درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۰۵: حجیت قول لغوی ۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

بعد از این که بحث در حجّیت ظهورات تمام شد یعنی یک اسباب ظنیه ‏ای ما داشتیم که به وسیله آنها مراد متکلم را تشخیص می‏دادیم، گفتیم آن اسباب ظنیه از تحت آن قاعده اولیه خارج است یعنی ظنونی است بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشتیم سیره عقلائیه اصالة العموم و اصالة الاطلاق و اصالة الحقیقة و اصالة عدم القرینه را معتبر می‏داند پس بنابراین ولو اینها اسباب ظنیه است یعنی با اصالة الحقیقة ما قطع پیدا نمی‏کنیم ظن پیدا می‏کنیم اما ظنی است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم، اما آن تمام شد. دیروز اسباب ظنیه ‏ای را شروع کردیم که به وسیله آن اسباب ظنیه تشخیص می‏دهیم این لفظ ظهور در این معنا دارد مثلاً یکی از اسباب قول لغوی است لغوی آمده می‏گوید لفظ صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض منحصر به خاک نیست تراب خالص نیست فتیمموا صعیدا، صعید مطلق وجهُ الارض است تراب خالص باشد سنگ باشد، کلوخ باشد، شن باشد فرقی نمی‏کند خوب لغوی آمده خبر میدهد که این لفظ صعید ظهور دارد در مطلق وجهُ الارض. یا من می‏بینم که اتّراد دارد خیلی شایع است که از صیغه افعل اراده وجوب می‏کنند خوب این اتّراد هم یکی از اسباب ظنیه است علم که برای انسان نمی‏آورد. یا مثلاً جمله شرطیه متبادر از جمله شرطیه انتفاع عند الانتفاع است یعنی اگر کسی به کسی گفت ان جاءَ زیدٌ فااکرمهُ، اینجور به ذهن تبادر می‏کند یعنی اگر نیامد اکرامش نکن انتفاع اکرام عند الانتفاع مجی. یا می‏بینیم فهم عرفی از امر بعد از حظر استفاده اباحه می‏کنند اینها اسباب ظنیه است آیا این اسباب ظنیه که مرجع همه اینها به این است که خلاصه در لغت واضع این را وضع کرده برای او آیا این اسباب ظنیه که باعث می‏شود آدم ظن پیدا کند این لفظ ظهور در آن معنا دارد آیا معتبر است یا نه؟ ما می‏گوییم معتبر نیست اصل اولی حرمت عمل به ظن است اصل اولی بی‏اعتباری ظن است مگر ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشته باشیم و اینجور ظنون دلیل بر اعتبارش نداریم بالخصوص که تبادر حجت باشد یعنی یک دلیل عقلی ما داشته باشیم که تبادر حجت است، اتّراد حجت است، پس اینها از باب ظن خاص حجت نیست. ولی در مقابل مشهور گفتند چرا این اسباب ظنیه حجت است، دلیلتان چیه؟ یکدانه حجت آوردند و بقیه را گذاشتند کنار مثلاً گفتند لغوی اگر آمد گفت این لفظ ظهور در این معنا دارد و شما ظن برایت حاصل شد این ظن از باب ظن خاص حجت است که دلیلش را هنوز نخواندیم دلیلشان را امروز می‏خوانیم، ادّعای اجماع کردند از عقلاء علماء که خلاصه قول لغوی چون اهل خبره است حجت است. بنابراین ما هم همین یکدانه را می‏گوییم آنهای دیگر را نگفتند یعنی دلیلی که برای حجیت ظهور این لفظ در آن معنا این ظنش حجت است یک راهش را دلیل آوردند و آن راه قول لغوی است آمدند گفتند اینها از باب ظن خاص حجت است، چرا؟ برای این که عقلاء در هر فنی به متخصص مراجعه می‏کنند، در باب لغات هم لغوی متخصص است، پس بنای عقلاء که در هر فنی، که امروز می‏خوانیم، بنای عقلاء به این است که در هر فنی به متخصص مراجعه می‏کنند لغوی هم که متخصص این کار است پس اگر ما ظنی از قولش پیدا کردیم این ظن را عقلاء معتبر می‏دانند. پس می‏شود از باب ظن خاص، ولی ایشان می‏فرماید ما قبول نداریم اینها از باب اضطرار است از باب ظن مطلق است چه بکنیم؟ از آنطرف احکامی داریم، از آنطرف هم معنایش را همه را نمی‏دانیم مجبوریم ناچارا به قول لغوی مراجعه کنیم. ایشان می‏گوید ظن مطلق است آن وقت به این مناسبت راجع به ظن خاص و ظن مطلق ایشان تعریفی فرمودند، فرمودند: ظن مطلق آن است که دلیل اعتبارش انسداد کبیر است انسداد کبیر یعنی چی؟ همانی که مقدمه سوم میرزا است، ما احکامی داریم دستمان هم نمی‏رسد و علم به غالب شرعیه هم بابش برای ما مسدود است به این می‏گویند انسداد کبیر، آن وقت این انسداد کبیر ظن مطلق را حجت می‏کند یعنی از راه خواب هم شما ظن به یک حکم شرعی پیدا کردی این انسداد کبیر ظن شما را حجت می‏کند چون باب علم به احکام شرعیه بر ما مسدود است از آنطرف هم که از ما می‏خواهند، از یکطرف هم که احتیاط مشکلات دارد پس از هر راهی ظن برایت پیدا شد به حکم شرعی آن ظن برایت حجت است. پس ظنون مطلقه دلیل اعتبار ندارد بالخصوص دلیل اعتبارش چیه؟ انسداد کبیر، چون که ما باب علم نسبت به احکام شرعیه برای ما مسدود است پس ناچار به ظن عمل می‏کنیم علت اعتبارش انسداد کبیر است، اما ظنون خاصه اینجوری نیست علت انسداد علت اعتبارش انسداد کبیر نیست، علت اعتبارش ادلّه دیگر است ظنون خاصه به ظنونی می‏گویند که انسداد کبیر علت اعتبارش نیست علت اعتبارش ادله معتبره است اصلاً انسداد کبیر دخالت ندارد در اعتبار آنها، بعد بلافاصله می‏فرماید بله انسداد به عنوان علت دخالت ندارد ولی به عنوان حکمت دخالت دارد.

