درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۳: اجماع منقول ۱۶

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه آقا خلاصه درسی که قبل از تابستان بعضی از رفقا هم نبودند، خلاصه‏ اش را عرض بکنیم تا اینکه برسیم به درس امروز. ایشان فرمودند این ناقلین اجماع بیشترشان در صدد این هستند که رأی معصوم را اثبات کنند موافق با مجمعین است، یعنی مقصودشان از نقل اجماع این است که می‏خواهد بگوید رأی مبارک امام علیه ‏السلام هم با این مجمعین موافق است، اگر ناقل اجماعی در صدد این کار بود، یعنی اینکه استکشاف بکند رأی معصوم را، موافقتش را با قول مجمعین، چنین ناقل اجماعی یا مستندش لطف است، یا مستندش حس است، یا مستندش حدس است، مستندش اگر لطف باشد که گفتیم باطل است، یعنی اگر کسی نقل اجماع کرد به استناد قاعده لطف، گفتیم باطل است، لذا گفتیم اجماعات شیخ طوسی از نظر ایشان ارزشی ندارد، چون منحصرا مستند ایشان در اینکه استکشاف رأی معصوم قاعده لطف است که قاعده لطف از اصل باطل است، یک وقت نه مستند حس است، آن البته باطل نیست ولی ممکن نیست تحققش، در زمان غیبت ممکن نیست کسی بگوید من جایی بودم، عده ‏ای بودند، یکی شان هم امام بود، نشناختم، اینجوری گفتند، پس عن حسٍ اگر کسی خبر از اجماع بدهد، اینکه خیلی خوب است، خبر از رأی معصوم، اما وجود خارجی ندارد در زمان غیبت. این دو تا مستند رفت کنار، مستند سومی حدس است، این آقایی که نقل اجماع می‏کند برای ما، قصدش این است، از این نقل اجماع، از این اتفاق من عدا الامام، حدس می‏زند که نظر امام همین است، خب این امکانش هست، گفتیم این حدس هم سه جور است، یک وقت این آقایی که حدس می‏زند موافقت رأی معصوم را با مجمعین، مستندش حدس است، یعنی حدسٌ فی حدس، از یک مقدمات حدسیه نظریه اجتهادیه حدس می‏زند که نظر امام علیه ‏السلام این است، این یک جور، این که به کلی باطل است که آدم از یک مقدمات حدسیه، حدس بزند نظر مبارک امام را. یک وقت نه مستند به حدس نیست، حدسش مستند به حس است، اما به حس غیر ضروری، از این که حسن ظن دارد به وحدت این پنج نفر، یعنی این پنج نفر اگر وحدت کلمه داشته باشند، این در اثر حسن ظنی که به اینها دارد، حدس می‏زند که امام هم نظرش این است، خب اگر این آقا رأی معصومی که دارد خبر می‏دهد مستند به این باشد، این هم بدرد نمی‏خورد. آن اولی مستند حدس بود بدرد نمی‏خورد، این مستند حس است، یعنی بررسی کرده پنج قول این پنج نفر را، اما بدرد نمی‏خورد، چرا، برای اینکه استلزام عادی ندارد، خب آن حسن ظن داشته، از وحدت کلمه آن پنج نفر، استکشاف رأی معصوم کرده، من آن حسن ظن را ندارم، پس این هم بدرد نمی‏خورد. می‏ماند کجا، آنجایی که حدسش مستند به حس باشد، ولی حس ضروری، مثلاً فرض بکنید، دیگر حالا یک ملیون که ما مثال می‏زنیم، می‏خواهیم یک دانه مثال بزنیم، از روز اول غیبت تا امروز فرض بکنید یک ملیون ما عالم داشتیم، خب حالا من در فکر افتادم ببینم این یک ملیون عالمی که ما داشتیم، اینها نظرشان مثلاً راجع به نماز جمعه چیست، می‏افتم تلاش می‏کنم، بحساب بررسی می‏کنم، تمام این یک ملیون را بدست می‏آورم که اینها همه مثلاً نماز جمعه را واجب می‏دانستند، خب ببینید، از اینجا حدس می‏زنم که نظر امام هم همین وجوب نماز جمعه است، خب این هم حدس است، اما حدس به یک مقدمات حسیه ضروریه است، واقعا آن یک ملیون را من هم دارم، بدست بیاورم همچین حدسی می‏زنم، من هم یک ملیون آراء علما را اگر تحصیل بکنم، من هم آن حدس را می‏زنم، علم پیدا می‏کنم که امام نظرشان این است، اگر اینجور حدس باشد خیلی خوب است، الاّ اینکه ما که خبر نداریم، اگر اینجور باشد خوب است، ولی ما نمی‏دانیم آن آقایی که حدس رأی معصوم دارد می‏زند، از آن دو قسم است که حدسش باطل باشد، یا از این یک قسم است، حدسش صحیح باشد، پس به هیچ اجماعی نمی‏شود عمل کرد و خلاصه ایشان می‏فرماید، آدم بخواهد به اجماع عمل کند، باید یقین کند، احراز کند که این آقا یک ملیون نفر را دیده و دارد این حدس را می‏زند، باید احراز بکند که این به استناد وحدت کلمه یک ملیون آدم این کار را کرده، و ما هم که نمی‏دانیم این ناقل اجماع آیا به حدسش مستند به آن دو تا است یا مستند به این است، پس به هیچ اجماعی نمی‏شود عمل کرد، این خلاصه درس گذشته.

