خلاصه آقا از روز اول تا حالا خلاصه مطلب چی شد؟ ما آمدیم گفتیم یک چیزهایی هست یک امور ظنیه هست که ما به وسیله او مراد متکلم را تشخیص میدهیم، او کدام است؟ اصالة الحقیقة، اصالة العموم، مثلاً کسی گفته رأیتُ اسدً نمیدانیم مرادش چیه ایا واقعا همین حیوان مفترس است یا رجل شجاع است و یادش رفته که قرینه بیاورد؟ گفتیم اینجا اصالة الحقیقة جاری کن و به برکت اصالة الحقیقة مراد آن آقا را معین کن، یعنی بگو چی؟ بگو مرادش آن حیوان مفترس است. پس تا حالا ما این را میخواندیم: ظنونی اعمال میکردیم برای تشخیص مراد متکلم و او چی بود؟ این ظهورات عقلاییه بود یعنی به وسیله این اصول لفظیه ما مراد متکلم را ثابت میکردیم و دیگر اعتناء نمیکردیم به سایر احتمالها به همان اصالة الحقیقة و اصالة العموم و اصالة الاطلاق و اینها عمل میکردیم و مراد متکلم را بیان میکردیم.
امروز میخواهیم وارد چی بشویم؟ از باب این که به یک ظنونی میخواهیم عمل کنیم برای تشخیص ظاهر، عنایت کنید یک قدری برگردیم به جلو ما آخر صحفه ۳۰، چه کار کردیم؟ یک تأسیس اصلی کردیم، گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن، نظرتان است با این کتابها آخر صفحه ۳۰، ایشان یک تأسیس اصلی فرمودند اصل اولی حرمت عمل به ظن است، گفتیم دهها آیه ما داریم صدها روایت در این باب داریم کتاب و سنّت و عقل و اجماع ثابت کردیم که اصل اولی حرمت عمل به ظن است، یک سه چهار صفحه که گذشت اول صحفه ۳۴، با این کتابها، ایشان فرمودند بله یک ظنونی هست که از تحت آن اصل اولی خارج است ولو اصل اولی حرمت عمل به ظن است اما یک ظنونی ما داریم در عین حالی که ظن است ولی دلیل بالخصوص بر اعتبارش داریم، آنها از تحت آن اصل اولی خارج است مثلاً حالا یکی خبر ثقه که بعدها میخوانیم، خوب خبر ثقه مفید ظن است اگر یک عادل یک ثقه بیاید یک حرفی بزند که قطع نمیآورد، اما از آن ظنهایی است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم که عرض کردم هنوز نخواندیم. پس خلاصه مطلب یا یکی از ظنون خاصه همین اصول لفظیه بود این اصالة الحقیقة و اصالة العموم را عقلاء بهش اعتناء میکنند یعنی عقلاء اگر یک کسی بگوید اکرمِ العلماء احتمال بدهیم شاید مقصودش عالم عادل باشد به این احتمالها اعتناء نمیکنند چه کار میکنند؟ میگویند ظاهر اکرمِ العلماء جمع محلّا به لام است افاده عموم میکند این ظاهر را بهش اخذ میکنند خوب با این که احتمال هم دارد مقصودش عالم عادل بوده یادش رفته قرینه را بیاورد. پس ظنی است یعنی اصالة العموم از آن اصول ظنیه است ولی اصول ظنیه ای است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم یعنی عقلاء به این اصول اعتناء میکنند و با این اصول مراد متکلمین را معین میکنند. پس تا اینجا چی خواندیم؟ اسباب ظنیه برای تشخیص مراد متکلّم، حالا میخواهیم چی بخوانیم؟ اسباب ظنیهای است که یعمل ما اعمال میکنیم آن اسباب ظنیه را برای تشخیص ظواهر که این لفظ ظهور در این معنا دارد یا نه؟ اگر نظر آقایان باشد همان صفحه ۳۴ گفتیم، این بحثی که امروز میخواهیم بخوانیم قبلاً باید خوانده باشیم، آن را که قبلاً خواندیم باید از حالا به بعد بخوانیم چون این را که امروز میخواهیم بخوانیم صغری است آنی را که قبلاً خواندیم کبری است، قاعدهاش این است که انسان اول صغری را بگوید و بعد کبری را بگوید و بعد نتیجه. ببینید الان ما میخواهیم بگوییم یک اسبابی هست که از راه آن اسباب من ظن حاصل میکنم این لفظ ظهور در این معنا دارد، خوب اول ما باید این را بخوانیم بگوییم اگر ظن پیدا کردی که این لفظ مثلاً لفظ افعل، اگر ظن پیدا کردی لفظ افعل ظهور در وجوب دارد این که ثابت شد آن وقت آن بحث قبلی شروع میشود، اگر یک کسی گفت افعل نمیدانم ظهور را اراده کرده یا نه، اصالة الحقیقة و اصالة الظهور را جاری میکنیم.
