از این گفتند، پس معلوم میشود ضروری نیست، اینطور نیست که اگر غیر معروفی، یعنی معروفین یک حرفی زدند، استلزام عادی داشته باشد، بگوییم پس دیگران هم اینجور، پس امام زمان هم اینجور، اینطور نیست، ایشان گفته تخلفش هم خیلی زیاد است، در کثیری از موارد که لا یسع هذه الرساله لذکر معشارها یک عشرش را هم نمیتوانیم برای شما بگوییم، بس که زیاد است، و لو فرض حصوله حصول چه استلزام بر فرضا ما که گفتیم استلزام ندارد معروفین استلزام عادی با غیر معروفین ندارد و لو فرض حصوله، لو امتناعیه، بر فرض هم بگوییم که استلزام دارد یعنی من از اتفاق معروفین بدست میآورم غیر معروفین را بر فرض هم بگوییم یک استلزامی دارد استلزامش نهایتش حدس است علم، آدم نمیتواند پیدا بکند، آدم وقتی میبیند معروفین یک حرفی میزنند حدس میزند که غیر معروفین هم این را گفتند امّا علم برایش حاصل نمیشود ایشان میفرماید، بر فرض هم حالا یک همچین استلزامی حاصل بشود برای یک نفری ولی این مجددا از باب حدس، حدسی که حاصل شده است از یک چیزی یعنی آن اتفاق معروفین حدس حاصل شده به اتفاق غیر معروفین که آن هست لا یوجب العلم عادتا خلاصه آقا نمیشود آدم علم پیدا کند بگوید حالا که معروفین این را گفتند پس غیر معروفین همه این را میگویند و حالا این که ما زیاد تخلفش را دیده ایم
نعم، چرا هی، هی به چه بر میگردد اتفاق معروفین، چرا اتفاق معروفین اماره ظنیه است بعضی از نسخهها هو دارد اینها هی دارد هر دو درست است هو باشد برمی گردد به مرجعش، مرجعش چیست، اتفاق معروفین، میدانید که ضمیر گاهی یک مرجع دارد، یک خبر دارد، به اعتبار مرجعش میشود رعایت ضمیر کرد، به اعتبار خبرش هم میشود رعایت کرد، خبرش مؤنث است، إمارةٌ ظنیه، مرجعش مذکر است، اتفاق معروفین، ایشان میفرماید آنهایی که میگویی هو یعنی آن اتفاق معروفین، نهایتش این إماره ظنیه، اینها که میگوید هی، مؤنث آورده به اعتبار اینکه خبرش مؤنث است، خلاصه هی یا هو برمیگردد به اتفاق معروفین، اتفاق معروفین آقا باعث علم نمیشود، چرا، نهایتش این إماره ظنیه است، ظن هم که معتبر نیست، روزهای اول خواندیم، ظن به چیزی آدم پیدا بکند، تا دلیل بر اعتبارش نداشته باشد که آن ظن اعتبار ندارد، نعم هی، آن اتفاق معروفین نهایتش یک اماره ظنیه است علی ذلک، یعنی بر اتفاق معروفین، لأنّ الغالب، چرا اماره ظنیه، برای اینکه غالب در اتفاقیات عند اهله، غالبا ما دیدیم اگر علمای یک عصری، یک چیزی گفتند معروفینشان، غالبا آدم ظن میزند که غیر معروفین هم گفتند، همین، فقط یک اماره ظنیه است، چرا اماره ظنیه است، برای اینکه غالب در مسائل اتفاقی، عند اهل عصر، یعنی ممکن است یک مسئله ای در یک عصری اتفاقی باشد، اما غالبا ما میبینیم عصرهای دیگر هم اتفاقی است، غالبا اینجور است، الظن یلحق الشی بالاعم الاغلب، خلاصه چون که غالبا اگر معروفین یک