۲

ان قلت در اجماع و کلام مرحوم شیخ

ان قلتی امروز می‏خواهیم بخوانیم، درس امروز و فردایمان است، یک ان قلت تقریبا یک صفحه ‏ای، یک قلت نیم صفحه ‏ای که درس پس فردا است، این آقای ان قلت نقطه مقابل ایشان است، ایشان چی گفتند، ایشان گفتند، اگر بخواهی به اجماع عمل کنی و بگویی معصوم هم نظرش این است، باید یقین کنی که آن حدسش مستند به وحدت کلمه یک ملیون نفر است، تا بتوانی به آن اجماع عمل بکنی و شما هم آن حدس را بپذیری، اما این آقا می‏گوید چی، این آقا می‏گوید نه، هر کس برای شما ادعای اجماع کرد بپذیر و حدس بزن رأی معصوم را، مگر بدانی از آن دو قسم است، عنایت بکنید، شیخ می‏فرمود باید بدانی از آن یک قسم است، یعنی باید بدانی حدسش مستند به وحدت کلمه یک ملیون نفر است تا قولش را قبول کنی، اگر نمی‏دانی نمی‏توانی قبول کنی، این آقای ان قلتی نقطه مقابل است، می‏گوید نه خیر، هر کس ادعای اجماع کرد، شما هم حدس بزن بگو یقینا رأی معصوم همین است، مگر بدانی از آن دو جور است، شیخ می‏گوید باید بدانی از آن یک جور است تا قبول بکنی، این آقا می‏گوید باید بدانی از آن دو جور است تا قبول نکنی، یعنی هر کس برای شما ادعای اجماع کرد، شما بپذیر که رأی معصوم هم این است مگر یقین کنی مستند به حدس است، مگر یقین کنی مستند به آن حسن ظن است، اگر فهمیدی از آنهاست نه، اما اگر بخواهی، یعنی باید یقین کنی که از آن دو قسم است تا معتبر نباشد، شیخ می‏فرماید اگر بخواهی عمل کنی، باید یقین کنی از آن حدس‌های مستند به حس است، نمی‏دانم روشن شد یا نه، خلاصه شیخ انصاری می‏فرماید ما که نمی‏دانیم این اجماعاتی که می‏کنند مستند به چی است، بدرد نمی‏خورد، باید یقین کنی که این اجماع، این حدس ما مستند به رأی معصوم است، یعنی باید بدانی که مستند به وحدت کلمه یک ملیون آدم است تا قبول کنی، ما هم که نمی‏دانیم پس قبول نمی‏کنیم، ان قلت می‏گوید نه، هر کس ادعای اجماع کرد، شما حدس بزن که رأی معصوم هم همین است مگر بدانی از آن دو جور باطل است، اگر فهمیدی از آن دو جور باطل است نه، ولی اگر احراز نکردی از آن دو جور باطل است، هر کس برای شما نقل اجماع کرد، شما هم علم پیدا کن، حدس بزن که رأی امام هم همین است، حالا این آقای ان قلت از کجا این حرف را می‏زند، این آقای اجماع، ان قلت می‏گوید اجماع، لفظ اجماع، لو خلّی و طبعه، در عبارت ندارد ولی بگذارید، این آقا ادعایش این است، می‏گوید لفظ اجماع لو خلّی و طبعه ظهورش در اتفاق کل است، قطع نظر از قرائنا، اصلاً کسی می‏گوید هذه المسأله اجماعی، این خود بخود به تنهایی این لفظ ظهورش در اتفاق کل است، من هم که برای اتفاق کل یک ملیون را مثال زدم، پس کأن اگر یک کسی گفت این مسأله اجماعی است، کأن می‏گوید آقا من خودم دیدم، یک ملیون نفر قائل به وجوب نماز جمعه ‏اند، لفظ اجماع لو خلّی و طبعه، یعنی قطع نظر از قرائن، یک وقت هست از قرینه شما می‏دانید این مستند به حدس است، مستند به خوش بینی است، آنها نه، لفظ اجماع لو خلّی و طبع ظهورش در اتفاق کل است، اتفاق کل هم که من مثلاً تطبیق کردم با یک ملیون نفر، پس هرکس به شما گفت هذه المسأله اجماعی، یعنی من یک ملیون نفر را عن حسٌ بررسی کردم این حرف را می‏زنم، خب پس ناقلین اجماع دارند خبر می‏دهند از یک ملیون، خب آقای شیخ شما هم که فرمودید یک ملیون، استلزام عادی دارد، پس هر کس گفت هذه المسأله اجماعی، این برگشتش به اخبار از وحدت یک ملیون است و اخبار وحدت از یک ملیون هم که استلزام عادی دارد، پس هر کس برای شما نقل اجماع کرد، حتما حتما بگو نظر امام هم این است، مگر بدانی از آن دو جور است، یعنی این حدسش مستند به حدس است، یا مستند به حس خوش بینی است، آنجا بدرد نمی‏خورد. حالا عنایت بفرمایید، ان قلت ظاهر لفظ الاجماع لو خلّی و طبعه، یعنی خود اجماع قطع نظر از قرائن خارجی است، لفظ اجماع لو خلّی و طبعه ظهور در اتفاق کل دارد، کل هم که مثلاً من تطبیق کردم با یک ملیون، پس هر کس به شما گفت، هذه المسأله اجماعی، یعنی اتّحد یک ملیون عالم بر وجوب این مطلب، حالا که معلوم شد لفظ اجماع ظهور در اتفاق یک ملیون دارد، فاذا اخبر الشخص، اگر یک شخصی خبر داد به اجماع، هذه المسأله اجماعی، این کأن اخبر به اتفاق کل، یعنی کأن دارد عن حسٍ از یک ملیون نفر خبر می‏دهد، خب شما هم که اعتراف کردید که یک ملیون وحدت کلمه استلزام عادی با رأی معصوم دارد، و من المعلوم، حالا که لفظ اجماع ظهور در وحدت یک ملیون نفر دارد و من المعلوم اینکه حصول علم به حکم من اتفاق الکل کالضروری، پس بنابراین آدم علم حاصل می‏کند به آن حکم، مثلاً به آن وجوب نماز جمعه، از این اتفاق کل یک ملیون نفری بالضروره انسان یقین می‏کند که امام هم نظرش همین است، فحدس المخبر پس مخبر حدسش مستند است به مبادی محسوسه ملزومه مطابق با قول معصوم، چون خود اجماع یعنی کل، کل هم ما یک ملیون مثال زدیم، پس کأن این دارد می‏گوید یک ملیون این حرف را زدند و ما هم می‏دانیم استناد به یک ملیون یک مقدمه محسوسه ملزومه ضروریه مطابق با قول امام است عادتا، خب پس ناقلین اجماع قولشان همه شد حجت،

