درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸۲: حجیت ظواهر کتاب ۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه ایشان فرمودند این عمل به ظواهر اصلاً تخصصا از تحت روایات خارج است ما کی تفسیر به رأی می‏کنیم ما عمل به ظواهر می‏کنیم تفسیر یعنی پرده‏برداری ما پرده ‏برداری که نمی‏کنیم اگر یک کسی گفته رأیتُ اسدً ما می‏گوییم آن اسد مقصود حیوان مفترس است پرده برداشتیم خوب همه می‏دانند که اسد ظهور در حیوان مفترس دارد. پس نتیجتا اصلاً آن اخبار شامل بحث ما نمی‏شود اصلاً تفسیر نیست بر فرض هم تفسیر باشد تفسیر به رأی نیست، پس تفسیر به رأی چیه؟ ایشان دیروز دو تا معنا فرمودند یکی این که آدم لفظ بر خلاف ظاهر بیاید حمل کند بگوید عذاب مشتق از عذب است من ذی الذی یشفعُ یعنی من ذلَّ ذی یشف ع عنده این تفسیر به رأی است یا یک لفظی که دو سه تا احتمال دارد آدم به نظر خودش یک دانه ‏اش را انتخاب بکند آن تفسیر به رأی است که حضرت هم می‏فرماید هلَک الناس فی المتشابه، خوب متشابه لفظی است که دو سه تا معنا دارد آدم بخواهد یک دانه ‏اش را انتخاب بکند باید پهلوی مفسّرش پهلوی اهلش مراجعه کند پیش خودش یک دانه ‏اش را انتخاب بکند این می‏شود تفسیر به رأی. و بعد هم معنای دیگری کردند گفتند تفسیر به رأی این است که انسان قرآن را باز بکند همان معنای ابتدایی که از الفاظ به ذهنش می‏آید همان را بیاید حمل بکند عرش استوی همان معنای ظاهری ابتدائیش، جاءَ یعنی آمد، نظر می‏کنند به خدا یعنی با چشم جسم خدا را می‏بینند خوب این را آدم بیاید به همان معنای ظاهریش حمل بکند، عمر هم که گفته حسبَنا کتابُ الله این را باز نگفته چون آیات دیگری ما داریم اگر عمر را هم گفته آن می‏خواسته روایات تعطیل بشود عمر که گفت حسبنا کتابُ الله می‏خواست مردم دیگر اصلاً اهلبیت را فراموش بکنند ولی همان عمر هم که نمی‏گویند همین یک دانه آیه، اگر ما یکی دو تا آیه داریم که ظهور در جسمیت پروردگار دارد ادلّه عقلیه داریم که خدا جسم نیست آیات دیگر داریم که خدای متعال جسم نیست پس این که انسان ابتدائا همان معنای بدوی به نظرش بیاید آن را انتخاب بکند این تفسیر به رأی است. آن وقت ایشان برای این معنای دوم یکی دو سه تا مؤید هم آوردند یک مؤیدش این بود که حضرت چرا ابوحنیفه را رد کردند مگر ابوحنیفه چه کار می‏کرد؟ ابوحنیفه به ظاهر کتاب عمل می‏کرد بدون این که به اهلبیت مراجعه کند خودش را بی‌نیاز می‏دانست همان عمل به ظاهر کتابش را حضرت رد کردند پس بنابراین این هم یک مؤیدی است که عمل به ظاهر یعنی همان معنای ابتدایی و بدوی اولی انسان را نمی‏تواند آن را اخذ بکند والّا مشمول تفسیر به رأی است یا همان روایتی که می‏گوید ضربُ القرآن بعض ببعض، این درست نیست یا احتجاج به خاص که عرض کردیم خاص یعنی خاصّ واقعی مخصّص واقعی الان ببینید با آن مثالی که زدیم خیلی تطبیق می‏کند خُلق لکم ما فی الارض جمیعا واقعا تخصیص خورده دیگر چون چند تا حرام ما داریم که خلق لکم را به آنها استناد نمی‏کنیم ما یکی عصیر عنبی اذا غلی، یکی حرمت دنبلان، یکی حرمت لحمُ الارنب، یکی حرمت نبیذ، اینها چند تا چیز است خلقَ لکم را این آقای مثلاً عامی یا این آقایی که تابع آن افکار عمر است که می‏گوید عصاء حسبنا کتاب الله چه کار می‏کند؟ می‏گوید آقا ما به این اخذ می‏کنیم به گمان این که عام است به گمان این که این عام است و همه را حلال می‏کند به این اخذ می‏کند و حال آنکه واقعا این خاص است یعنی واقعا تخصیص خورده چند تا چیز است که از تحت این خلق لکم خارج شده، پس ببینید احتجّوا بالخاص یعنی به خاص واقعی که واقعا تخصیص خورده این به این استدلال می‏کند می‏گوید همه چیز پاک است و همه چیز حلال است به گمان این که عام است و حال آن که واقعا خاص است و از طرف اهلبیت تخصیص خورده ما این کارها را نمی‏کنیم. و خلاصه ایشان می‏فرماید اصلاً آن روایات با ما کاری ندارد ما می‏خواهیم به یک ظاهری عمل بکنیم همین خلق لکم که ظهور دارد در حلّیت همه چیز در دنیا ما تازه می‏خواهیم به این عمل بکنیم اول فحص می‏کنیم ببینیم اگر نسخ شده که اصلاً به آن عمل نمی‏کنیم اگر هم نسخ شده باید ببینیم تخصیص خورده یا نخورده اگر تخصیص خورده باز به ظاهرش عمل نمی‏کنیم آن تخصیص‏ها را جدا می‏کنیم حکم به آن حرمتها می‏کنیم بعد می‏گوییم غیر از این چند چیز خلق لکم ما فی الارض جمیعا، پس انصاف این است که ما را متهم نکنید ما اگر عمل به ظاهر می‏کنیم اینجور عمل به ظاهری است و هیچ یک از آن روایات این عمل به ظن اینجوری را محکوم نمی‏کند والّا اگر بخواهد این را محکوم بکند پس باید روایاتی را هم که از پیغمبر و ائمه رسیده آن هم جایز نباشد برای این که کلامهم کالقرآن ناسخ دارد منسوخ دارد عام دارد خاص دارد محکم دارد متشابه دارد اگر بنا باشد تفسیر به رأی عمل به ظن اینجوری را هم محکوم کند باید به ظواهر کلمات ائمه و پیغمبر هم عمل نکنیم و حال آن که شما عمل می‏کنید.

