درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸۳: حجیت ظواهر کتاب ۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

فاصله خیلی شد خلاصه درس را عرض بکنیم، بحث در حجّیت ظهورات بود عرض شد اگر کلامی ظهور در یک معنایی داشت اخذ به آن ظهور عقلاء می‏کنند شارع هم که طریقه خاصی ندارد پس در کتاب شارع مقدس هم اگر لفظی ظهور در یک معنایی داشت ما باید اخذ به آن ظاهر بکنیم. اما آقایان اخباریین می‏گویند نه، می‏گویند اخذ به ظواهر از مصادیق تفسیر به رأی است و این کار جایز نیست ایشان فرمودند: اولاً تفسیر نیست تفسیر پرده ‏برداری است یک چیز مخفی را انسان باز بکند واضحش بکند به آن می‏گویند تفسیر خوب ظاهر خودش معنایش وضوح دارد ما پرده ‏برداری نمی‏کنیم در عمل به ظاهر این اولاً، بر فرض هم حالا تفسیر باشد تفسیر به رأی نیست تفسیر به رأی این است که انسان یک لفظی که دو سه احتمال دارد به دلخواه و سلیقه خودش یک دانه ‏اش را بگیرد و اصرار بکند که این دین خدا است آن را می‏گویند تفسیر به رأی ما کی یک همچنین کاری را می‏کنیم. و خلاصه مطلب آقا ما تخصصا از تحت آن روایات خارج هستیم آن روایات عامه را دارد محکوم می‏کند آنها هستند که تفسیر به رأی می‏کنند ما اصلاً تفسیر به رأی نداریم، این جواب حلّی.

و بعد شروع کردیم به جواب نقضی، جواب نقضی این که انقدر ما روایات داریم که ما را تحریص و ترغیب می‏کند به اخذ به ظواهر، و خلاصه مثلاً در روایاتی دارد شرط مخالف با کتاب و سنت مردود است خوب این فرع بر این است که کتاب حجت باشد تا من بدانم این شرط بر خلاف کتاب است. یا در روایات دارد اگر دو خبر از ما رسید شما عرضه به کتاب بدهید اگر دیدید موافق با کتاب است او را بگیرید مخالفش را رها کنید، خوب این فرع بر این است که کتاب برای من حجت باشد که ببینیم کدام اینها موافق است و کدام اینها مخالف است. یا در آن قضیه کسی که در بیتُ التخلیه طول می‏داد به خیال خودش می‏گفت من برای این جهت که نمی‏روم، حضرت فرمودند انّ السمعَ و البَصر و الفؤاد کلّ اولئک کانَ عنهُ مسؤلاً یعنی همین قدر که در آن چند دقیقه آنجا طول می‏دهی این سمعت قلبت اینها تمام مسؤلیت دارد و بعد هم دستور غسل توبه دادند، فرمودند غسل توبه بکن و دیگر آن کار را نکن. یا از آن جالب‏تر می‏آید سؤال می‏کند: که من می‏توانم عبدم را محلّل قرار بدهم؟ حضرت می‏فرمایند: بله اول جواب می‏دهند و بعد هم قرآن برایش می‏خواند، خوب قرآن می‏گوید حتی تنکحَ زوجا غیره، به غیر او باید ازدواج بکند، خوب این عبد هم غیرهُ حساب می‏شود. باز از این جالب‏تر آن سؤال بعدی، سؤال می‏کند آن عبدی که می‏خواهد محلّل بشود حتما باید دائم باشد عقدش یا موقّت هم می‏شود؟ ببینید حضرت جواب مسأله را ندادند به جای جواب مسأله قرآن برایش خواندند، او سؤال می‏کند: آن محلّل حتما باید به عقد دائم عقد بکند عیال من را یا غیر دائم و موقت هم می‏شود؟ حضرت به جای نه یا آره، آیه برایش می‏خوانند: فان طلّقها فلا جُناحَ ان یترجاعها، اگر طلاق بدهد آن محلّل عیبی ندارد، خوب این یعنی چی؟ یعنی باید دائم باشد خوب این در صورتی است که قرآن برای او حجت باشد. بعضی از رفقا اشکال کردند خوب حضرت این کار را کردند حضرت استشهاد کرده این دلیل نمی‏شود ما هم استشهاد کنیم. ولی این را دقت کنید حضرت می‏توانست اینجا جواب مسأله بدهد آیا باید دائم باشد یا موقّت هم می‏شود؟ حضرت می‏فرمود باید دائم باشد. ولی به جای این که جواب مسأله بدهند آیه قرآن می‏خوانند این آیه قرآن می‏خوانند معنایش این است که می‏خواهند ما را ارشاد بکنند که شما هم می‏توانید از ظواهر قرآن استفاده بکنید، خوب ظاهر ان طلّقها یعنی چی؟ خوب عقد غیر دائم که طلاق ندارد اگر عقد کرد یک زنی را آن مدت که برسد تمام می‏شود دیگر طلاق نمی‏خواهد، پس آیه که می‏گوید ان طلّقها ظهورش در این است که باید آن محلّل عقدش عقد دائم باشد اینها همه روایاتی است که خلاصه مطلب قولاً و فعلاً و تقریرا حضرت موافق هستند که انسان اخذ به ظاهر بکند چهار پنج تا مورد از قولی‏‌هایش را خواندیم. حالا می‏خواهیم الان تقریریش را بخوانیم دوباره باز دو سه تا مورد قولی می‏شمارند باز یک مورد هم فعلی می‏شمارند، علی کل حال قولاً، فعلاً، تقریرا از ناحیه معصومین ما که مفسّر واقعی قرآن هستند این کار امضا شده که دیگران هم اخذ به ظاهر می‏توانند بکنند منتهی با آن شرط: خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا اگر شما خواستید اخذ به ظاهرش بکنی و بگویی همه چیز حلال است اول مراجعه به روایات ببینید چه چیزهایی را حرام کردند آنها را بگذارید کنار غیر از آنها با خلق لکم حکم به حلّیتش بکنید.