علی کل حال این بحث امروز صغروی است یعنی باید قبلاً میخواندیم، و بحث قبلی را بعدا بخوانیم. حالا میخواهیم بحث بکنیم تا حالا ظنونی را اعمال میکردیم که به وسیله او مراد متکلم را معین میکردیم، حالا میخوایم یک ظنونی را بهش توسّل بکنیم که به وسیله او ظهور ثابت بکنیم یعنی ثابت بکنیم که این لفظ ظهور در این معنی دارد، این اسباب چند تا است؟ چهار تا است، البته بیشتر است چون چهار تا مثال است من هم چهار تا سبب میگویم که هر کدام را با یک مثالی تطبیق بکنیم. مثلاً: لغوی خبر داده که لفظ صعید، صعید که در قرآن هم هست، لفظ صعید ظهور دارد، چون لغوی غیر از واضع لغت است واضع لغت میگوید من این لفظ را به ازای این معنا وضع کردم که اگر نظرتان باشد گفتیم که واضع لغت کیه؟ پروردگار است، بشر است بشر هم که هست آیاعلی بن قحطان است؟ دیگر آنها را بگذارید کنار، نه غرض لغوی غیر از واضع لغت است، لغوی به کسی میگویند که عارف به موارد استعمال است یعنی استعمالات الفاظ را خوب میداند، حالا اگر یک لغوی خبر داد که لفظ صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض، یعنی مختصّ به خاک نیست صعید مختصّ به خاک نیست فتیمموا صعیدا طیبا، صعید یعنی مطلق وجهُ الارض خاک است، شن است، سنگ است، حجر است، مدر است، کلوخ است، همه اینها مطلق وجهُ الارض است. حالا اگر یک لغوی خبر داد که صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض، خوب این برای آدم ظن می آورد آیا این ظن حجت است یعنی اگر لغوی خبر داد که صعید ظهور در مطلق وجهُ الارض دارد و قولش هم ظن آور است آیا این ظنش حجت است یا نه؟ این یک مثال.
مثال دوم: الاتراد مثلاً، اتراد یعنی شیوع، ما میبینیم خیلی متّرد است خیلی شیوع دارد که صیغه افعل در میان مردم به معنای وجوب استعمال میشود، خوب این اتّراد هم خودش یکی از اسباب ظنیه است یعنی ما میبینیم خیلی شایع است در مردم که افعل میگویند از افعل وجوب اراده میکنند، خوب این اتّراد هم یکی از اسباب تشخیص ظهور است ظنی هم هست، این دو تا مثال یعنی دو تا سبب با دو تا مثال.
مثال سوم: تبادر؛ گاهی از راه تبادر انسان ظن پیدا میکند که این ظهور در این دارد مثلاً جمله شرطیه ان جاءَ زیدٌ فاکرمهُ، خوب معنایش چیه؟ یعنی اگر زید آمد اکرام واجب است. خوب از آن چی میفهمیم؟ یعنی اگر نیامد اکرام هم واجب نیست. انتفاع جزاء عند انتفاع الشرط، یعنی اگر منتفی شد جزاء که آن وجوب اکرام است آن هم منتفی است. خوب ببینید خوب ببینید تبادر میشود این یعنی وقتی یک کسی به یک کسی میگوید ان جاء زیدٌ فاکرمهُ آدم چی به ذهنش متبادر میشود؟ متبادر میشود انتفاع عند الانتفاع یعنی چی؟ یعنی انتفاع جزاء عند الانتفاع الشرط یعنی معنایش این است که اگر نیامد اکرام هم نیست. خوب ببینید الان از راه تبادر خوب تبادر هم
ـ سؤال:...
ـ بله دیگر حالا عرض کردیم آنها به جای خودش، علت تامه نیست ولی عرض کردم متبادرش این است دیگر متبادر اگر یک نفر به یک کسی گفت ان جاء زیدٌ فاکرمهُ، متبادرش چیه؟ متبادر ابتداییش این است یعنی انتفاع عند الانتفاع یعنی جزاء یعنی اکرام منتفی است اگر مجیمنتفی شد.
خوب ببینید از این جمله شرطیه چی تبادر میشود؟ انتفاع عند الانتفاع، تبادر هم مفید ظن است پس این هم یکی از اسباب ظنیه.
یکی دیگر از اسباب ظنیه فهم عرفی است: عرف از امر بعد از حظر اباحه میفهمد، میبینید این طبیب تا دیروز به این مریضش گفته لا تأکل حامضً، ترشی نخور. امروز بعد از چند روز بهش میگوید کل حامضً. خوب عقل یعنی فهم عرفی این است که این کل، کل وجوبی نیست چرا؟ ولو کل فعل امر است و امر هم گفتیم ظهور در وجوب دارد اما این امر مسبوق به نهی است مسبوق به توهّم حظر است این امر را فهم عرفی ازش چی میفهمد؟ اباحه.