[فرق بین علت و حکمت]

اول فرق بین به حساب علت و حکمت معلوم بشود ببینید آقا ما به شما می‏گوییم اکرم زیدً لانّهُ عادل یا می‏گوییم روایت اغتسل یومَ الجمعة للنظافة، این دو تا تعبیر را عنایت کنید: اکرم زیدً لانّهُ عادل، اغتسل یوم الجمعة للنظافة، خوب اینها هر دو لام دارد ولی اولی لامش لام علت است دومی لامش لام حکمت است، تعریف علت و حکمت این است: علت به چیزی می‏گویند که حکم وجودا و عدما دائر مدار این باشد، الان اکرم زیدً لانّهُ عادل، حکممان کدام است؟ وجوب اکرام، این وجوب اکرام وجودا و عدما دائر مدار عدالت است یعنی اگر عدالت بود اکرام واجب است عدالت نبود اکرام واجب نیست، علت معلوم شد؟ تعریف علت چیه؟ این است: علت به چیزی می‏گویند که حکم وجودا و عدما دائر مدار او باشد الان حکم ما وجوب اکرام است این حکم وجودا و عدما دائر مدارد عدالت است این عدالت اگر بود حکم که وجوب اکرام هست اگر نبود آن وجوب یعنی حکم اکرام نیست. اما حکمت دومی: اغتسل یومَ الجمة للنظافة غسل جمعه بکن برای نظافت، این هم لام دارد مثل او اما لامش لام حکمت است یعنی چی حکمت؟ یعنی این للنظافة حکم یعنی استحباب غسل جمعه، استحباب غسل جمعه وجودا دائر مدار این است نه عدما، ببینید آقا روز جمعه آن وقتها خوب خیلی کثیف بودند عربها پیغمبر فرمودند: اغتسل یوم الجمعة مثلاً للنظاقة، خوب این للنظافة را ما بهش می‏گوییم حکمت یعنی حکمت تشریعش این بوده که آنها کثیف بودند مستحب بوده رجحان داشته غسل بکنند برای نظافت. خوب حالا شما پنجشنبه رفتی حمام هفت هشت ده دفعه هم کیسه و صابون و حسابی نظافت پیدا کردید، باز هم صبح جمعه مستحب است بروید غسل بکنید. ببینید دیگر اینطور نیست که اگر نظافت نبود استحباب هم نباشد حکم یعنی استحباب غسل وجودا دائر مدار نظاف است عدما دائر مدار نظافت نیست یعنی اگر شما بدنت هم نظیف بود نگویی حالا که نظیفی پس غسل جمعه استحباب ندارد ولو نظیفی باز هم مستحب است. چقدر فرق کرد با اولی، در اولی عدالت بود حکم بود، نبود حکم نبود، اما در اینجا اگر بدن کثیف بود آن حکم هست چون للنظافة است ولی اگر بدن هم تمیز بود باز هم غسل جمعه مستحب است این را می‏گویند حکمت.

