درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸۱: حجیت ظواهر کتاب ۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

بالاخره چهار پنج تا روایت دیروز خواندیم، شش هفت تا روایت پریروز خواندیم ته جمع همه اینها را که روی هم بریزیم اینها می‏خواهند بگویند عمل به ظواهر از مصادیق تفسیر به رأی است خلاصه آقایان اخباریین که عبارت صاحب وسائل این است دیگر: لایجوزُ الاستنباطُ الاحکام من ظواهر القرآن چرا؟ برای این که عمل به ظواهر از مصادیق تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی هم که دیدید چقدر برایش تهدید شده پس عمل به ظواهر برای استنباط احکام شرعیه جایز نیست چون از صغریات تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی که قطعا حرام است پس عمل به ظواهر هم قطعا حرام است. این خلاصه استدلال به روایات.

امّا ایشان جواب می‏دهند که خلاصه عمل به ظاهر تخصصا خارج است از تحت این روایات، عمل به ظاهر تفسیر به رأی اصلاً تفسیر نیست حالا یا به رأی یا به غیر رأی، عمل به ظاهر را تفسیر حساب نمی‏کنند مولایی اگر نامه ‏ای به عبدش داد که چه کن چه کن، این نامه را خواند و مشغول به آن کارها شد نمی‏گویند این مفسّر است این تفسیر کرد نامه مولا را، نه نامه مولی را نگاه کرد و بر طبق ظواهرش عمل کرد تفسیر یعنی پرده ‏برداری تفسیر مشتق از سفر است به معنای اسفرتِ المرأة وجه‌ها یعنی آن زن مقنعه‏اش را عقب زد کشف‏ القناع، مقنعه را عقب زد یا به قول میرزای قمی کشفُ المقطّاع، یعنی پرده را عقب زد خلاصه تفسیر یعنی پرده‏ برداری، ظاهر که پرده‏ای رویش نیست، اگر کسی گفت رأیت اسدً، من گفتم مقصود این آقا از اسد حیوان مفترس است چون ظهور در آن حیوان دارد، این را که نمی‏گویند تفسیر پس بنابراین خود اسد ظهور دارد تفسیر و پرده‏ برداری مال آنجاهایی است که یک چیزی روشن نیست من از رویش پرده بردارم آن می‏شود تفسیر، ولی حمل اسد بر ظاهرش که حیوان مفترس است این پرده‏ ای رویش نیست تا اگر من این کار را کردم بگویند این آقا تفسیر کرده است. پس اولاً: تخصصا خارج است عمل به ظواهر از مصادیق تفسیر به رأی نیست و ثانیا حالا تفسیر هم باشد ما که گفتیم عمل به ظواهر تفسیر نیست ولی بر فرض هم تفسیر باشد تفسیر به رأی نیست، تفسیر به رأی این است که انسان یک لفظی را بر خلاف ظاهرش معنا کند روی رأی خودش روی هوای نفس خودش، یا یک لفظی که دو سه تا معنا دارد به خاطر هوای نفس خودش یک دانه از آن معانی را انتخاب بکند که ظاهرا دیروز مثالش را نزدم: تفسیر به رأی که حمل لفظ بر خلاف ظاهر باشد از این عرفا و صوفیه خیلی سراغ داریم ما، یکی از آنها که حالا نمی‏خواهم اسم بیاورم، می‏گوید عذاب مشتق از عذب است یعنی این که خدا می‏فرماید: گناهکارها عذاب می‏شوند یعنی یک مقداری که از جهنمشان بگذرد آن عذاب دیگر برایشان گوارار است عذب می‏شود، ببینید چقدر خلاف ظاهر است، خوب شیخُنا آنجاهایی که دارد لهم عذابٌ اليم چی می‏گویی؟ یعنی گوارایی دردناک، این که درست نیست، انسان عذاب را که ظهورش در جهنم و آتش و این حرفها است انسان این را بیایید حملش کند بر عذب، یا مثلاً این فواکهه و اشجار و حور و قصوری که در روایات خیلی به ما وعده دادند فواکهی هست اشجاری هست حور و مقصوراتٌ فی الخیام، اینها را تمام حمل می‏کنند بر لذتهای معنوی می‏گویند میوه‏ای آنجا نیست مگر آنجا باغ است که میوه‏ای باشد آنها همه معنای عرفانی دارد و خلاصه لذتهای روحانی است جهنمی هم اگر می‏گویند یعنی آلام و ناراحتی‏های روحانی است والّا آنجا آتشی و میوه‏ای و اینها خبری نیست. و امّا یا مثلاً فرض بکنید الان یادم افتاد من ذا الذی یشفعُ عنده الّا باذنهِ، این واقعا از معجزات قرآن است که خودش را حفظ کرده از دست این صوفیها از دست این به حساب عرفا خودش را حفظ کرده. خوب ببینید الان یک عارفی این کار را کرده من ذا الذی یشفع عنده الّا باذنه، ما چی معنا می‏کنیم؟ کیست که بتواند شفاعت بکند بدون اذن پروردگار؟ هر کسی بخواهد شفاعت بکند باید اذن پروردگار را داشته باشد. این آقا اینجوری می‏خواند آیه را: من انزلَ ذی، ذی مفرد مؤنث است اشاره به نفس است،... ذی اشاره به مفرد مؤنث است، من ذلّ کسی که ذلیل بکند ذی نفس خودش را، یشفع من ذی الذی یشفعُ می‏گوید من من ذلّ کسی که سرکوب کند ذی نفسش را، نفسش را سرکوب کند یشفع شفا پیدا می‏کند. می‏گوییم پس آن عینش چیه؟ می‏گوید از وعی یعی است فعل امر است، ببینید عِ عنده وعی یعی عِ عنده، من ذی الذی یشفعُ عنده الّا باذنه، ببینیم چه جوری، خلاصه اینها تفسیر به رأی اینهاست که انسان لفظی را من ذی الذی یشفع عنده الّا را شما دست هر عرب پابرهنه ‏ای بدهید اینجوری معنا می‏کند: کی می‏تواند شفاعت بکند بدون اذن پروردگار؟ ولی همین آیه به این سادگی دست عرفا و صوفیه که می‏افتد به این روزگار می‏افتد. علی کل حال اینها تفسیر به رأی است این حمل لفظ برخلاف ظاهر یا نه حمل لفظ بر یکی از دو معنا در نظر عقل فاطر خودش، مثلاً قُرء هم به معنای طهر است و هم به معنای حیض است، خوب یتربصن بانفسهن ثلاثه القروء این قرء چیه؟ این آقا روی میل خودش مثلاً می‏گوید قرء حیض است، خوب باید به روایات مراجعه کرد این قرء درست است که به معنای حیض هم می‏آید به معنای طهر هم می‏آید ولی وقتی که به روایات مراجعه می‏کنیم این قرء معنای طهر است. پس نتیجتا تفسیر به رأی اینجور تفسیرها است که ما هم از این کارها نمی‏کنیم،