حالا به چه اعتبار حجت است، ببینید آقا نقل اجماع دو جهت دارد، این آقایی که دارد می‏گوید اجمع، معنایش هم یعنی یک ملیون، این یک وقت از نظر سبب نگاه می‏کنیم به حرفش، یک وقت از نظر مسبب، سبب کدام است، دارد اتفاق یک ملیون را خبر می‏دهد، یک ملیون عالم اگر یک حرفی زدند این سبب می‏شود برای اینکه انسان استکشاف کند رأی معصوم، آن رأی معصوم چه می‏شود، می‏شود مسبب. پس اخبار از اجماع یعنی اخبار از یک ملیون نفر و این اخبار از یک ملیون نفر سبب است بر استکشاف رأی معصوم، پس اخبار از یک ملیون نفر را بهش می‏گوییم سبب، آن حدس رأی معصوم را بهش می‏گوییم مسبب، حالا این آقا می‏خواهد بگوید این نقل اجماعی که حجت است، هم از جهت نقل سبب حجت است، هم از جهت نقل مسبب، چون آدم عادلی است، یک آدم عادل است گفته این مسأله اجماعی است، ما هم که ادله ‏ای داریم، قول عادل حجت است، پس بپذیر که عادل گفته یک ملیون نفر این حرف را زدند، بپذیر که یک عادل به شما گفته رأی معصوم هم همین است، پس حجیت یا از باب نقل سبب است، یعنی قبول کن که یک ملیون نفر این حرف را زدند، یا از حیث نقل مسببش است، یعنی قبول کن که رأی معصوم هم همین است، حالا ایشان می‏خواهد این دو جهت را بگوید، ان قلت را، ان قلت می‏گوید حالا که نقل قول این آقا حجت است، حجیتش امّا ان یجعل الحجة نفسٌ ما استفاده، زیر این ما شما بنویسید نقل مسبب، عبارتهایی که من عرض می‏کنم راحت‏تر از عبارتهای ایشان است، زیر این ما بنویسید نقل مسبب، پس عبارت معنایش این می‏شود، این آقای ناقل قولش حجت است، یعنی از حیث نقل مسبب، مسبب کدام است، آن چیزی که استفاده من الاتفاق، مسبب این است دیگر، مسبب آن چیزی است که استفاده کرده که همان رأی معصوم باشد، استفاده کرده از این اتفاق، نظیر اخبار به عدالت، مثل عدالتی که آن روز مثال زدیم، و امّا یا این که نه، حجیتش از جهت اخبارش است، زیر این بنویسید نقل سبب، زیر این اخباره بنفس الاتفاق، پس ببینید عبارت این می‏شود، قول این آقای ناقل اجماع حجت است، اجماع دو جهت دارد، حجیتش یا از باب نقل مسبب است، مسبب کدام است، یعنی همان چیزی که استفاده کرده که رأی امام این است یا نه حجیت از باب این نقل سببش است، چون اجماع ظهور در یک ملیون دارد، خب این آدم عادل است، به شما می‏گوید اجمع یعنی یک ملیون، شما بپذیر از او، به مقتضای ادله حجیت خبر واحد بپذیر که یک ملیون این حرف را زدند، اخباره بنفس الاتفاق المستلزم عادتا که این نقل اتفاق، یعنی همان نقل یک ملیون عادتا مستلزم قول امام است، و یکون نفس المخبر به، مخبر به کدام است، همان رأی معصوم، چون خبرش چیست، اتفاق الکل، وحدت کلمه یک ملیون، آن خبرش است، مخبر بهش کدام است، مخبر بهش آن رأی معصوم یعنی همان مسبب، و یکون نفس المخبر به حینئذ محسوسا، ولو الآن آدم می‏بیند آن مخبر بهش حدسی است، ولی چون مستند است به یک همچین مقدمه حسی کأن آن مخبر به هم حسی می‏شود، نقل سببش که حسی است، خودش یک ملیون نفر را بررسی کرده، آن نقل مسببش حدسی است، ایشان می‏گوید اینقدر این مقدمه حسی ضروری است کأن آن نقل مسببش هم، این مخبر به همان مسبب است، همان رأی معصوم است، کأن آن مخبر به و آن رأی معصومش هم حسی می‏شود، نظیر اخبار شخص، مثل همان مثالی که زدیم، نظیر اخبار شخص به اموری که آن امور مستلزم عدالت یا شجاعت است عادتا. مثال شجاعتش را که گفتیم، آن کارهای امیرالمؤمنین علیه‏ السلام در میدانهای جنگ، خب هر کس آن آثار را ببیند حتما یقین می‏کند که این آقا شجاعت دارد، چون شجاعت که دیدنی نیست، شجاعت از ملکات باطنه است، از ملکات نفسانیه است، از آن آثار می‏فهمیم که این آقا متصل به شجاعت است، برای عدالت چی مثال زدیم، گفتیم طلحه و زبیر که آمدند ایشان آن برنامه را اجرا کرد، عقیل برادرش که آمد گفت پول اضافه می‏خواهم، حدیده مهمات برد جلویش، کفشش را چه جور، این‏ها را هم مثال زدیم برای عدالت، می‏خواهم این مثال را من عوض بکنم، چون آن مثال عدل است، یک مثال بزنیم برای عدالت آخر عدل در مقابل ظلم است، عدالت در مقابل فسق است، چون عبارت عدالت است، عیبی ندارد آن مثال‏ها، ولی برای عدالتش یک مثال دیگری بزنیم. زید آقا با یک نفر سال‌های متمادی رفاقت دارد، پنجاه سال است با هم رفیق‏اند، یک دروغ از او ندیده، یک غیبت یک تهمت، یک خلاف شرع از او ندیده، خب از این امور یقین می‏کند که آن آقا عادل است، یعنی یک کسی با زید پنجاه سال است رفیق است و از زید در طول این پنجاه سال هیچ خلاف شرعی ندیده، از آثار دروغ نگفتن، غیبت نکردن، تهمت نزدن، خلاف شرع نکردن، از این آثار یقین می‏کند زید متصل به عدالت است که اگر شما هم در طول آن پنجاه سال آن آثار را ببینید، شما هم یقین می‏کنید به عدالت، فقط برای مثال عدالتش این مثال را بزنید، آن چون مال عدل است، این مثال عدالت، یعنی این آقا می‏آید خبر می‏دهد به عدالت زید در اثر اینکه پنجاه سال دیده آن امور را از او دیده، همانطوریکه در آنجا از دیدن آن آثار پنجاه ساله یقین می‏کند که این شخص عادل است، این هم از وحدت کلمه یک ملیون نفر یقین پیدا کرده که رأی معصوم این است، خب ایشان می‏فرماید پس حجیت یا از جهت نقل مسبب است یا از جهت نقل سبب. و قد اشار، مستشکل دارد می‏گوید، عرض کردم اشکال آن یک صفحه طول می‏کشد تقریبا، مستشکل ادعایش چی بود، ادعایش این بود که هر نقل اجماعی حجت است، حالا یا از جهت نقل سبب، یعنی بگو راست می‏گوید یک ملیون نفر این را گفتند یا از نظر نقل مسبب، یعنی راست می‏گوید که امام هم نظرش این است. حالا مستشکل برای اینکه حرفش را خوب جا بیاندازد که حجیت اجماعها یا از آن جهت است یا از آن جهت، می‏گوید قد اشار، این دو جهتی که من گفتم که ناقل اجماع قولش را بپذیر یا از جهت نقل سبب بگو قولش حجت است یا از نظر نقل مسبب اشار الی الوجهین بعض السادة الأجلّه فی شرحه علی الوافیه، آن کتاب قدیمی‏ها فی را سر هم نوشته، شده فیشرحه، نه فی را جدا کنید، فیشرحه نیست، فی شرحه، آن فی را چسبانده به آن شرح شده فیشرحه، جدایش کنید، آن کتاب قدیمی‏ها البته. ایشان می‏فرماید همین دو وجهی که ما گفتیم بعض السادة الأجلّه در شرحش بر وافیه، این دو جهت را گفته،