حالا ایشان چی می‏خواهند بگویند؟ ایشان می‏فرمایند که: ظنون مطلقه به ظنونی می‏گویند که علت اعتبارش انسداد کبیر است خوب علت چی شد؟ یعنی اگر زمان حضرت شد سلام الله علیه انسداد تبدیل به انفتاح شد دیگر آنجا آن ظن مطلق حجت نیست تا زمانی که انسداد است مثل زمان ما آنجا آن ظن را بهش عمل بکن، زمان انفتاح دیگر انسداد نیست حالا که انسداد نیست اعتبار هم نیست. ایشان می‏فرماید: ظنون مطلقه به ظنونی می‏گویند که علت اعتبارش انسداد کبیر است اگر انسداد کبیر بود مثل زمان ما اینجا ظنی که شما از خواب پیدا کردید حجت است، اگر انفتاح شد و انسداد از بین رفت دیگر آنجا ظنی که از خواب پیدا بکنی به درد نمی‏خورد چرا؟ چون علت اعتبارش انسداد است و در زمان ظهور حضرت انسداد تبدیل به انفتاح می‏شود علت که برود حکمش هم می‏رود اما ظنون خاصه چی؟ علت اعتبارش انسداد نیست ادله معتبره ما داریم بر اعتبارش، اما ما گفتیم انسداد دخالت ندارد به عنوان علت اما انسداد به عنوان حکمت دخالت دارد آن هم انسداد صغیر، الان عنایت بکنید یکی دو تا مثال باید بزنم از آن جاهایی است که عبارت یک قدری مشکل است ولو یک قدری هم معطّل بشویم مانعی ندارد، ببینید آقا الان مثلاً قول رجالیین حجت است یعنی یک رجالی اگر بگوید آن آقا آن راوی عادل است می‏پذیریم روایتش را، اگر بگوید آن راوی فاسق است روایتش را نمی‏پذیریم علتش چیه؟ علتش ادله‏ای که در جای خودش هست برای این که رجالیین اهل خبره هستند و اهل خبره را علماء قولشان را معتبر می‏دانند، پس قول رجالیین چرا معتبر است؟ للدلیل المعتبر، اما یعنی انسداد احکام انسداد کبیر دخالت ندارد علت اعتبارش ادله معتبره است، حالا من سؤال می‏کنم می‏گوییم چرا این رجالیین حکمتش چیه که قولشان معتبر است؟ شما می‏گویید برای این که ما غالبا علم نداریم به حالات رجال ما که غالبا علم به حالات رجال صددرصد نداریم، حکمتش این است چون علم به حالات رجال بر ما منسّد است قول اینها را می‏پذیریم. ببینید علت اعتبارش چیه؟ بنای عقلاء، چرا قول رجالیین معتبر است؟ دلیل حسابی دارد بنای عقلاء، اما همین قول رجالی که معتبر است به خاطر دلیلی که دارد من می‏آیم از شما سوال می‏کنیم می‏گویم حکمتش چیه چرا عقلاء قول رجالی را معتبر می‏دانند؟ شما چی جواب می‏دهید؟ می‏گویی آخر ما که صددرصد علم نداریم به حالات رُوات ما که علم به حالات روات نداریم علم به حال روات بر ما مسدود است، چه انسدادی شد؟ انسداد صغیر نه کبیر، آن هم به عنوان حکمت نه به عنوان علت، آنها دخالت دارد در ظنون خاصه. باز یک بار دیگر عرض می‏کنم که دیگر خوب جا بیفتد، یک بار می‏گویم که رفقا بعضی متوجه، آخر آقای بروجرودی خیلی تکرار می‏کردند مرحوم آقای بروجردی درس را تکرار می‏کردند، می‏گفتند آقا چقدر تکرار می‏کنی؟ ایشان می‏گفت تکرار می‏کنم که خودم بفهمم، علی کل حال نه ما تکرار می‏کنیم که بعضی از رفقا بفهمند. خلاصه دوباره عرض می‏کنم: ظنون مطلقه ظنونی است که علت اعتبارش انسداد است که اگر انسداد برود علت اعتبار آن هم می‏رود، امّا ظنون خاصه علت اعتبارش ادله معتبره است، ادله معتبره ما داریم بر این که این ظن معتبر است، اما انسداد در آن دخالت ندارد به عنوان علت، بله به عنوان حکمت آن هم انسداد صغیر، همین مثالی که زدم مثال خوبی است قول رجالیین یقینا معتبر است ادله‏ اش سر جای خودش، آن وقت شما از حکمتش سوال می‏کنی می‏گویی آقا چرا قول رجالیین با این که مفید ظن است چرا معتبر است حکمتش چیه؟ می‏گوییم حکمتش این است برای این که علم به معرفت احوال روات علمش برای ما مسدود است، ببینید انسداد در غیر احکام اسمش انسداد صغیر است، علم صددرصد نسبت به حالات روات برای ما مسدود است چون علم به حالات یقینی‏شان مسدود است حکمت این که عقلاء و علماء علم رجالیین حرف رجالیین را معتبر کردند حکمتش این است، یا اصالة الحقیقة که ایشان گفتند خوب نظرتان است که ما گفتیم اصالة الحقیقة معتبر است از اصول عقلایی است دلیل اعتبارش چیه؟ انسداد کبیر نیست دلیل اعتبارش سیره عقلایی است. حالا حکمتش: یک نفر سؤال می‏کند چرا عقلاء اصالة الحقیقة را معتبر می‏دانند حکمتش چیه؟ از حکمتش سوال می‏کند علتش را که می‏دانیم چیه، علت حجیت اصالة الحقیقة آن سیره عقلایی است، آن وقت یک نفر از حکمتش سؤال می‏کند چرا عقلاء به اصالة الحقیقة عمل می‏کنند؟ حکمت می‏گوییم حکمتش این است برای این که باب علم به مرادات متکلم برای ما مسدود است چون که غالبا باب علم به مرادات متکلم برای ما مسدود است اینها آمدند اصالة الحقیقة را حجت کردند که از این راه آدم ظن به مراد پیدا بکند. خلاصه پس چی شد آقا؟ ظنون مطلقه ظنونی است که علت اعتبارش انسداد کبیر است که اگر علت برود زمان انفتاح بشود ظنون مطلقه هم اعتبارش می‏رود ظنون خاصه علت اعتبارش ادله معتبره است اصلاً انسداد در آن دخالت ندارد ولی به عنوان حکمت چرا؟ آن هم انسداد صغیر آن هم به عنوان حکمت. نتیجةً این شد تعریف ظن خاص و ظن عام.

۲

استدلال بر حجیت به وسیله اجماع و مناقشه در آن

خوب حالا ایشان می‏فرماید: ببینیم این اقایان استدلالشان چیه؟ اینها معتقدند هستند که قول لغوی بالخصوص ما دلیل بر اعتبارش داریم، یک اجماع عملی یک اجماع قولی ادّعا کردند اما اجماع عملی‏اش چیه؟ ما عملاً نگاه می‏کنیم مردم علماء به خصوص نه علماء عقلای دنیا که سر و کار با فرهنگ و کتاب و اینها دارند ولو دین هم نداشته باشند، می‏بینیم در کارهای علمی‏شان رجوع به لغت می‏کنند، خوب این سیره عقلاییه، شارع هم ردع نکرده نفرموده به قول لغویین عمل نکنید، بنای عقلاء بر این است شارع هم ردع نکرده این بنای عقلاییه کافی است برای ما که اهل خبره را قولشان را حجت بدانیم، مگر شما خانه بخواهی بسازی سراغ مهندس نمی‏روی، مگر می‏خواهی جراحی بکنی سراغ متخصص نمی‏روی، خوب لغوی هم متخصص است شما اگر در یک لغتی گیر کردی برای استنباط احکام شرعیه و لغوی این لغت را معنی کرد این ظنی که از قول لغوی می‏آید برای شما حجت است. این دلیل اجماع عملی‏شان تا برسیم به اجماع قولی.

