ببینید المراد حینئذٍ یعنی حین عمل شمول روایات، حینئذٍ را دقت کنید ما گفتیم آن روایات شامل عمل به ظواهر نمیشود و حینئذٍ حین عدم شمول آن روایات عمل به ظاهر را، پس مراد به تفسیر چیه؟ مراد به تفسیر به رأی این است: حمل لفظ بر خلاف ظاهر، یا
ـ سؤال:...
ـ بله او احد احتمالیه، دیگر اینها آقا اشکالی نیست که ما معطّل بشویم.
خلاصه حمل عذاب بر عذب، بیاییم انسان حمل لفظ بکند بر خلاف ظاهر یا یک لفظی که دو سه احتمال دارد مثل قرء، جمعش چیه و اینها کاری نداریم قرء، را داریم میگوییم این قرع دو معنا دارد، من بنشینم پهلوی خودم بگویم سه قرء زن عده نگه دارد یعنی سه حیض و خیلی هم فاصله اش کم میشود سه تا حیض ممکن است یک ماه و نیم یا دو ماهه تمام بشود بتواند زن شوهر کند ولی نه، سه طُهر، این قرء، اینجا به معنای طهر است این لفظهای دو سه معنایی را میگویند متشابه، آن وقت من روی هوای نفس خودم روی عقل ضعیف خودم بیایم معنا کنم یک دانه اش را. حالا ایشان میفرماید این تفسیر به رأی تو روایات هم بهش اشاره شده و یرشد الیه به چی؟ به این تفسیر به رأیی که ما گفتیم که آدم متشابه را بردارد یک معنایی را که دلش میخواهد آن را انجام بدهد، این روایت در وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۴۷، حدیث ۶۲، این وسائلهای بیست جلدی، مروی عن مولانا الصادق فی الحدیث طویل، خیلی حدیث مفصل است آن آخرش را نگاه کنید: انّما هلک الناس فی المتشابه، حضرت فرمودند مردم در متشابهات هلاک میشوند، یک لفظ است دو تا سه تا معنا دارد از ما نمیآیند بپرسند کتاب الله و عترتی، بابا خود پیغمبر این کتاب را که گذاشت یک مفسّر هم کنارش گذاشت ولی اینها اصلاً از ما نمیآیند سؤال بکنند میروند پیش خودشان آن لفظ متشابه را یک معنایی میکنند و این تفسیر به رأی است، هلَک الناس فی المتشابه یعنی لفظهایی که دو تا احتمال دارد یا معنایش روشن نیست باید سؤال کرد این روی هوای نفس خودش یک جوری معنا میکند، لانّهم لم یقفوا یعنی لم یطّلعوا برای اینها اطلاع ندارند علی معناهُ که آن متشابه معنایش چیه، و لم یعرفُ حقیقتهُ فوضعهُ لهُ ضمیرها همه به آن متشابه برمیگردد برای او یک تأویلی معین میکنند من عند انفسهم بارائهم لا بارائنا، بآرائهم با آراء خودشان میآیند تفسیر میکنند. واستغنوا بذلک عن مسألةِ الاوصیاء، بلکه خودشان را بذلک یعنی با همین تأویلات بی نیاز میکنند از سؤال کردن ائمه، نمیآیند سراغ وصی که وصی پیغمبر هستند بیایند از آنها سؤال کنند و مسأله کنند. فیعرفونهم تا این که اوصیا توضیح بدهند بر آنها، نمیآیند پهلوی خودشان یک معنایی میکنند و این خلاصه مطلب این است که مشمول آن روایات است، آن همه روایات که شما گفتید مصداقش یک همچنین افرادی هستند مصداقش ماها نیستیم که اگر بخواهیم به یک ظاهری عمل کنیم اول فحص میکنیم ببینیم نسخ شده یا نشده اگر نشده تخصیص خورده یا نخورده، بعد از این طی مراحل ما به ظاهر عمل میکنیم ولی اینها اینجوری نیستند پیش خود یک لفظ متشابه را هر چی که هوای نفسش اقتضاء بکند معنا میکند و هیچ خودش را محتاج به ائمه نمیداند. پس این تفسیر به رأی اینجور افراد است، این یک معنا.