ایشان چهار تا مثال زده، من هم چهار تا سبب گفتم که با چهار تا مثال جور باشد. دوباره عرض میکنیم: لغوی خبر داده که صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض، خوب من ظن برایم حاصل میشود از این قول لغوی که صعید برای مطلق وجهُ الارض وضع شده، خوب این قول لغوی مفید ظن است یعنی ظنی است که اعمال کردیم برای به دست آوردن ظهورات. یا اتّراد ما میبینیم خیلی شایع است در عرف افعل میگویند و اراده وجوب میکنند این اتّراد هم یکی از اسباب ظنیه است یعنی از راه اتّراد من تشخیص میدهم که افعل ظهور در وجوب دارد. یکی از اسباب ظنیه به خدمت شما عرض شود که تبادر است، ما میبینیم الان کسی به کسی میگوید ان جاءَ زیدٌ فاکرمهُ متبادر ابتدائیش آن که در ذهن انسان میآید انتفاع عند الانتفاع است یعنی اگر آمد اکرامش کن یعنی اگر یعنی اگر نیامد اکرامش نکن. پس ما اینجا الان از راه تبادر ظن پیدا کردیم که جمله شرطیه ظهورش در انتفاع عند الانتفاع است. یا فهم عرفی، عرف میگوید این صیغه امری که بعد از حظر آمده عرف از آن اباحه میفهمد. نتیجةً اینها اسباب ظنیه است که ما از این راهها میتوانیم بفهمیم صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض، صیغه افعل ظهور دارد در وجوب، جمله شرطیه ظهور دارد در انتفاع عند الانتفاع، امر عقیب حظر ظهور دارد در اباحه، آیا این ظهورات حجت است یا حجت نیست؟
و امّا القسم الثانی و هو الظنّ الذی یعمل، برگردید به صفحه ۳۴ آنجا یک چند خط نگاه کنید که این عبارت به ذهنتان بیاید، اما ظنونی که، آن ظنون قبلی چی بود؟ یعمل لتشخیص مراد المتکلّم آن را که قبلاً خواندیم ظنونی بود که یعمل لتشخیص مراد المتکلّم یعنی از راه اصالة الحقیقة مراد آن آقا را معین میکردیم میگفتیم این که گفته رأیتُ اسدً، مرادش حیوان مفترس است. اما این ظنی که اینجا میخواهیم بخوانیم ظنونی است که اعمال میشود برای تشخیص ظهورات که این لفظ ظهور در چه معنایی دارد مثلاً مثل تشخیص این که انّ اللفظَ المفردَ الفلانی چند کلمه رها کنید، ظاهرٌ خبر انَّ این است لفظ مفرد فلانی یعنی فلان لفظ فلان لفظ مثل لفظ صعید الان لغوی خبر داده که این لفظ صعید ظهور دارد در آن معنای فلانی فلان لفظ ظاهرٌ فی المعنی، دوباره این مال قول لغوی مثالش هم همان مثال صعید، یعنی اگر لغوی خبر داد که لفظ صعید ظاهرٌ بحکم الوضع فی المعنی، فی العمنی کدام است؟ یعنی مطلق وجهُ الارض، اگر لغوی خبر داد که صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض این خبر لغوی مفید ظن است. آیا این ظن برای ما ظاهر درست میکند یعنی واقعا لفظ صعید ظهورش درست میشود در مطلق وجهُ الارض یا نه؟ این یک مثال.
مثال دوم: اتّراد؛ صیغه افعل ظهور دارد فی المعنی، فی المعنی یعنی چی؟ این فی المعنی را مرتبا باید یکی یکی معنا کنیم، یعنی از راه اتّراد من فهمیدم صیغه افعل ظاهرٌ فی المعنی، فی المعنی یعنی چی؟ یعنی فی الوجوب. این دو تا.
امّا برویم سراغ مثال سوم: تشخیص میدهیم مرکب فلانی، یعنی فلان مرکب، مثل جمله شرطیه ظاهرٌ فی المعنی، فی المعنی یعنی چی؟ انتفاع عند الانتفاع. فی المعنی را سه تا معنی کردیم: بنابر اولی فی المعنی یعنی مطلق وجهُ الارض، بنابر دومی فی المعنی یعنی وجوب، بنابر سومی فی المعنی یعنی انتفاع عند الانتفاع. آن وقت ببینید سه تا سبب ظنی نقل کردیم از راه قول لغوی اِخبار لغوی که گفت صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض من ظن برایم حاصل شد که لفظ صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض، اگر خدا در قرآن فتیمموا صعیدً طیبا یعنی با هر چی لازم نیست با خاک باشد با سنگ باشد با شن باشد تیمم جایز است. چرا؟ چون تو لغت گفتند صعید ظهور مطلق وجهُ الارض دارد ما میآییم در قرآن شک میکنیم آیا این ظاهر مراد است یا مقصود خاک است، باید چه کار کنیم؟ باید بگوییم ظاهر مراد است یعنی آن ظاهری که قول لغوی گفته بود صعید ظهور در مطلق وجه الارض دارد آن کلام پروردگار را هم باید بر همین معنی حمل بکنیم.