۲

اخباری که دلالت می‌کند بر جواز تمسک به ظاهر قرآن

خوب یک روایت مانده نمی‏دانم چطور غفلت کردیم که این روایت را بخوانیم، و فی روایة سلم بن مسلم: این کتاب‌هایی که دست من است دارد سلم ابن مسلم، نسخه جامعه مدرسین دارد اسلم ابن مسلم، هر دو غلط است احتیاطا صحیحش ابن مسلم است، هست نسخه ‏ای دست رفقا که به جای سلم و اسلم ابن مسلم است ابن مسلم کیه؟ همان محمدبن مسلم است، در روایاتش هم مراجعه بفرمایید روایتش مال محمد ابن مسلم است پس ابن مسلم یعنی همان محمد ابن مسلم اتفاقا ایشان روایت را اواخر کتاب هم یک بار نقل می‏کند ولی آنجا می‏گوید محمد ابن مسلم اواخر صفحه ۴۴۷، را ببینید با این نسخه ‏هایی که دست من است روایت ۱۲، شیخ انصاری در آن روایت ۱۲ می‏گوید قال محمد ابن مسلم که حضرت فرموده کلام ما هم مثل قرآن ناسخ و منسوخ دارد. پس خلاصه سلم غلط است، اسلم غلط است اگر هم صحیح باشد ابن مسلم است آن وقت ابن مسلم با آن آخر کتاب منافاتی ندارد چون آنجا فرموده محمد ابن مسلم، ابن مسلم هم همان است تو روایات هم همه محمد ابن مسلم است. حالا روایتش کدام است همین مسلم یعنی محمد ابن مسلم وسائل جلد ۱۸، صفحه ۷۷، حدیث ۴، می‏خواهید بحار را هم ببینید چون آنجا هم باز محمد ابن مسلم دارد عیبی ندارد ابن مسلم ولی تو خود روایات محمد ابن مسلم است خود ایشان هم اواخر کتاب محمد ابن مسلم فرمودند ولی اینجا می‏گویند ابن مسلم، اگر می‏خواهید به وسائل مراجعه کنید جلد ۱۸، صفحه ۷۷، حدیث ۴، بحار جلد ۲، صفحه ۲۸۸، حدیث ۹، که در هر دو اینها اگر شما مراجعه کنید محمد ابن مسلم دارد.

ـ سؤال:...

ـ نه غلط است، بله حالا من نشد بروم ببینم علی کل حال این قطعا غلط است عرض کردیم حالا روایت هم وسائل را هم نمی‏خواهید ببینید همین کتاب را ببینید رسائل اواخر صفحه ۴۴۷، را ببینید روایت ۱۲، آنجا ایشان می‏گوید عن محمد ابن مسلم، اما اینجا می‏گوید سلم ابن مسلم یا اسلم ابن مسلم و هر دو غلط است.

حالا چی هست حدیث؟ یک قسمت حدیث این است: انّ الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآنُ، همانطوری که قرآن ناسخ و منسوخ دارد احادیث هم ناسخ و منسوخ دارد، جواب تمام شد این روایت را باید دیروز خوانده باشیم.

[جواب نقضی]

خوب حالا ایشان هذا کلّه جواب نقضی، تا حالا جواب حلّی دادیم اصلاً ما تفسیر نمی‏کنیم تفسیر به رأی نمی‏کنیم آن روایات شامل همه را جواب دادیم تفسیر یعنی کشفُ القناع عمل به ظاهر که کشف القناع نیست، حالا می‏خواهیم جواب نقضی بدهیم آقای صاحب وسائل شما که آنقدر مسلّط هستید به اخبار ردیف کردید این اخبار را دو تا باب برای ما درست کردید بابُ انّهُ لایجوزُ الاستنباط الاحکام من ظواهر القرآن، آنقدر ما روایات داریم چندین برابر روایات شما که ائمه صریحا دستور دادند به ظاهر کتاب عمل بکنیم امیرالمومنین سلام الله علیه تو نهج ‏البلاغه ببینید چقدر راجع به قرآن صحبت می‏کند الله الله فی القرآن لایسبق انّکم الی عمل به غیرکم، مبادا دیگران جلو بیفتند از شما الله الله قسمتان می‏دهم این قرآن را از دست ندهید مبادا دیگران سبقت عمل بگیرند حتما حتما به قرآن عمل کنید دیگر از این بهتر، استدلّوهُ علی ربّکم، استنصحوهُ علی انفسکم، بروید نصیحتهای قرآن را عمل کنید خوب قرآن باید حجت باشد که من ببینم خدا چه نصیحتهایی کرده، اتّعظوُ بمواعظ الله اقبلوُ نصیحتِ الله اتّهموا آرائکم، آراء خودتان را در مقابل قرآن متهم کنید به عکس امروزی‏ها، امروزی‏ها قرآن را متهم می‏کنند می‏گویند این با عقل ما نمی‏سازد قرآن متهم می‏شود به درد همان هزار و چهارصد سال پیش می‏خورد، نه امیرالمومنین می‏فرماید اتّهموا آرائکم آراء خودتان را متهم بکنید در مورد قرآن. این همه تحریص این هم تشویق که به ظاهر قرآن عمل بکنید ایشان طبق یک مشت روایات آمدند می‏گویند عمل به ظاهر قرآن جایز نیست. هذا کلّهُ غیر از این جوابهای حلّی جواب نقضی، مع معارضة الاخبار المذکورة آن اخباری که شما ذکر کردید معارض است به چی؟ به اکثر منها یعنی معارض دارد خیلی بیشتر از آنها این معارض دارد خیلی بیشتر از آنها این ممّا من بیانیه است آن اکثر کدام است؟ آن روایاتی که یدلّ علی جواز التمسّک بظاهر القرآن روایات زیادی است که می‏گوید باید تمسّک بکنید به قرآن مثل چی؟ مثل ثقلین حدیث ثقلین المشهور بین الفریقین که حضرت می‏فرماید: انّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسّکم بهما لن تضلوا ابدا باید به این قرآن تمسک بکنید و اینها از هم جدا نمی‏شود حتی یردّا علیه الحوض پس نتیجتا پیغمبر در این روایت تصریح دارند که ما ان تمسّکتم یعنی اگر می‏خواهید گمراه نشوید به این قرآن عمل بکنید این بهترین دلیل است برای این که خود قرآن مستقلاً می‏شود ازش استفاده مطلب کرد شما نگو در کنارش عترتی است اگر بخواهد آن عترتی باعث استقلال این بشود پس کلام پیغمبر و امام هم به درد نمی‏خورد اگر امام و پیغمبر یک مسأله ‏ای فرمودند که تو قرآن نبود آن هم به درد نمی‏خورد استفاده اینجوری شما نکنید اخباریین آخر به همین روایت تمسک می‏کنند می‏گویند به این نگاه کن خدا فرموده کتاب و عترت پس معلوم می‏شود مستقلاً کتاب به درد نمی‏خورد خوب خبر ندارد آن طرفش بهش نقض می‏شود اگر اینها استقلال نداشته باشند پس به قول ائمه و پیغمبر اگر یک مسأله ‏ای فرمودند، فرمودند: دنبلان حرام است، خوب دنبلان که در قرآن نیست پس آن هم نباید حجت باشد چرا؟ چون آن هم مستقل نیست، نه این دانه دانه ‏اش مستقل است خلاصه کتاب خدا را برای شما گذاشتند هر کجا لنگ ماندید در معنای این کتاب عترت را هم من کنارش گذاشتم این دلیل است بر این که ظواهر قرآن مستقلاً حجت است ظواهر کلمات ائمه مستقلاً حجت است. این روایت حدیث ثقلین را اگر می‏خواهید وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۹، حدیث ۹، ایشان وقتی که این را نقل می‏کنند می‏گوید هذا الحدیث متواترُ بین الفریقین بالاتر از شیخ ما شیخ می‏فرماید این حدیث مشهور است، نه بالاتر از شهرت است متواتر بین الفریقین است یعنی شما یک نفر را پیدا نمی‏کنید از شیعه یا سنّی که منکر این حدیث شده باشد. منتهی در دلالتش یک حرفهایی می‏زنند علی کل حال حدیث متواتر و کاملاً دستور تمسّک می‏دهد، وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۹، حدیث ۹، حدیث ثقلین چرا کتاب الله و سنت را می‏گویند ثقلین؟ برای این که عمل به اینها سنگین است از این جهت می‏گویند ثقل، بعضی‏ها ثَقَل خواندند ثَقَل یعنی متاع مسافرت متاع سفر چرا کتاب و سنت را می‏گویند ثَقل؟ برای این که متاع سفر آخرت است. علی کل حال یا ثِقلِین که معنایش این است کتاب و سنت عمل به او خیلی سنگین است، یا ثَقَلین که به معنای متاع سفر است کتاب و سنت هم متاع سفر آخرت است بهش می‏شود گفت ثَقَل. این خلاصه یک روایت که دلالت دارد بر تمسّک به ظاهر قرآن مثل خبر ثقلین المتواتر بین الفریقین بالاتر از مشهور و غیرها اگر غیرهُ بود شاید بهتر بود می‏خورد به آن خبر ثقلین، ولی حالا که مؤنث است بزنید به آن اکثر نه این که گفتم اخبار مذکوره‏ای داریم که اکثر از اخبار شما است که آن اکثر اخبار مثل خبر ثقلین و غیر خبر ثقلین یعنی آن اکثر و غیر اکثر عرض کردم ضمیر اگر مذکر بود به خبر ثقلین برمی‏گشت بهتر بود اما حالا که ضمیر مؤنث است بزنید به آن اکثر، ممّا یدلُّ علی الامر بالتمسک بالقرآن