چیزی بگویند، آدم گمان میکند غیر معروفین هم گفتند، چون غالبا اینجوری است، نهایتش یک اماره ظنیه است، برای اینکه غالب اتفاقیات مسائل اتفاقیه در یک زمان این است که از اتفاقیات عند من تقدهم هم هست، وقد یحصل، البته گاهی علم حاصل میشود، میدانید که از قبل تقلیل غالبا ظن است، ظن هم که به درد نمیخورد، نعم قد یحصل، گاهی البته ممکن است آدم علم پیدا بکند، بگوید حالا که معروفین به این عظمت، معروفینش هم فرض کنید خیلی زیاد هستند، حالا که معروفین با این عدد زیاد یک چیزی میگویند، ممکن است در اینجا علم آدم حاصل بکند که غیر معروفین هم میگویند، قد که به درد نمیخورد، قد یحصل، استلزام عادی ضروری ندارد، گاهی علم حاصل میشود، آن هم به ضمیمه امارات خارجیه، برای اینکه میبینیم معروفین خیلی مهم هستند، عددشان خیلی زیاد است، یا یک روایت بر حرف اینها پیدا کردیم، اینها اماره خارجیه میشود بر اینکه آدم علم پیدا کند از معروفین به غیر معروفین، یعنی از بحث ما خارج است، چون بحث ما نیست که لفظ خود اجماع دلالت بر اتفاق کل بکند، اینجا از زمینه قرائن خارجیه از بحث خارج است، ممکن است شما به ضمیمه امارات و قرائن خارجیه از اتفاق معروفین علم پیدا بکنی به اتفاق غیر معروفین، ولی بحث ما در اتفاق مستند به حس است، بحث ما نه اینکه علم را از خارج پیدا بکنیم، بحث ما در این است که اتفاق را استناد به حس، یا به حدسی که لازم و عادتا للحس، خلاصه آقا محمل اول چه شد، اجماعها را قائل به تجوز میشویم، میگوییم آن که میگوید اجماع، مقصودش اتفاق معروفین است، اشکالش چیست، تجوز خلاف اصل است، پس محمل اول باطل شد، وارد محمل دوم شدیم، نه تجوز قائل نمیشویم، میگوییم اجماع واقعا یعنی اتفاق الکل، اما این اتفاق الکل را از کجا آورده، از اتفاق معروفین این را بدست آورده، این هم درست نیست، برای اینکه استلزام عادی ندارد، اینطور نیست اگر ده پانزده نفر از معروفین یک حرفی زدند، آدم کشف بکند، علم حاصل بکند که غیر معروفین هم این هم میگویند، پس محمل دوم هم باطل شد، حالا ایشان میگوید
الحق بذلک، یعنی به این محمل دوم، ملحق میشود به این محمل دوم یک چیز دیگر، محمل دوم چه بود آقا، استفاده کل بود از معروفین، این بود محمل دوم، حالا ایشان میگوید یک چیزی دیگر هم هست، آن هم ملحق به همین است، و آن این است، یک نفر خوش بین است به چهار پنج نفر که این را چند روز پیش گفتیم، حالا واقعیت هم دارد، سید ابوالمکارم به سه نفر خیلی خوش بین است، یکی شیخ طوسی صاحب تهذیب و استبصار، یکی مرحوم کلینی، صاحب کافی، یکی مرحوم صدوق صاحب من لا یحضر، این سید ابوالمکارم به این سه بزرگوار خیلی معتقد است، میگوید اگر این سه نفر در یک مسئله ای با هم توافق داشتند، من ادعای اجماع میکنم، میدانم همه همین را میگویند، حالا که همه همین را میگویند، پس نظر امام علیهالسلام هم