[شارحین وافیه]

عنایت بکنید این سادة الأجلّه اول بگوییم چیست، کتابی ما داریم اصولی بنام وافیه مال فاضل تونی است، یک کتاب اصولی ما داریم بنام وافیه مال فاضل تونی، در این کتاب اصولی دو تا شرح نوشته شده، یکیش مال سید صدر است، لذا ایشان خیلی دارد سید صدر شارح وافیه، یکیش مال سید محسن کاظمی است، یعنی کتاب وافیه دو شرحی که دارد، هیچ کدام از این دو شرح هم چاپ نشده، یکیش شرحی است که مال محقق کاظمی است، هر دویشان هم سید هستند، مال سید کاظمی است بعض السادة الأجلّه، یکیش هم مال سید صدر است که سید صدر از بزرگان اخباریین است، اما آقای کاظمی از بزرگان اصولیین است، غرض یک اصولی، یک اخباری بر این کتاب وافیه که کتاب اصولی است شرح نوشتند و اسم شرحش هم وافی است، مال آقای کاظمی که بحث ما است، یعنی الوافی فی شرح الوافیه، این بعض السادة آقای کاظمی است، چون نه اینکه دو تا سید ما داریم، هر دو سیدند و هر دو هم شرح دارند، ممکن است شما خیال کنید سید سید صدر است، نه سید صدر هم شارح وافیه هست، اما این حرف‌هایی که مستشکل می‏خواهد از قول این آقا سید بخواند، این آقا سید آقای کاظمی است که شرح بر وافیه دارد، اسم کتابش هم وافی است، خب این آقای کاظمی هم معروف است به محقق کاظمی، سه چهار جا یادم می‏آید در رسائل ایشان اسم می‏برد، یکی صفحه ۳۱ را نگاه کنید با آن کتاب قدیمی ‏ها، اینها را که من ندیدم، با آن کتاب قدیمی‏ها آخر صفحه ۳۱ را نگاه کنید که خواندیم، ایشان می‏گوید السید الکاظمی فی شرح الوافیه این جور گفته، یکی هم آخر صفحه ۵۸ که هنوز نخواندیم، آن جا را هم نگاه کنید، ایشان می‏گوید محقق کاظمی در شرح وافیه این را گفته، یک جا هم اوائل صفحه ۲۴۴ با آن کتابها، صفحه ۲۴۴ را بیاورید خط هشتم نهم، همان اوائلش، آنجا می‏گوید محقق مقدس کاظمی در شرح وافیه، فقط ایشان متعدد هم اسم سید صدر را می‏برد در شرح وافیه هم آقای کاظمی که ایشان عرض کردم شاید یکی دو جای دیگر هم هست، آخر صفحه ۳۱، آخر صفحه ۵۸ با آن کتابها، اوائل صفحه ۲۴۴ همه‏ اش ایشان اسم محقق کاظمی و سید کاظمی را می‏برد و می‏گوید این بزرگوار در شرح وافیه اینجور گفته، خب این آقای کاظمی آقا دو سه تا اسم دارد، یک اسمش محقق کاظمی است، یک اسمش محقق بغدادی است، یک اسمش محقق اعرجی است، علما گاهی می‏گویند محقق کاظمی، چون خیلی بزرگوار بوده، جنبه علمی و تقوایی زیاد بوده، زیاد تمسک می‏کنند به حرفهای ایشان، بعضی‏ها می‏گویند محقق کاظمی اینجور فرموده، بعضی‏ها می‏گویند محقق بغدادی اینجور فرموده، بعضی‏ها می‏گویند محقق اعرجی اینجور فرموده، این هم از نظر اسم، این آقای همین کاظمی که یک شرحی در وافیه دارد، یک کتاب مستقل اصولی هم دارد المحصول فی علم الاصول، این کتاب شرح وافیه است ولی یک کتاب اصولی مستقل هم دارد المحصول فی علم الاصول، آن هم چاپ نشده، یک کتاب فقهی هم دارد به نام وسائل الشیعه، ذهنتان نرود پهلوی آن وسائل، آن وسائل الشیعه الی تصنیف الشریعه مال شیخ حرّ عاملی است نه، وسائل الشیعه یک کتاب فقهی است، الوسائل الشیعه فی الفقه الامامیه طرف کتاب فقهی همین بزرگوار دارد به نام وسائل الشیعه فی الفقه الامامیه، این مال سید کاظمی است که بعضی از مجلداتش هم صد سال پیش دویست سال پیش در بمبئی چاپ شده ولی در دسترس نیست، پس نتیجتا این آقای بزرگوار که ما از او می‏خواهیم عبارتهایی بخوانیم، کتاب فقهی دارد به نام وسائل الشیعه غیر از آن وسائل الشیعه که مال تصانیف شیعه است، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، وسائل صاحب وسائل شیخ حرّ عامل مال ایشان این است، این وسائل الشیعه ایشان کتاب فقهی است، خب نتیجتا معلوم شد این آقای بزرگوار صاحب کتابهایی است و خلاصه اسم کتابهایش را هم آوردیم، این شرح بر وافیه‏اش هم اسمش وافی است،