۲

موید عمل به ظهورات قرآن از اقوال و تقریرات معصومین علیهم السلام

پس می‏خواهیم برویم سراغ تقریر، تقریر امام هشتم سلام الله علیه حسن ابن جحم را، یک روزی حضرت از این حسن ابن جحم که یکی از اصحابشان بودند سؤال کردند ما تقول فی رجلٍ مسلمٍ تزوّجَ علی النصارنیة یعنی یک مسلمانی که زن مسلمان هم دارد عقیده تو چیه این می‏تواند با نصرانیة ازدواج کند؟ حضرت رضا از حسن ابن جحم سؤال می‏کنند. حسن گفت آقا شما از من مسأله سؤال می‏کنی؟ حضرت فرمودند: نه غرضی دارم. خوب حسن جواب داد، معلوم است که مصلحت در این بوده که او جواب بدهد، این جواب داد که بله حرام است. حضرت رضا فرمودند: چرا حرام است؟ تمسّک کرد به سوره بقرة آیه ۲۲۱، خدا می‏فرماید: لاتنکحُوا المشرکاتِ حتّی یؤمنَّ، حالا در مقابل حضرت رضا حضرت دارند مسأله از او سؤال می‏کنند او هم این آیه را می‏خواند می‏گوید حرام است مرد مسلمانی که یک زن مسلمان دارد این دیگر نمی‏تواند روی این زن مسلمانش برود با یک نصرانیة ازدواج کند. حضرت فرمودند: لِمَ برای چی نمی‏تواند؟ آن عرض کرد برای این که سوره بقرة آیه ۲۲۱، دارد لاتنحکوا المشرکات حتی یؤمنَّ با مشرکه ازدواج نکنید تا ایمان بیاورد. حضرت وقتی این استدلال را شنیدند به حسن ابن جحم فرمودند: پس آن آیه سوره مائده را چی می‏گویی؟ خوب در سوره مائده آیه ۵، می‏فرماید: المحصنات، احلسرش در می‏آید چون قبلش دارد الیوم اُحل لکمُ الطیبات تا می‏رسد به اینجا، و المحصناتَ من اهل الکتاب، یعنی محصنات هم حلال است پس او را چی می‏گویی؟ تا حضرت نقل کردند آن آیه را چی می‏گویی؟ او در آمد گفت او نسخ شده بله یک موقعی بوده حلال بوده ازدواج با محصنات از اهل کتاب یعنی زنهای عفیفه از اهل کتاب ازدواجشان حلال بوده اما سوره بقره که آمد آن را نسخ کرد. فتبسّمَ علیه ‏السلام حضرت یک تبسمی کردند.

خوب عنایت بفرمایید ظاهر سؤال و جواب را، حضرت مسأله از او سؤال می‏کند، او که جواب می‏دهد حضرت دلیل می‏خواهد، او تمسّک به لاتنکحوا می‏کند فعل نهی است فعل نهی هم ظهور در حرمت دارد می‏گوید نخیر نمی‏شود با نصرانی ازدواج کرد برای این که این آیه می‏گوید با مشرکات ازدواج حرام است. بعد که حضرت نقض می‏کنند می‏گویند پس سوره مائده را چی می‏گویی که آیه ۵، خدا می‏فرماید اُحلَّ المحصنات، محصنات از اهل کتاب جایز است؟ او جواب می‏دهد که قبلاً بوده و الان نسخ شده. فتبسّمَ علیه‏ السلام از این که این آقا تمسّک به ظاهر آیه کرد و حضرت هم هیچی نگفتند.

حالا عنایت بفرمایید، ایشان می‏فرماید: از جاهای فعلی یعنی تقریری تا حالا قولی‏ها را خواندیم، حالا و تقریرهُ حضرت امضا فرمودند حضرت رضا سلام الله علیه، حسن ابن جحم را روایتش را هم می‏خواهید بنویسید بله این روایت در وسائل جلد ۱۴، صفحه ۴۱۰، حدیث ۳، تمسّک کرد حضرت تقریر کردند امضا کردند تمسّک حسن ابن جحم را به قوله تعالی و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و انّهُ نسخَ بقوله تعالی و لاتنکحوا المشرکات. اینجوری است حضرت فرمودند چه می‏گویی درباره مردی مسلمانی که زن مسلمان دارد با نصرانیه می‏خواهد ازدواج کند، او گفت جایز نیست چرا؟ لاتنکحوا المشرکات، این لاتنکحوا جواب اول است، حضرت گفتند دلیلت چیه؟ گفت سوره بقره آیه ۱۲۲، که می‏گوید حرام است با مشرکات ازدواج حتی یؤمنَّ. بعد حضرت نقل کردند به آیه مائده سوره ۵، پس محصنات را چی می‏گویی؟ اُحل را سرش در بیاورید یعنی احل المحصنات از اهل کتاب، جواب داد کانّهُ نسخَ بقوله تعالی لاتنکحوا پس نتیجتا این کار می‏شود کار حرام فتبسّمَ.

[تاملی در روایت فوق]

خوب عبارت دیگر تمام شد و شاهد ما هم این است که حضرت امضا کردند این کار را، ولی آقایان اگر اجازه بدهند یک چهار پنج دقیقه اینجا معطّل بشویم بد نیست، من تعجب می‏کنم شیخ انصاری اینجا چطور مراجعه نکردند به جواهر، جواهر را از اول تا آخر شیخ انصاری یک بار و دو بار که حتما مراجعه کردند ولی خوب بود اینجا هم مراجعه به جلد ۳۰، صفحه ۳۵، می‏کردند و نکردند، من قبلاً دیده بودم امروز هم دوباره برای این که خاطر جمع بشوم دوباره مراجعه کردم شما هم مراجعه بفرمایید. عنایت بفرمایید حالا این نتیجه ‏ای که ایشان گرفتند و اتبسّم است حضرت تبسم کردند ایشان تبسم را تبسم تشویقی گرفته شیخ انصاری ما یعنی حضرت خیلی خوششان آمد تبسم کردند و حال آن که حضرت تبسم ناراحتی کردند تبسم توبیخی کردند کی تشویقی بوده؟! آخر ببینید آقا آدم در حضور که باشد خیلی فرق می‏کند الان یک کسی یک حرف نامربوطی ممکن است باشد بزند، من اینجوری بکنم، مثلاً بروید شما بگویید فلانی خندید، چه خنده ‏ای کردم من این خنده ناراحتی است حرف نامربوطی کسی زده ببینید اینجوری شما همه ببینید که الان این خنده من خنده مسخره است که آقا تو که رسائل می‏خوانی چرا این حرف را می‏زنی گاهی خنده‏‌ها اینجوری است آن وقت می‏روی شما پشت سر من می‏گویی فلانی تبسم کرد یعنی فلانی راضی بود از آن اشکال، خوب شماهایی که اینجا هستید می‏بینید خنده من خنده ناراحتی است. این دو سه تا چرت و پرت گفت این بنده خدا، اصلاً اطلاع نداشت اولاً که حضرت فرمودند راجع به نصرانی که مسلمانی که زن مسلمان دارد حالا می‏خواهد برود روی این زن مسلمه یک زن دیگری بگیرد نصرانیه، این چطور است؟ این گفت نخیر، حالا بعد از این که بنا شد به ظاهر آیه تمسّک کند گفت حرام است اصلاً نمی‏تواند مرد مسلمان با زن نصرانی ازدواج بکند چه زن قبلیش مسلمان باشد چه زن قبلیش نصرانیه باشد، خوب اگر زن قبلیش نصرانیه است یعنی چی؟ عنایت می‏فرمایید، حضرت می‏فرماید مسلمانی که زن مسلمه دارد می‏خواهد روی زن مسلمه یک زن نصرانیه بگیرد این چطور است؟ این گفت نخیر مطلقا حرام است آیه می‏گوید مشرکات را باهاشون ازدواج نکنید مطلقا چه آن که زن قبلیش مسلمان باشد یا نصرانیه باشد مسیحی باشد، این معنا ندارد خوب اگر زن قبلیش مسیحی است نصرانی است حالا یکی دیگر هم بگیرد این که این دومی حرام است اصلاً این وجه با سؤال حضرت نمی‏خواند این یک مطلب.