همین است. خب ایشان میفرماید، خب الآن ببینید، سید ابوالمکارم، اتفاق کل را از کجا بدست آورد، از حسن ظن به این سه نفر، یعنی از حسن ظن به این سه نفر، علم پیدا میکند که همه همین را میگویند حالا که همه همین را میگویند، پس امام علیه السلام هم همین را میگوید. ایشان میفرماید این اتفاق کلی که استفاده میشود از این حسن ظن، ملحق به این محمل دومی است، چون محمل دوم این بود، استفاده کل از غیر معروفین بود، حالا استفاده کل از ناحیه حسن ظن هم این هم به همین ملحق به محمل دومی است. اُلحق، یک وقت نخوانی اَلحق، اُلحقَ بذلک، یعنی به این محمل دوم، ملحق میشود به این محمل دوم، چه، آنجایی که عُلم من اتفاق کل من اتفاق جماعةٍ، یعنی از اتفاق جماعتی، سه نفر چهار نفر من علم پیدا میکنم به اتفاق کل، چرا، لحسن ظنّه بهم، برای اینکه این آقا، این آقایی که مدعی اجماع است، این چون حسن ظن دارد بهم، به آن جماعت، از این جهت به خاطر حسن ظن به این سه نفر، از این وحدت کلمه این سه نفر استفاده میکند وحدت کلمه کل را. حالا ایشان میفرماید این حرفی که ما زدیم، آقای محقق در کتاب معتبر این حرف را زده. محقق صاحب شرایع، یک کتاب اصولی دارد به نام معتبر، همان اوائلش، اواخر صفحه ۱۴، البته این جدیدیها را من نمیدانم، همان قدیمی ها که ایشان هم همان قدیمیها را داشته. اوائل معتبر، یعنی آخر صفحه ۱۴ را شما ببینید، آن معتبرهای قدیمی، ایشان یک مطلب دیگری گفته. ایشان آمده رد کرده سید ابوالمکارم را، اسم نیاورده، ولی رد کرده ایشان را. میگوید بعضیها اصلاً مقلد هستند، تا به آنها میگوییم دلیل این مسأله چیست، میگوید اجماع، چرا اجماع، برای اینکه آن سه نفر گفتند، اینها مقلد هستند، دارد رد میکند. آقای محقق در کتاب معتبر دارد سید ابوالمکارم ابن زهره را رد میکند. ابن زهره میگوید هر وقت طالبته، ما از این آقا، مطالبه دلیل بکنیم، که دلیلت بر این حکم چیست، میگوید اجماع، از کجا آوردی این اجماع را، در آن سه کتاب است، یعنی چون در آن چهار کتاب است. چون چهار کتاب ما داریم که برای سه نفر است، چون از آن مشایخ، یکیشان شیخ طوسی است، دو کتاب دارد، تهذیب و استبصار، یکیشان هم کلینی است که یک کتاب دارد کافی، یکیشان هم صدوق است، یک کتاب دارد من لا یحضر. پس میشوند مشایخ ثلاثة که صاحب کتب اربعه هستند، از حسن اتفاق، اینها هر سه اسمشان محمد است، هر سه کنیه شان ابوجعفر است، هر سه هم کتابهایشان مورد استدلال علما هستند، این محمدون ثلاث به اینها میگویند، محمدون ثلاث، اباجعفر ثلاث اینها هستند. مشایخ ثلاثة، اما صاحب کتب اربعه، سه تا هستند، ولی کتابشان چهارتا است، چرا، چون یکیشان که شیخ طوسی است است، دو کتاب دارد، تهذیب و استبصار. حالا این آقای بزرگوار، محقق دارد میگوید، میگوید و من المقلده، البته خیلی هم توهین است، مقلده مفرد مؤنث است دیگر، میگوید