خب حالا ببینیم این آقای بزرگوار چی گفته، ما امروز آقا ظاهرا نمی‏رسیم به محل شاهد، آخر این آقای مستشکل چی کار کرد، آمد گفت حجیت یا از حیث نقل سبب است یا از حیث نقل مسبب و به این دو وجهم این آقای بزرگوار اشاره کرده، ولی امروز نمی‏رسیم این دو وجه را بخوانیم، مطالب دیگری فعلاً مستشکل از قول ایشان نقل می‏کند، شاید فردا مثلاً و امروز هم یک قدری برسیم، تازه برسیم به آن وجهین که وجهین کدام بود، یعنی آقای کاظمی هم گفته نقل اجماع یا از باب نقل سبب حجت است یا از باب نقل مسبب حجت است ولی قبل از اینکه به آن شاهدمان برسیم یک مطالب دیگری گفتند، ذهنتان را ببرید از درسمان خارج، مطالب دیگری می‏خواهیم بخوانیم قد اشار که حجیت اجماع یا از جهت نقل سبب است یا از جهت نقل مسبب است بعض السادة الأجلّه نه خیال کنی سید صدر است در شرحش بر وافیه نه، محقق کاظمی است، ایشان است که در شرحش بر وافیه این حرف را زده، فأنّه قدّس سرّه لمّا اعترض علی نفسه، عنایت کنید آقا، بعد برگردیم به درسهای قبل از تابستان که عده‏ای از رفقا هم شاید نبودند، آن روزی که ما اجماع را شروع کردیم باید خلاصه ‏اش را بگوییم، یعنی رفقایی که نبودند حتما باید گوش بدهند، رفقایی هم که بودند در ذهنشان الآن نیست، باید آن درس را تکرار بکنید، دو تا خط عبارت اینجا داریم که اگر توجه به آنها نکنید اصلاً معلوم نمی‏شود ایشان چه می‏خواهند بگویند، ببینید آقا ما روز اول گفتیم فرق ما با سنی‏‌ها این است، آنها اجماع را به ما هو هو حجت می‏دانند، یعنی همین قدر که یک مشت جمع شدند زنده باد ابوبکر، ابوبکر می‏رود بالا، پس بنابراین این اجماع به ما هو هو یعنی همین قدر، پیغمبر هم که فرموده لا تجتمع امتی علی الخطا، امت من هیچ وقت اجتماع نمی‏کنند، این حدیث هم پس از بحساب تمسک می‏کنند، خب امت هم که همه گفتند آقای ابوبکر، پس علی از صحنه بدور، ببینید اجماع به ما هو هو و حال آنکه در مقابل آن اجماع کی است، معصوم، امیر المؤمنین می‏گوید باطلید شماها، سلمان، اباذر، مقداد، خلاصه تمام اینها اینطرفند، آنها می‏گویند که اجماع داریم که همه مردم در صحنه خلاصه رأی به او دادند، همین قدر پیغمبر هم که گفته مردم اجتماع نمی‏کنند، امت من اجتماع نمی‏کنند، پس خلاصه آقای ابوبکر خلیفه است، غافل از اینکه این لا تجتمع امتی، امت اسم جمع است، اسم جمع اگر اضافه بشود افاده عموم می‏کند، اینها بحث‏های کلامی است، از درس خارج شدیم، لا تجتمع امتی علی الخطا، امت اسم جمع است، اضافه شده به یای متکلم، اسم جمع اگر اضافه بشود مفید عموم است، معنای حدیث این است: همه امت من اگر یک چیزی بگویند درست گفتند، خب کی همه امت آن را گفتند، پس اینها کی بودند آن طرف، امیرالمؤمنین کی بود، سلمان و اباذر و تمام اینها سخنرانی کردند، همه اینها گفتند ابوبکر غاصب است، مع ذلک اینها می‏گویند نه، طبق این حدیث که پیغمبر فرموده امت من اجتماع نمی‏کنند، یعنی اجتماع بر خطا نمی‏کنند و همه هم گفتند ابوبکر پس این اجماع است، ببینید اجماع را به ما هو هو حجت، ولی ما اینجوری نیستیم، ما می‏گوییم اگر اجماع هم حجت است بخاطر معصوم است، حالا یک ملیون علمای ما یک چیزی بگویند بدرد ما نمی‏خورد، ما اگر احترام می‏گذاریم به وحدت کلمه علما، به اعتباری که می‏گوییم کشف از رضای معصوم می‏کند، حالا یا از راه قاعده لطف که شیخ می‏گفت یا از راه حدس، پس این یک اختلاف که اجماع را آنها به ما هو هو حجت می‏دانند، ما نه، به عنوان دخول قول معصوم حجت می‏دانیم.