مطلب دوم: آن زن نصرانیه که مشرک بهش نمی‏گویند شما تو قرآن ببینید آقا اصطلاح قرآن این است به اهل کتاب مشرک نمی‏گویند یعنی مشرک در قرآن شما هر جایی که دیدید عُبّاد الاصنام است، جواهر را ببینید تفسیر المیزان را ببینید سایر تفسیرها را ببینید اینها می‏گویند مشرک در اصطلاح قرآن یعنی عبّادُ الاصنام یعنی آنهایی که می‏روند جلوی بت سجده می‏کنند به نصرانیه که مشرک نمی‏گویند آن سوره بینه را هم در نظر بیاورید لَم یکنِ الذینَ کفروا من اهل الکتاب و للمشرکین منفکین، بببینید من اهل الکتاب و للمشرکین، مشرکین را عطف به اهل کتاب کرده اهل کتاب که مشرک نیستند. این هم بیسوادی دومیش.

و اما سومی: سومیش این بود که آمد گفت سوره بقره ناسخ مائده است، به عکس است مائده هفت هشت ده سال بعد از سوره بقره نازل شده، مائده بعدا نازل شده بقره مال اوائل مدینه است مائده مال اواخر مدینه است، هفت هشت ده سال آن سوره بعد از این سوره بوده سوره بقره نسخ شده به سوره مائده نه این که مائده نسخ شده به سوره بقره، لذا در روایات داریم: حلال‌های سوره مائده را حلال بدانید حرامهای سوره مائده را حرام بدانید یعنی تمام شد دیگر بسته شد دیگر قرآن دیگر ختم شد چون آخرین سوره است دیگر، می‏گوید حلال‌ها و حرام‌های سوره مائده به قوت خودش باقی است یعنی والمحصنات ناسخ لاتنکحوا المشرکات است.

ببینید همه جوابها عوضی است حضرت مسأله‏ای سؤال کرده این چیز دیگری جواب داد آن هم مال آیه ‏ای که استدلال کرد لاتنکحوا المشرکات نصرانیة اهل کتاب است مشرک نیستند. و بعد هم آمد گفت لاتنکح ناسخ سوره مائده است و حال آن که سوره مائده هفت هشت ده سال بعد از سوره بقره نازل شده است و او ناسخ این است لذا از قدما از متأخِّرین همه جایز می‏دانند، متعه‏ اش که حتما جایز است که انسان با اهل کتاب می‏تواند عقد غیر دائم بکند حتی دائمش را هم خیلی‏ها جایز می‏دانند. خلاصه مطلب ما استشهادمان تمام شد فقط خواستیم بگوییم این تبسم حضرت که ایشان تبسم رضایتی فرض کردند اینطور نیست. ولی علی کل حال داستان همین است که ایشان گفتند حضرت مسأله سؤال کردند و او هم استدلال کرد به همین مقدارش برای ما خوب است که می‏خواهیم بگوییم حضرت از صحابه خودشان سؤالی کردند آن هم با قرآن جواب داد، حالا تبسمش چه تبسمی، جوابهایش درست است یا نادرست به آن کاری نداشته باشیم، برای شاهد ما خوب است که حضرت مسأله پرسیدند از آن بنده خدا و آن بنده خدا هم به ظاهر کتاب لاتنکحوا فعل نهی است فعل نهی ظهور در حرمت دارد و تمسک کرد به ظاهر قرآن. خلاصه آقا تا الان چند تا قولی خواندیم یک دانه هم تقریری.

دوباره برویم سراغ قولی، ایشان می‏فرماید که برویم سراغ آن مطلب

ـ سؤال:...

ـ نه، عرض کردم من آیه را خواندم مشرکین عطف به اهل کتاب شده اگر اهل کتاب مشرک بودند که دوباره مشرکین را نمی‏گفتند تو قرآن اینجوری است اصطلاح قرآن این است اگر به کسی گفت مشرک یعنی آن کسی که صنم می‏پرستد بت می‏پرستد در اصطلاح قرآن این است، خوب اینجا هم مشرک الان در قرآن است و این مشرک یعنی آنهایی که بت پرست هستند باهاشون ازدواج نکنید عملاً شامل نصرانیه نمی‏شود.