ـ سؤال:...

ـ بله دیگر همان اکثر را عرض کردیم اکثر همان اکثر از اخبار دیگر یعنی غیرها می‏خورد به آن اکثر اخبار یعنی غیر آن اکثر اخبار باز هم اخبار دیگری داریم ولی غیرهُ بود بهتر بود حالا آن مهم نیست.

و غیرهُ غیرش کدام است؟ من من بیانیه، غیر آنها دیگر کدام است غیر از حدیث ثقلین چه احادیثی است که به ما دستور تمسّک می‏دهد؟ احادیثی است که یدلَّ علی الامر بالتمسّک بالقرآن و العمل بما فی القرآن همین خطبه ‏ای که خواندم نهج البلاغه فیض الاسلام همین که عرض کردم الله الله فی القرآن لایسبق انکم الی العمل به غیرکم مبادا دیگران جلو بیفتند مردم مسلمانها به این قرآن عمل کنید، خوب پس قرآن باید حجت باشد که ما عمل کنیم والّا اگر حجت نباشد ظواهرش ما چه جوری به این قرآن عمل کنیم. پس این را اگر بخواهیم یعنی این ممّا یدلّ که دلالت دارد بر تمسّک به قرآن و عمل بما فی القرآن نهج ‏البلاغه فیض الاسلام خطبه ۴۷، مفصّل است خیلی جاهای نهج ‏البلاغه راجع به قرآن حضرت صحبت فرمودند این یک. و عرض این عرض آقا عطف به امر است یعنی مما یدلُّ علی عرض عطف به امر است یعنی آن یدلّ علی سر این در می‏آید، ممّا اخبار دیگری هم هست که یدلّ علی عرض اخبار المتعارضه این روایتهایی ما داریم آقا زیاد است چند تا روایت است حضرت می‏فرماید: اذا وردّ علیکم خبران اگر دو تا خبر به دستتان رسید اعرضوهما علی کتاب الله، عرضه بدهید به کتاب خدا ما وافقَ کتاب الله فخذوا ما خالفَ کتاب الله فرُدُّوه، خوب ببینید به ما می‏گوید اگر دو تا خبر متعارض به دستتان رسید به قرآن عرضه بده، خوب من باید بفهمم من باید قرآن را بفهمم برایم حجت باشد تا عرضه بدهم ببینم کدامش موافق است بگیرم و کدامش مخالف است نگیرم، پس این هم یک روایت که اگر این را می‏خواهید وسائل جلد ۱۸، صفحه ۸۴، حدیث ۲۹، که خلاصه دلالت دارد برای این که عرضه بدهید اخبار متعارضه را به قرآن، وسائل جلد ۱۸، صفحه ۸۴، حدیث ۲۹، حوصله‏اش را ندارید خود ایشان بعدها نقل می‏کند صفحه ۴۴۵، ۴۶، ۴۷، اگر حوصله وسائل را ندارید خود ایشان در کتاب تعادل و تراجیح دوازده تا چهارده تا ظاهرا ایشان اخبار نقل می‏کند که همش همین را دلالت دارد. اعرضوهما علی کتاب الله، ۴۴۵، ۴۶، ۴۷، ایشان تمام اخباری را که دلالت دارد بر عرضه بر کتاب آنجا نقل می‏کنند. وسائل را هم بخواهید این یک دانه روایت.

ـ سؤال:...

ـ چرا، ما می‏خواهیم بگوییم امیرالمومنین اینجور فرموده دیگر، امیرالمومنین امام معصوم فرمودند عمل کنید به قرآن اگر عمل نکنید دیگران جلو می‏افتند همین برای ما بس است دیگر حالا نامه باشد سخنرانی باشد فرقی نمی‏کند امام معصوم قول و فعل و تقریرشان برای ما حجت است.