[معتای دیگر تفسیر به رای]
یک معنای تفسیر به رأی پس چی شد؟ حمل لفظ بر خلاف ظاهر این یک معنا و امّا معنای دوم: ایشان میخواهد یک معنای دومی برای تفسیر به رأی بکند و این خیلی هم تو سنّیها زیاد است و هم تو شیعه ها یواش یواش رایج شده و آن این است: یک آیه را باز میکنند ظاهرش هر چی که هست همان را معنا میکنند بدون این که دیگر مراجعه بکنند به آیاتی که بر خلاف این ظاهر است مثلاً: الرحمان علی العرش استوی، خوب عرش یعنی منبر این که من نشستم، من الان استوی علی العرش من الان قرار گرفتم روی منبر، خوب الرحمان علی العرش استوی، خدا هم روی تخت خودش قرار گرفته، خوب من جسمم خدای متعال هم جسم است جاءَ ربُک و الملک صفّا صفّا خدا روز قیامت میآید پس معلوم است جسم است، وجوهٌ یومئذٍ ناظره الی ربها ناظرَة، یک عده ای هستند که روز قیامت خدا را نظر میکنند و میبینند پس معلوم است که جسم است، خوب تا این آیه باز میکنند اینها به چشمشان میخورد حکم میکنند که خدا جسم است، خوب بابا آیات دیگر را نگاه کن: انّهُ لاتدرکهُ الابصار و هم یدرک الابصار، با این چشم هیچ کس خدا را نمیبیند ولی خدای متعال است که همه اعمال و رفتار ما را میبیند موسی به اینها بگو لن ترانی اصلاً مرا نمیبینند حالا یا نفی ابد یا نفی مؤکد، من را اصلاً نخواهند دید، خوب چرا این آیات را نمیبینید چرا در مقابلش روایات را نمیبینید، امام رضا میفرمایند لم یوصَح بالمَجیئ خدای متعال موصوف به مجیئ نیست لاعینٌ له، لاکیفٌ له، لاکمّیت له، خدا مکان ندارد، کیفیت ندارد، کمیت ندارد، خوب اینها را چرا نمیبینید. ببینید ابتدا قرآن را باز میکند الرحمن علی العرش استوی خدای متعال روی تختش قرار گرفت، پس چه کار باید بکنیم؟ این استوی به معنای قرار گرفتن نیست، عرش هم به معنای تخت نیست، عرش یعنی ماسوی الله، استوی هم یعنی استولی یعنی خدای متعال مسلّط است به کل عالم هستی ماسوی الله، استوی به معنای استولی است مگر داریم جایی؟ بله قد استوی بِشرٌ علی العراقی من غیر سیفٍ و دمٍ مهراق، بشر یک آدم کله شقّی بوده مثل صدام این استوی علی العراق، قد استوی یعنی قد استولی آن بشر در عراق من غیر سیفٍ و دمٍ مهراق یک کودتای یک شبه بدون این که شمشیری بیاید در کار بدون این که حریق یعنی مهراق خونی از دماغ کسی بیاید مردم صبح بیدار شدند دیدند آقای بشر مثلاً شده حاکم عراق، خوب قد استوی بشرٌ، استوی یعنی استولی آن آقای بشر با یک کودتای مرموز استولی علی العراق، پس استوی که همیشه معنای قرار گرفتن و نشستن نیست. خلاصه مطلب معنای دومی تفسیر به رأی چیه؟ انسان قرآن را باز بکند یا حدیث را باز کند آن لفظی که ابتدائا به ذهنش میآید همان را بگیرد بدون مراجعه به آیات دیگر که نفی جسمیت از خدا میکند بدون مراجعه به روایات، اصلاً بدون مراجعه به عقل چون عقل میگوید محال است خدای متعال جسم داشته باشد عین و کیف و مطاع داشته باشد، بنابراین نه دلیل عقلی نه دلیل نقلی هیچ کدام را نگاه نمیکند همانی که ابتدا از استوی به ذهنش میآید همان را معنا میکند اینها تفسیر به رأی است و اینها است که مشمول آن روایات دیروز است.