برویم سراغ روایت دیگر: روایت عبد الاعلی مولی آل سام، این روایت را هم اول بنویسید تا بخوانیم وسائل جلد ۱، صفحه ۳۲۷، حدیث ۵، می‏خواهید بحار را هم بنویسید بحار جلد ۲، صفحه ۲۷۷، حدیث ۳۲، این دو تا مرجع را مراجعه بفرمایید. روایت عبد الاعلی مولی آل سام، فی حکم عبد الاعلی دارد از امام سؤال می‏کند می‏گوید یک مردی داشت راه می‏رفت یک دفعه لغزید عثرَ، لغزش پیدا کرد خورد زمین خلاصه ناخنش کنده شد خوب وقتی که ناخنش کنده شد و خون آمد رفت ضماد یا پماد خلاصه یک چیزی که درمان می‏کرد آن زخم را گذاشت روی او باندپیچی کرد و حالا راجع به مسحش سؤال می‏کرد، این چه کار باید بکند حالا می‏خواهد مسح بکند آیا اینها را باید باز بکند آن خونها را بشوید مسح روی بشره باید بکند چه کار باید بکند؟ حضرت فرمودند: چطور شما این سؤالها را می‏کنید خوب در قرآن آخرین آیه سوره حج را ببینید ما جعل علیکم فی الدین من حرج، هذا و اشبابهُ یعرف من کتاب الله آخر شما که با ما مأنوس هستید دیگر نباید این سؤالها را بکنید خوب به آن آقا بگو امسح علیه به همان اصبعی که مغطی است یعنی پوشانده روی آن را با باند و ضماد روی همان مسح بکند، خوب ببینید حضرت مسأله به این نگفتند اول آیه خواندند چرا اصلاً شما سؤال می‏کنید این مسائل را، هذا و شبهه یعرف من کتاب الله، کجای کتاب الله؟ آخرین آیه سوره حج ما جعل علیکم فی الدین من حرج، این حکم حرجی است و حکم حرجی یعنی روی همان مسح بکن. اینجا هم یک جا که قولاً حضرت استدلال فرمودند به این آیه شریفه. عبد الاعلی سؤال می‏کند: از حکم کسی که عثرَ یعنی زمین خورد لغزش پیدا کرد سقَطَ، فوقع ظُفرهُ ناخنش کنده شد، فجعَلَ علی اصبعهِ مرارة این مرارة در مقابل حلاوت نیست آن شیرینی است مرارة تلخی است، نه این مرارة یعنی ضماد یک چیزی بوده از اجزاء حیوان بوده می‏گذاشتند روی زخمها برای درمان، ضماد به تعبیر گذشته و پماد به تعبیر امروز و خلاصه آن انگشت را می‏پیچد مغطّی یعنی تغطیه می‏کند و باندپیچی می‏کند، این چه حکمی دارد؟ حضرت فرمودند: هذا و شبهه یعرف من کتاب الله اینها دیگر سوال کردنی نیست کدام کتاب الله کدام آیه؟ ما جعل علیکم فی الدین من حرج، خدای متعال حکم حرجی ندارد. بعد که قرآن خواندند فرمودند امسح علیه حکم مسأله را هم گفتند. ببینید خوب از اول باید مسأله بگویند اگر ظهورات برای ما حجت نداشت از اول می‏گفتند امسح علیه بروی مسح بکش روی همان، او هم دیگر سوالی نمی‏کرد ولی حضرت اول قرآن می‏خواند تو اصلاً لزومی نداشت از من سؤال بکنی، این آیه را اگر توجه داشتی طبق این قاعده عمل می‏کردی و امسح علیه.

حالا ایشان می‏خواهد نتیجه بگیرد احالَ امام حواله دادند معرفت حکم مسح علی اصبعه المغطّی بالمرارة آن اصبع پوشیده شده به آن ضماد را احال الی این الی متعلق به احال است، حضرت معرفت حکم مسح به این اصبع مغطی به مرارة را احاله دادند به کتاب مومیا ایماء غرضشان چی بود؟ خواستند اشاره کنند که هذا یعنی اینجور چیزها لایحتاج الی السؤال، لوجوده فی ظاهر القرآن برای این که در ظاهر قرآن دیگر هست این دلالت دارد بر این که نمی‏خواهد سؤال بکنید.

و لا یخفی حالا ایشان باز می‏خواهد نتیجه بگیرد، ایشان می‏گوید خیلی هم واضح نیست این آیه یک خرده تأمل می‏خواهد یعنی از این آیه اگر ما بخواهیم استفاده کنیم که مسح روی همان بکشد خیلی هم واضح نیست یک خرده تامل می‏خواهد ولی با این که یک خرده تامل می‏خواهد حضرت ارجاع دادند یعنی چی؟ یعنی آنجاهایی که هیچ تامل نمی‏خواهد به طریق اولی، اقیموا الصلاة، آتوا الزکوة، خوب این ظهور در وجوب دارد دیگر تامل نمی‏خواهد، عنایت فرمودید حالا می‏گوییم تاملش را، این آیه استفاده مسح بر آن ضماد و باند و اینها آن یک قدری احتیاج به تامل دارد ولی با این که یک قدری احتیاج به تامل دارد می‏بینیم باز هم حضرت احاله دادند به کتاب الله. از این می‏فهمیم جاهایی که دیگر ظاهرش خیلی واضح است احتیاج به تامل ندارد آنجاها به طریق اولی دیگر سؤال نمی‏خواهد، اخذ به ظاهر دیگر جایز است. حالا تاملش چیه؟ عنایت بکنید الان حضرت فرمودند حکم حرجی نداریم خوب این دو احتمال دارد احتمال دارد اصلاً معنایش این است که نمی‏خواهد مسح بکشید اصلاً شاید نمی‏خواهد وضو بگیرید چون می‏گویند مرکب منتفی می‏شود به انتفاع احد اجزاء، وضو یک مرکبی است از چند جزء غَسلاتٌ مسحات، به حکم عقل به مقتضای عقل قاعده‏اش این است که اگر یک جزءاش... شد اصلاً وضو ساقط است یا لااقلش اصلاً مسح ساقط است، این یک احتمال. یک احتمال هم این که نه اینها را باید بگذارد یعنی اگر اینها را بخواهد بگذارد کنار خیلی گرفتاری دارد روی همان مسح بکند، خوب ببینید دو احتمال دارد یک قدری آدم تامل بکند می‏بیند نه آن احتمال اولی مراد نیست احتمال دومی مراد است چرا؟ چون حرج این است که ماسح روی بشره بخواهد مسح بکشد آن حرج است که اینها را باز بکند بشوید ماسح روی بشره و ممسوح سرایت بکند، خوب می‏بیند آدم آن حرج است یک خرده که آدم تامل بکند، عرض کردم ابتدائا اینجوری است حکم حرجی ما نداریم خوب این دو احتمال دارد یعنی اصلاً نمی‏خواهد مسح بکشی این یک احتمال، یک احتمال هم این که نه مسح می‏خواهد اما لازم نیست روی آن بشره چون آن که روی بشره انسان بخواهد مسح بکشد آنها را باید بشوید تطهیر بکند بنابراین آن مسح بشره لازم نیست آن است که حرجی است آن وقت یک قدری که انسان تامل می‏کند می‏بیند نه این دومی مقصود است نه این که مسح ساقط می‏شود آن مماشرت ماسح با ممسوح آن حرجی است و آن ساقط می‏شود. خلاصه این آیه با این که یک تاملی می‏خواهد که انسان بخواهد به ظاهرش عمل بکند ولی می‏بینیم که حضرت ارجاع دادند، پس آنجاهایی که هیچ تامل نمی‏خواهد به طریق اولی، اقیموا الصلاة ظهور در وجوب دارد، اتوا الزکوة ظهور در وجوب دارد، بنابراین می‏گوییم آنها به طریق اولی جایز است.