پس خلاصه این هم یک حدیث، که دلالت دارد بر عرض اخبار متعارضه. خوب آدرسش را هم دادم بل و مطلقُ الاخبار علیه یعنی علی القرآن، این را که الان خواندیم اخبار متعارضه بود می‏گفت عرضه بدهید به قرآن ولی نه ما یک روایاتی داریم می‏گوید نه اصلاً هر خبری که لایوافقُ کتاب الله فهو مردودٌ، یک دانه خبر است تعارض هم ندارد ببینید اولی مال این بود اخبار متعارضه را عرضه بدهید علیه یعنی علی القرآن که آدرسش را دادیم، طایفه دوم چیه؟ نه مطلق اخبار یعنی ولو معارض هم ندارد یک دانه خبر به دست شما رسیده آن یک دانه خبر بر خلاف کتاب و سنت است فضربهُ علی الجدار. حالا آن را هم روایتش را بخواهیم روایت آن اخباری که مطلقُ الاخبار را می‏گوید عرضه بدارید وسائل جلد ۱۸، صفحه ۷۹، حدیث ۱۴، حوصله‏ اش را اگر ندارید ایشان صفحه ۶۸، همه را نقل می‏کند با این نسخه‏‌هایی که دست من است صفحه ۶۸، چند تا روایت ایشان شاید ده تا دوازده تا روایت نقل می‏کند به این مضمون: کلُّ علی القرآن عرضه بده علی ‏القرآن حالا یا متعارضین را یا مطلق خبر را، که حضرت می‏فرمایند: کلُّ خبرٍ لایوافق کتاب الله فهو مردودٌ، عرض کردم با این کتابها صفحه ۶۸، ایشان مفصّل روایاتش را نقل می‏کنند ولی خوب ما آدرس وسائلش را هم برای شما دادیم. ایشان می‏فرماید که این هم مال این، و ردّ دوباره عطف به آن امر است یعنی از اخباری که دلالت دارد بر رد شروط مخالفة للکتاب فی ابواب العقود ما روایاتی داریم که می‏گوید اگر کسی در ضمن عقد یک شرطی بکند برخلاف کتاب و سنت کلُّ شرط خالف کتاب الله فهو باطل، مثلاً بگوید من عقد می‏کنم این زن را ولی به شرط این که دخول نباید بکند، خوب این خلاف کتاب است زن می‏گیرد که دخول بکند. علی کل حال یا من به خدمت شما عرض شود که عقد می‏کنم تو را به شرط این که مثلاً شراب بخوری، خلاصه مطلب از شرط‌هایی که در ضمن عقد می‏کند اینها تمام باطل است اگر برخلاف کتاب و سنت باشد. این هم اگر روایتش را بخواهید وسائل جلد ۱۲، صفحه ۳۵۳، حدیث ۲، ۳، ۴، را مراجعه بفرمایید که می‏فرماید کلُّ شرطٍ خالفَ کتاب الله فهو باطلٌ، خوب اینها چیه؟ من باید بدانم که این قرآن چی می‏خواهد بگوید تا آن وقت بفهمم این شرط برخلاف کتاب و سنت هست یا نه، و همچنین الاخبار عطف به آن ممّا یدل است، ممّا یدلّ علی جواز التمسک بظاهر القرآن الاخبار التی، یعنی از این اخبار هم ما داریم که دلالت دارد بر این که معصوم قولاً فعلاً تقریرا عمل به قرآن می‏کردند یعنی هم عملاً خودشان این کار را می‏کردند هم قولاً استدلال می‏کردند و هم گاهی کسی استدلال می‏کرد به ظاهر قرآن حضرت تقریر می‏کردند تثبیت می‏کردند امضا می‏کردند، پس معلوم است که قرآن قابل عمل است قرآن یک کتاب نیست که آدم بگذارد آن بالا خلاصه به قول امروزی‏‌ها بگوییم یک سمبلیک است، قرآن کتاب عمل است و کتاب عمل که شد فرع بر این است که ظواهرش را ما بفهمیم تا حضرت بفرمایند این شرط برخلاف کتاب است. حالا می‏خواهیم چند جایی را بیاوریم که سه چهار جا حضرت چه کار کردند؟ خودشان اخذ به ظاهر کتاب کردند یکی دو جا هم می‏خواهید بخوانید دیگری این کار را کرده ولی حضرت تبسّم کردند یعنی گفتند خوب کاری است، پس معلوم می‏شود که اخذ به ظاهر قرآن عیبی ندارد.

[امضا قولی و فعلی معصوم بر عمل به قرآن]

خوب حالا می‏خواهیم چه کار کنیم؟ قولیش است فعلاً، قولی و فعلی یکی است قولاً و فعلاً حضرت امضا کردند اخذ به ظاهر کتاب را و آن این است: قال زُرارة: می‏دانید که آقا سنّی‏ها می‏خواهند وضو بگیرند تمام سر را مسح می‏کنند وامسحوا برؤسکم خدا می‏گوید سرهایتان را خوب سر این یک ذره نیست که همه سر را باید مسح بکنیم، پاها را هم می‏شویند و ارجُلَکم می‏گویند عطف به اغسلوا است بشویید صورت و دستها را و پاها را لذا پاها را هم می‏شویند. حالا زرارة آمده خدمت حضرت می‏گوید شما از کجا می‏فهمید از این آیه که باید مسح یک ذره به سر باشد؟ خوب ظاهرش حق با آنها است سرهایتان را مسح بکنید خوب سر که این یک ذره نیست یعنی همه سر را، شما از کجا فهمیدید که ما یک ذره به اندازه یک دانه نخ مسح بکنیم کافی است؟ خوب حضرت نفرمودند فضولی موقوف، حضرت فرمودند لمکان الباء، ببینید استاد و شاگرد دارد طلبه درست می‏کند والّا ممکن است بگوید به تو چه مربوط است من به تو می‏گویم یک ذره از سر کافی است، زرارة هم هیچی نمی‏گفت. ولی اینجا صحبت تربیت است حضرت می‏فرمایند: لمکان الباء، ببینید چه کار کرد حضرت؟ به آیه تمسّک کرد یعنی این باء، باء تبعیض است و باء تبعیض معنایش این است که بعض سر را بشویید آخر اگر آن صورت آنها باء ندارد اغسلوا وجوهکم همه را باید شست، اینجا هم اگر امسحوا رؤسکم بود بله همه سر را باید مسح کرد ولی امسحوا برؤسکم باء تبعیض ما داریم، خوب ممکن است شما بگویید سیبویه مخالف است خوب باشد ما به سیبویه چه کار داریم، اولاً اینها غیر از معصوم بودن غیر از امام بودن از عرب‌های فصیح هستند یعنی خود کلمات ائمه برای ما قاعده عربی درست می‏کند، امام صادق فرمود: انّا قومٌ فصحا فاعربوا احادیثنا، ما یک قوم فصیحی هستیم حدیث‌هایی که ما برای شما می‏گوییم اعراب بگذارید که بعد از ما مرفوع را منصوب نخوانید مردم خیال کنند ما اینجوری حرف زدیم، اعربوا احادیثنا احادیث ما را اعراب بگذارید برای این که ما فصیح هستیم. پیغمبر فرمودند: انَا افصحُ العرب بیدَّ انّی من قریشٍ، من فصیح‏ترین عربها هستم مضافا بر این که از قریش هم هستم که دیگر فصیح‏تر است. خوب کدام فصیحی سیبویه اینها کی به پیغمبر و ائمه می‏رسند این اولاً، که خود گفتار این بزرگواران قطع نظر از امامت یک عرب به حساب استعمال کننده الفاظ هستند و قواعد عربی را هم خوب بلدند خودشان فرمودند ما فصیح هستیم مضافا بر این که مغنی هم گفته حرف الباء را ببینید معنای یازدهم الحادی عشر الباء للتبعیض، عرض کردم ما احتیاجی نداریم همان کلام امام برای ما کافی است که باء تبعیض است ولی مغنی هم در معنای یازدهم باء هم این را گفته تو ذهنم است اسمعی است، قطبی است، ابن مالک است اینها سه چهار تا هستند که ابن هشام اسم می‏برد و می‏گوید که اینها قائل هستند به این که باء باء تبعیض است کجا؟ یشربُ منها بها عبادُ الله، یشربُ بها یعنی یشربُ منها، این باء به معنای تبعیض است و باء تبعیض ما داریم.