اختلاف دوم: آنها می‏گویند اجماع ادله حجیت اجماع همین حدیث است لا تجتمع امتی علی الخطا، با روایات و بعضی از آیات آمدند تمسک کردند، گفتند اجماع به ما هو هو حجت است، دلیلش هم بعضی از آیات و روایات، ما هم اینجا این را هم قبول نداریم، ما اگر آنهایی هم که در ماها در شیعه می‏گویند، چون ایشان که قبول ندارند، آنهایی هم که می‏گویند اجماع حجت است می‏گویند دلیلش چیست، ادله حجیت خبر واحد، نه اینکه لا تجتمع امتی دقت کردید دو تا اختلاف را، آنها می‏گویند اجماع به ما هو هو، ما می‏گوییم نه به اعتبار دخول معصوم، آنها می‏گویند اجماع حجت است دلیلش بعضی از آیات و روایات است ولی ما می‏گوییم نه، یعنی آنهایی که می‏گویند اجماع حجت است در امامیه، می‏گویند ادله حجیت خبر واحد، یعنی ادله‏ای که خبر واحد ثقه را حجت می‏کند، او برای ما اجماع را حجت می‏کند، امام دهم که دیروز شهادتشان بود، ایشان فرمودند العمری ثقتی فما أدی الیک عنی فعنی یؤدی امری ثقه است، هر چی از ما گفت ما گفتیم، اطاعتش بکنیم، ببینید این را می‏گویند ادله حجیت خبر واحد، ما اگر اجماع را هم حجت می‏دانیم، طبق ادله حجیت خبر واحد است، یعنی همان ادله ‏ای که خبر واحد را حجت می‏کند، می‏گوید زراره اگر حرفی زد قولش را بپذیر، همان ادله قول این ناقل اجماع را هم حجت می‏کند، معلوم شد، یعنی اگر دلیلی هم بر حجیت اجماع هست، آن ادله نیست، ادله حجیت خبر واحد، خب اینها را در ذهن داشته باشید، ایشان از همان روز اول پایه این حرفها را زد، فرمودند ادله حجیت خبر واحد فقط قول زراره‏‌ها را حجت می‏کند، قول ناقلین اجماع را حجت نمی‏کند، چرا، ادله حجیت خبر واحد فقط خبرهای حسی را حجت می‏کند، زراره می‏گوید سمعت باذنی، این حجت است، رأیت بعینی که امام این کار را کرد، سمعت باذنی که امام اینجور گفت، ادله حجیت خبر واحد، می‏گوید خبر واحد ثقه حجت است، خبرهای ثقه عن حسٍ را می‏گیرد، این آقای ناقل اجماع که عن حسٍ خبر نمی‏دهد از امام زمان، عن حدسٍ دارد خبر می‏دهد، ایشان روز اول فرمودند، این آقایانی که اجماع را حجت می‏دانند، می‏گویند دلیلش حجیت خبر واحد است و حال آنکه ادله حجیت خبر واحد خبرهای حسی را حجت می‏کند، آنهایی که با حس ظاهری انسان می‏بیند و می‏شنود، اما ناقل اجماع که خبرش حسی نیست، حدس می‏زند که امام علیه ‏السلام هم نظرش این است، پس علت مخالفت ایشان همین است، یعنی آن آقایانی که اجماع را می‏گویند حجت است می‏گویند ادله حجیت خبر واحد این را شامل می‏شود، ایشان می‏گوید شامل نمی‏شود، ادله حجیت خبر واحد، خبرهای حسی را حجت می‏کند و حال آنکه ناقل اجماع خبرش خبر حدسی است. خب این آقای کاظمی ما از این افراد است، از این افرادی است که اجماع را حجت می‏داند، اجماعی که معصوم در آن داخل است، ادله‌تان چی است، می‏گوید ادله حجیت خبر واحد، پس آن اشکال شیخ را چه کار می‏کنیم، رسیدیم به مطلب، شیخ چی بود اشکالش، می‏گوید آقا نمی‏شود ادله حجیت خبر واحد اینها را بگیرد، برای اینکه نقل اجماعها حدسی است و آن ادله خبرهای حسی را حجت می‏کند، پس اینجا آقای کاظمی بهش ایراد می‏شود، آقای کاظمی از کسانی است که نقل اجماعها را حجت می‏داند، دلیلش را هم چی می‏داند، ادله حجیت خبر واحد، بهش ایراد می‏شود، خب پس چه کار می‏کند آن اشکال را، ادله حجیت خبر واحد مال خبرهای حسی است، چطور شما آنها را شامل نقل اجماع می‏کنید جواب می‏دهد. حالا عنایت بفرمایید، تمام اینهایی که گفتیم، شما از الآن باید چیز کنید، اولاً معلوم بشود که این آقای بزرگوار ما اجماع را حجت می‏داند و دلیلش هم چیست، ادله حجیت خبر واحد، حالا اعترض، چون اینجور است اعترض علی نفسه، این آقای کاظمی به خودش ایراد کرده، چطور ادله حجیت خبر واحد اینها را حجت می‏کند و حال آنکه آنها مال خبرهای حسی است و اجماعها خبرهای حدسی است، ایراد کرده بر خودش، بأنّ ایراد این است، آمده به خودش اعتراض کرده، گفته المعتبر من الاخبار ما، ما یعنی اخبار، گفته معتبر از اخبار، چه اخباری است، اخباری که استند الی احدی الحواس، یعنی حواس ظاهره، یعنی ادله حجیت خبر واحد چه خبرهایی را حجت می‏کند، خبرهای مستند به حس، سمعت که اینجور فرمود امام، رأیت که اینجور کرد امام، آمده گفته، اعتراض کرده به خودش، چطور شما می‏گویید اجماع حجت است، ادله حجیت خبر واحد هم دلیلش است ولی حال اینکه معتبر از اخبار، این اشکال است، معتبر از اخبار آن اخباری است که مستند است به یکی از حواس ظاهره و حال آنکه، این واو حالیه است، و حال آنکه مخبر به اجماع، اینهایی که خبر از اجماع می‏دهند انما رجع الی بذل الجهد، جهد یعنی اجتهاد، آخر اینکه آقایی که حدس می‏زند، حدس اجتهاد است دیگر، می‏بیند یک ملیون نفر اینجور گفتند، این اجتهاد می‏کند، حدس می‏زند، این آقایان مجتهدین هم در فتاویشان همینطورند دیگر، کتاب سنت را که می‏بینند، حدس می‏زنند که حکم خدا این است، این آقا هم از وحدت کلمه یک ملیون بذل جهد کرده، یعنی خلاصه طاقتش را بکار انداخته، یک ملیون نفر را بدست آورده، آنوقت از این یک ملیون نفر حدس زده غرض بذل جهد، یعنی همان اجماع، یعنی همان نقل مسبب، یعنی همان نقل رأی معصوم، همان خبر حدسی، مخبر به اجماع برگشتش به خبرهای حدسی است، یعنی این آقایی که خبر از اجماع می‏دهد، دارد رأی معصوم را عن حدسٍ عن جهدٍ و اجتهادٍ این حرف را دارد می‏زند، پس بنابراین ادله حجیت خبر واحد نمی‏گیرد، دارد به خودش اعتراض می‏کند، من می‏گویم اجماع حجت است، دلیلم هم ادله حجیت خبر واحد است، بعد به خودش اعتراض کرده، ادله خبر واحد خبر حسی را حجت می‏کند و حال آنکه ناقلین اجماع خبرهایشان حدسی است پس به درد نمی‏خورد، یقین داریم، یقین داریم، مستشکل به آقای کاظمی دارد می‏گوید، می‏گوید ما یقین داریم ادله حجیت خبر واحد نقل اجماع‏ها را نمی‏گیرد، لا اقلّش شک داریم، این جمله را بنویسید زیر لا اقل من الشّک، بله، الشّک فی الحجیة این را بنویسید تا عبارت را معنا کنیم، الشّک فی الحجیة مسابقٌ للعلم بعدم الحجیة، الشّک فی الحجیة مسابقٌ، مسابق یعنی مساوی، مسابقٌ للعم بعدم الحجیة، ببینید آقا اگر من شک کردم فلان چیز حجت است یا نه، این شک در حجیت مثل این است که علم دارم حجیت نیست، می‏گویند آدم باید یقین کند انسان این حجت است، آدم برای حجت باید یقین کند که این حجت است، اگر من شک داشته باشم در حجیت، این مثل این است که علم دارم به عدم حجیت، خب مستشکل به آقای کاظمی چه می‏گوید، می‏گوید آقای کاظمی شما می‏گویی اجماع حجت است، دلیلتان هم ادله حجیت خبر واحد است، ادله خبر واحد یقینا نمی‏گیرد اجماع‏ها را، چرا، چون آنها حسی است، این حدسی است، لا اقلّش حالا یقین هم نداشته باشیم شک داریم، شک داریم که ادله حجیت خبر واحد نقل اجماع‏ها را می‏گیرد، همین که شک داریم بس است، چرا، برای اینکه شک در حجیت، ما شک داریم که این اجماع‏ها حجت است یا نه، چون احتمال می‏دهیم آنها شاملش نشود، اولاً که ما یقین داریم که آن ادله حجیت خبر واحد نقل اجماع‏ها را نمی‏گیرد، برای اینکه آنها خبرهای حسی را حجت می‏کند، نقل اجماع‏ها حسی است، این اولاً و ثانیا بر فرض هم شک داشته باشیم، همین خودش کافی است، چون شک در حجیت مساوی است با علم به عدم حجیت، پس ما یقین داریم که آن ادله حجیت خبر واحد این نقل اجماع‏ها را نمی‏گیرد و به شما ایراد وارد است، آنوقت جواب می‏دهد. خب پس حالا مستشکل دارد حرف می‏زند، مستشکل به آقای کاظمی، می‏گوید این اجماع‏ها برگشتش به حدس است، برگشتش به بذل جهد است و ما یقین داریم، یقین داریم اینجا بگذارید در تقدیر، و ما یقین داریم که آن ادله حجیت خبر واحد اینها را نمی‏گیرد و لا اقلّش شک داریم، مجرّد شک، لا اقل شک که داریم که آیا آن ادله می‏گیرد یا نه، لا اقلش شک داریم در دخول مثل ذلک، ذلک به چه بر می‏گردد، به بذل جهد، یعنی لا اقلّش ما شک داریم که آن اجماع بذل جهدی‏‌ها، یعنی اجماع‏های حدسی، لا اقلّش ما شک داریم که آیا آن اجماع‏‌های بذل جهدی، آن اجماع‏های حدسی آیا داخل بر خبر هست یا نه، همین شک یقتضی منعه، منع چی، منع دخول، همین که شک داریم که این نقل اجماعات حدسی، آیا این داخل هست، یعنی شک داری در دخول اجماعات حدسی در حجیت خبر واحد، یعنی آیا خبر واحد شامل اجماع‏ها می‏شود یا نه، همین که شک داریم اقتضا می‏کند منعه، یعنی منع دخول، یعنی باید بگوییم این اجماع‏های حدسی داخل در خبر نیست، چرا، لان الشّک فی الحجیة مسابقٌ للعلم بعدم حجیت، خب هنوز به بحثمان نرسیدیم، آن شاهدی که مستشکل می‏خواهد بیاید هنوز نرسیدیم، فعلاً آقای کاظمی یک همچین اشکالی به خودش می‏کند اجاب، آمده جواب داده از این اشکالی که بهش وارد شده که نه، چرا می‏گیرد، مخبر اجماع هم عین مخبر روایات می‏ماند، همانطوریکه ادله حجیت او را می‏گیرد این را هم می‏گیرد، چرا، درست است این حدس است، ولی مستند به حس ضروری است، پس کأن این هم دارد می‏گوید قال بقیة الله، چطور زراره را قولش را قبول می‏کنیم می‏گوید قال الصادق، این هم به اعتبار این که مقدمه حدسش یک امر ضروری است، کأن این هم دارد می‏گوید قال بقیة الله، همانطوریکه قال الصادق زراره حجت است، قال بقیة الله ‏ای هم که از مغز حرف این آقای ناقل اجماع در می‏آید، آن هم حجت است اجاب، جواب داده از این اشکال، گفته المخبر هنا ایضا، ایضا یعنی کی، یعنی مخبر اجماع هم مثل مخبر روایات می‏ماند ایضا، یعنی چطور مخبر روایات مشمول آن ادله است، ایضا مخبر هنا یعنی مخبر اجماع، این آقایی هم که دارد از اجماع خبر می‏دهد یرجع الی السمع، آن کتابها دارد حس فرقی نمی‏کند، دو سه جا عبارت سمع است این کتابها، آن کتابها حس است، حس و سمع هر دو یکی است، ایشان می‏فرماید چرا، ادله حجیت خبر واحد نقل اجماع‏ها را هم می‏گیرد، چرا، چون این هم برگشتش به حس است، سمع حس است دیگر، این هم برگشتش به حس است فیما یخبر عن العلما، چون خودش عن حسٍ وحدت کلمه یک ملیون نفر را پیدا کرده، و ان جاء العلم بمقالة المعصوم، درست است آن مقاله و قول معصوم را به حدس گیر آورده، اگر چه آن علم به مقاله معصومش از مراعات امر دیگر پیدا شده، مثل وجوب لطف به قول شیخ طوسی و غیر لطف یعنی حدس، پس خلاصه ایشان می‏خواهد بگوید نقل اجماع‏ها هم خبر حسی است، مشمول آن ادله واقع می‏شود، چرا، برای اینکه مقدمه ‏اش حسی است که وحدت کلمه یک ملیون نفر را عن حسٍ رفته بدست آورده، وقتی مقدمه ‏اش حسی است، آن هم حس ضروری است، کأن مسببش هم حسی است، کأن این آقا می‏خواهد بگوید قال بقیة الله و همانطوریکه روایات قال الصادق زراره را حجت می‏کند، قال بقیة الله این ناقل اجماع را هم حجت می‏کند