کیف کان، حالا این دلیل‏‌های ما حرف ما درست باشد حرف آنها درست باشد آنها می‏گویند حجیتش از باب ظن خاص است ما می‏گوییم از باب اضطرار و ناچاری است، حالا به این اختلافها کاری نداریم ببینیم دلیل آن آقایان چیه؟ کیف کان فاستدلّوا، یعنی مشهور، برای این بحث کفایة را هم نگاه کنید آخر صفحه ۶۵، من این که اصرار دارم برای این که آقا کفایة یک کتاب نامأنوسی است الفاظ، شما در کنار رسائل که مطالعه کنید خیلی هم مأنوس می‏شود، آخر صفحه ۶۵ نُصبَ الی المشهور حجیةُ القول لغوی، همین ادله ‏ای که ایشان نقل می‏کند از آقایان مشهور آقای آخوند هم نقل می‏کند، بعد که ایشان ادله را ردّ می‏کند آقای آخوند هم ردّ می‏کند، استدلّوا مشهور بر اعتبار قول لغوی به چی استدلال کردند؟ به اتفاق علماء، به این می‏گویند اجماع عملی، سیره عملی، اتفاق علماء یعنی عملاً سیره عقلاییه این است که عمل می‏کنند نه تنها علماء بل جمیعُ العقلاء، عقلایی که سر و کار با حساب و کتاب و فرهنگ و لغت و اینها دارند اتفاق اینها دارند علی الرجوع الیهم که رجوع به لغوی می‏کنند در استعلام اللغات، یعنی یک لغتی که مجهول است برای این که علم پیدا بکنند بفهمند آن لغت معنایش چیه به لغوی مراجعه می‏کنند، والاستشهاد و اینها استشهاد می‏کنند باقوالهم فی مقام الاجتجاج عند المخاصمة و الجاج، کفایة یکی از ابتکارهایش این است که حرفهایش را با سجع و قافیه می‏زند یک جمله به این اضافه کرده، استشهاد می‏کنند باقوالهم فی مقام الاحتجاج عند المخاصمة و الالجالج، یعنی دو تا عالم سر یک مطلبی وقتی نزاعشان می‏شود این عالم کتاب لغوی را می‏گوید ببین بابا و او هم ساکت می‏شود، مثلاً یک عالمی فتوی داده تیمم با مطلق وجهُ الارض می‏شود، خاک باشد، سنگ باشد، حجر خلاصه کلوخ، هر چی باشد عیبی ندارد. بعد یک عالم دیگر می‏رسد بهش می‏گوید این چه فتوایی است که دادی؟ چرا آمدی فتوی دادی با همه چی، خوب باید تیمم با خاک باشد؟ کتاب لغت را می‏گذارد کنار می‏گوید نگاه کن لغوی گفته صعید مطلق وجهُ الارض است، پس خدا که می‏فرماید فتیمموا صعیدا طیبا، صعید هم که در لغت معنی شده مطلق وجهُ الارض اختصاص به، آن هم ساکت می‏شود. ببینید عند الامخاصمة و الالجاج این می‏کند احتجاج، یعنی این می‏گوید چرا اینجوری فتوی دادی و او مخاصمه می‏کند آن هم یک کتاب لغوی می‏گذارد کنارش می‏گوید ببین صعید را مطلق وجهُ الارض معنی کرده معنی نکرده به تراب خالص و او هم ساکت می‏شود. ایشان می‏گوید: از این که این خیلی رایج است استشهاد می‏کنند به قول لغوی و آن آقا هم دیگر انکار نمی‏کند می‏گوید نخیر به درد نمی‏خورد قبول می‏کند پس معلوم می‏شود قول لغوی حجت است. و لم ینکر ذلک احدٌ علی احد، آن آقا هیچ انکار نمی‏کند به این آقا که چرا به استناد لغت آمدی این فتوی را دادی، پس معلوم می‏شود قول لغوی حجت است که وقتی این آقا مدرک نشان می‏دهد او ساکت می‏شود. این شد اجماع عملی.

برویم سراغ اجماع قولی: قد حُکی؛ اینها را همه را سید مجاهد در مفاتیح صفحه ۶۱ ۶۲، اینها را ایشان آنجا نقل کرده شیخ ما هم دارد از آنجا اینها را نقل می‏کند. اما اجماع قولی: قد حکی عن السید المرتضی فی بعض کلماته آقای سید مجاهد اینها را همه را نقل کرده که ایشان ادّعای اجماع کرده علی ذلک، یعنی برای حجیت قول لغوی ولو مفید ظن هم هست این اجماع قولی است، کانَّ سید فرموده علماء تصریح کردند آن قبلی عملی بود عمل می‏کردند به قول لغویین ولی اینجا تصریح کرده که علماء گفتند قول لغوی حجت است بلکه بالاتر نه تنها علماء، اتّفاق المسلمین شیعه و سنّی عالم و جاهل بلکه ظاهر کلام محکی از سید اتفاق مسلمین است. پس این شد دو تا دلیل اولی اجماع عملی و دومی اجماع قولی، برویم سراغ سبزواری باز این هم اجماع عملی است.

قال الفاضل السبزواری، فیما حکی عنه فی هذا المقام یعنی در مقام حجیت قول لغوی ما هذا لفظه: من عین لفظش را برای شما می‏گویم، صحّةُ المراجعة مبتدا، خط بعد ممّا اتّفق علیه العقلاء این خبرش است، گفته مراجعه به اصحاب صناعات مما اتفق علیه است این را همه می‏دانند که هر کسی را در فن خودش بهش مراجعه می‏کنند و این مورد اتفاق همه عقلاء است و ائمه هم ردّ نکردند این کار را، پس معلوم می‏شود ظاهر ظنی قول لغوی حجت است، صحّة مراجعة اصحاب الصناعات مما اتفق علیه است کدام اصحاب صناعات؟ البارزین فی صنعتهم یعنی الشاخصین، آن اصحاب صنعاتی در صنعت خودشان خیلی شاخص هستند همه می‏شناسند که این طبیب خیلی متخصصی است، البارعین یعنی الفائقین کسانی که تفوق دارند در فن خودشان بر دیگران، این فیما جارومجرور متعلق به صحة است، صحت مراجعه فی مختصَّ به صناعاتهم متعلق به مراجعه، یعنی مراجعه می‏کنند به اصحاب صناعات در چی؟ در آن وجه اختصاصی‏شان در آن وجه تخصصی‏شان در صنعتّ، این صحت مراجعه مما اتفق علیه العقلاء است فی کلّ زمان و عصر، انتهی.

[مناقشه در اجماع]