قالَ زرارة: من این علمتَ انّ المسحَ ببعض الرأس؟ زرارة به حضرت گفتند از کجا شما اینجور می‏گویید آیه که می‏گوید امسحوا برؤسکم، یعنی حق با سنّی‏ها است شما چطور می‏فرمایید یک ذره سر؟ فقال: لمکانِ الباء، فرق سر با صورت این است در صورت باء ندارد اغسلوا وجوهکم، ولی در سر باء دارد امسحوا برؤسکم، اگر باء نبود بله حق با آنها بود، این باء می‏شود باء تبعیض سیبویه هم مخالف است باشد، خود کلام امام برای ما حجت است عرض کردم غیر از امامت یک عرب خیلی فصیح قاعده ‏دانی می‏گوید این باء باء تبعیض است مضافا بر این که مغنی هم نقل می‏کند. ببینید چقدر اینها تعصّب دارند تمسّک نمی‏کند به این کلام بگوید امام صادق شیعیان هم گفته باء تبعیض داریم، ولی ابن مالک و اسمعی و آنها را اسم می‏برد.

ـ سؤال:...

ـ خوب آن یک مطلب دیگری است، پس برویم پشت سر را بکنیم یعنی واقعا درست است. پس شما بگو آیه می‏گوید اغسلوا ایدیکم دستهایتان را بشویید، من می‏خواهیم از اینطرفی بشویم این درست است؟ حالا مسح هم همین‏جور مسح هم حالا یکی بیاید بگوید خدا گفته، من می‏خواهم پشتش را بشویم، واقعا به عقل شما می‏خندند اگر این حرف را بزنید.

علی کل حال، فعرّفه علیه ‏السلام موردَ استفادة الحکم من ظاهر الکتاب حضرت معرفی کردند به آن شخص که ظاهر کتاب باء للتبعیض است، ببینید اینها هم دلیل بر استدلال خود حضرت است. دوباره قول صادق، علیه السلام یعنی مثل قول صادق علیه السلام عطف به قبلی است دوباره مثل قول صادق. این آدرس لمکان الباء را ظاهرا ندادم وسائل جلد ۱، صفحه ۲۹۰، باب ۲۳، حدیث ۱، چون در بعضی از صفحات دو تا باب است من آن بابش را هم بگویم که دیگر اشتباه نشود.

برویم سراغ حدیث دوانقی، این را هم اول آدرسش را بنویسید: این حدیث دوانقی در وسائل سه چهار سطر است ولی در بحار دو صفحه و سه چهار سطر است، من هر دو را آدرس می‏دهم که اگر رفقا حوصله داشتند مطالعه کنند اینجا هم حالا عرض بکنم وقت هم که حالا فعلاً خیلی داریم هفته آینده دو روز بیشتر درس نیست یکشنبه است و چهارشنبه، چون شنبه که شهادت حضرت باقر علیه السلام است و عرفه و عید قربان، غرض دو روز حوزه درس است، متعدد رفقا تماس گرفتند تلفنی حضوری، که ما می‏خواهیم مشهد و اینها برویم این یکشنبه وضع ما را به هم می‏زند، شما یکشنبه را هم تعطیل کن، البته به آنها نگفتم من یکشنبه را تعطیل می‏کنم ولی پنجشنبه بعدش می‏خوانیم یعنی هفته آینده انشاءالله اگر ما زنده بودیم یک همچنین روزی که چهارشنبه است تشریف بیاورید پنجشنبه هم تشریف بیاورید که خلاصه آن دو روزی که تو حوزه است، من آقا جان به عزرائیل خیلی زودتر می‏دهم تا درس را تعطیل بکنم واقعا جان بدهم برایم خیلی راحت‏تر است تا این که درس را تعطیل بکنم.

خوب آقا این روایت دوانقی را که می‏خواهیم بخوانیم اگر آن چهار پنج خطی را می‏خواهید وسائل جلد ۸، صفحه ۶۱۹، حدیث ۱۰، ولی دو صفحه و چند سطر است یعنی دو صفحه بیشتر از وسائل در بحار است می‏خواهید بحار را مراجعه بکند با روایت آقا سر و کار داشته باشید خیلی چیزها یادتان می‏آید شما نگردید فقط همین یکی دو کلمه را پیدا بکنید که حضرت صادق علیه السلام به منصور چی گفتند، آن دو تا صفحه را مراجعه بکنید مطالب متفرقه زیاد تو لابه ‏لای این روایات واقعا معارف است دایره ‏المعارف شیعه است این بحار حالا کاری نداریم احادیث ضعیف هم گاهی هست خود ایشان هم گاهی تذکر می‏دهد در مرأةُ العقول، فلان حدیث ضعیف است فلان حدیث حسن است، اینها را قبول داریم ولی من حیثُ المجموع این دایرة المعارف شیعه است. غرض بحار جلد ۴۷، صفحه ۱۶۷، حدیث ۹. اگر مختصرش را می‏خواهید با آن آدرس است، غرض ابتدایش از صفحه ۱۶۷ است تا ۱۶۹ طول می‏کشد.

حالا عنایت بفرمایید چیه: یک روزی منصور حضرت صادق را احضار کرد گفت شنیدم داری کودتا می‏داری، اسلحه داری جمع می‏کنی. گفت نه ما جوان هم که بودیم این کارها را نمی‏کردیم، گفتش نخیر من شاهد دارم. حضرت فرمودند: کیه؟ گفت: فلان کس. حضرت فرمودند: این جائکم فاسقٌ بنَبأ فتبینوا، منصور ساکت شد، منصور هم ظواهر قرآن را می‏فهمد یعنی حضرت می‏گوید تو که می‏فهمی قرآن چی می‏گوید فتبینوا، فعل امر است فعل امر هم ظهور در وجوب دارد یعنی اگر فاسق خبر آورد باید فحص بکنی بعد من را اینجا احضار بکنی. این هم شاهد است بر این که حضرت در مقابل منصور استشهاد به قرآن کردند پس معلوم می‏شود ظاهر قرآن حجت است که حضرت دارند استشهاد می‏کنند. در مقام نهی دوانیقی از قبول خبر نمّام حضرت چی فرمودند؟ فرمودند: آن شخص فاسق است و خدا فرموده ان جاءکم فاسقٌ بنبأ فتبینوا، سوره حجرات، آیه ۶، به آن آیه مراجعه بکن، الایة.