یا از راه اتّراد ظن پیدا کردم که صیغه افعل ظاهرٌ فی المعنی یعنی ظهور در وجوب دارد پس اگر یک جا افعل دیدم باید حمل بر ظهورش بکنم بگویم افعل حقیقی است یا اگر که تبادر کردم از جمله شرطیه به ذهنم متبادر شد که جمله شرطیه ظاهرٌ فی الانتفاع عند الانتفاع، پس اگر یک جا جمله شرطیه دیدم آنجا میگویم مقصودش این است اگر زید آمد اکرام کن یعنی اگر نیامد اکرام نکن. انتفاع جزاء عند انتفاع الشرط.
برویم سراغ چهارمی، گاهی تشخیص از راه فهم عرفی است، یعنی امر واقع عقیب حظر به قرینه وقوعش در مقام رفع حظر این ظاهرٌ فی مجرّد رفع الحظر، یعنی اباحه، یعنی تا دیروز میگفت نخور ترشی، امروز که میگوید کلِ الحامض یعنی آن حظر دیگر برطرف شد نه این که ترشی خوردن برای مریض واجب است، یا در آن آیه میگوید: اذا حَللتُم فصطادوا یعنی احرامها را که در آوردید واجب است، نه فهم عرفی اقتضاء میکند که آدم بفهمد امر عقیب حظر ظهور در اباحه دارد یعنی آن حظر و منعی که تا الان بود برداشته شده است. دون الالزام، ببینید اینجا فهم عرفی است، پس چهار سبب ظنی با چهار تا مثال من تطبیق کردم.
حالا ایشان میفرمایند: تمام اینها برگشتش به این است یعنی اگر لغوی گفت مثلاً این لفظ صعید ظهور در این است یا از راه اتّراد و تبادر ما یک ظهوری فهمیدیم معنایش این است یعنی واضع لغت این افعل را برای وجوب جعل کرده.
لذا میفرماید: الظنُّ الحاصل هنا، هنا کجاست؟ یعنی ظنی که یعمل للتشخیص ظواهر، این ظنی که یعملُ لتشخیص الظواهر این یرجعُ برگشتش به ظن به وضع لغوی است یعنی اگر من از راه تبادر به ذهنم آمد ان جاء زیدٌ فاکرمهُ، معنایش انتفاع عند الانتفاع است این برگشتش به این است یعنی واضع لغت جمله شرطیه را برای این وضع کرده اگر من از راه اتّراد ظن پیدا کردم که افعل معنایش وجوب است برگشتش به این است یعنی واضع لغت امده افعل را برای وجوب جعل کرده، تا حالا ما ظن از راه به حساب تبادر و قول لغوی و اتّراد و فهم عرفی گفتیم، میگوید حالا این ظنهایی که برای شما حاصل میشود که به وسیله این ظنها تشخیص میدهی ظاهر را این برگشتش به این است یعنی من ظن به وضع لغوی دارم من از راه تبادر فهمیدم که جمله شرطیه معنایش انتفاع عند الانتفاع است اما در حقیقت برگشتش به این است یعنی ظن دارم که واضع لغت این کار را کرده، این ظنونی که الان برای شما پیدا میشود برگشتش به این است یعنی برای من ظن حاصل میشود که وضع لغویش اینجوری است یعنی واضع لغت افعل را برای وجوب وضع کرده، واضع لغت صعید را برای مطلق وجهُ الارض وضع کرده، واضع لغت جمله شرطیه را برای انتفاع عند الانتفاع وضع کرده و انفهام عرفی، انفهام عرفی همان فهم عرفی است که مال مثال آخری است یعنی در آن مثال آخری که امر عقیب حظر بود این برگشتش به فهم عرفی است. خوب حالا آقای شیخ نظر شما چیه، شما این ظنها را حجت میدانید، اگر از راه تبادر از راه اتّراد از راه فهم عرفی شما ظن به یک ظهوری پیدا کردید این ظنها را حجیتش را قبول داری؟ ایشان میگوید: نه، از باب ظن خاص ما دلیل نداریم بر اعتبار این ظنون، آن را که دلیل داشتیم حجیت ظواهر بود که بحث قبلی بود که گفتیم اگر لفظی ثابت شد که ظهور در یک معنایی دارد آن وقت ما شک کردیم متکلم آن ظاهر را اراده کرده یا نه میگفتیم ظهورات حجت است، آن یقینا بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشتیم یعنی عقلاء به اصالة الحقیقة و با اصالة العموم و اصالة الاطلاق مراد متکلم را معین میکردند، آنها حجت بود اما این که حالا از راه تبادر از راه اتّراد از راه قول لغوی من ظن پیدا کردم این لفظ ظهور در این معنا دارد این ظن دلیلی نداریم بر اعتبارش