حالا ایشان می‏فرمایند که: لا یخفی انّ استفادةَ الحکم المذکور حکم مذکور کدام است؟ آن مسح علی المرارة، استفاده آن حکم یعنی مسح بر آن اصبع مغطّی از ظاهر آیه شریفه خیلی هم لایظهر خیلی هم از ابتدا ظهوری ندارد الّا للمتأمّل المدقّق یک قدری تامل انسان بکند آن وقت می‏تواند بفهمد که مسح روی همان اصبع مغطّی جایز است. چرا لایظهر این نظرا علت لایظهر است، چرا ابتداءً خیلی ظاهر نیست؟ نظر به این که آیه شریفه انّما تدلّ علی نفی الحرج، آن وجوب هم لزومی ندارد احتیاجی بهش نیست، حالا ایشان می‏فرماید آیه شریفه دلالت دارد بر نفی حرج، می‏گوید حرج برداشته شده حرج کدام است؟ اعنی المسح علی نفس الاصبع آن که حرج است چیه؟ روی خود اصبع اینها را بگذارد کنار تطهیر بکند روی خود اصبع، یک قدری که آدم تامل می‏کند می‏بیند این است که حرجی است والّا روی آن باندها که مسح بکشد حرجی نیست، پس اصل مسح ساقط نمی‏شود آن مسحی ساقط می‏شود که حرجی است کدام مسح حرجی است؟ آن که مسح روی خود اصبع بخواهد بکند روی بشره بخواهد مسح بکند. ایشان می‏فرماید آیه می‏گوید حرج نیست، حرج نیست یعنی چی؟ یعنی آن مسح علی نفس الاصبع یعنی مباشرت یعنی بدون فاصله. فیدور الامر فی بادی النظر ابتداءً دو احتمال هست یکی سقوطُ المسح رأسا اصلاً مسح نمی‏خواهد بکند، یکی نه بقاءُ باقی است آن وجوب مسح، مع سقوط قید مباشرة الماسح للمسوح، آن قید مباشرة یعنی ماسح روی بشره آن خلاصه یک قدری حرج دارد، فهو هو یعنی این دلیل نفی حرج که اگر هی بود به آیه برمی‏گرداندیم، اما حالا چون هو مذکر است برمی‏گردد به دلیل نفی حرج که همین آیه می‏شود، فهو پس این دلیل نفی حرج یعنی این آیه بظاهره لایدلُّ علی ما حکم به الامام، ظاهرا دلالت ندارد به حکم امام، حکم امام چی بود؟ امسح علی المرارة روی همان مسح بکش، ابتداءً در بادی نظر ظهور به آن فرمایش امام ندارد لذا ایشان می‏فرماید فهو بظاهره لا یدلّ علی ما حکم به الامام، لکن حکم امام چی بود؟ روی همان او، خوب ظاهرش این است که روی همان را ابتداءً آدم نمی‏فهمد لکن یعلم یک قدری آدم تامّل بکند می‏بیند آنی که موجب حرج است اعتبار مباشرة است آن است که مباشرتش حرج است که بخواهد اینها را پس بزند تطهیر بکند روی او مسح بکند آن مباشرتش باعث عسر و حرج است، فهو ساقط یعنی آن مباشرة ساقط است دون اصل المسح ببینید اینها را آدم یک قدری تامل بکند می‏فهمد والّا ابتداءً آن امسح علیهی که حضرت از آیه استفاده کردند استفاده نمی‏شود چون آیه می‏گوید ما حکم حرجی نداریم حکم حرجی دو فرض دارد یعنی اصلاً نمی‏خواهد مسح بکشی یا نه به بشره نمی‏خواهد مسح بکشی، یک قدری که فکر می‏کنیم می‏بینیم این دومی، فیصیرُ پس این دلیل نفی حرج دلیل می‏شود نفی حرج می‏شود یعنی یصیرُ نفی الحرج دلیلاً علی سقوط اعتبار المباشرة فی المسح آن است که ساقط می‏شود. فیمسح علی الاصبع المغطّی، به آن اصبع باندپیچی شده. حالا ایشان نتیجه می‏گیرند: فاذا احال حالا اینجا را هم عنایت بفرمایید یک کلمه‏ای اینجا هست ممکن است اشکال بکنند بعضی‏ها ادّله عسر و حرج آقا همیشه کارش نفی است هیچ وقت ادله عسر و حرج اثبات چیزی را نمی‏کند روزه اگر بگیرم زخم معده می‏گیرم لاضررَ و لاضرار لاحرجَ نمی‏خواهد بگیری، وضو اگر بگیرم سرما می‏خورم ضرر دارد، همیشه کار ادله عسر و حرج چیه؟ نفی است نه اثبات، پس چطور حضرت اینجا از این آیه حکم اثباتی استفاده کردند؟ می‏گوییم نه دو تا مطلب است یک آیه ما داریم که می‏گوید حکم حرجی نداریم یک حدیث هم از پیغمبر یا امیرالمومنین داریم که المیسور لایسقطُ بالمعسور، معسور آن است که روی بشره خوب میسورش که ممکن است، خوب این دو تا را بگذارید کنار هم یعنی روی بشره نمی‏خواهد مسح کنی به دلیل آیه و اما روی آن باندها مسح بکن به دلیل المیسور لایسقطُ لامعسور، غرض این را بعضی‏ها اشکال کردند گفتند ادله ضرر و حرج کارش همیشه چیه؟ نفی است، چرا حضرت در اینجا استفاده اثبات کردند؟ این اشکال، جوابش این است که از این آیه تنها استفاده نکردند این آیه می‏گوید ما حکم حرجی نداریم ما نداریم را از این آیه استفاده می‏کنیم، اما مسح باید روی آن باندها باشد آن را المیسور لایسقطُ بالمعسور یعنی کانَّ کلام خدا و فرمایش پیغمبر را ایشان گذاشتند کنار همدیگر نفیش را از آن استفاده کردند و اثباتش را هم از این استفاده کردند خوب این مطلب.