خوب یک دلیل اجماع قولی و یک دلیل هم اجماع عملی هم ایشان هم آقای آخوند هر دو می‏خواهند این دلیلها را ردّ بکنند هم ایشان هم آقای آخوند غفلت کردند که یک کلمه جوابش است اجماع در مسائل اصولیه به درد نمی‏خورد اجماع اگر هم حجت باشد مال مسائل فرعیه است اجمعَ العلماء نماز جمعه واجب است، خوب است. اجمعَ العلماء عرق جنب از حرام نیست، خوب است. اجماع اگر هم بپذیریم حجیتش را مال مسائل فرعیه است، اما آیا قول لغوی حجت هست یا نه، حجیت مسالةٌ اصولیه و در مسأله اصولیه اجماع اصلاً به درد نمی‏خورد، ایشان این را نفرمودند آقای آخوند هم یعنی من جایی ندیدم توجه نکردند که بهترین ردّ این استدلال این آقایان این است که اجماع در اینجاها کاربرد ندارد. ولی ایشان جور دیگری ردّ می‏کنند ایشان می‏فرمایند: اجماع دلیل لُبّی است هر جایی که لفظ نبود می‏گویند لُبّ، خوب اجماع عملی عملاً علماء به کتاب لغت مراجعه می‏کنند خوب این عمل است عمل مجمل است مجمل هم قانونش چیه؟ اخذ به قدر متیقّن هر وقت گفتند این دلیل مجمل است باید قدر متیقّنش را بگیریم، اجماع دلیل لبّی است دلیل لبّی هم مجمل است مجمل هم باید قدر متیقّنش را گرفت باید ببینیم چرا این علماء به کتاب لغت مراجعه می‏کنند قدر متیقّنش این است که معامله شهادت می‏کنند یعنی با قول لغویین از باب شاهد عمل می‏کنند شاهد چند تا شرط دارد؟ اولاً دو تا، و ثانیا عدالت، و ثالثا عن حس، دقت کردید چه جوری می‏زند ریشه حرف را، آنها می‏گویند علماء عمل می‏کنند به قول لغوی، ایشان می‏گوید عمل می‏کنند لفظی که در کار نیست عمل است عمل هم مجمل است مجمل را هم باید قدر متیقنش را گرفت، این قدر متیقین از عمل به کتب لغت قدر متیقنش این است: در آنجایی به لغوی عمل می‏کنند که دو تا لغوی باشد هر دو هم عادل باشند و شهادتشان هم عن حس باشد اگر دو تا لغوی عادل یک لفظی را آمدند گفتند معنایش این است شاید آنجا است ما که نمی‏دانیم، می‏دانیم اینها به لغت مراجعه می‏کنند اما آیا حالا مُنجد هم همین طور است یک منجد که نه تنها عادل نیست مسلمان هم نیست خوب مسیحی است منجد، ما صحبتمان آنجا است یک لغوی متخصص مثل آقای صاحب منجد آیا این قولش حجت است یا نه؟ شما می‏گویی علماء به لغت مراجعه می‏کنند، خوب شاید علماء به لغت مراجعه می‏کنند آنجایی که دو تا لغوی آن هم عادل آن هم عن حس شهادت بدهند که این لفظ معنایش این است پس استدلالتان به هم خورد. آقای آخوند هم این اشکالها را می‏کنند.

و فیه: یعنی در این استدلال اجماع عملی شما ما اشکال داریم، انّ المتیقّنَ من هذا الاتفاق ببینید چرا می‏خواهد قدر متیقن بگیرد، برای این که اجماع دلیل لبّی است دلیل لبّی مجمل است قانون مجمل چیه؟ اخذ به متیقن‏گیری، این برای این است ایشان می‏گوید قدر متیقن از این دلیل لبی مجمل این است هو الرجوع علماء رجوع می‏کنند الیهم الی الغویین ولی با اجتماع شرایط شهادت یعنی دو شاهد عادل لغوی را قولش را می‏پذیرند و شرایط شهادت چیه؟ من العدد که دو تا و هر دو هم عادل و نحو ذلک شهادت هم بایدعن حس باشد لا مطلقا از کجا شما می‏دانید به قول المنجد که یک مسیحی است به قول او هم عمل می‏کنند؟ پس اطلاق ندارد. آن وقت ایشان یک شاهدی می‏آورد شاهد می‏اورد که علمای ما می‏گویند اگر می‏خواهی به قول رجالی مراجعه کنی باید عادل باشد یعنی اگر یک رجالی عادل آمد گفت فلانی عادل است ما روایاتش را قبول می‏کنیم اگر گفت فاسق است ما قبول می‏کنیم، خوب آمدند گفتند قول رجالی آن هم متخصص است ولی گفتند با شرط عدالت بعضی‏ها که گفتند اصلاً تعدد هم می‏خواهد یعنی اگر دو تا رجالی عادل آمد گفت فلان راوی عادل است حرفش را می‏پذیرند، پس نتیجةً قول لغوی هم مثل قول رجالیین است. لذا ایشان می‏فرماید: الا تری آیا نمی‏بینی که اکثر علمای ما بر اعتبار عدالت هستند فیمن یرجعُ الیه، من یرجع کی است؟ این من بیان آن من است من اهل الرجال یعنی در مورد رجالیین گفتند مراجعه می‏کنیم به رجالیینی که عادل باشند بلکه و بعضهُم علی اعتبار التعدّد بعضی‏ها که اعتبار تعدّد هم کردند ایشان می‏گوید جاهای دیگر هم هست در مسأله مقوم هم همین‏طور است، در مسأله مقومم هم همین طور است الان یک کسی می‏خواهیم یک جنسی را قیمت بگذاریم یک چیزی تلف شده در باب قیم مُتلفات ارش جنایات حالا یک نفر را می‏خواهیم بیاوریم که قیمت‏گذاری بکند که آن چیزی که از بین رفته قیمتش چیه، آمدند در مقوم هم همین حرفها را زدند گفتند دو تا مقوم عادل اگر آمد گفت قیمت این جنس این است آنجا ثابت می‏شود. یا در غیر مقوم، مثلاً یک معامله ‏ای کرده کسی، مشتری می‏گوید این مبیع معیوب است او می‏گوید نخیر سالم است، یک نفر باید بیاید تشخیص بدهد که این معیب است یا سالم است، می‏گویند باید دو نفر عادل باشد. از این که ما می‏بینیم در مورد رجالی در مورد مقوم در مورد مشخص معیب و صحیح اعتبار تعدد و عدالت کردند با این که اهل فن هستند از این استفاده می‏کنیم که در قول لغوی هم با این که اهل فن هستند قولشان مورد پذیرفته است که خلاصه مطلب آنجا شرایط عدالت را داشته باشد. لذا ایشان می‏فرماید که: ما می‏بینیم در مورد اهل رجال هم این را می‏گویند و ظاهر اتفاق علماء است بر اشتراط تعدّد و عدالت فی اهل الخبرة فی مسالة التقویم و غیر مسأله التقویم، می‏بینیم در مسأله مقوم هم می‏گویند آن دو نفر باید دو نفر باشد مقوم و عادل هم باشد، و غیر مسأله تقویم مثل این که می‏خواهیم تشخیص بدهیم آیا این صحیح است یا معیب است؟ خوب این تا اینجا یک اشکال، هذا این اشکال اول ما که خلاصه اگر علماء عمل می‏کنند شاید از باب این که شرایط شهادت را داشتند آن لغویین عمل می‏کردند، معَ به علاوه ایشان می‏گوید اصلاً می‏خواهی رجوع کنی به لغت برای چی؟ برای این که حقیقت را از مجاز تشخیص بدهی لغوی این چیزها سرشان نمی‏شود لغوی آقا غیر از واضع لغت است لغوی عارف به موارد استعمال است می‏داند اسد هم در رجل شجاع استعمال می‏شود هم در حیوان مفترس، این را می‏داند اما آیا کدام حقیقت است و کدام مجاز اینها را نمی‏فهمد، شما برای چی می‏خواهی به لغت مراجعه کنی؟ اشکال دوم است، چرا به لغت می‏خواهی رجوع کنی؟ می‏خواهی تشخیص بدهی که آیا لغوی کدام را می‏گوید حقیقت و کدام را می‏گوید مجاز؟ لغوی این حرفها سرش نمی‏شود لغوی فقط عارف به موارد استعمال است می‏داند اسد یک بار در رجل شجاع استفاده می‏کند عرب و یک بار هم در آن حیوان مفترس، فقط می‏داند استعمال می‏شود اما استعمالش در کدام حقیقت است در کدام مجاز است اینها به درد نمی‏خورد پس رجوع به لغوی برای تشخیص معنای حقیقت از مجاز آن هم درست نیست. اشکال دوم است: علاوه لایعرفُ الحقیقة عن المجاز بمجرد قول لغوی چرا؟ چرایش را فقط آقای آخوند در کفایة دارد ایشان چرایش را نمی‏گوید، برای این که لغوی عارف به موارد استعمال است می‏داند اسد آنجا و اینجا استعمال می‏شود اما آیا کدام حقیقت است و کدام مجاز اینها روشن نمی‏شود، اتفاقا خود مستدل فاضل شبزواری، خود اقای سبزواری هم در بعضی از کلماتش اعتراف به این مطلب کرده. فلا ینفع فی تشخیص الظواهر یعنی لا ینفع قول لغوی، پس قول لغوی در تشخیص ظواهر به درد نمی‏خورد. این ظاهر عبارت حرف خوبی نیست، قول لغوی برای تشخیص ظواهر خیلی خوب است برای تشخیص حقیقت و مجاز قولش به درد نمی‏خورد، این آقای آخوند هم عرض کردم دارد آخر ظاهر عبارت ایشان این است: می‏گوید قول لغوی به درد تشخیص ظواهر هم نمی‏خورد، به درد تشخیص ظواهر می‏خورد آقای آخوند می‏فرمایند اتفاقا ما دنبال در صفحه ۶۸ را ببینید ایشان آخر صفحه ۶۸ ایشان می‏گوید ما اتفاقا در فتوی ما دنبال ظواهر می‏گردیم ما دنبال حقیقت و مجاز نیستیم، پس ینفع قول اللغوی لتشخیص الظواهر، چی لا ینفع، لا ینفع در تشخیص حقیقت و مجاز، غرض این عبارت ظاهرش عیب دارد مگر مثل محشّین آدم اینجا تصرفی بکند، ببینید آقا قول لغوی را شما اگر رجوع کنی برای تشخیص ظواهر خوب است نافع است، برای چی نافع نیست؟ برای تشخیص حقیقت و مجاز از آن جهت نافع نیست.