۲

مراد از تفسیر به رای

ببینید المراد حینئذٍ یعنی حین عمل شمول روایات، حینئذٍ را دقت کنید ما گفتیم آن روایات شامل عمل به ظواهر نمی‏شود و حینئذٍ حین عدم شمول آن روایات عمل به ظاهر را، پس مراد به تفسیر چیه؟ مراد به تفسیر به رأی این است: حمل لفظ بر خلاف ظاهر، یا

ـ سؤال:...

ـ بله او احد احتمالیه، دیگر اینها آقا اشکالی نیست که ما معطّل بشویم.

خلاصه حمل عذاب بر عذب، بیاییم انسان حمل لفظ بکند بر خلاف ظاهر یا یک لفظی که دو سه احتمال دارد مثل قرء، جمعش چیه و اینها کاری نداریم قرء، را داریم می‏گوییم این قرع دو معنا دارد، من بنشینم پهلوی خودم بگویم سه قرء زن عده نگه دارد یعنی سه حیض و خیلی هم فاصله ‏اش کم می‏شود سه تا حیض ممکن است یک ماه و نیم یا دو ماهه تمام بشود بتواند زن شوهر کند ولی نه، سه طُهر، این قرء، اینجا به معنای طهر است این لفظ‌های دو سه معنایی را می‏گویند متشابه، آن وقت من روی هوای نفس خودم روی عقل ضعیف خودم بیایم معنا کنم یک دانه‏ اش را. حالا ایشان می‏فرماید این تفسیر به رأی تو روایات هم بهش اشاره شده و یرشد الیه به چی؟ به این تفسیر به رأیی که ما گفتیم که آدم متشابه را بردارد یک معنایی را که دلش می‏خواهد آن را انجام بدهد، این روایت در وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۴۷، حدیث ۶۲، این وسائل‌های بیست جلدی، مروی عن مولانا الصادق فی الحدیث طویل، خیلی حدیث مفصل است آن آخرش را نگاه کنید: انّما هلک الناس فی المتشابه، حضرت فرمودند مردم در متشابهات هلاک می‏شوند، یک لفظ است دو تا سه تا معنا دارد از ما نمی‏آیند بپرسند کتاب الله و عترتی، بابا خود پیغمبر این کتاب را که گذاشت یک مفسّر هم کنارش گذاشت ولی اینها اصلاً از ما نمی‏آیند سؤال بکنند می‏روند پیش خودشان آن لفظ متشابه را یک معنایی می‏کنند و این تفسیر به رأی است، هلَک الناس فی المتشابه یعنی لفظ‌هایی که دو تا احتمال دارد یا معنایش روشن نیست باید سؤال کرد این روی هوای نفس خودش یک جوری معنا می‏کند، لانّهم لم یقفوا یعنی لم یطّلعوا برای اینها اطلاع ندارند علی معناهُ که آن متشابه معنایش چیه، و لم یعرفُ حقیقتهُ فوضعهُ لهُ ضمیرها همه به آن متشابه برمی‏گردد برای او یک تأویلی معین می‏کنند من عند انفسهم بارائهم لا بارائنا، بآرائهم با آراء خودشان می‏آیند تفسیر می‏کنند. واستغنوا بذلک عن مسألةِ الاوصیاء، بلکه خودشان را بذلک یعنی با همین تأویلات بی‏ نیاز می‏کنند از سؤال کردن ائمه، نمی‏آیند سراغ وصی که وصی پیغمبر هستند بیایند از آنها سؤال کنند و مسأله کنند. فیعرفونهم تا این که اوصیا توضیح بدهند بر آنها، نمی‏آیند پهلوی خودشان یک معنایی می‏کنند و این خلاصه مطلب این است که مشمول آن روایات است، آن همه روایات که شما گفتید مصداقش یک همچنین افرادی هستند مصداقش ماها نیستیم که اگر بخواهیم به یک ظاهری عمل کنیم اول فحص می‏کنیم ببینیم نسخ شده یا نشده اگر نشده تخصیص خورده یا نخورده، بعد از این طی مراحل ما به ظاهر عمل می‏کنیم ولی اینها اینجوری نیستند پیش خود یک لفظ متشابه را هر چی که هوای نفسش اقتضاء بکند معنا می‏کند و هیچ خودش را محتاج به ائمه نمی‏داند. پس این تفسیر به رأی اینجور افراد است، این یک معنا.

[معتای دیگر تفسیر به رای]