بعضیها خلاصه خیلی مقلد هستند، اینها از آنها، حالا مقصودش هم سید ابوالمکارم است، اسمش هم نمیآورد که جسارت نشود، ولی خب ما از خارج میدانیم مقصودشان سید ابوالمکارم است. آقای سید ابوالمکارم کسی است که لو طالبته، از او مطالبه دلیل مسأله بکنی، میگوید اجماع. تا میگوید آقا چرا این فتوا را دادی، میگوید آقا اجماع داریم، از کجا این اجماع را آوردی، لوجوده، برای اینکه این اجماع موجود است در کتب ثلاثة. این کتابها دارد قدس سرهم، آن جدیدیها دارد قدست اسرارهم، هیچ کدام آنها درست نیست، در کلمات محقق نگاه کنید، اصلاً نه قدس سرهم دارد، نه قدست اسرارهم دارد، کتب ثلاثة که قدس سره ندارد، کتابهای سه گانه قدس سره، آن صاحبان کتاب است که قدس سره است. حالا چرا شیخ آورده، نیست در عبارت محقق، عرض کردم محقق نیاورده، برای اینکه میگوید کتابهای سه گانه، کتاب سه گانه که قدس سره ندارد. پس چرا ایشان آورده، ایشان مقصودش مشایخ ثلاثة است، یعنی مشایخ ثلاثة فی کتب الاربعة قدس سره، این حرف را زدند، خلاصه ببینید آقا، این کتب ثلاثة، صفت و موصوف نیست، یعنی اگر این ثلاثة صفت کتب بود، باید کتب هم معرفه بیاید، برای اینکه ندارد الکتب الثلاثة، اگر داشت الکتب الثلاثة، قدس سره معنا نداشت، کتب ثلاثة که قدس سره ندارد، اما دارد کتب ثلاثة، پس معلوم میشود صفت و موصوف نیست، چیست، اضافه است، مثل غلام زیدٍ، غلام زید تقدیرش چیست، غلامٌ لزید، دیگر نظرتون هست سیوطی را غلام زیدٍ، مضاف مضاف الیه، لام مقدر است دیگر، غلام زیدٍ، یعنی غلام لزیدٍ، هر مضاف مضاف الیهی، یک لام در تقدیر است، اینجا هم مضاف مضاف الیه است، کتب الثلاثة یعنی کتبی که لثلاثة، پس قدس سره درست شد، عرض کردم شاهدش هم این است، اگر الکتب بود نمیتوانستم من این حرف را بزنم، اگر الکتب بود، ثلاثة صفت کتاب میشد، کتابهایی که این صفت دارد این سه تا، خب بله قدس سره نداشت، اما کتب ثلاثة، کتب ثلاثة یعنی چه، یعنی کتبی که لثلاثة، حالا درست شد، یعنی آن کتابهای اربعهای که برای آن سه بزرگوار قدس سرهم است، اینطوری دارد، حالا اینها را بگذارید کنار، خلاصه هر وقت از این آقای سید ابوالمکارم مطالبه دلیل بکنید، میگوید آقا اجماعی، از کجا آوردی، میگوید در کتب مشایخ ثلاثة است، و هو، و این آقا جهل است، جهالت است، در عبارت دارد جهالةٌ لو لم یکن تجاهلاً، اگر این آقا خودش را به جهالت نزده باشد، معلوم میشود مرد جاهلی است، ممکن هم هست خودش را به جهالت زده، عرض کردم اگر اسم میآورد که خیلی ناجور میشد، چون واقعا سید ابوالمکارم بسیار شخصیت مهمی است، هم از نظر علمی و هم از نظر معنوی. خلاصه مطلب، ببینید ما میخواهیم بگوییم الآن این آقای ابوالمکارم چه کار کرده، از اتفاق سه نفر بدست آورده اتفاق کل را. پس این هم مثل محمل دومی است که اتفاق کل را از اتفاق معروفین بدست آورده.