و امّا عطف به آن امّا است، تفسیر به رأی یکیش همان است که اول خواندیم حمل لفظ برخلاف ظاهر یا احد احتمال است معنای دوم، حمل لفظعلی ما یظهرُ له فی بادئ رأی، آن که در ابتدا به ذهنش میآید من المعانی العرفیة و الغویة من دونِ التأمل، دیگر مثالهایش را نمیزند، جاءَ ربُّک استوی علی العرش الی ربها ناظرهَ این معنای ابتدائیش نگاه کردن است دیگر جاءَ معنای ظاهریش یعنی آمدن است، معنای عرفی و لغوی این دو سه تا آیات جسم بودن خدا است من دون التامّل فی الادلة العقلیة که محال است پروردگار جسم باشد و من دون تتبّعٍ و بدون این که تتبع کند فی القرائن النقلیة، قرائن نقلیه کدام است؟ مثل آیات اُخَر لاتدرکهُ الابصار، یا آن آیه که میفرماید لن ترانی یا آن روایت که میفرماید انّ الله لایوصفُ بالمَجیئ، بدون این که به قرائن عقلیه مراجعه کند یا به این آیات اوخَر که دلالت دارد بر خلاف هذا المعنایی که این ابتدائا فهمیده بدون این که مراجعه بکند به اخباری که وارد شده فی بیان المرادِ منها، آخر مراد از آن استوی چی هست، بدون این که به آنها مراجعه کند استوی را به معنای نشستن میگیرد. این تأویل عطف به بیان است یعنی اخباری که وارد شده در بیان مراد از آن آیات و اخباری که وارد شده در تعیین ناسخ آن آیات از منسوخ، خوب بابا شما که نمیدانید الان نسخ شده یا نه، باید بروی از امام سؤال بکنید امام بفرماید بله این آیه منسوخ است. پس نتیجتا تفسیر دومی به رأی چی شد؟ ابتدائا لفظی را انسان بگیرد به همان معنای بدوی عرفی لغویش اکتفا بکند و نتیجه بگیرد که خدای متعال جسم است.
ـ سؤال:...
ـ بله دیگر، منها از آن آیات مراد از آن آیات.
[موید تفسیر به رای بنابر قول دوم]
و ممّا یقرّبُ هذا المعنا، خوب عنایت بکنید آقا ایشان برای تفسیر به رأی اولی یک مقربی آورد همان روایت، حالا ایشان میفرماید این تفسیر دومی به رأی هم مقرب دارد یک دو سه تا مقرب یعنی مؤید، یک دو سه تا مؤید ایشان میخواهند بیاورند که تفسیر به رأی به معنای دومی هم مؤید دارد ولی ایشان میگوید باز هم تفسیر به رأی اولی اقرب است، ایشان عقیده اش این است ولو دو جور داریم یعنی تفسیر به رأی دو معنا است ولی ایشان میفرماید اولی اقرب به ذهن است که تفسیر به رأی آن باشد، حمل لفظ بر ظاهر ولی در عین حال دومی هم مؤید دارد دو تا سه تا مؤید و مقرّب ایشان برای معنای دومی نقل میکند: ممّا یؤید یقرب هذا المعنی الثانی، از چیزهایی که مؤید این معنای دومی به حساب تفسیر به رأی است و ان کانَ الاول الاقرب عرفا، عرفا تفسیر به رأی همان اولی است که حمل لفظ برخلاف ظاهر است ولی ایشان میفرمایند در عین حال مؤید برای این دومی هم هست مؤید و مقرب این معنای دوم چیه؟ این است: انّ المنهی عنه فی تلک الاخبار آن ده پانزده تا خبری که خواندیم که ما را نهی میکرد از عمل به ظاهر مخالفون هستند آنها هستند که میآیند کتاب را باز میکنند میگویند خدا فرموده خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا غیر خمر و خنزیر دیگر هر چی در دنیا هست حلال است ولی ما که این کار را نمیکنیم میگوییم خُلقَ لکم ظهور دارد در حلّیت همه اشیاء ولی باید ببینیم ائمه چی میگویند آنها هستند که مفسّر قرآن هستند میآییم سراغ ائمه میگویند: یحرُمُ الدنبلان، یحرُمُ عصیر عنبی اذا غلا، یحرمُ النبیذ، یحرمُ لحمُ الارنب، تمام اینهایی را که ما حرام میدانیم آنها حلال میدانند برای همین است یعنی کتاب را باز میکند خُلق لکم ما فی الارض جمیعا، به همان معنای ابتدایی اکتفاء میکند و هیچ رجوع به روایات نمیکند تمام این حرام حرامهایی که ما گفتیم اینها را همه حکم به حلّیت میکند. ایشان میگوید اصلاً منهی در آن اخبار یعنی آن اخباری که ما را نهی میکند از تفسیر به رأی و عمل به ظاهر مخاطب آنها مخالفون هستند آنها هستند که حضرت دارد نهیشان میکند، آنها کیها هستند؟ الذینَ یستغنون بکتاب الله عن اهل البیت، خودشان را بینیاز میدانند از اهلبیت نه تنها بینیاز میدانند یخطئونهم اصلاً تخطئه میکنند، به ابوحنیفه گفتند ما در سجده چه کار کنیم، چشمها را هم بگذاریم یا باز بگذاریم؟ گفت نمیدانم جعفر ابن محمد چه کار میکند؟ برای این که یقین کنیم که مخالفت کردیم یک چشمی نماز میخوانیم یک دانه را هم میگذاریم و یک دانه اش را باز میگذاریم، ببینید تا این حد یعنی نه تنها خوب به حساب حق استادش را انجام داد یعنی حق استاد را خوب رعایت میکند، خودش گفته گفته: لو لسنتان لهَلک ابونُعمان، اگر آن دو سال نبود من پهلوی ابونعمان، کنیه همین خبیث است، اگر آن دو سال نبود و من درس نمیخواندم الان هیچی سواد نداشتم. آن دو سال خیلی من را مولّا کرد، حالا این آدم در مقابل استادش که آمده میگوید نمیدانم حضرت در سجده چشمها را هم میگذارد یا باز میگذارد شما احتیاطا چون آدمیزاد بالاخره یکی از این دو تا کار را میکند یا بالاخره انسان هر دو چشم را هم میگذارد یا باز میگذارد قطعا یک دانه باز و یک دانه هم نیست، ولی او گفت نه یک چشمی نماز بخوانیم که یقین کنیم مخالفت با امام صادق کردیم.