یک معنای تفسیر به رأی پس چی شد؟ حمل لفظ بر خلاف ظاهر این یک معنا و امّا معنای دوم: ایشان می‏خواهد یک معنای دومی برای تفسیر به رأی بکند و این خیلی هم تو سنّی‏ها زیاد است و هم تو شیعه ‏ها یواش یواش رایج شده و آن این است: یک آیه را باز می‏کنند ظاهرش هر چی که هست همان را معنا می‏کنند بدون این که دیگر مراجعه بکنند به آیاتی که بر خلاف این ظاهر است مثلاً: الرحمان علی العرش استوی، خوب عرش یعنی منبر این که من نشستم، من الان استوی علی العرش من الان قرار گرفتم روی منبر، خوب الرحمان علی العرش استوی، خدا هم روی تخت خودش قرار گرفته، خوب من جسمم خدای متعال هم جسم است جاءَ ربُک و الملک صفّا صفّا خدا روز قیامت می‏آید پس معلوم است جسم است، وجوهٌ یومئذٍ ناظره الی ربها ناظرَة، یک عده ‏ای هستند که روز قیامت خدا را نظر می‏کنند و می‏بینند پس معلوم است که جسم است، خوب تا این آیه باز می‏کنند اینها به چشمشان می‏خورد حکم می‏کنند که خدا جسم است، خوب بابا آیات دیگر را نگاه کن: انّهُ لاتدرکهُ الابصار و هم یدرک الابصار، با این چشم هیچ کس خدا را نمی‏بیند ولی خدای متعال است که همه اعمال و رفتار ما را می‏بیند موسی به اینها بگو لن ترانی اصلاً مرا نمی‏بینند حالا یا نفی ابد یا نفی مؤکد، من را اصلاً نخواهند دید، خوب چرا این آیات را نمی‏بینید چرا در مقابلش روایات را نمی‏بینید، امام رضا می‏فرمایند لم یوصَح بالمَجیئ خدای متعال موصوف به مجیئ نیست لاعینٌ له، لاکیفٌ له، لاکمّیت له، خدا مکان ندارد، کیفیت ندارد، کمیت ندارد، خوب اینها را چرا نمی‏بینید. ببینید ابتدا قرآن را باز می‏کند الرحمن علی العرش استوی خدای متعال روی تختش قرار گرفت، پس چه کار باید بکنیم؟ این استوی به معنای قرار گرفتن نیست، عرش هم به معنای تخت نیست، عرش یعنی ماسوی الله، استوی هم یعنی استولی یعنی خدای متعال مسلّط است به کل عالم هستی ماسوی الله، استوی به معنای استولی است مگر داریم جایی؟ بله قد استوی بِشرٌ علی العراقی من غیر سیفٍ و دمٍ مهراق، بشر یک آدم کله شقّی بوده مثل صدام این استوی علی العراق، قد استوی یعنی قد استولی آن بشر در عراق من غیر سیفٍ و دمٍ مهراق یک کودتای یک شبه بدون این که شمشیری بیاید در کار بدون این که حریق یعنی مهراق خونی از دماغ کسی بیاید مردم صبح بیدار شدند دیدند آقای بشر مثلاً شده حاکم عراق، خوب قد استوی بشرٌ، استوی یعنی استولی آن آقای بشر با یک کودتای مرموز استولی علی العراق، پس استوی که همیشه معنای قرار گرفتن و نشستن نیست. خلاصه مطلب معنای دومی تفسیر به رأی چیه؟ انسان قرآن را باز بکند یا حدیث را باز کند آن لفظی که ابتدائا به ذهنش می‏آید همان را بگیرد بدون مراجعه به آیات دیگر که نفی جسمیت از خدا می‏کند بدون مراجعه به روایات، اصلاً بدون مراجعه به عقل چون عقل می‏گوید محال است خدای متعال جسم داشته باشد عین و کیف و مطاع داشته باشد، بنابراین نه دلیل عقلی نه دلیل نقلی هیچ کدام را نگاه نمی‏کند همانی که ابتدا از استوی به ذهنش می‏آید همان را معنا می‏کند اینها تفسیر به رأی است و اینها است که مشمول آن روایات دیروز است.

و امّا عطف به آن امّا است، تفسیر به رأی یکیش همان است که اول خواندیم حمل لفظ برخلاف ظاهر یا احد احتمال است معنای دوم، حمل لفظعلی ما یظهرُ له فی بادئ رأی، آن که در ابتدا به ذهنش می‏آید من المعانی العرفیة و الغویة من دونِ التأمل، دیگر مثال‌هایش را نمی‏زند، جاءَ ربُّک استوی علی العرش الی ربها ناظرهَ این معنای ابتدائیش نگاه کردن است دیگر جاءَ معنای ظاهریش یعنی آمدن است، معنای عرفی و لغوی این دو سه تا آیات جسم بودن خدا است من دون التامّل فی الادلة العقلیة که محال است پروردگار جسم باشد و من دون تتبّعٍ و بدون این که تتبع کند فی القرائن النقلیة، قرائن نقلیه کدام است؟ مثل آیات اُخَر لاتدرکهُ الابصار، یا آن آیه که می‏فرماید لن ترانی یا آن روایت که می‏فرماید انّ الله لایوصفُ بالمَجیئ، بدون این که به قرائن عقلیه مراجعه کند یا به این آیات اوخَر که دلالت دارد بر خلاف هذا المعنایی که این ابتدائا فهمیده بدون این که مراجعه بکند به اخباری که وارد شده فی بیان المرادِ منها، آخر مراد از آن استوی چی هست، بدون این که به آنها مراجعه کند استوی را به معنای نشستن می‏گیرد. این تأویل عطف به بیان است یعنی اخباری که وارد شده در بیان مراد از آن آیات و اخباری که وارد شده در تعیین ناسخ آن آیات از منسوخ، خوب بابا شما که نمی‏دانید الان نسخ شده یا نه، باید بروی از امام سؤال بکنید امام بفرماید بله این آیه منسوخ است. پس نتیجتا تفسیر دومی به رأی چی شد؟ ابتدائا لفظی را انسان بگیرد به همان معنای بدوی عرفی لغویش اکتفا بکند و نتیجه بگیرد که خدای متعال جسم است.