ثم اورد، تازه حالا یواش یواش می‏خواهیم برویم سراغ آن شاهدی که آن مستشکل آورد، بعد اورد، دوباره یک ایراد دیگری به خودش کرده، گفته مدار، مدار یعنی مناط، مناط حجیت اجماع رو قول معصوم است، همانی که ما گفتیم، عامه می‏گویند چی، اجماع به ما هو هو همین قدر یک مشت جمع بشوند آن اجماع است ولی ما نه، ما امامیه، اگر اجماع را هم پذیرفتیم، می‏گوییم مناطش مقاله معصوم است، یعنی چون که قول معصوم با این موافق است، فالاخبار انما هو بها، پس اخبار به مقاله معصوم حجت است، اشکال شده بهش، و لا و حال آنکه، این واو حالیه است، و حال آنکه ناقل اجماع لا یرجع الی حس، مگر شما نمی‏گویید مناط حجیت اجماع مقاله معصوم است، یعنی مقاله معصوم را ما باید بشنویم، و حال آنکه، این واو حالیه است، و حال آنکه این ناقل اجماع لا یرجع الی حسٍ ناقل اجماع که دارد قول امام را نقل می‏کند، قول معصومٍ اجاب، اولاً ثانیا، کدام اولاً ثانیا، همان دو جهتی که آن گفت، تازه حالا می‏خواهیم برسیم یعنی مستشکل آمد گفت نقل اجماع‏ها حجت است، یا از باب نقل سببش بگو راست می‏گوید می‏گوید یک ملیون نفر این را گفتند، یا از باب نقل مسببش بگو راست می‏گوید امام زمان این را گفته، حالا آمد گفت آن دو جوریکه من می‏گویم حجیت یا از این جهت است یا از آن جهت است، این دو تا جهت را آقای کاظمی گفته حالا است، اولاً در جواب آن اشکالی که بهش شده بود حالا آمده جواب می‏دهد، فقط عنایت داشته باشید مستشکل اول چی را گفت، نقل مسبب، مستفاد، بله، اینطور بود دیگر مستفاد را اول گفت که نقل مسبب بود، دوم نقل سبب، این آقا در عبارتش به عکس است، اول نقل سبب را می‏گوید، یعنی زیر اولاً نقل سبب را بگذارید که قاطی نشود با آن، چون عرض کردم نه که او در کلامش می‏گفت حجیت یا از نقل مسبب است یا از جهت سبب، ایشان هم همان دو جهت را می‏خواهد بگوید منتها پس و پیش است، ایشان می‏فرماید این اجماعی که این آقا برای ما نقل می‏کند و خبر از اتفاق یک ملیون دارد می‏دهد این قولش حجت است از جهت نقل سببش، یعنی می‏گوید یک ملیون این را گفته قبول بکن، آن ثانیااش مال چیست، از حیث نقل مسبب، آمده فرموده مدار حجیت، مناط حجیت و ان کان ذلک، یعنی مقاله معصوم، درست است ما حجیت اجماع را از باب قول معصوم می‏دانیم، اما استلزام اتفاق کلمه یک ملیون علما لمقالة المعصوم معلومٌ لکلّ احد، چون اجماع معنایش اتفاق کل است، اتفاق کل هم که ما مثال زدیم به یک ملیون و یک ملیون هم که گفتیم از چی است، استلزام عادی دارد با رأی معصوم، آمده گفته خب وقتی این ناقل اجماع لفظ اجماعش لو خلّی و طبعه، ظهورش در یک ملیون باشد، این یک ملیون استفاق استلزام عادی دارد با قول معصوم، یعنی هر کس موافقت یک ملیون را ببیند، معلومٌ لکلّ احد، خلاصه ایشان می‏دانی چه می‏خواهد بگوید آقا، می‏خواهد بگوید بین وحدت کلمه یک ملیون و رأی معصوم تلازم است، الآن یک نفر چشمش نمی‏بیند، شما به او می‏گویی طلع الشمس، تا گفتی طلع الشمس، آن می‏گوید روز هم آمده، دیگر شما لازم نیست بگویی روز هم آمده، چون لازم و ملزوم است، شما وقتی از ملزوم خبر داری به شخص اعمی گفتی طلع الشمس دیگر لا یحتاج که بگویی وجد النهار، آن خودش می‏فهمد ان کانت الشمس طالعة فالنهار، اینجا هم همینجور است، وحدت کلمه یک ملیون ملزوم است تا شما به ما گفتی یک ملیون، چون اجماع یعنی یک ملیون، تا شما گفتی اجماع داریم، یعنی یک ملیون گفتند اینجور، این ملزوم است، ما خود به خود می‏فهمیم که امام هم این را گفته، پس نتیجتا اجماع از جهت نقل سبب حجت است، لذا ایشان می‏فرمایند که درست اینطور است، ما از نظر مقاله معصوم این را قبول می‏کنیم، ولی لا یحتاج فیه الی النقل، دیگر احتیاج ندارد ناقل بگوید معصوم هم این را گفت، وقتی ملزوم را می‏گوید، وقتی طلوع شمس را می‏گوید، آدم خودش، ذهنش خود به خود می‏رود سراغ وجود نهار، اینجا هم وقتی او به ما می‏گوید یک ملیون این حرف را زدند، لا یحتاج فیه الی النقل. به نظر آقایان خسته شدند می‏خواهید باشد.