الانصاف: خلاصه انصاف این است که قول لغوی حجت نیست. این از آن بی‌‏انصافی‏‌هایی است که ایشان دارد می‏کند و صفحه بعد برمی‏گردد، الان ایشان می‏گوید انصاف مطلب این است ادله‏ای که آوردند اصلاً به درد نمی‏خورد اصلاً قول لغوی حجت نیست مگر از باب اضطرار و ناچاری، ولی در آخر بحث می‏فرمایند لکنَّ الانصاف این را که نه ما اشتباه کردیم یک عمری بی‏انصافی کردیم گفتیم قول لغوی حجت نیست، آخر سر ایشان می‏فرمایند انصاف این است که قول لغوی حجت است. ولی فعلاً انصاف این است رجوع به اهل لغت فقط با شرایط شهادت می‏شود یعنی لغویی را شما می‏توانی مراجعه بکنی از قولش استفاده بکنی که شرایط شهادت در او باشد یعنی دو تا لغوی آن هم عادل باشد، لذا ایشان می‏فرماید: که انصاف مطلب این است که رجوع به اهل لغت با عدم اجتماع شروط شهادت جایز نیست یعنی شما با شروط شهادت می‏توانی رجوع به قول لغوی بکنی والّا اگر شرایط شهادت را نداشته باشد نه، مگر در سه جا، ببینید شما اگر شرایط شهادت نبود قول لغوی به درد نمی‏خورد مگر در سه جا اجتماع شهادت اگر شروط شهادت نبود نباید شما رجوع کنی مگر در سه مورد: یک: در مقامی که یحصُلُ العلم اگر از قول لغوی ولو منجد مسیحی شما قطع پیدا کردید که این لفظ معنایش این است آنجا قبول بکن چرا؟ چون حجیت علم ذاتی است این که ما به شما گفتیم شرایط شهادت باید باشد یعنی اگر قولش مفید ظن باشد والّا اگر شرایط شهادت نبود کی می‏توانی قولش را بپذیری؟ آنجایی که قولش مفید علم باشد سه جا یکیش آنجایی است که اگر شرایط شهادت نبود بخواهی رجوع بکنی در یکی از سه مقام می‏توانی رجوع بکنی یا در مقامی که یحصلُ العلم حالا منجد مسیحی است باشد، لفظ را یک جوری را معنی کرده که آدم یقین می‏کند اختلافی نیست خوب در چنین جایی که شما علم پیدا کردید این قطعا برای شما حجت است. لذا ایشان می‏فرمایند: یک جا کجا؟ آنجایی که علم حاصل بشود بالمستعمل فیه از مجرّد ذکر لغوی واحد یا ازید یک نفر دو نفر خلاصه اگر به شما گفتند این معنایش این است: یک جوری هم معنی کردند که دیگر آدم یقین می‏کند اختلافی نیست خوب آنجایی که یقین می‏کنی دیگر اختلافی نیست آنجا قول لغوی حجت است حالا یک لغوی باشد دو تا باشد عادل باشد نباشد، بر وجهی معنی می‏کند که یعلم کونه من المسلّمات عند اهل اللغة یعنی همین آقای المنجد یک جوری این لفظ را معنی می‏کند که آدم یقین دارد که دیگر این ارسال مسلمات است بدون اختلاف آنجا قولش حجت است، نظیر این گاهی هم در فقه می‏شود مثلاً چهار پنج نفر از علماء یک مسأله ‏ای را با یک جزمی با یک خلاصه علم صددرصدی می‏گویند که دیگر آدم یقین می‏کند این مسأله اختلافی نیست، خوب چطور در آنجا هم می‏شود در فقه قول آن سه چهار تا را بپذیر که اگر گفتند این مسأله اجماعی است و خلاصه جوری حرف زدند که آدم قطع پیدا می‏کند که اختلافی نیست اینجا هم همین جور. ایشان می‏فرمایند: اگر یک لغوی علی وجه یعنی به یک جوری این لفظ را معنی کرد که یعلم آدم یقین می‏کند که این از مسلّمات اهل لغت است یعنی دیگر احتمال خلاف در آن نیست آنجا شما این قول لغوی را بپذیر، چرا؟ چون حجیت علم ذاتی است دیگر قبلاً خواندیم علم و قطع حجیتش ذاتی است و اگر قول لغوی یک جا برای شما علم آورد آن حجتش برای شما حجت است.