ـ سؤال:...

ـ بله دیگر، منها از آن آیات مراد از آن آیات.

[موید تفسیر به رای بنابر قول دوم]

و ممّا یقرّبُ هذا المعنا، خوب عنایت بکنید آقا ایشان برای تفسیر به رأی اولی یک مقربی آورد همان روایت، حالا ایشان می‏فرماید این تفسیر دومی به رأی هم مقرب دارد یک دو سه تا مقرب یعنی مؤید، یک دو سه تا مؤید ایشان می‏خواهند بیاورند که تفسیر به رأی به معنای دومی هم مؤید دارد ولی ایشان می‏گوید باز هم تفسیر به رأی اولی اقرب است، ایشان عقیده ‏اش این است ولو دو جور داریم یعنی تفسیر به رأی دو معنا است ولی ایشان می‏فرماید اولی اقرب به ذهن است که تفسیر به رأی آن باشد، حمل لفظ بر ظاهر ولی در عین حال دومی هم مؤید دارد دو تا سه تا مؤید و مقرّب ایشان برای معنای دومی نقل می‏کند: ممّا یؤید یقرب هذا المعنی الثانی، از چیزهایی که مؤید این معنای دومی به حساب تفسیر به رأی است و ان کانَ الاول الاقرب عرفا، عرفا تفسیر به رأی همان اولی است که حمل لفظ برخلاف ظاهر است ولی ایشان می‏فرمایند در عین حال مؤید برای این دومی هم هست مؤید و مقرب این معنای دوم چیه؟ این است: انّ المنهی عنه فی تلک الاخبار آن ده پانزده تا خبری که خواندیم که ما را نهی می‏کرد از عمل به ظاهر مخالفون هستند آنها هستند که می‏آیند کتاب را باز می‏کنند می‏گویند خدا فرموده خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا غیر خمر و خنزیر دیگر هر چی در دنیا هست حلال است ولی ما که این کار را نمی‏کنیم می‏گوییم خُلقَ لکم ظهور دارد در حلّیت همه اشیاء ولی باید ببینیم ائمه چی می‏گویند آنها هستند که مفسّر قرآن هستند می‏آییم سراغ ائمه می‏گویند: یحرُمُ الدنبلان، یحرُمُ عصیر عنبی اذا غلا، یحرمُ النبیذ، یحرمُ لحمُ الارنب، تمام اینهایی را که ما حرام می‏دانیم آنها حلال می‏دانند برای همین است یعنی کتاب را باز می‏کند خُلق لکم ما فی الارض جمیعا، به همان معنای ابتدایی اکتفاء می‏کند و هیچ رجوع به روایات نمی‏کند تمام این حرام حرام‌هایی که ما گفتیم اینها را همه حکم به حلّیت می‏کند. ایشان می‏گوید اصلاً منهی در آن اخبار یعنی آن اخباری که ما را نهی می‏کند از تفسیر به رأی و عمل به ظاهر مخاطب آنها مخالفون هستند آنها هستند که حضرت دارد نهیشان می‏کند، آنها کی‏ها هستند؟ الذینَ یستغنون بکتاب الله عن اهل البیت، خودشان را بی‏نیاز می‏دانند از اهلبیت نه تنها بی‏نیاز می‏دانند یخطئونهم اصلاً تخطئه می‏کنند، به ابوحنیفه گفتند ما در سجده چه کار کنیم، چشمها را هم بگذاریم یا باز بگذاریم؟ گفت نمی‏دانم جعفر ابن محمد چه کار می‏کند؟ برای این که یقین کنیم که مخالفت کردیم یک چشمی نماز می‏خوانیم یک دانه را هم می‏گذاریم و یک دانه ‏اش را باز می‏گذاریم، ببینید تا این حد یعنی نه تنها خوب به حساب حق استادش را انجام داد یعنی حق استاد را خوب رعایت می‏کند، خودش گفته گفته: لو لسنتان لهَلک ابونُعمان، اگر آن دو سال نبود من پهلوی ابونعمان، کنیه همین خبیث است، اگر آن دو سال نبود و من درس نمی‏خواندم الان هیچی سواد نداشتم. آن دو سال خیلی من را مولّا کرد، حالا این آدم در مقابل استادش که آمده می‏گوید نمی‏دانم حضرت در سجده چشم‌ها را هم می‏گذارد یا باز می‏گذارد شما احتیاطا چون آدمیزاد بالاخره یکی از این دو تا کار را می‏کند یا بالاخره انسان هر دو چشم را هم می‏گذارد یا باز می‏گذارد قطعا یک دانه باز و یک دانه هم نیست، ولی او گفت نه یک چشمی نماز بخوانیم که یقین کنیم مخالفت با امام صادق کردیم.