بل یخطئونهم به، و من المعلوم ضرورتا من مذهبنا و ضرورت مذهب ما این است: تقدیمُ النصّ الامام علی ظواهرِ القرآن، ما که اینجوری نیستیم آنها کتاب را باز میکنند خُلق لکم ما فی الارض جمیعا همه چیز را میگویند حلال است ولی ما چه کار میکنیم؟ ما نصوص کلمات ائمه را بر ظواهر قرآن ما مقدم میکنیم خلق لکم ظهور دارد در حلّیت، اما امام میفرمایند: یحرمُ العصیر عنبی، یعنی این آقایی که مفسر واقعی قرآن است میفهمد آن خلقَ لکم ما فی الارض جمیعا غیر از این سه چهار تا است، خُلقَ لکم از توش خارج شده لحمُ الارنب خارج شده، عصیر عنبی اذا غلا خارج شده، دنبلان خارج شده، نبیذ هم خارج شده. ایشان میفرماید: ما که این کارها را نمیکنیم من المعلوم ضرورتا من مذهبنا ضرورت مذهب ما این است ما نصوص ائمه را بر ظواهر قرآن مقدم میکنیم ظاهر قرآن میگوید همه چیز حلال است خُلق لکم ولی این ظاهر وقتی برای ما حجت است که ائمه تفسیر نکردند وقتی چهار پنج تا چیز را ائمه حرام میکنیم ما میدانیم این ظاهر مراد نیست ولی آنها اینجوری نیست آنها میآیند ظواهر قرآن را بر نصوص ائمه مقدم میکنند اصلاً اعتنا نمیکنند به این یحرمهایی که امام صادق علیهالسلام فرموده.
کما انَّ المعلوم ضرورتا من مذهبم علی العکس، ولی آنها ظواهر قرآن را مقدم بر نصوص ائمه میکنند این یک مقرب یک مؤید.
[موید دوم]
دوباره یرشدُک، مقرّب دوم مرشد و ارشاد دومی که دیروز در آن روایت حضرت ابوحنیفه را ردّ کردند مگر ابوحنیفه چه کار میکند؟ به ظاهر قرآن عمل میکند آخر ابوحنیفه اصحاب رأی و قیاس هست اما کجا؟ آنجایی که کتاب خدا و سنت پیغمبر نباشد آنجایی که کتاب خدا و سنت پیغمبر نباشد اعمال رأی و قیاس میکند والّا اگر کتاب خدا و سنت پیغمبر در یک مسأله ای باشد که دیگر آنجا اعمال رأی نمیکند، چه کار میکند؟ به ظاهر عمل میکند، پس حضرت عمل به ظاهرش را رد کرده میخواهد بگوید آن روایات اگر به ما میگوید به ظاهر عمل نکن ظاهری که آقای ابوحنیفهها عمل میکنند که خُلق لکم ما فی الارض جمیعا را از ظاهرش استفاده میکند همه چیز در دنیا حلال است، والّا ابوحنیفه با وجود کتاب و سنت که اعمال رأی نمیکند اگر حضرت ردّش میکند برای آن عمل به ظواهر کتاب، حضرت فرمودند: از کجا فتوی میدهی؟ گفت از کتاب خدا یعنی من به ظاهر کتاب خدا عمل میکنم همان عمل به ظاهر کتاب خدا را حضرت رد کردند و فرمودند یک کلمه اش را هم نمیفهمی. از مؤیدات و مقرّبات معنای دومی تفسیر به رأی آن حرفی است که دیروز مقدم شد که امام علیه السلام رد فرمودند ابوحنیفه را چرا؟ حیث انّهُ یعمل بکتابِ الله برای این که به کتاب خدا عمل میکرد یعنی به ظواهرش، و من المعلوم انّهُ آن ابوحنیفه کان یعملُ بظواهر کتاب عمل میکرد همان عمل به ظواهرش را حضرت رد کردند نه آن رأی و قیاس را، چون با بودن کتاب که به رأی و قیاس عمل نمیکرده، سؤال را نگاه کنید حضرت فرمودند: از کجا فتوی میدهی؟ گفت به ظاهر کتاب یعنی به کتاب من عمل میکنم همان عمل به کتابش را حضرت رد کردند والّا آنجاهایی که کتاب و سنت نیست اعمال رأی میکند آنجا صحبت نبود، صحبت دیروز آنجایی بود که از ظاهر کتاب آقای ابوحنیفه میخواهد حکم الله استفاده بکند، ایشان میفرمایند: و من المعلوم این که انّهُ یعنی ابوحنیفه یعملُ بظواهرهِ لا انّهُ آن ابوحنیفه، یعوّلهُ برأی، نه این که ظواهر کتاب را به رأی خودش تأویل ببرد. اذا لاعبرتَ برأی عندهم معَ وجودِ الکتاب و السنة، با وجود کتاب و سنت که آنها اعمال رأی نمیکند اگر اعمال رأی و قیاس هم میکند آنجایی است که کتاب و سنت نباشد، پس همان عمل به کتاب و سنتش را حضرت نهی کردند و فرمودند یک کلمهاش را هم نمیفهمی.
ـ سؤال:...
ـ بله، خدا لعنتش کند که این کار را نمیکند.
[موید سوم]
و یرشدُ الّی هذا، و دوباره از مؤیدات از مقربات این معنای دومی تفسیر به رأی: قول ابی عبدالله علیهالسلام: این روایت آقایان جلد ۱۸ رسائل، صفحه ۱۴۸، همان صفحه را نگاه کنید جلد ۱۸، صفه ۱۴۸ آن حدیثی را که اول گفتیم مال آنجا است و این حدیث هم همانجا است، ظاهرا همان حدیث است در خلال آن است، حضرت ذم میکنند قول ابی عبدالله علیهالسلام فی ذمّ المخالفین، حضرت مخالفین را مذمّت کردند، از چه جهت؟ فرمودند انّهم اینها ضربَ القرآن بعضهُ ببعض، قرآن را بعضیش را با بعضیش تفسیر میکنند خلط میکنند این تفسیر قرآن به قرآن عیبی ندارد تو روایت هم ما دیدیم انّ القرآن یفسّرُ بعضهُ بعضا، اینی که حضرت مذمّت میکنند این است: یعنی بدون ملاحظه رجوع به کتاب و سنت و ادله دیگر یک آیه را میگذارد کنار یک آیه دیگر و نتیجه میگیرد، حالا یک مثالش را الان بزنیم یک آقایی میرفت دکان نانوایی و یک دانه نان میدزدید بعد میبرد میداد به فقرا، یک کسی مراقبش بود گفت این چه کاری است تو میکنی؟ گفت که السیئة لایجزی الّا مثلها، به نظرم عبارت این است حالا یادم هم رفته، من جاءَ بالسیئة فلایجزی الّا مثلها، ببینید گفته من یک دزدی میکنم خوب یک دانه گناه، فلایجزی الّا مثلها یک دانه گناه را یک دانه مینویسند، اما من جاء بالحسنة فلهُ عشرُ امثالها، گفت من این نان را میدهم به آدمهای فقیر اینجا ده تا ثواب به من میدهد خدا، یک دانه اش کم است آن یک دانه دزدی که کردم نه تایش گیر من میآید. پس دزدها کارشان خوب است یعنی اگر دزدی کردند و آن مال مسروقه را بردند دادند به فقرا نه تنها دولت نمیتواند جریمه شان بکند بلکه طلبکار هم هست برای این که در هر دزدی نه تا ثواب میبرد. خوب ببینید این تفسیر رأی به رأی است یعنی این تفسیر آیه به آیه است یعنی ضربُوا القرآن بعضهُ ببعض، این است ضربُوا القرآن بعضهُ ببعض این است یعنی این آیه را میزند به آن آیه و از آن نتیجه میگیرد که اگر یک دزدی آدم بکند مالش را آن مسروقه را به فقیر بدهد اینجا باز هم نه تا ثواب از خدای متعال میگیرد. غرض این که حضرت مذمّت میکنند تفسیر آیه به آیه را اینجوری است، که آنوقت آمدند به حضرت گفتند حضرت بهش گفت بابا اشتباه میکنی انّما یتقبّلُ الله من المتقین، تو با این کارت دزدی داری میکنی از دزد که عمل خیر نمیپذیرند. علی کل حال این است یعنی اینجور تفسیر به رأی است که خلاصه حضرت مذمّت کردند. مذمّت کردند حضرت ضرب قرآن را بعضی به بعضی، این کار را مذمت فرمودند و ضربُوا القرآن بعضهُ ببعض این یک فقره.