و قولهُ، دوباره برویم سراغ روایت دیگر، داستان حضرت اسماعیل، اول آدرسش را بنویسید وسائل جلد ۱۳، صفحه ۲۳۰، حدیث ۱، باز ظاهرا مال مرحوم مجلسی مفصّل‏تر است می‏خواهید بحار را هم نگاه کنید، بحار جلد ۲، صفحه ۲۷۳، حدیث ۱۳. این اسماعیل فرزند حضرت صادق علیه السلام یک خرده پول‌هایش را جمع کرده بود می‏خواست یک کاسبی بکند می‏خواست به یک مرد قریشی که می‏رفته تجارت می‏کرده می‏خواسته به آن بدهد، می‏آید به پدرش می‏گوید من یک همچنین خیالی داریم. حضرت می‏فرمایند: پولت را دست او نده می‏گویند آدم امینی نیست می‏گویند شرابخوار است، گفت بابا مردم می‏گویند مردم خیلی حرفها می‏زنند ما که نباید به حرف مردم گوش بدهیم. حضرت فرمودند: نه جدّت را یعنی رسول الله را خدای متعال تعریفش را می‏کند به چی؟ به این که یؤمنُ بالله و یؤمنُ للمؤمنینَ، یؤمن یعنی یصدّقُ، یعنی خدای متعال پیغمبر را اینجوری مدحش می‏کند که ایشان خدا حرف می‏زند تصدیق می‏کند مؤمنین هم حرف می‏زنند تصدیق می‏کنند، یعنی اگر مؤمنین می‏گویند این آدم کجی است تو هم پول‌هایت را دست او نده. ولی او هم حرف گوش نکرد پول را داد و آن تاجر هم همه را برایش خورد، بیچاره گریه می‏کرد می‏گفت خدایا از یک جایی برای ما برسان حضرت صادق زدند پشت شانه‏ اش در خانه خدا فرمودند خلاصه گداها را می‏گیرند هیچی بهت خدا نمی‏دهد من که بهت گفتم چرا این کار را کردی مگر مردم نگفته بودند این امین نیست. علی کل حال در این قضیه حضرت اسماعیل هم این داستانش را روایتش را بخواهید بنویسید آدرسش را دادم. حالا روایتش را بخوانیم، اینجا حضرت به این کسی که لابنه اسماعیل فرمودند: انّ الله عزوجلّ یقول، یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین شأن نزولش را هم که می‏دانید خلاصه جبرئیل خبر داد فلان شخص نمّامی می‏کند، خوب پیغمبر احضارش کرد گفت نمّامی می‏کنی؟ گفت نه، گفت خوب برو، این شخص پشت سر پیغمبر بنا کرد توهین کردن گفت بابا هو اُذُن این گوش است خدا بهش گفته من نمّامی می‏کنم گفته خیلی خوب، من هم که گفتم نمی‏کنم می‏گوید خیلی خوب. آیه آمد قل هو اذُنُ خیرٍ لکم، اگر ایشان اذن هم هست به نفع شما است یؤمن للمؤمنین و یؤمن بالله، یؤمن یعنی یصدق الله تصدیق خبری، و یصدقُ المؤمنین یعنی تصدیق مُخبری یعنی خدا را تصدیق می‏کند یعنی ترتیب اثر می‏دهد اما مؤمنین را تصدیق می‏کند یعنی تصدیق مخبری یعنی یک کسی می‏آمد می‏گفت من نمّامی نکردم، ایشان می‏گفتند باشد، آن وقت او خیال می‏کرد حضرت باور کرده که حضرت هم مثلاً ملامت می‏کرد که ایشان گوش است هر کس هر چی بهش می‏گوید قبول می‏کند. خلاصه و خدای متعال تعریف پیغمبر را کرد که این اگر هم اُذن است به نفع شما است هم حرف خدا را گوش می‏دهد که ایشان می‏گوید نمّامی می‏کرده، هم حرف آن شخص را گوش می‏دهد که می‏گوید من نمّامی نکردم، منتهی با این تفاوت اولی تصدیقش خبری است و دومی تصدیقش مخبری است، تصدیق خبری این است که انسان ترتیب اثر بدهد لذا از آن روز به بعد پیغمبر دیگر حرف سرّی جلوی این نزدند، ببینید تصدیق خبری نسبت به آن طرف تصدیق خبری بود اما نسبت به این طرف تصدیق مخبری است این وقتی که آمد گفت من نمّامی نکردم حضرت گفتند خوب باشد برو، همین قدر این خیال کرد که پیغمبر حرفش را تصدیق کرده.

علی کل حال خوب حضرت صادق به پسرشان این آیه را استشهاد کردند که خدا پیغمبر را مدح می‏کند به خاطر این که تصدیق می‏کند حرف مومنین را تو هم باید این حرف مردم که می‏گویند این آدم امینی نیست تصدیق بکنی. اینجا حضرت تمسّک کردند به این آیه یؤمنُ یعنی یصدقُ بالله و یصدقُ للمؤمنین، یعنی خدا این صفت پیغمبر را تصدیق کرده تو هم مثل جد بزرگوارت باش اذا شهدَ عندک المؤمنون فصدّقهم، پولت را دست او نده و او هم داد و آن پول از بین رفت. این هم یک حدیث که آدرسش را دادیم.