کما قد یحصل العلم چون گاهی همین مطلب اتفاق می‏افتد در مسائل فقهیه من ارسال جماعة لها، لها به آن مسأله فقهی برمی‏گردد، گاهی یک جماعتی ارسال یعنی اطلاق، یک جوری این قول را اطلاق می‏کنند که اطلاقُ المسلّمات است؛ یعنی سه چهار نفر بیشتر نیستند اما یک جوری مسأله را مطرح می‏کنند که آدم یقین می‏کنند بابا این مسأله ارسال مسلّم است، آنجا هم علمش حجت است مال قول لغوی هم اگر اینجوری شد حجت است. پس قول لغوی اگر شرایط شهادت را نداشت کجا قولش حجت است؟ آنجایی که مفید علم باشد این یک جا. دو: امّا فی مقامات یتسامح فیها، گاهی در یک جاهایی است آقا قابل تسامح است، خوب آنجا هم به لغت مراجعه کن، آخر یک وقت هست انسان یک حکمی عملی شرعی می‏خواهد بگیرد نمی‏تواند به لغوی اکتفاء کند یک وقت هست نه یک حکم استحبابی است مثلاً فرض بفرمایید الان قرآن می‏فرماید: وامسحوا الی الکعبین به کعبین مسح کنید، خوب ما روی چند بار این عمل را می‏خواهیم بکنیم می‏خواهیم نماز بخوانیم، حالا می‏رویم به لغت مراجعه می‏کنیم می‏گوید کعب هوَ قُبةُ القدمین، آن برآمدگی پا است. حالا ما می‏توانیم به قول لغوی عمل کنیم؟ نه، ایشان می‏فرمایند، چرا؟ اینجا پای حکمُ الله است من باید یقین کنم تا کجا مسح باید بکشم یک حکمی است که هر روز به آن محتاج هستم، اینجا نمی‏شود به قول لغوی مراجعه کنیم احتیاطا مسح یک خرده بالاتر بکش تا مچ پایت تا یقین کنی به وظیفه عمل کردی. اما گاهی اوقات یک چیزهایی است که قابل مسامحه است مثلاً ما در روایات داریم: یستحبُّ اکلُ علس مستحب است آدم علس بخورد خوب علس چیه؟ مراجعه به لغت می‏کنیم در لغت می‏گوید علس یک نوع گندمی است که توی یک پوست سه تا حبه گندم است، تو این گندمها تو یک دانه پوست یک دانه حبه است، اما علسیک نوع گندمی است که در یک پوست سه تا گندم است، خیلی خوب حالا بیا به این علس عمل بکن چرا؟ چون حکم استحبابی است آن کعب حکم وجوبی بود نمی‏شد برای تشخیص کعب به یک لغوی مسیحی مراجعه کنی، اما در اینجا حالا مسیحی است باشد شما یک حکم یتسامح است چون می‏گویند در مستحبات تسامح می‏کنند خوب اینجا هم الان روایت می‏گوید اکل علس مستحب است ما هم علس نمی‏دانیم معنایش چیه به لغت مراجعه می‏کنیم، اقربُ الموارد را ببینید ایشان می‏گوید علس یک نوع گندمی است که در یک پوست سه دانه گندم است. خیلی خوب به قول اقربُ المواراد بگو علس همین است و مستحب است خوردن این. پس در یک جای دیگر هم می‏شود آدم به قول لغوی ولو شرایط شهادت را نداشته باشد عمل کند، کجا است؟ در مقاماتی که یتسامحُ فیها تسامح می‏شود در آنها، مثل چی؟ همین علس اما قضیه کعب که تسامح ندارد آن یک حکم وجوبی است در مقاماتی که در آنجاها تسامح می‏شود لعدم التکلیف الشرعی بتحصیل العلم بالمعنی اللغوی چون مکلّف نیستیم که علم پیدا کنیم در مستحبات هم که می‏گویند تسامح هست در قضیه کعب که واجب است رجوع نکن به لغت احتیاطا مسح را تا مچ پا بکش نیا بگو در لغت گفتند همان برآمدگی بس است، چرا؟ این یک حکم واجبی است، احتیاطا به این عمل نکن به قول لغوی مسح را بالاتر بکش تا یقین کنی به وظیفه‏ات عمل کردی ولی درباره مستحباب نه حالا علس معنایش چیه به المنجد مسیحی هم که مراجعه کردی هر معنایی هم که کرد از او بپذیر. بله هنوز در مورد دومی هستیم مثالش را ایشان نزدند. کما اذا ارید تفسیرُ خطبة، یک خطبه نهج البلاغه خوب می‏دانید که حتما در کنار نهج البلاغه باید کتاب لغت باشد و انسان معنایش را نمی‏فهمد، عیبی ندارد غرض تکالیف شرعیه که لا یتسامح است اگر بخواهی به لغوی مراجعه بکنی باید شرایط شهادت را داشته باشد والّا اگر نداشته باشد نمی‏شود مگر در متسامحات، خطبه ‏ای از نهج البلاغه، روایتی مثل یستحب اکلُ العلس که لا یتعلّقُ بتکلیف شرعی آنجاها هم می‏توانی.