في الإجماعات المتداولة على ألسنة ناقليها : إلاّ «الحدس» (١).

وعرفت أنّ الحدس قد يستند إلى مبادئ محسوسة ملزومة عادة لمطابقة قول الإمام عليه‌السلام ، نظير العلم الحاصل من الحواسّ الظاهرة ، ونظير الحدس الحاصل لمن أخبر بالعدالة والشجاعة لمشاهدته آثارهما المحسوسة الموجبة للانتقال إليهما بحكم العادة ، أو إلى مبادئ محسوسة موجبة لعلم المدّعي بمطابقة قول الإمام عليه‌السلام من دون ملازمة عاديّة ، وقد يستند إلى اجتهادات وأنظار.

وحيث لا دليل على قبول خبر العادل المستند إلى القسم الأخير من الحدس ، بل ولا المستند إلى الوجه الثاني ، ولم يكن هناك ما يعلم به كون الإخبار مستندا إلى القسم الأوّل من الحدس ؛ وجب التوقّف في العمل بنقل الإجماع ، كسائر الأخبار المعلوم استنادها إلى الحدس المردّد بين الوجوه المذكورة.

فإن قلت : ظاهر لفظ «الإجماع» اتّفاق الكلّ ، فإذا أخبر الشخص بالإجماع فقد أخبر باتّفاق الكلّ ، ومن المعلوم أنّ حصول العلم بالحكم من اتّفاق الكلّ كالضروريّ ؛ فحدس المخبر مستند إلى مباد محسوسة ملزومة لمطابقة قول الإمام عليه‌السلام عادة ؛ فإمّا أن يجعل الحجّة نفس ما استفاده من الاتّفاق نظير الإخبار بالعدالة ، وإمّا أن يجعل الحجّة إخباره بنفس الاتّفاق المستلزم عادة لقول الإمام عليه‌السلام ، ويكون نفس المخبر به حينئذ محسوسا ، نظير إخبار الشخص بامور تستلزم العدالة

__________________

(١) العبارة في (ظ) ، (ل) و (م) هكذا : «فلا يسمع دعوى من استند إليه ، تعيّن كون المستند في الإجماعات المتداولة على ألسنة ناقليها هو الحدس».

أو (١) الشجاعة عادة.

وقد أشار إلى الوجهين بعض السادة الأجلّة (٢) في شرحه على الوافية ؛ فإنّه قدس‌سره لمّا اعترض على نفسه : بأنّ المعتبر من الأخبار ما استند إلى إحدى الحواسّ ، والمخبر بالإجماع إنّما رجع إلى بذل الجهد ، ومجرّد الشكّ في دخول مثل ذلك في الخبر يقتضي منعه ، أجاب عن ذلك :

بأنّ المخبر هنا ـ أيضا ـ يرجع إلى السمع فيما يخبر عن العلماء وإن جاء العلم بمقالة المعصوم من مراعاة أمر آخر ، كوجوب اللطف وغيره.

ثمّ أورد : بأنّ المدار في حجّية الإجماع على مقالة المعصوم عليه‌السلام ، فالإخبار إنّما هو بها ، ولا يرجع إلى سمع.

فأجاب عن ذلك :

أوّلا : بأنّ مدار الحجّية وإن كان ذلك ، لكن استلزام اتّفاق كلمة العلماء لمقالة المعصوم عليه‌السلام معلوم لكلّ أحد لا يحتاج فيه إلى النقل ، وإنّما الغرض من النقل ثبوت الاتّفاق ، فبعد اعتبار خبر الناقل ـ لوثاقته ورجوعه في حكاية الاتّفاق إلى الحسّ ـ كان الاتّفاق معلوما ، ومتى ثبت ذلك كشف عن مقالة المعصوم ؛ للملازمة المعلومة.

وثانيا : أنّ الرجوع في حكاية الإجماع إلى نقل مقالة المعصوم عليه‌السلام لرجوع الناقل في ذلك إلى الحسّ ؛ باعتبار أنّ الاتّفاق من آثارها ، ولا كلام في اعتبار مثل ذلك ، كما في الإخبار بالإيمان والفسق

__________________

(١) في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ه) بدل «أو» : «و».

(٢) هو السيّد المحقّق الكاظمي المعروف بالسيّد الأعرجي.