واحتجّوا بالمنسوخ، هنوز به نتیجه کار خودمان نرسیدیم این روایت را میخوانیم تا به آن جمله برسیم، واحتجّوا بالمنسوخ و هم یظنونَّ انّهم ناصح، میآیند به یک آیهای عمل میکنند که خبر ندارند نسخ شده است به خیال خودشان آیهای است که قابلیت عمل دارد و حال آن که امام میگوید این آیه منسوخ است و دیگر نباید عمل بشود احتجاج و استدلال میکنند به منسوخ به گمان این که این ناسخ است و قابل عمل است. دوباره مطلب سوم، هنوز نرسیدیم به آن شاهد خودمان: واحتجّوا بالخاص و هم یظنون انّهُ العام، آقا این جمله را نمیشود معنا کرد باید تصرف بکنیم در آن من عبارت آقا شیخ رحمه الله را میخوانم ایشان این جمله را اینجوری معنا میکند چارهای هم نداریم، و هُم تو حاشیه دارد آنهایی که این کتابها دستشان است، و هُم یحتجّونَّ بعموم هذا العام المخصّص بالظن انّهُ غیر المخصّص، ببینید الان همین خُلقَ لکم مثال خوبی است خوب اینها الان خیال میکنند این عام است یعنی این عام به عمومش باقی است لذا میآیند میگویند همه چیز حلال است و حال آن که خاص است یعنی تخصیص خورده از نظر ما، پس به عام بودنش باقی نیست ببینید آقا عبارت را دوباره از قول آقا شیخ رحمه الله: هُم اینها احتجاج میکنند به عموم خلق لکم مثلاً روی مثالی که من میزنم، اینها احتجاج میکنند به عموم این خلق لکم به خیال این که به عمومش باقی است و حال آن که خیال میکنند غیرمخصّص است خیال میکنند خاص نیست و حال آن که خاص است یعنی این عام به عمومش باقی نیست یعنی تخصیص خورده ولی آنها به خیال این که این به عمومش باقی است این را میآیند بهش عمل میکنند و میگویند همه چیز حلال است، غرض این جمله را باید تصرف کنیم والّا اگر بخواهیم جمله جمله کلمه کلمه معنا کنیم جور در نمیآید. احتجّوا بالخاصّ و هم یظنّون انّه العام معنایش این است: اینها میآیند به یک عامی عمل میکنند و حال آن که خاص است آنها خیال میکنند عام است یعنی به عمومش باقی است و حال آن که خاص است اینجوری میآیند احتجاج میکنند این هم کار درستی نیست.
ـ سؤال:...
ـ گفتم که عبارت خوب نیست، عرض کردم از ایشان کمک گرفتیم.
واحتجّوا بالایة، آمدند احتجاج کردند به اول آیه و ترکوا السنة فی تأویل آیه، اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر، قبل از انقلاب بعضی از این آقایان سنّیها رسما میگفتند: اطاعت شاه واجب است. میگفتیم چرا؟ میگفت خدا میفرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر، اولی الامر هم یعنی کسی که قدرت به دستش است. میگفتیم بابا روایت دارد، روایت دارد امام میفرماید: نحنُ الذین امَرَ الله بطاعته ما هستیم آن اولی الامری که خدای متعال امر به طاعت کرده، لاننا معصومون برای این که ما معصوم هستیم خدای متعال امر کرده به اطاعت ما، این یک روایت. روایت دیگر حضرت میفرمایند: اییانا انا میدانید که تقدیم ماهو حقه التاخیر یفیدُ الحصر، مفعول الان مقدم شده اییانا انا یعنی انا الله تبارک و تعالی فقط ما را، پس اولی الامر ببینید اول آیه را میگیرد که اولی الامر یعنی صاحب قدرت پهلوی خودش معنا میکند، خوب وقتی که امام میفرماید این اولی الامر ما هستیم یعنی کسانی که معصوم هستند آنها اطاعتشان واجب است با بودن این روایات دیگر ما نمیتوانیم تمسّک کنیم بگوییم اولی الامر یعنی صاحب امر و امروز محمدرضا شاه است و یا قبلیها مثلاً معاویه بوده این از آن نزاعهایی است که شیعه و سنّی از دیرزمان با همدیگر دارند آنها معاویه را هم اولی الامر میدانند ما میگوییم نه فقط چهارده نفر است حالا پیغمبر که جدا است اطیعوالله و اطیعو الرسول، آن بقیه معصومین. علی کل حال ببینید اول آیه را میگیرند و سنتی که روایتی که در تاویل این آیه است آن را ترک میکنند.