خب حالا فأنّ، این دیگر حرف شیخ انصاری است، شیخ انصاری میگوید ما که مقام علمی ابوالمکارم را میدانیم، ایشان عن علمٍ همیشه فتوا میدهد، پس چرا محقق اسمش را گذاشته مقلد، میگوید به خاطر اینکه، میخواهد بگوید این با این اجماع سه نفر علم حاصل نمیشود، فأنّ، شیخ ما میخواهد نتیجه بگیرد، فی توصیف المدعی للاجماع، یعنی سید ابوالمکارم، این توصیف مبتدا است، اشارةٌ خبرش است، این آقای محقق، مدعی را توصیف کرد به مقلد بودن، با اینکه ما علم داریم، یقین داریم، این آقای سید ابوالمکارم لا یدّعی الاجماع الاّ عن علمٍ، یعنی ایشان ادعای اجماع که میکند از راه تقلید نیست، علم دارد و ادعای اجماع میکند، پس چرا ایشان اسمش را گذاشته مقلده، ایشان میفرماید توصیف این آقا، با اینکه ما یقین داریم عن علمٍ ادعای اجماع میکند نه عن تقلیدٍ، پس چرا ایشان به او گفته مقلد است، این اشارةٌ، این اشاره است به اینکه استناده، یعنی استناد سید ابوالمکارم در دعوای اجماعش به حسن ظن به این سه نفر فی غیر محلٍ، میخواهد بگوید آدم نمیتواند با حسن ظن به سه نفر اتفاق کل را بدست بیاورد، همانطوریکه ما محمل دوم را به هم زدیم، کأن محقق هم دارد این را به هم میزند، محقق میخواهد بگوید با این حرفش میخواهد بگوید این مقلد است، میخواهد بگوید استناد این آقا در دعوای اجماع به حسن ظن به آن سه نفر، این فی غیر محل است و أنّ جزمه فی غیر محل، این جزم هم حتی به استناد است، یعنی محقق میخواهد بگوید استناد این آقا، جزم این آقا، به اینکه این حسن ظن این سه نفر باعث میشود که این سه نفر باعث میشود که همه گفتند این فی غیر محله است. ولی فافهم حرف هم که ایشان میفرماید نه، شاید سید ابوالمکارم مقصودش از این اجماع، اجماع اصطلاحی نباشد و خلاصه نباید این جسارتها را به او کرد.
[محمل سوم]
الثالث، برویم سراغ محمل سوم، این میدانید کدام است، همان حدسٌ فی حدسی که یک روزی گفتم، گفتم مثالش هم چند روز دیگر میآید، گاهی از اوقات بعضیها حدس میزنند رضای معصوم را از کجا، از این مقدمات حدسی که میشود حدسٌ فی حدس یعنی از یک مقدمات حدسیه اجتهادیه حدس میزنند که امام هم نظرش این است، ایشان مثال نمیزند، هر کدام را اشاره میگوید ولی باید ما مثال بزنیم، ایشان میفرماید محمل سوم، یعنی این آقایی که ادعای اجماع میکند، از این طرف هم میبینیم اتفاق کل، ممتنع است، باید بگوییم این آقا استفاده کرده اتفاق کل را، از کجا استفاده کرده، اتفاق کل علما بر یک فتوایی، این را استفاده کرده از اتفاق علما بر عمل به اصل عند عدم الدلیل، ببینید آقا این را در اصول بعدها میخوانیم، میگویند الاصل اصیل حیث لا دلیل، اصل اصالت دارد، معتبر هست، ولی اگر دلیل نباشد، ما اگر دلیل داشته باشیم مثلاً بر حرمت تُتُن، دیگر اصل یاری نمیکنیم که، الاصل اصیل حیث لا دلیل، یعنی اگر در یک مسأله ای ما دلیل نداشتیم، آن وقت تمسک به اصل میکنیم، خب این مسلم است برای همه، یعنی اتفق الاصولیین که عند عدم الدلیل، اصل معتبر است، حالا که این مسلم است، حالا میخواهیم پیادهاش کنیم روی یک مسألهای، ما نمیدانیم آیا قنوت به فارسی جایز است یا نه، در نمازهای واجب. مستحب که جایز است، در نمازهای واجب آدم سر قنوت بگوید خدایا این جنگ مثلاً کجا و کجا تعطیل بشود، خدایا نان را ارزان کن، خدایا چه و چه را ارزان کن. میشود، آیا جایز است قنوت به فارسی، دلیل نداریم بر