حالا ایشان می‏خواهد یک چیزی بگوید می‏گوید این آیه نگاه کن یک قدری دقت می‏خواهد اخذ به ظاهرش تأمل می‏خواهد ولی معذلک حضرت ما را ارجاع دادند جاهایی که می‏گوید تامل نمی‏خواهد به طریق اولی، الان من روزه بگیرم زخم معده می‏گیرم همین آیه می‏گوید نمی‏خواهد بگیری، الان وضو بگیرم در سرمای شدید بدنم یخ می‏زند همین آیه می‏گوید نمی‏خواهد بگیری، ببینید ایشان می‏گوید اینجاها دیگر به طریق اولی وقتی برای مسح که یک خرده تامل می‏خواهد حضرت ارجاع به آیه می‏دهند در اینجاهایی که احتیاج به تامل ندارد دیگر حتما حتما ما می‏توانیم از این آیه استفاده بکنیم و حکمهای حرجی را برداریم. لذا ایشان می‏فرماید: اذا احالَ الامام علیه‏السلام، استفادة مثل هذا الحکم الی الکتاب، فکیف یحتاجُ این خط بعد دارد الی ورود التفسیر، این الی ورود متعلق به آن یحتاج است کیف هم تعجبی است یعنی لایحتاج، وقتی که اینجور حکم‏ها که یک خرده تامل می‏خواهد حضرت ارجاع به کتاب می‏دهند فلایحتاجُ، کیف یحتاجُ یعنی لایحتاجُ کیف تعجبی است، احتیاج ندارد به ورود تفسیر، چی احتیاج ندارد؟ نفی وجوب غسل نفی وجوب وضو، عند الحرج الشدید یعنی اگر وضو بگیری یا غسل بکنی حتما گرفتار حرج شدید می‏شوی، ما می‏توانیم با همین آیه بیاییم نفی بکنیم وجوب غسل را، دیگر لازم نیست امام بیاید بگوید اگر غسل برایت ضرر داشت نمی‏خواهد غسل بکنی، ما از این آیه می‏فهمیم که اگر غسل و وضو ضرر داشت نباشد غسل بکنیم. المستفاد این المستفاد صفت نفی است یعنی لایحتاجُ نفی وجوب در احکام حرجی آن نفیی که استفاده می‏شود از ظاهر آیه مذکوره این دیگر احتیاج ندارد به تفسیر معصوم او غیر ذلک یعنی غیر وضو و غسل حجّ ضرری مثلاً الان خیلی پیرمرد است امسال هم مستطیع شده بخواهد برود حجّ واقعا اصلاً امکان ندارد برایش، یا روزه غرض غسل و وضو و غیر ذلک یعنی روزه و حجّ و تمام این احکامی که یعرفُها کلّ عارف باللسان من ظاهر القرآن اینهایی که با قرآن آشنا هستند می‏دانند حجّ واجب است لالله علی الناس من حجّ البت من الاستطاعة، کتبُ علیکم الصیام، خوب اینها صریحا دلالت بر وجوب دارد ولی معذلک همین حجی که از ظاهر قرآن وجوبش را می‏فهمیم، همین صومی که از ظاهر قرآن وجوبش را می‏فهمیم به دلیل این آیه اگر این حج و این صوم ضرری شد وجوبش برداشته می‏شود. لذا می‏فرماید که وقتی در وضو و غسل و حج و صوم و احکامی که همه اینها عارفین بالسان از ظاهر قرآن وجوب اینها را می‏دانند ولی اگر حرجی شد نفی حرجش لایحتاجُ الی ورود التفسیر دیگر نمی‏خواهد یک امام صادقی بیاید بگوید اگر حج برایت مشقّت داشت حرج داشت نمی‏خواهد بروی، این آیه را خدای متعال فرموده ما طبق همین آیه اگر دیدیم حج برایمان حرجی است می‏گوییم وجوبش ساقط می‏شود. لایحتاجُ الی ورود التفسیر بذلک من اهل البیت، جواب اخباریین را داریم می‏دهیم که آقایان اخباریین اینجور نیست هر اخذ به ظاهری بخواهیم بکنیم باید امام علیه ‏السلام آنجا باشند و برای ما تفسیر کنند.

و من ذلک دوباره برویم سراغ قولی، هنوز تو قولی هستیم یک دانه تقریری فقط این وسط خواندیم بقیه‏اش همه قولی است که حضرت می‏آیند از آنها سؤال می‏کنند به جای این که مسأله را جواب بدهند می‏آیند قرآن می‏خوانند برایشان، یعنی خود شما به قرآن عمل بکنید مسائلتان روشن می‏شود. من ذلک ما وردَ، این روایت را هم آدرسش را بنویسید: مستدرک وسائل این طبع جدیدی‌ها که بیست جلد است جلد ۶، صفحه ۵۳۹، حدیث ۱، ۲. اینجا ما ورد که روایت شده که انّ المصلّی اربعا آمدند از حضرت سؤال کردند یک نفر مسافر بوده نمازش را چهار رکعتی خوانده، مثلاً رفته مشهد الان چهار پنج روز مانده می‏خواهد نماز بخواند باید نماز قصر بخواند اما این تمام خوانده چطور است؟ حضرت فرمودند: ان قرئت علیه آیةُ القصر نمازش باطل است یعنی اگر آیه قصر به گوشش خورده، آیه قصر کدام است؟ سوره نساء آیه ۱۰۱، اذا ضربتم فی الارض ضربتم فی الارض یعنی سافرتم، اذا ضربتم فی الارض یعنی اذا سافرتم فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ اگر مسافرت رفتید نمازتان را باید آنجا قصر بخوانید. خوب حضرت می‏فرمایند چی؟ این آدم مسافری که نمازش را چهار رکعتی خوانده اگر این آیه به گوشش خورده و این کار را کرده نمازش باطل است چرا؟ چون ظاهر قرآن برایش حجت است ظاهر قرآن هم که می‏گوید مسافر نمازش قصر است ببینید این هم دلیل می‏شود برای این که ظاهر قرآن حجت است اگر این آیه به گوشش خورده یعنی حجت برایش تمام است آن وقت نمازش را چهار رکعتی خوانده نمازش باطل است اما اگر نه این آیه را اصلاً نشنیده نمازش درست است. دو جا است که می‏گویند جاهل به حکم عملش درست است دو جا یکی در قصر و اتمام همین دلیلش، یکی هم در جهر و اخفات انشاءالله این بحث را صفحه ۳۰۸، قد استثناء الاصحاب، آخر اصحاب گفتند اعمال کسی که عالم به مسأله نیست اعمالش باطل است جاهل به احکام اعمالش باطل است استثناء، دو جا را اصحاب استثناء کردند یکی قصر و اتمام است که دلیلش همین روایت، یکی هم جهر و اخفات است نماز ظهر را همیشه بلند می‏خوانده نماز صبح را همیشه آهسته می‏خوانده و مسأله بلد نبوده مسافرت می‏رفته نماز چهار رکعتی می‏خوانده در این دو جا می‏گویند جاهل به حکم معذور است.