این جز آن اصل اولی است، ولی مشهور گفتند چرا، ایشان در مقابل مشهور قد علم کرده میفرماید این ظنونی دلیلی بر اعتبارش نداریم تمام ادّلشون را هم باطل میکنند ولی آخر سر میفرمایند: لکنَّ الانصاف قول لغوی حجت است این ظنها حجت است و سرشان را میگذارند زمین و میمیرند. خلاصه ایشان آخرین تاریخ فوتش اینجا است، درباره حجیت قول لغوی با مشهور مخالفت میکنند میگویند این ظنون اصلاً حجت نیست شما از راه قول لغوی ظن پیدا کردی افعل معنایش وجوب است ما دلیلی بر اعتبار این ظن نداریم تمام ادلشون را باطل میکنند ولی آخر سر در حاشیه هم دارد این کتابها، یعنی بعد از این که کتاب چاپ شده ایشان دیدند اشتباه کردند نوشتند لکنَّ الانصاف حق با مشهور است قول لغوی حجت است. این دیگر آخرین بحثی بود که ایشان کردند و بعد هم از دنیا رفتند، اوثق یادم است از سابق میگوید: ادرَکهُ حادمُ الذّات، خلاصه اینجا بود که حادمُ الذّات یعنی مرگ امد گریبان شیخ را گرفت و دیگر نرسید که بقیه را تصحیح بکند. چون آخر عرض کردیم روزهای اولی که رسائل میگفتیم، رسائل آقا چاپ شده بود در زمان خود ایشان، زیاد غلطهای متعدّد داشت ایشان بنا شد که یک آقای آسید حسین تبریزی هم که خواندیم، ایشان میامده درس ایشان و خلاصه اشکالاتی میکرد شیخ در این وسطها بعضی از مبانیاش عوض شد و یکیش هم همین جا است، یعنی شاید همان آقای آسید حسین تُرک مؤثّر بوده که ایشان از این حرفش دست بردارد، لذا بعدها دیگر اصلاح نشد یعنی ایشان اوائل کتاب یک جاهایی برگشته و حال آن که همان برگشتها را دوباره آخر کتاب تکرار میکند آن وقت بعضیها میگویند چرا، چطور شیخ در آنجا، جوابش همین است شیخ به اینجا که رسید دیگر فوت شد یعنی تا اینجا آقای آسید حسین ترک مبانی ایشان را به هم زد از بعضی از حرفهایش دست برداشت و حال آنکه همان حرفها آخرهای رسائل بعضی از جاها تکرار میشود، این سرّش همین است که دیگر ایشان به آنجاها نرسید که اصلاح بکند.
خلاصه مطلب: مشهور میگویند: این ظنونی که به وسیله او یعنی این اسبابی که به وسیله او انسان ظن به یک ظهوری پیدا میکند این اسباب اصلاً حجت نیست ایشان میگویند، ولی مشهور میگویند تمام این اسباب ظنیه حجت است هم قول لغویش، هم تبادرش، هم خلاصه آن اتّرادش و هم آن فهم عرفیش.
حالا عنایت بفرمایید: ایشان میگویند اینها اسباب ظنیه ای بود که برای ما افاده میکرد که این لفظ ظهور در این معنا دارد. خوب حالا شما این ظنها را حجت میدانید؟ ایشان میگوید: نه، الاوفق بالقواعد، قواعد کدام است؟ همان ادلّه اربعه که در آخر صفحه ۳۰ گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است اصل اولی این است که هیچ ظنی اعتبار ندارد مگر ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشته باشیم، این ظنهایی که از این راهها به دست ما آمده ما دلیل بالخصوص برای اعتبارش نداریم، لذا میفرمایند: آنی که موافق با ادلّه است عدم حجیت ظن است یعنی این ظنهایی که الان شما پیدا کردید که این لفظ ظهور در این معنا دارد ما دلیل بالخصوص برای حجیت چنین ظنی نداریم. لانّ الثابت المتیقن هی حجّیةُ الظواهر، اشاره به بحث قبلی است، آنی که مسلّم است ظن به مراد است یعنی آنچه که مسلّم الحجیة است حجیة ظواهر است یعنی چیزهایی که ظاهر بودنش مُحرز شده حالا اگر یک جایی متکلم یک حرفی زد ما شک کردیم ظاهر را اراده کرده یا نه، آنجا گفتیم ظواهر حجیت است آن مسلّمُ الحجیة است، اما حجیة ظن در این که هذا ظاهرٌ فی هذا یعنی یعنی افعل ظهور دارد در وجوب، آیا صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض این ظنها را ما دلیل بالخصوص بر اعتبارش نداریم. عدا وجوهی که، مگر وجوهی که فردا انشاءالله میخوانیم، یک ادلّهای ذکر کردند یک وجوهی ذکر کردند برای این حجیت ظنها ولی برای یکدانه اش، عنایت کنید آقا ما الان چند تا چیز مثال زدیم؟ قول لغوی و اتّراد و تبادر و اینها را ما مثال زدیم، این ظنها را مشهور میگویند حجت است آن وقت دلیل که میخواهند بیاورند برای یک دانهاش میآورند یعنی برای این که معطّل نشوند فقط برای قول لغوی، عرض کردیم ما سه تا سبب ظنی خواندیم اتّراد و تبادر و قول لغوی، اینها میگویند تمام این ظنها که از این اسباب به دست ما میآید حجت است، اما دلیل وقتی میخواستند بیاورند فقط برای یکدانهاش آوردند که دیگر خیلی معطّل نشوند مثلاً ظن حاصل از قول لغوی را مطرح کردند دیگر آن ظن حاصل از تبادر را برایش دلیل نیاوردند چون دلیلش همین است دیگر یعنی اگر ثابت کردند این طریق ظنی حجت است آنهایی دیگر هم میشود حجت. ایشان میفرماید: اینها چند تا دلیل اقامه کردند برای حجیة این ظنها البته برای یکدانه اش گفتند، گفتند این ظن حاصل از قول لغوی حجت است ولی آن را هم ما قبول نداریم از باب ظن خاص البته. عنایت بفرمایید: ایشان میگوید صرف این که من ظن پیدا کنم این ظاهر در این است یعنی صعید ظهور در مطلق وجهُ الارض، افعل ظهور در وجوب، جمله شرطیه ظهور در انتفاع عند الانتفاع، صرف اینکه این ظنها را من پیدا کنم لا دلیلَ علیه ما چه دلیلی داریم بر اعتبار این ظنون؟ این هم داخل در تحت اصلی اولی است ما بالخصوص دلیلی نداریم بر اعتبار چنین ظنونی، بله یک وجوهی گفتند یک چند تا دلیلی اقامه کردند، ذکروها فی اثبات جزئی، جزئی یعنی چی؟ یعنی قول لغوی ولو همه این ظنها را حجت میدانند از هر راهی پیدا بشود اما ادلّهای که گفتند برای یکدانه اش گفتند یعنی یک ادلّهای اقامه کردند با آن ادلّه ثابت کردند حجّیت ظن حاصل از قول لغوی را، آنهای دیگر را هم قبول دارند یعنی آن ظنهای دیگر را هم از باب ظن خاص حجت میدانند ولی برای این که معطّل نشوند برای یکدانه از این ظنها دلیل آوردند. آقایان مشهور وجوهی ذکر کردند برای حجیت این ظن به ظهور اما این وجوه درباره جزئی، یعنی قول لغوی، برای حجیت قول لغوی برای اثبات جزئی این مسأله، کدام مسأله؟ مسأله تشخیص ظواهر، در این مسأله تشخیص ظواهر یعنی عمل به ظن برای تشخیص ظواهر یک دانه از این اسباب را گفتند. و هی، هی به چی برمیگردد؟ به آن جزئی، نگویید چرا ضمیر مونث است برای این که خبرش مونث است اگر خبرش مونث نبود هو میآورد که برگردد به جزیی، غرض هی به جزئی برمیگردد که مذکر است اما علت تئنیثش این است که خبرش مونث است. و هو یعنی آن جزیی کدام است؟ حجیت قول لغوی، یعنی خلاصه این آقایان این ظنی که از این اسباب به دست میآید برای اینکه این ظهور دارد در این معنی تمام این ظنها را حجت میدانند ولی دلیل که خواستند بیاوردند برای یکدانهاش آوردند مثلاً گفتند اگر لغوی گفت این لفظ صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض و برای ما ظن آورد این ظن حجت است ولو آنهای دیگر را هم حجت میدانند اما دلیلشان برای این که خیلی طول نکشد فقط راجع به یکدانه از این اسباب ظنیه گفتند.
فانَّ المشهور کونُه یعنی آن جزئی که همان قول لغوی میشود، آن ظن حاصل از قول لغوی را از ظنون خاصّه میدانند.
[ظن خاص و ظن مطلق]