منعش، خب همه قبول دارند که در جاهایی که دلیل نداریم، اصل معتبر است، پس بگو چه، کلّ شیءٍ مطلق، اصل جاری کن، بگو کلّ شیءٍ مطلق حتی یرد فیه نهی، همه چیز جایز است تا نهیش گرفته. برای قنوت فارسی نهی نرسیده، پس ما اصل جاری میکنیم، پس حالا که، لذا مرحوم صدوق میکند، آخر صفحه ۱۹۹، با این کتابهایی که دست من است ببینید، ایشان میفرماید صدوق قنوت فارسی را جایز میداند به دلیل همین کلّ شیءٍ مطلق، میگوید دلیل که ما نداریم که ممنوع است، حالا که دلیل نداریم، نوبت میرسد به اصل، اصل هم میگوید کلّ شیءٍ مطلق، بنابراین هر چیزی جایز است، آزاد است تا نهیش برسد. برای قنوت فارسی که نهیی نرسیده، پس جایز است، خب ببینید، این آقا چطوری دارد ادعای اجماع میکند! میگوید همه قبول دارند، اگر دلیل نبود اصل معتبر است، برای منع از قنوت که دلیل نداریم، همه که قبول دارند اگر دلیل نداریم اصل معتبر است، پس همه قبول دارند قنوت فارسی را. دقت کردید، اتفاق کل را از کجا استفاده کرد، از یک مقدمه حدسی اصولی. همه قبول دارند که الاصل دلیل حیث لا دلیل، که اگر ما دلیل نداشتیم بر منع از چیزی، همه قبول دارند که ما اصل جاری کنیم، راجع به قنوت فارسی که دلیلی نداریم بر منع. پس نوبت به اصل میرسد، اصل هم که میگوید جایز است، پس همه میگویند قنوت فارسی جایز است. خب این ادعای اجماع، یعنی اصل مقدمه حدس، کشف رأی همه هم حدس، میگوید حالا که همه این را قبول دارند، پس همه قبول دارند جواز قنوت به فارسی را، پس امام زمان علیه السلام هم نظرش این است، از حدس پی میبرد به حد، این یک مثال تا برسیم به مثالهای بعدی. ایشان میفرماید یکی دیگر از محملها این است، اتفق العلما علی العمل بالاصل عند عدم الدلیل، یعنی الاصل دلیلٌ حیث لا دلیل، آنوقت با این توضیحاتی که من دادم، چون همه قبول دارند الاصل دلیل حیث لا دلیل و در قنوت فارسی دلیل نداریم بر منعش، پس همه قبول دارند که جای اصل است، اصل هم که میگوید جایز است، پس همه قبول دارند که قنوت فارسی جایز است، این یک مثال.
مثال دوم، اتفق علی العمل بعموم، آن اتفاق علی عمل را سر این هم در میآورید، اتفاق دارند علما بر عمل به عموم دلیل عند عدم وجدان المخصص، ببینید آقا، فرض کنید این روایت است، اکرِمِ العلما، العلما جمع محلا به لام است، جمع محلا به لام افید عموم میکند، اکرم العلما یعنی همه علما را احترام کن، میخواهند عادل باشند، میخواهند فاسق، میخواهند نحوی باشند، میخواهند فقیه، اکرم العلما چون جمع محلا به ال است، افاده عموم میکند، معنایش این است که همه علما واجب الاحترام هستند. خب، ما از آن طرف، اتفق العلما که ما باید به عمومات عمل کنیم تا به مخصصش برسیم، ما برای این مخصص پیدا نکردیم، یعنی مخصص پیدا نکردیم الاّ الفساق، حالا که مخصص پیدا نکردیم، همه قبول دارند که ما باید به عموم عمل بکنیم تا وقتی تخصیص پیدا نکردیم، ما هم که مخصص پیدا نکردیم، پس همه قبول دارند اکرام علما واجب است، ببینید روی یک حدس که عمل به عموم واجب است تا وقتی مخصص پیدا نکردیم، خب این هم که مفید عموم است، ما هم که مخصص پیدا نکردیم، همه هم که میگویند باید به عموم عمل کنیم تا وقتی مخصص پیدا نشده، ما هم که مخصص پیدا نکردیم، حالا که همه قبول دارند این قاعده اصولیه را، پس باید بگوییم همه میگویند اکرام علما حتی فاسق هم باشد اکرامش واجب است، این هم مثال دوم.