سه: برویم سراغ مورد سوم؛ و امّا فی مقام انسدّ فیه طریقُ العلم الان ما پای عمل در کار است مجبوریم عمل بکنیم به این لغت، از آنطرف هم مبتلا به ما است، از آنطرف هم علم نداریم آنجا هم از باب ناچاری مثل همین کعب، خوب ما همین کعب را روزی چند بار وضو می‏گیریم مبتلابه ما است از آنطرف هم یقین نداریم معنای کعب چیه، ایشان می‏فرماید: در اینجا هم که الان هم مضطرّی هم مبتلابه است و هم معنی را نمی‏دانی آنجا هم می‏توانی. خلاصه در سه جا است که شرایط شهادت هم نباشد شما به قول لغوی می‏توانی عمل کنی و همچنین مقام سوم مقامی که باب علم یعنی علم به لغت، علم به لغت صددرصد برای ما مسدود است لابدّ هستیم از اینطرف هم ناچار هستیم عمل کنیم، خوب اینجا هم چه کار کن؟ یعملُ بالظنّ بالحکم الشرعی المستند بقول اهل اللغة.

این دیگر سر مطلب است بقیه‏اش را انشاءالله پس فردا....

والمراد بالظنّ المطلق ما ثبت اعتباره من أجل انسداد باب العلم بخصوص الأحكام الشرعيّة ، وبالظنّ الخاصّ ما ثبت اعتباره ، لا لأجل الاضطرار إلى اعتبار مطلق الظنّ بعد تعذّر العلم.

الاستدلال على الحجيّة بإجماع العلماء والعقلاء

وكيف كان : فاستدلّوا على اعتبار قول اللغويّين : باتّفاق العلماء بل جميع العقلاء على الرجوع إليهم في استعلام اللغات والاستشهاد بأقوالهم في مقام الاحتجاج ، ولم ينكر ذلك أحد على أحد ، وقد حكي عن السيّد رحمه‌الله في بعض كلماته : دعوى الإجماع على ذلك (١) ، بل ظاهر كلامه (٢) المحكيّ اتّفاق المسلمين.

قال الفاضل السبزواريّ ـ فيما حكي عنه في هذا المقام (٣) ـ ما هذا لفظه :

دعوى الإجماع في كلام المحقّق السبزواري

صحّة المراجعة إلى أصحاب الصناعات البارزين في صنعتهم البارعين في فنّهم في ما اختصّ بصناعتهم ، ممّا اتفق عليه العقلاء في كلّ عصر وزمان (٤) ، انتهى.

المناقشة في الإجماع

وفيه : أنّ المتيقّن من هذا الاتّفاق هو الرجوع إليهم مع اجتماع شرائط الشهادة من العدد والعدالة ونحو ذلك ، لا مطلقا ؛ ألا ترى أنّ أكثر علمائنا على اعتبار العدالة فيمن يرجع إليه من أهل الرجال ، بل

__________________

(١) لم نعثر عليه في كلمات السيد المرتضى ، ولا على الحاكي ، نعم حكاه السيد المجاهد عن السيد الاستاذ ، انظر مفاتيح الاصول : ٦١.

(٢) لم ترد «كلامه» في (م).

(٣) حكاه عنه السيد المجاهد في مفاتيح الاصول : ٦٢.

(٤) رسالة في الغناء (مخطوطة) للفاضل السبزواري ، لا توجد لدينا.

وبعضهم على اعتبار التعدّد ، والظاهر اتّفاقهم على اشتراط التعدّد والعدالة في أهل الخبرة في مسألة التقويم وغيرها.

هذا ، مع أنّه لا يعرف الحقيقة عن المجاز بمجرّد قول اللغويّ ـ كما اعترف به المستدلّ في بعض كلماته ـ فلا ينفع في تشخيص الظواهر.

مختار المصنّف في المسألة

فالإنصاف : أنّ الرجوع إلى أهل اللغة مع عدم اجتماع شروط الشهادة :

إمّا في مقامات يحصل العلم بالمستعمل فيه من مجرّد ذكر لغويّ واحد أو أزيد له على وجه يعلم كونه من المسلّمات عند أهل اللغة ، كما قد يحصل العلم بالمسألة الفقهيّة من إرسال جماعة (١) لها إرسال المسلّمات.

وإمّا في مقامات يتسامح فيها ؛ لعدم التكليف الشرعيّ بتحصيل العلم بالمعنى اللغويّ ، كما إذا اريد تفسير خطبة أو رواية لا تتعلّق بتكليف شرعيّ.

وإمّا في مقام انسدّ فيه طريق العلم ولا بدّ من العمل ، فيعمل بالظنّ بالحكم الشرعيّ المستند بقول أهل اللغة.

ولا يتوهّم : أنّ طرح قول اللغويّ الغير المفيد للعلم في ألفاظ الكتاب والسنّة مستلزم لانسداد طريق الاستنباط في غالب الأحكام.

لاندفاع ذلك : بأنّ أكثر موادّ اللغات إلاّ ما شذّ وندر ـ كلفظ «الصعيد» ونحوه (٢) ـ معلوم من العرف واللغة ، كما لا يخفى. والمتّبع في الهيئات هي القواعد العربيّة المستفادة من الاستقراء القطعيّ واتّفاق أهل

__________________

(١) في (ل) ونسخة بدل (ص) زيادة : «بل فقيه واحد».

(٢) لم ترد «كلفظ الصعيد ونحوه» في (ظ) و (م).