خوب برویم سراغ حدیث من اطال الجلوس فی بیت‏ الخلاء، یک کسی خلاصه خودش رادیو و تلویزیون نداشته اما همسایه بغلیشون می‏زدند می‏خواندند این هم می‏رفت دستشویی یک ساعت طول می‏داد، حالا یک ساعت را من می‏گویم، مدتی می‏نشست که آنها را گوش بدهد چون رادیو تلویزیون نبود که بنشینند زن و مرد دست بزنند دیدید که چند وقت است رادیو و تلویزیون به عنوان جشن‌های دانشجویی هزار تا زن و مرد می‏نشینند دست می‏زنند همه هم همدیگر را نگاه می‏کنند اخیرا سه چهار تا آخوند هم قاطیشان نشسته، واقعا مصیبت است عرض کردم حلال و حرام یک مطلبی است فعلاً من نمی‏خواهم بگویم حلال است یا حرام، تو این مجلسی که زن و مرد می‏نشینند دست می‏زنند آشیخ با ریش سفید نشسته آنجا. چند روز پیش یک موتوری رد می‏شد یک آقای مُعَمَم جلو یک خانم وسط یک آقای مُعمَم عقب، حالا آن کیه؟ آن شوهرش است آن هم برادرش است حتما اینجوری بوده، ولی شما ببینید مردم تو تاکسی آقا بد می‏گفتند، ببینید مردم توقع ندارند خلاف شرع است؟ نخیر، آن که شوهرش است پشت سری هم برادرش است، واقعا درست است؟ علی کل حال این آقا نبوده که این دوره‏‌ها را ببیند به عنوان این که یک خرده ساز و آواز گوش بدهد می‏رفت تو دستشویی می‏نشست و مدتی طول می‏داد، به خیال خودش هم می‏گفت ما خلاف شرع نکردیم ما برای قضای حاجت می‏رویم منتهی به جای پنج دقیقه یک ساعت می‏نشینیم. بعد آمد به حضرت هم گفت، گفت: آقا حالا من این کار را می‏کنم. حضرت فرمودند: نکن این کار را، انَّ سمعَ و البصر والفؤاد کلُّ الولئک کانَ عنهُ مسؤلاً ببینید این آیه را حضرت خواندند یعنی چی؟ یعنی تو درست است برای این جهت نرفتی ولی نشستی گوش می‏دهی و گوش دادن خودش مسؤلیت دارد. پس معلوم می‏شود ظاهر آیه حجت است که بر این آیه خواندند والّا اگر آیه ارزش نداشت که آیه نمی‏خواندند، اینها همه دلیل است بر این که ظواهر قرآن را خود ائمه هم عمل می‏کردند و دیگران هم که می‏کردند این کار را تأیید می‏کردند. پس روایتش را خواندیم وسائل جلد ۲، صفحه ۹۵۷، حدیث ۱، قولهُ علیه ‏السلام، لمن اطال الجلوس فی بیت الخلاء لاستماع الغناء بعد هم عذر می‏آورد می‏گفت انّهُ یعنی استماع، انّهُ لم یکن شیئا اتاه برجله من که با پاهایم رفتم آنجا برای استماع نرفتم من برای قضای حاجت رفتم منتهی طول می‏دادم. حضرت فرمودند: اما سمعتَ مگر نشنیدی خدا می‏فرماید: ان السّمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسؤلاً، تو با گوشت نشستی آنجا داری ساز و آواز گوش می‏دهی اینها همه دلیل بر حرمت است. این هم یک آیه که حضرت تمسّک کردند.

و قوله، علیه‏السلام فی تحلیل العبد می‏دانید که مردی که زنش را سه طلاقه بکند این دیگر بهش حرام می‏شود، راهش این است که یک مردی بیاید با این ازدواج بکند که به او می‏گویند مُحلّل، وقتی که او ازدواج کرد آن هم ازدواج دائم باید باشد آن وقت اگر دلش خواست آن طلاق داد دوباره عیبی ندارد که این مرد اولی با او بتواند ازدواج بکند. خوب در اینجا این شخص حالا مسأله را می‏دانسته، می‏دانسته محلّل می‏خواهد باید یک کسی بیاید ازدواج با این زن بکند تو ذهنش بود که باید حر باشد عبد نمی‏شود. آمد سؤال کرد آقا عبد هم می‏تواند محلّل مطلّقه ثلاثة بشود، مطلّقه ثلاثة که محلّل می‏خواهد عبد صلاحیت تحلیل دارد؟ حضرت فرمودند: بله حتی ینکح زوجا غیره، ببینید آیه برایش خواندند خوب اگر مسأله می‏خواستند بگویند می‏گفتند بله عبد هم می‏شود، ولی آیه برایش خواندند حتی تنکحَ زوجا غیره یعنی آن زن باید با غیر آن شوهر اولی ازدواج بکند. پس این هم دلیل است بر این که

ـ سؤال:...

ـ خود مولا آمده می‏گوید خود مولا زنش را طلاق داده حالا می‏خواهد بدهد دست مردم می‏ترسد پسش ندهند خیلی اتفاق افتاده، آقای حاج شیخ الان یادم افتاد خدا رحمتشان کند، آقای حاج شیخ به یک کسی گفتند این عادل بدتر از شمر، خیلی عبارت خوبی است عادل بدتر از شمر. یک کسی آمده خدمت حاج شیخ گفته آقا ما یک همچنین کاری کردیم خلاصه عیالمان را سه طلاقه کردیم چه کار بکنیم؟ می‏ترسیم دست مردها بدهیم دیگر بهمان پس ندهند. ایشان گفت یک فکری برایت می‏کنم، گشت تو مریدهایش یک پیرمرد از کار افتاده را ایشان پیدا کرد سالها مرید حاج شیخ بوده به او پیشنهاد کرد به این پیرمرد گفت و او هم قبول کرد. یک شب دو شب سه شب، حاج شیخ گفت آقا طلاق بده. گفت مگر بیکارم. خلاصه آقا معطلتان نکنم آن شوهر دق کرد مُرد، زن هم اعصابی شد، حاج شیخ فرمودند: این عادل بدتر از شمر است، عادل است برای این که زنش است نمی‏خواهد طلاقش بدهد مگر معصیت است نمی‏خواهم زنم را طلاق بدهم، ولی بدتر از شمر دو تا خانواده را نابود کرد.

علی کل حال این شخص آمد سؤال کرد آیا ما می‏توانیم این کار را بکنیم، اقلاً دست عبد خودمان بدهیم یعنی خانممان را بدهیم دست عبدمان بعد دو روز که گذشت بگوییم طلاقش بدهد، او هم طلاق می‏دهد، حضرت فرمودند عیبی ندارد حتّی تنکحَ زوجا غیره. پس خلاصه این هم مال این آیه. بله این را هم می‏خواهید روایتش را بنویسید: وسائل جلد ۱۵، صفحه ۳۷۰، باب ۱۲، حدیث ۱، قوله علیه‏ السلام فی تحلیل العبد للمطلّقة ثلاثا، عبدی که بخواهد محلّل زن مطلّقه ثلاث بشود، فرمودند: انّه زوجٌ حضرت فرمودند انّه زوجٌ خدا هم که فرموده حتی تنکحُ زوجا غیره، پس بنابراین همان عبدت هم می‏تواند. حالا اگر این عبد طلاق نداد واقعا باید چه کار کرد؟ اگر این عبد گفت نخیر اگر می‏خواهید من را بیرون هم بکنید من طلاق نمی‏دهم، راهش این است این را ببخش به آن خانم تا بخشید به آن خانم تمام می‏شود، چون مولی می‏تواند با کنیز مجامعت بکند عبد که نمی‏تواند با مولایش مجامعت بکند. غرض اگر آن بنده خدا گرفتار بود واقعا ممکن است عبد بگوید من نمی‏دهم راهش این بود اگر مسأله بود این عبد را می‏بخشید به آن خانم وقتی که آن خانم می‏شد مولی این عبد دیگر آن ازدواج خلاصه به هم می‏خورد. تحلیل هم که واقع شده بود خانمش را تحویل می‏گرفت. علی کل حال این هم مال آن قضیه.