و اما مثال سوم، دوباره اتفاق را سر این هم دربیاورید، اتفاقهم علی العمل بخبرٍ معتبرٍ عند عدم وجدان المعارض، الآن ببینید آقا ما این قانون مسلم است، میگویند اگر ما یک خبر معتبر داشتیم، باید به آن عمل بکنیم اگر معارض نداشت. خب ما یک خبر پیدا کردیم که یجوز رفع الحدس والخبث بالجلاّب، با گلاب و جلاّب انسان میتواند رفع حدث را خبث بکند، مرحوم صدوق هم فتوا میدهد، یعنی با گلاب انسان میتواند هم مخرج بول غائط را بشوید، هم وضو و غسل بکند، یک همچین روایتی ما داریم که یجوز رفع الحدث والخبث بالجلاّب، با گلاب جایز است. خب، این را داریم، از آن طرف هم اتفق الکل که اگر خبر معتبری بدون معارض بود، واجب العمل است، ما هم که معارض برای این پیدا نکردیم، پس اتفق همه که جایز است رفع حدث و خبث با چه با گلاب عنایت فرمودید، این هم مثال سوم شد. اتفق الکل بر عمل کردن به خبر معتبری که معارض برایش پیدا نکردیم، این اتفق، این روایتی هم که میگوید یجوز، ما که معارض پیدا نکردیم، همه هم که میگویند چنین خبری واجب العمل است، پس همه میگویند جایز است آدم رفع حدث و خبث بکند با گلاب. او اتفاقهم، مثال چهارم. اتفاق دارند همه بر یک مسئله اصولیه، چه نقلیه چه عقلیه. الآن شربوت توتون آقا، استعمال توتون، ما نمیدانیم حرام است یا حلال است. هم برائت عقلی جاری میکنند، از حیث حکم عقل میگویند جایز است چون بیان نیامده هم کل شیءٍ لک حلال، که به این میگویند برائت نقلی. اتفق الکل که چیزی که دلیل بر حرمتش نداریم، اتفق الکل، البته کلّ اصولیین، اخباریین قبول ندارند این را، اتفق کلّ اصولیین که چیزی که دلیل بر حرمتش نداریم یا برائت عقلی جاری میکنند میگویند حلال است، یا برائت شرعی، این مسلم است. حالا توتون، توتون را ما دلیل پیدا نکردیم بر حرمتش، همه هم که گفتند اگر جایی دلیل نبود، اصول عقلیه و نقلیه جاری است، پس کأنه همه میگویند استعمال توتون جایز است. این هم برای مثال آخری، اتفاق دارند علما بر مسئله اصولیه، یعنی اصالت البرائة، هم نقلیش، هم عقلیش، آن وقت از این مسئله اصولیه.......
قاعده طهارت رو اقا همه قبول دارند ما یک نفر نداریم که مخالف قاعده طهارت باشه هرچیزی که شما نمیدونی پاک یا نجس. کل شی لک طاهر. خب حالا نمیدانیم الکل صنعنی پاکه یا نجس همه قبول دارند قاعده طهارت رو و حالا که همه قبول دارن ما نمیدانیم الکل صنعتی رو پس همه قبول دارن الکل صنعتی پاک است. یعنی از راه یک مقدمه اصولی حدسی که همه قبول دارن قاعده طهارت رو حدس میزنیم پس همه قبول دارن که الکل صنعتی پاک است و غیر ذلک هم مثالش همین رو گفتیم وغير ذلك من الامور المتّفق عليها التي يلزم باعتقاد المدّعي من القول بها از اون قول مدعی از قول به این اصول با فرض عدم معارض به دست میارن قول به حکم معین در اون مساله را و من المعلوم سر مطلب است.