حالا ظنون خاصّه تعریفش چیه؟ عرض کردم اینها را تا حالا دو سه بار گفتیم؛ ما دو جور ظن داریم ظن مطلق، ظن خاص، ظن خاص به ظنونی میگویند که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم مثلاً خبر ثقه، به خبر ثقه ولو خبر ثقه مفید ظن است اما بهش میگویند ظن خاص انقدر آیات روایات، اجماع، عقل ما داریم که خبر ثقه حجّت است، پس بنابراین خبر ثقه را میگویند ظن خاص برای این که دلیل معتبر است بالخصوص بر حجّیت خبر ثقه، لذا اگر فرد ظهوراتی را خواندیم اصالة الحقیقة، اینها را بالخصوص دلیل داریم بر این که ظهورات حجت است، ظنون خاص معنایش این است: که اگر زمان انفتاح باب علم هم بشود، یعنی زمان ولی عصر سلام الله علیه) اگر بشود باز هم ظنون خاصه حجت است، یعنی حالا فرض کنید امام زمان تشریف آوردند باز هم الان خبر ثقه حجت است باز هم اصالة الحقیقة حجت است حالا در زمان ایشان یک نفر میگوید رأیتُ اسدً، من شک میکنم مرادش از این اسد چیه؟ اصالة الحقیقة جاری میکنم و به وسیله اصالة الحقیقة مرادش را معین میکنم. ببینید ظنون خاصه این است ظنون خاصه دلیل بر اعتبارش داریم یعنی چی؟ یعنی قطع نظر از انسداد هم حجت است الان انسداد باب علم است ولی قطع نظر از انسداد باب علم یعنی انفتاح باب علم هم که باشد باز هم این ظنون خاصه حجت است، نقطه مقابلش چیه؟ ظنون مطلقه، یک ظنونی ما داریم آقا دلیل بالخصوص بر اعتبارش نداریم بلکه با یک مقدماتی آمدند آن ظن را حجت کردند، همان داستان میرزای قمی که تا حالا چند بار گفتیم دوباره عرض میکنیم: میرزای قمی میگوید اگر شما خواب دیدید، حالا این مثال خواب را نمیزند من میگویم، اگر شما خواب دیدی مثلاً نماز جمعه واجب است و از این خوابت ظن به وجوب پیدا کردی ایشان میگوید نماز جمعه بر تو واجب است چون خواب دیدی. میگوییم آخر چرا؟ میگوید: ما یقین داریم احکامی هست در واقع این یک، یقین داریم آن احکام را هم از ما میخواهند این دو، و دستمان هم که علما به آنها نمیرسد باب علم مسدود نسبت به احکام واقعی است ما چه خبر داریم در لوح محفوظ چیه این سه، احتیاط هم که مشکلات دارد که اگر ما بخواهیم احتیاط بکنیم برای وصول به احکام واقعیه گرفتار عسر و حَرَج میشویم، شک و وهم که مرجوح است پس عقل میگوید چی؟ حکومتی هم شدیم اگر نظرتان باشد، عقل حکم میکند آقا از هر راهی ولو خوابیدن، از هر راهی شما ظن به یک حکم شرعی پیدا کردید آن ظن حجت است. خوب ببیندی الان این ظن حاصل از خواب را ایشان میگوید حجت است خوب چه دلیلی دارد، همین مقدمات ببینید با توجه به انسداد حجت است یعنی دیگر امام زمان تشریف بیاورند ظن مطلق حجت نیست، چرا؟ برای این مقدمه سومش انسداد است چون که احکامی هست از ما میخواهند باب علم هم مسدود است پس ناچار به ظن عمل کن، خوب زمان انفتاح دیگر باب علم مسدود نیست یعنی مقدمه سوم منتفی میشود لذا ظنون مطلقه ظنونی است که فقط در زمان انسداد حجت است یعنی چون احکامی هست از ما میخواهند، علم هم بابش مسدود است نمیدانیم چیه، احتیاط هم مشکلاتی دارد، شک و وهم هم مرجوح است اضطرارا ناچارا عمل میکنیم به هر ظنی که از هر راهی به دست ما آمد. پس نتیجةً چی شد آقا؟ ظنون خاصه قطع نظر از انسداد حجت است یعنی ادلّه اعتبار داریم ادلّه معتبره داریم بر حجیتش قطع نظر از انسداد یعنی باب علم هم که مفتوح باشد باز هم آن ظنها حجت است ولی برخلاف ظنون مطلقه که اگر انسداد تبدیل به انفتاح بشود دیگر حجت نیست.
حالا عنایت بفرمایید: ایشان میفرماید ظنون خاصه چیه؟ ظنون خاصه این است: ثبت حجّیتها مع قطع النظر ببینید یعنی اگر باب علم هم مفتوح بشود قطع نظر از انسداد باب علم در احکام شرعیه، اشاره به ظن مطلق است، برخلاف ظن مطلق که چون دلیل بالخصوص ندارد با توجه به انسداد باب علم چون مقدمه سوم همین است دیگر احکامی هست یک، از ما میخواهند دو، باب علم به احکام هم مسدود است، خوب معلوم است اگر باب علم مفتوح باشد دیگر ظن مطلق حجت نیست، ایشان میگوید ظن خاص ظنی است که قطع نظر از نسداد باب علم حجت است.