حالا عنایت کنید و فی عدم تحلیلها عنایت کنید باز یک مسأله دیگر: این تو ذهنش است خیلی خوب می‏دانم محلّل، اما حتما باید دائم باشد یا موقّت هم می‏شود؟ این را سؤال کرد، حضرت باز برایش آیه خواند، فرمودند چی؟ فان طَلَّقها اگر طلاقش داد عیبی ندارد یعنی چی؟ یعنی باید دائم باشد عقد موقت که طلاق ندارد. پس ببینید مسأله دوم: آیا حتما باید عقدش دائم باشد یا عقد موقّت هم می‏شود؟ حضرت جواب ندادند آیه برایش خواندند، فرمودند: ان طلّقها فلا جُناحَ ان یتراجعا، اگر طلاق داد می‏توانند برگردند یعنی چی؟ یعنی باید دائم باشد. این هم مال مسأله دوم. وسائل جلد ۱۵، صفحه ۳۶۹، حدیث ۴، ببینید و فی عدم تحلیلها (پایان نوار)

ويرشد إلى هذا : قول أبي عبد الله عليه‌السلام في ذمّ المخالفين : «إنّهم ضربوا القرآن بعضه ببعض ، واحتجّوا بالمنسوخ وهم يظنّون أنّه الناسخ ، واحتجّوا بالخاصّ وهم يظنّون أنّه العامّ ، واحتجّوا بأوّل الآية وتركوا السنّة في تأويلها ، ولم ينظروا إلى ما يفتح (١) الكلام وإلى ما يختمه ، ولم يعرفوا موارده ومصادره ، إذ لم يأخذوه عن أهله فضلّوا وأضلّوا» (٢).

وبالجملة : فالإنصاف يقتضي عدم الحكم بظهور الأخبار المذكورة في النهي عن العمل بظاهر الكتاب بعد الفحص والتتبّع في سائر الأدلّة ، خصوصا الآثار الواردة عن المعصومين عليهم‌السلام ؛ كيف ولو دلّت على المنع من العمل على هذا الوجه ، دلّت على عدم جواز العمل بأحاديث أهل البيت عليهم‌السلام.

ففي رواية سليم بن قيس الهلالي ، عن أمير المؤمنين عليه‌السلام : «إنّ أمر النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله مثل القرآن ، منه ناسخ ومنسوخ ، وخاصّ وعامّ ، ومحكم ومتشابه ، وقد كان يكون من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله الكلام (٣) له وجهان ، وكلام عامّ وكلام خاصّ ، مثل القرآن» (٤).

وفي رواية ابن مسلم : «إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن» (٥).

الأخبار الدالّة على جواز التمسّك بظاهر القرآن

هذا كلّه ، مع معارضة الأخبار المذكورة بأكثر منها ممّا يدلّ على

__________________

(١) كذا في المصدر وفي النسخ زيادة : «به».

(٢) الوسائل ١٨ : ١٤٨ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٢.

(٣) كذا في المصدر ، وفي النسخ زيادة : «يكون».

(٤) الوسائل ١٨ : ١٥٣ ، الباب ١٤ من أبواب صفات القاضي ، الحديث الأوّل.

(٥) الوسائل ١٨ : ٧٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤.

جواز التمسّك بظاهر القرآن ، مثل خبر الثقلين ـ المشهور بين الفريقين (١) ـ وغيرها ممّا دلّ على الأمر بالتمسّك بالقرآن والعمل بما فيه (٢) ، وعرض الأخبار المتعارضة بل ومطلق الأخبار عليه (٣) ، وردّ الشروط المخالفة للكتاب في أبواب العقود (٤) ، والأخبار الدالّة ـ قولا و (٥) فعلا و (٦) تقريرا ـ على جواز التمسّك بالكتاب.

مثل قوله عليه‌السلام لمّا قال زرارة : من أين علمت أنّ المسح ببعض الرأس؟ فقال عليه‌السلام : «لمكان الباء» (٧) ، فعرّفه عليه‌السلام مورد استفادة الحكم من ظاهر الكتاب.

وقول الصادق عليه‌السلام في مقام نهي الدوانيقيّ عن قبول خبر النّمام : «إنّه فاسق ؛ وقال الله : ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... الآية» (٨).

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٩ ، الباب ٥ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٩ ، ومسند أحمد بن حنبل ٣ : ١٤ ، وانظر كتاب حديث الثقلين للسيّد علي الحسيني الميلاني.

(٢) مثل ما في الوسائل ١١ : ١٣٠ ، الباب ٢ من أبواب جهاد النفس ، الحديث ٧.

(٣) الوسائل ١٨ : ٧٥ ـ ٨٠ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الأحاديث ١ ، ١١ ، ١٨ و ١٩.

(٤) الوسائل ١٢ : ٣٥٣ ، الباب ٦ من أبواب الخيار ، الحديث ٢.

(٥) في (م) : «أو».

(٦) في (ظ) ، (ل) و (م) : «أو».

(٧) الوسائل ١ : ٢٩١ ، الباب ٢٣ من أبواب الوضوء ، الحديث الأوّل.

(٨) الوسائل ٨ : ٦١٩ ، الباب ١٦٤ من أبواب أحكام العشرة ، الحديث ١٠ ، والآية من سورة الحجرات : ٦.

وقوله عليه‌السلام لابنه إسماعيل : «إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ، فإذا شهد عندك المؤمنون فصدّقهم» (١).

وقوله عليه‌السلام لمن أطال الجلوس في بيت الخلاء لاستماع الغناء ، اعتذارا بأنّه لم يكن شيئا أتاه برجله : «أما سمعت قول الله عزّ وجلّ : ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (٢).

وقوله عليه‌السلام في تحليل العبد للمطلّقة ثلاثا : «إنّه زوج ؛ قال الله عزّ وجلّ : ﴿حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (٣) ، وفي عدم تحليلها بالعقد المنقطع : «إنّه تعالى قال : ﴿فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما» (٤).

وتقريره عليه‌السلام التمسّك بقوله تعالى : ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ، وأنّه نسخ بقوله تعالى : ﴿وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ(٥).

وقوله عليه‌السلام في رواية عبد الأعلى ـ في حكم من عثر ، فوقع ظفره ، فجعل على إصبعه مرارة ـ : «إنّ هذا وشبهه يعرف من كتاب الله

__________________

(١) الوسائل ١٣ : ٢٣٠ ، الباب ٦ من أحكام الوديعة ، الحديث الأوّل ، والآية من سورة التوبة : ٦١.

(٢) الوسائل ٢ : ٩٥٧ ، الباب ١٨ من أبواب الأغسال المسنونة ، الحديث الأوّل ، والآية من سورة الإسراء : ٣٦.

(٣) الوسائل ١٥ : ٣٧٠ ، الباب ١٢ من أبواب أقسام الطلاق ، الحديث الأوّل ، والآية من سورة البقرة : ٢٣٠.

(٤) الوسائل ١٥ : ٣٦٩ ، الباب ٩ من أبواب أقسام الطلاق ، الحديث ٤ ، والآية من سورة البقرة : ٢٣٠.

(٥) الوسائل ١٤ : ٤١٠ ، الباب الأوّل من أبواب ما يحرم بالكفر ونحوه ، الحديث ٣ ، والآيتان من سورتي المائدة : ٥ ، والبقرة : ٢٢١.