حالا ایشان عنایت بفرمایید ایشان می‏فرماید: مصلّی اربعا یعنی روایت شده که آمدند سوال کردند که این آدمی که در مسافرت نمازش را تمام خوانده چه حکمی دارد؟ حضرت فرمودند: ان قرئت علیه آیةُ القصر اگر آیه قصر همین سوره نساء آیه ۱۰۱، اذا ضربتُم فی الارض فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ یعنی اگر مسافر شدید نمازتان قصر است اگر این آیه را برایش قرائت کردند وجب علیه الاعادة یعنی چی؟ چون آیه را وقتی که برایش می‏خوانند حجت برایش تمام است پس معلوم می‏شود ظاهر آیه حجت است حجت برایش تمام است وقتی که برایش حجت شده که مسافر نمازش دو رکعتی است حالا اگر چهار رکعتی خواند نمازش باطل است. وجَبَ علیه الاعادة والّا فلا، اما اگر این آیه را اصلاً نشنیده این از آن جاهایی است که جاهل به حکم معفو و فی بعض الروایات یک چیز اضافه هم دارد این بعضش را هم بنویسید آقا، این عبارت دومی یک چیزی اضافه دارد این در خود وسائل است جلد ۵، صفحه ۵۳۱، حدیث ۴، در آن روایت آقا یک فُسّرت هم دارد، یعنی اگر آیه قصر به گوشش خورده و تفسیر هم برایش کردند یعنی این آیه را برایش تفسیر کردند که این دلالت دارد بر این که نماز مسافر قصر است یک فسّرت تو این روایت دومی اضافه دارد و همچنین لذا ایشان می‏فرماید که و فی بعض الروایات که روایتش هم مفصّل است در بعضی از روایات بعد از ان قرئت علیه فسّرت هم دارد یعنی آیه را برایش خواندند و برایش تفسیر هم کردند که تفسیر این آیه دلالت دارد بر وجوب قصر. خوب این هم شاهد می‏شود بر این که اگر کسی آیه قصر را خوانده باشد حجت برایش تمام است وقتی حجت برایش تمام شد اگر نمازش را تمام بخواند نمازش باطل است.

[اشکال اخباری‌ها به این روایت با نقل فسرت]

خوب تا اینجا ما استفاده کردیم که خلاصه تفسیر ائمه دیگر لازم نیست در این ظهورات وقتی که مراجعه کردیم نسخ نشده بود تخصیصی نخورده بود به آن ظواهرش عمل می‏کنیم، پس می‏شود مستقلاً از کتاب آدم گاهی استفاده حکم بکند از ظواهر ولو تفسیر معصوم هم نباشد. آقایان اخباریین آمدند گفتند نه اتفاقا این روایت دومی که شما اعتراف کردید به ضررتان است چون روایت اولی اگر بود فقط قرئت داشت روایت دومی می‏گوید نه تفسیر هم باید بشود اخباری می‏خواهد استفاده کند، ما الان از روایت اول استفاده کردیم که شما به ظاهر آیه نمازت قصر است اگر تمام بخوانی نمازت باطل است، این روایت دومی می‏گوید نه آیه را برایش خوانده باشند تفسیر هم کرده باشند اخباری می‏آید جلو می‏گوید بفرما این شاهد حرف ما این شاهد است برای این که اولی هم یک فسّرت دارد حمل مطلق می‏کند بر مقیر آخر می‏دانید که ما اگر یک دلیل بیاید بگوید اعتق رقبةً اگر روزه‏ات را بدون عذر خوردی اعتق رقبةً، بعد یک دلیل دیگر می‏آید اعتق رقبةً مؤمنة چه کار می‏کنند؟ حمل مطلق می‏کنند بر مقید می‏گویند جریمه ‏اش رقبة مؤمنه باید آزاد بکند پس آن چیه؟ می‏گویند آن مطلق را هم حملش می‏کنیم بر مقیر، می‏گوید آن هم که گفته اعتق رقبةً یعنی رقبة مؤمنة. این آقای اخباری می‏خواهد این کار را بکند می‏گوید نگاه کنید خودتان اعتراف کردید در روایت دومی می‏گوید باید تفسیر معصوم کنارش باشد پس معلوم می‏شود آن قرئت علیه آیه قصر به تنهایی فایده‏ای ندارد که روایت اولی بود ولو روایت اولی فسرّت ندارد ولی حمل مطلق می‏کنیم بر مقید یعنی به قرینه این روایت دومی می‏گوییم آن اولی هم که می‏گوید ان قرئت، در تقدیر فسّرت است حمل مطلق می‏کند بر مقید و می‏خواهد نتیجه بگیرد چه نتیجه‏ای؟ همانی که ما گفتیم ظواهر قرآن به درد نمی‏خورد به تنهایی مگر از ناحیه ائمه تفسیر بشود. اگر بگوید آن روایت اولی را چی می‏گویی؟ می‏گوییم آن هم از باب حمل مطلق بر مقید حملش می‏کنیم قرئت و فسّرت، نتیجتا جلوی ما را می‏خواهد بگیرد ولی ایشان فردا این استدلال را ردّ می‏کنند. فردا انشاءالله این استدلال را رد می‏کنیم می‏گوییم اینجوری نیست غرض این فسرّتی که اینجا است غیر از آن فسرّتی است که در ذهن شما است حالا توضیحش را بدهیم، ببینید آقا ظاهر این آیه لاجناحَ می‏گوید عیبی ندارد نمازتان قصر باشد، ظاهر این آیه که می‏گوید ان فسرّت آخر ظاهر آیه می‏گوید لاجُناحَ عیبی ندارد که نمازتان قصر باشد و حال آن که حتما باید قصر باشد، این فسّرت مال این است یعنی اینجا برای اراده خلاف ظاهر ما تفسیر می‏خواهیم عنایت بفرمایید چقدر تفاوت است اخباری می‏خواهد چه کار کند؟ اخباری می‏گوید اگر بخواهی به ظاهر عمل کنی تفسیر می‏خواهد، ما می‏گوییم نه اگر بخواهی به خلاف ظاهر عمل کنی تفسیر می‏خواهد چون ظاهر آیه می‏گوید عیبی ندارد یعنی دلت هم می‏خواهد می‏توانی تمام بخوانی، لاجناح آخر آیه که نمی‏گوید یجب، آیه که به ما نمی‏گوید یجِب که نماز قصر باید باشد می‏گوید اگر مسافرت بودی عیبی ندارد لاجناحَ می‏توانی نمازت را قصر بخوانی یعنی دلخواه خودت است می‏توانی هم تمام بخوانی، ظاهر آیه این است این فسّرت می‏گوید چی؟ این فسّرت می‏گوید نه باید به این ظاهر عمل نکنی. آنها نتیجه می‏گیرند می‏گویند فسّرت دلیل است بر این که به ظاهر نمی‏توانی عمل بکنی یعنی اگر بخواهی به ظاهر عمل بکنی باید تفسیر بیاید، این آن تفسیر نیست این به عکس است ظاهر آیه می‏گوید لازم نیست نماز قصر دلت می‏خواهد بخوان، ما می‏خواهیم به این ظاهر عمل نکنیم برخلاف این ظاهر بگوییم نماز قصر واجب است آن وقت برای رفع ید از ظاهر تفسیر می‏خواهیم، ببینید چقدر تفاوت دارد آن خیال می‏کند فسّرت مال چیه؟ یعنی اگر خواستی به ظاهر عمل کنی تفسیر می‏خواهد، می‏گوییم نه، این فسّرت مال این است اگر بخواهی به خلاف ظاهر این آیه عمل کنی تفسیر می‏خواهد ظاهر آیه می‏گوید لازم نیست نماز قصر تمام هم خواندی خواندی، ظاهر این است ما می‏خواهیم به خلاف ظاهر عمل کنیم می‏خواهیم بگوییم حتما تفسیر واجب است، پس این فسّرت برای رفع ید از ظاهر است نه برای عمل به ظاهر.