[اقسام انسداد]
این را هم عنایت بکنید آقا: انسداد ما دو جور داریم؛ انسداد کبیر، انسداد صغیر، اگر انسداد را نسبت به احکام حساب کنیم میشود انسداد کبیر، اگر نسبت به غیر احکام حساب کنیم میشود انسداد صغیر، مثلاً ما الان باب علم به لغات برایمان مسدود است این چه انسدادی است؟ صغیر، در باب رجال باب علم به احوال رُوات برای ما مجهول است ما علم نداریم صددرصد آن آقا فاسق است آن آقا عادل است، علم صددرصد نداریم باب علم به احوال رجال برای ما مسدود است، به این چه انسدادی میگویند؟ صغیر. خلاصه این را عنایت داشته باشید اگر انسداد را نسبت به احکام ملاحظه بکنید بگویید آقا باب علم نسبت به احکام شرعیه برای ما مسدود است، این چه انسدادی است؟ کبیر. اگر انسداد را بزنید به احکام انسداد میشود کبیر، اما اگر انسداد بخورد به غیر احکام همین مثالهایی که من زدم، ما الان باب علم به احوال رباط برای ما مسدود است این چه انسدادی است؟ صغیر پای احکام تو کار نیست، در باب لغت علم به تفاصیل لغت بابش بر ما مسدود است، پس شد انسداد صغیر، یا مثلاً فرض کنید علم به مرادات متکلّم غالبا برای ما مسدود است آن آقایی که میگوید رأیتُ اسدً که من صددرصد علم ندارم که مرادش حیوان مفترس است، علم به مرادات متکلم غالبا باب علمش برای ما مسدود است. خلاصه مطلب اگر انسداد را نسبت به احکام شرعیه تصور کنید میشود انسداد کبیر، لذا میرزای قمی انسداد کبیری است ببینید میگوید احکامی هست یک، از ما میخواهند دو، و باب علم به احکام شرعیه هم برای ما مسدود است، چه انسدادی شد؟ کبیر، هر وقت انسداد متعلّقش احکام شد میشود انسداد کبیر. الان ایشان اسم نیاورد ولی دیگر شما متوجه بشوید ببینید حجیت ظنون خاصه این است قطع نظر از انسداد باب علم در احکام شرعیه، یعنی قطع نظر از انسداد کبیر یعنی دلیل اعتبار ظنون مطلقه انسداد کبیر است اما دلیل اعتبار ظنون خاصه انسداد کبیر نیست بعد ایشان میگوید و ان کانت الحکمةُ بنابراین انسداد اصلاً علت اعتبار نیست یعنی علت اعتبار ظنون خاصه انسداد نیست حتی به عنوان انسداد صغیر هم علت نیست ولی به عنوان مصلحت چرا، یعنی ما میتوانیم بگوییم علت انسداد مصلحت است یعنی گاهی به عنوان مصلحت ما انسداد را سوال میکنیم. الان یک مثال بزنم: خبر ثقه گفتیم حجیتش مسلّم است ادلّه خاصه دارد، آن وقت یک نفر سوال میکند میگوید حکمتش چیه چرا شارع خبر ثقه را حجت کرده؟ میگوییم برای این که غالبا باب علم به احکام واقعیه مسدود است برای ما که خلاصه علت اعتبارش ادلّه معتبره است اما به عنوان مصلحت آن هم انسداد صغیر به عنوان مصلحت گاهی مطرح است. مثل این که الان یک قدری برای رفقا مشکل است فردا انشاءالله دوباره توضیح میدهم. ببینید ایشان میفرمایند: انسداد کبیر، نداشتیم کبیر اما آن باب علم به احکام شرعی انسداد کبیر است، یعنی انسداد کبیر علت اعتبار نیست ظنون خاصه علت اعتبارش چیه؟ یک ادله معتبره انسداد کبیر علت اعتبارش نیست. و ان کانتِ الحکمة اگر چه به عنوان حکمت اعتبار آن ظنون خاصه انسداد صغیر است یعنی انسداد صغیر به عنوان حکمت او دخالت دارد در ظنون خاصه، فی غالب موارد ظنون خاصه، فانّ الظاهر این است که حکمت اعتبار اکثر ظنون خاصه، انسداد خط بعد خبر آن انّ انسداد بعدی است، ما ولو گفتیم انسداد کبیر علت اعتبار نیست ولی حکمت اعتبار اکثر ظنون خاصه انسداد باب علم است یعنی انسداد صغیر است در غالب مواردش مثل چی؟ مثل اصالة الحقیقة که قبلاً صحبتش شد یا غیر از اصالة الحقیقة مثل خبر ثقه اینها ظنون خاصه است علت اعتبارش ادلّه معتبره است انسداد علت اعتبار نیست ولی به عنوان حکمت چرا آن هم انسداد صغیر به عنوان حکمت. فی غالب مواردها من العرفیات و الشرعیات. والمراد، باید بگوید فالمراد، پس مراد به ظن مطلق ما ثبت اعتبارهُ من اجل انسداد کبیر، ببینید ظن مطلق چیه؟ ظن مطلق ظنی است که علت اجل یعنی علت، ظن مطلق آن است علت اعتبارش چیه؟ انسداد کبیر یعنی چون باب علم به خصوص احکام شرعیه مسدود است از آن جهت ظن مطلق حجت است ولی والمراد به ظن الخاصّ ما ثبت اعتباره لا لاجل الاضطرار ولی برخلاف ظنون مطلقه که بالخصوص دلیل بر اعتبارش نداریم بلکه از باب اضطرار چون دستمان به واقع نمیرسد و واقع را هم از ما میخواهند از این جهت ظن مطلق میشود حجت. لا لاجل الاضطرار الی اعتبار مطلق الظنّ، مراد به ظن خاص ظن مطلق آن بود که لاجل الاضطرار معتبر بود اما ظن خاص لا لاجل الاضطرار یعنی ظن خاص اگر معتبر است اعتبارش به خاطر آن ادلّه معتبرهای است که هست که باعث ظن میشود بعد تعذّر العلم، یعنی چون که علم متعذّر است بعضی از ظنون را شارع جایگزین علم کرده.
کیف کان سر مطلب است، این دو سه خط هم روشن نشد انشاءالله فردا توضیح بیشتری میدهیم.