و لم ینظروا الی ما یفتح بهِ الکلام و الی ما یختمهُ، اصلاً توجه نمیکنند دقت نمیکنند نظر به معنای فهم و دقت است من نظرَ فی حلالنا و حرامنا یعنی کسی که دقت میکند اینها نمیفهمند و لم ینظروا اصلاً نمیفهمند دقت نمیکنند نه به ابتدا کلام نه به اختتام کلام یعنی یک کلامی که نگاه میکنند نه اولش را میفهمند و نه آخرش را میفهمند و لم یعرفوا مواردهُ و مصادرهُ، مصادر عطف تفسیری است تفسیر همان موارد است، اصلاً شأن نزولش را نمیدانند که این آیه در چه موردی نازل شده چرا اینجوری میکنند اینها؟ اذ لم یأخذوهُ صحبت سر این است، اذ لم یأخذوهُ عن اهله برای این که قرآن را نمیروند از اهلش که ما هستیم نمیآیند از ما بگیرند فضلّوا و اضلّوا اینها همه مؤید چیه؟ تفسیر به رأی به معنای دوم است، تفسیر به رأی به معنای دوم این است که همین قدر اولیالامر را باز میکند اولیالامر هم یعنی صاحب قدرت معاویه هم هست باشد، و حال آن که باید در خلالش روایات را دید، این تفسیر به رأی به معنای دوم این تأیید میشود.
و بالجملة، خلاصه آقایان اخباریین ما را مشمول آن روایات قرار ندهید مشمول آن روایاتی که تهدید میکند عمل به ظاهر را منع میکند آقایان سنّیها هستند و آنها هستند که خودشان را بینیاز از ائمه میدانند والّا ما به یک ظاهری برسیم خُلق لکم ما فی الارض جمیعا تندی بهش عمل نمیکنیم برویم ببینیم چند تا تخصیص خورده به مقداری که تخصیص از طرف مفسّرین این آیه بهش خورده آنها را میگذاریم کنار بعد میگوییم خُلق لکم پس آن تفسیر به رأیها ما مشول آنها نیستیم عامه مشمول هستند. و بالجملة، فالانصافُ: یفتضی عدم الحکم بظهور الاخبار المذکورة فی النهی عن العمل بظاهر الکتاب بعد الفحص و التتبّع فی سائر الادلة، میگوید انصاف مطلب این است شما آقایان اخباریین نباید همچنین حکمی بکنید. چه حکمی؟ بیایید بگویید عمل به ظاهر کتاب بعد از فحص هم ممنوع است بعد از رجوع به روایات هم ممنوع است، نگویید همچنین حرفی را آنها مال آن کسانی است که به ظاهر عمل میکنند بدون مراجعه ببینید انصاف این است: این روایات شما شامل ما نمیشود آن روایات اقتضا میکند که ما حکم نکنیم اینجوری، چه جوری؟ بیاییم بگوییم این اخباری که ظهور دارد در نهی از عمل به ظاهر کتاب عمل به ظاهر کتاب بعد از فحص را هم میگیرد، نه عمل به ظاهر کتاب بعد از فحص بعد از تتبع فی سائر الادلة خصوصا آثار و اخبار وارده از معصومین، یعنی اگر ما عمل به ظاهر میکنیم اینجوری عمل به ظاهر میکنیم بعد از فحص و تتبع فی الاخبار، آن روایات دیروز عمل به ظاهر اینجوری را شامل نمیشود بلکه عمل به ظاهر ابوحنیفهها را شامل میشود. کیفَ چگونه شامل کار ما هم بشود و حال آن لو دلّت آن اخبار پریروز اگر آنها بخواهد دلالت بکند بر منع عمل علی هذا الوجه دلّت علی عدم جواز العمل باحادیث اهل البیت اگر بخواهد آن روایات بگوید عمل به ظاهر ممنوع است عمل به ظاهر کلام پیغمبر هم نمیشود کرد آخر آنها عمل به ظواهر کلام پیغمبر میکنند عمل به ظواهر کلمات ائمه میکنند عمل به ظواهر قرآن نمیکنند، ایشان میگوید اگر آن روایات عمل به ظاهر را منع کند مطلقا پس شما هم حق ندارید به ظاهر کلمات ائمه عمل بکنید. لو دلّت اگر آن روایات دلالت دارد بر منع از عمل به ظن علی هذا الوجه یعنی اگر عمل به ظن اینجوری هم بخواهد ممنوع باشد دلّت هر آئینه دلالت میکند بر عدم جواز عمل به احادیث اهل البیت علیهم السلام چرا؟ برای این که خودشان فرمودند: کلامُنا کالقرآن کلام ما مثل قرآن است ناسخ دارد، منسوخ دارد، محکم دارد، متشابه دارد، خوب کلام ما وقتی مثل قرآن شد اگر به ظواهر قرآن نشود عمل بکنیم به ظواهر اینها هم نمیشود عمل بکنیم.