والسلام علیکم و رحمة الله.

وقوله عليه‌السلام لابنه إسماعيل : «إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ، فإذا شهد عندك المؤمنون فصدّقهم» (١).

وقوله عليه‌السلام لمن أطال الجلوس في بيت الخلاء لاستماع الغناء ، اعتذارا بأنّه لم يكن شيئا أتاه برجله : «أما سمعت قول الله عزّ وجلّ : ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (٢).

وقوله عليه‌السلام في تحليل العبد للمطلّقة ثلاثا : «إنّه زوج ؛ قال الله عزّ وجلّ : ﴿حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (٣) ، وفي عدم تحليلها بالعقد المنقطع : «إنّه تعالى قال : ﴿فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما» (٤).

وتقريره عليه‌السلام التمسّك بقوله تعالى : ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ، وأنّه نسخ بقوله تعالى : ﴿وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ(٥).

وقوله عليه‌السلام في رواية عبد الأعلى ـ في حكم من عثر ، فوقع ظفره ، فجعل على إصبعه مرارة ـ : «إنّ هذا وشبهه يعرف من كتاب الله

__________________

(١) الوسائل ١٣ : ٢٣٠ ، الباب ٦ من أحكام الوديعة ، الحديث الأوّل ، والآية من سورة التوبة : ٦١.

(٢) الوسائل ٢ : ٩٥٧ ، الباب ١٨ من أبواب الأغسال المسنونة ، الحديث الأوّل ، والآية من سورة الإسراء : ٣٦.

(٣) الوسائل ١٥ : ٣٧٠ ، الباب ١٢ من أبواب أقسام الطلاق ، الحديث الأوّل ، والآية من سورة البقرة : ٢٣٠.

(٤) الوسائل ١٥ : ٣٦٩ ، الباب ٩ من أبواب أقسام الطلاق ، الحديث ٤ ، والآية من سورة البقرة : ٢٣٠.

(٥) الوسائل ١٤ : ٤١٠ ، الباب الأوّل من أبواب ما يحرم بالكفر ونحوه ، الحديث ٣ ، والآيتان من سورتي المائدة : ٥ ، والبقرة : ٢٢١.

﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ، ثمّ قال : امسح عليه» (١) ، فأحال عليه‌السلام معرفة حكم المسح على إصبعه المغطّى بالمرارة إلى الكتاب ، موميا إلى أنّ هذا لا يحتاج إلى السؤال ؛ لوجوده في ظاهر القرآن.

ولا يخفى : أنّ استفادة الحكم المذكور من ظاهر الآية الشريفة ممّا لا يظهر إلاّ للمتأمّل المدقّق ؛ نظرا إلى أنّ الآية الشريفة إنّما تدلّ على نفي وجوب الحرج ، أعني المسح على نفس الإصبع ، فيدور الأمر في بادئ النظر بين سقوط المسح رأسا ، وبين بقائه مع سقوط قيد «مباشرة الماسح للممسوح» ، فهو بظاهره لا يدلّ على ما حكم به الإمام عليه‌السلام ، لكن يعلم عند المتأمّل : أنّ الموجب للحرج هو اعتبار المباشرة في المسح ؛ فهو الساقط دون أصل المسح ، فيصير نفي الحرج دليلا على سقوط اعتبار المباشرة في المسح ، فيمسح على الإصبع المغطّى.

فإذا أحال الإمام عليه‌السلام استفادة مثل هذا الحكم إلى الكتاب ، فكيف يحتاج نفي وجوب الغسل أو الوضوء عند الحرج الشديد المستفاد من ظاهر الآية المذكورة ، أو غير ذلك من الأحكام التي يعرفها كلّ عارف باللسان من ظاهر القرآن ، إلى ورود التفسير بذلك من أهل البيت عليهم‌السلام.

ومن ذلك : ما ورد من أنّ المصلّي أربعا في السفر إن قرئت عليه آية القصر وجب عليه الإعادة ، وإلاّ فلا (٢) ، وفي بعض الروايات : «إن

__________________

(١) الوسائل ١ : ٣٢٧ ، الباب ٣٩ من أبواب الوضوء ، الحديث ٥. والآية من سورة الحج : ٧٨.

(٢) مستدرك الوسائل ٦ : ٥٣٩ ، الباب ١٢ من أبواب صلاة المسافر ، الحديث الأوّل.

قرئت عليه وفسّرت له» (١).

والظاهر ـ ولو بحكم أصالة الإطلاق في باقي الروايات ـ : أنّ المراد من تفسيرها له بيان أنّ المراد من قوله تعالى : ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا(٢) بيان الترخيص في أصل تشريع القصر وكونه مبنيّا على التخفيف ، فلا ينافي تعيّن القصر على المسافر وعدم صحّة الإتمام منه ، ومثل هذه المخالفة للظاهر يحتاج إلى التفسير بلا شبهة.

وقد ذكر زرارة ومحمّد بن مسلم للإمام عليه‌السلام : «إنّ الله تعالى قال : ﴿فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ(٣) ، ولم يقل : افعلوا ، فأجاب عليه‌السلام بأنّه من قبيل قوله تعالى : ﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» (٤).

وهذا ـ أيضا ـ يدلّ على تقرير الإمام عليه‌السلام لهما في التعرّض لاستفادة الأحكام من الكتاب والدخل والتصرّف في ظواهره.

ومن ذلك : استشهاد الإمام عليه‌السلام بآيات كثيرة ، مثل الاستشهاد لحلّية بعض النسوان بقوله تعالى : ﴿وَأُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ(٥) ، وفي

__________________

(١) الوسائل ٥ : ٥٣١ ، الباب ١٧ من أبواب صلاة المسافر ، الحديث ٤.

(٢) النساء : ١٠١ ، وفي النسخ وردت الآية هكذا : «لا جناح عليكم أن تقصروا».

(٣) في النسخ بدل «فليس عليكم جناح» : «لا جناح».

(٤) الوسائل ٥ : ٥٣٨ ، الباب ٢٢ من أبواب صلاة المسافر ، الحديث ٢ ، والآية من سورة البقرة : ١٥٨.

(٥) الوسائل ١٤ : ٣٧٧ ، الباب ٣٠ من أبواب ما يحرم بالمصاهرة ، الحديث ١١ ، والآية من سورة النساء : ٢٤.