فقی روایة سُلیم بن قیس الهلالی بله این روایت را اگر آقایان بخواهند وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۵۲، حدیث ۱، البته به مقداری که اینجا است آنجا هم نقل کرده اگر تمام روایت را بخواهید یک صفحه هم بیشتر است بحار جلد ۲، صفحه ۲۲۸، حدیث ۱۳، غرض یک حدیث یک صفحه و نیم است تقریبا به آن مقدارش که اینجاست تو وسائل است وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۵۲، حدیث ۱، اما اگر حدیث را از اول تا آخر بخواهید ببینید به بحار مراجعه کنید جلد ۲، صفحه ۲۲۸، حدیث ۱۳.
ایشان میفرماید در روایت سلیم بن قیس هلالی از امیرالمومنین سلام الله علیه نقل شده که انّ امر النبی کانَّ القرآن، امر پیغمبر هم وضعیت پیغمبر هم مثل وضعیت قرآن است، منهُ ناسخٌ و منسوخ، و خاصٌ و عام و محکمٌ و متشابهٌ، پس بنابراین اگر آن روایت میگوید نهی به عمل به ظواهر با آن شرایطی که ما میکنیم بخواهد ممنوع باشد باید آنجا هم ممنوع باشد. و قد کانَ یکون کان اولی تامه است اسم و خبر میخواهد ضمیرشان هم در خودش مستتر است اسمش است، یکونُ دوم تامه است کان اولی ناقصه است من اشتباه کردم، غرض آقا یادم افتاد یک اشتباه گفتم من دیروز گفتم کفر اعتقادی رفقا امروز گفتند شما گفتید کفر اعتقادی، اگر کسی تفسیر به رأی بکند کفر عملی است است رفقا گفتند شما گفتید کفر اعتقادی، غرض اگر گفتم کفر اعتقادی اشتباه کردم اگر کسی تفسیر به رأی بکند فقد کفر یعنی کفر عملی نه این که کفر اعتقادی باشد که نجس باشد عملش عمل کفّار است والّا نه این که بدنش نجس است حالا اینجا هم همینجور اینجا هم اگر گفتم کان اولی تامه است اشتباه کردم کان اولی ناقصه است اسم و خبر میخواهد اسمش ضمیر شأن در خودش مستتر است. یکونُ کان تامّه است آن یکونُ با اسمش خبر کان میشود یکونُ تامّه کان تامه معنای ثبتَ، صدَرَ، وقعَ یک همچنین معناهایی دارد حالا ایشان میفرماید قد کان شأن چنین است که صدرَ من رسولُ الله، پس معلوم شد کان اولی تامه ضمیر شأن اسمش، این یکونُ که کانَ تامه است که دیگر خبر نمیخواهد با اسمش که به معنای ثبتَ یا صدَرَ هست این میشود خبر کانَ. قد کان شأن چنین است که یصدُرُ من رسول الله الکلامُ یکون لهُ بعضی از کتابها یکون را ندارد میخواهد، یکونُ له وجهان یعنی دو وجه است یعنی گاهی از پیغمبر هم یک کلام صادر میشود دو وجه دارد عین قرآن خوب اگر کسی بخواهد بیاید آن هم عمل بکند بدون تتبع آن هم تفسیر به رأی است و کلامٌ عام گاهی کلمات پیغمبر عام است گاهی خاص است مثل قرآن. خلاصه مطلب آقا: نتیجه همه حرفها این شد اولاً: عمل به ظواهر اینها اسمش تفسیر نیست تفسیر هم باشد تفسیر به رأی نیست تفسیر به رأی دو معنا دارد یکی حمل لفظ بر خلاف معانی ظاهر، یکی این که انسان لفظ را تا میبیند به همان معنای ابتداییش حمل بکند و برای هر دو هم مؤید و مقرّب داریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.