بل یخطئونهم به، و من المعلوم ضرورتا من مذهبنا و ضرورت مذهب ما این است: تقدیمُ النصّ الامام علی ظواهرِ القرآن، ما که اینجوری نیستیم آنها کتاب را باز می‏کنند خُلق لکم ما فی الارض جمیعا همه چیز را می‏گویند حلال است ولی ما چه کار می‏کنیم؟ ما نصوص کلمات ائمه را بر ظواهر قرآن ما مقدم می‏کنیم خلق لکم ظهور دارد در حلّیت، اما امام می‏فرمایند: یحرمُ العصیر عنبی، یعنی این آقایی که مفسر واقعی قرآن است می‏فهمد آن خلقَ لکم ما فی الارض جمیعا غیر از این سه چهار تا است، خُلقَ لکم از توش خارج شده لحمُ الارنب خارج شده، عصیر عنبی اذا غلا خارج شده، دنبلان خارج شده، نبیذ هم خارج شده. ایشان می‏فرماید: ما که این کارها را نمی‏کنیم من المعلوم ضرورتا من مذهبنا ضرورت مذهب ما این است ما نصوص ائمه را بر ظواهر قرآن مقدم می‏کنیم ظاهر قرآن می‏گوید همه چیز حلال است خُلق لکم ولی این ظاهر وقتی برای ما حجت است که ائمه تفسیر نکردند وقتی چهار پنج تا چیز را ائمه حرام می‏کنیم ما می‏دانیم این ظاهر مراد نیست ولی آنها اینجوری نیست آنها می‏آیند ظواهر قرآن را بر نصوص ائمه مقدم می‏کنند اصلاً اعتنا نمی‏کنند به این یحرمهایی که امام صادق علیه‏السلام فرموده.

کما انَّ المعلوم ضرورتا من مذهبم علی العکس، ولی آنها ظواهر قرآن را مقدم بر نصوص ائمه می‏کنند این یک مقرب یک مؤید.

[موید دوم]

دوباره یرشدُک، مقرّب دوم مرشد و ارشاد دومی که دیروز در آن روایت حضرت ابوحنیفه را ردّ کردند مگر ابوحنیفه چه کار می‏کند؟ به ظاهر قرآن عمل می‏کند آخر ابوحنیفه اصحاب رأی و قیاس هست اما کجا؟ آنجایی که کتاب خدا و سنت پیغمبر نباشد آنجایی که کتاب خدا و سنت پیغمبر نباشد اعمال رأی و قیاس می‏کند والّا اگر کتاب خدا و سنت پیغمبر در یک مسأله ‏ای باشد که دیگر آنجا اعمال رأی نمی‏کند، چه کار می‏کند؟ به ظاهر عمل می‏کند، پس حضرت عمل به ظاهرش را رد کرده می‏خواهد بگوید آن روایات اگر به ما می‏گوید به ظاهر عمل نکن ظاهری که آقای ابوحنیفه‏‌ها عمل می‏کنند که خُلق لکم ما فی الارض جمیعا را از ظاهرش استفاده می‏کند همه چیز در دنیا حلال است، والّا ابوحنیفه با وجود کتاب و سنت که اعمال رأی نمی‏کند اگر حضرت ردّش می‏کند برای آن عمل به ظواهر کتاب، حضرت فرمودند: از کجا فتوی می‏دهی؟ گفت از کتاب خدا یعنی من به ظاهر کتاب خدا عمل می‏کنم همان عمل به ظاهر کتاب خدا را حضرت رد کردند و فرمودند یک کلمه ‏اش را هم نمی‏فهمی. از مؤیدات و مقرّبات معنای دومی تفسیر به رأی آن حرفی است که دیروز مقدم شد که امام علیه ‏السلام رد فرمودند ابوحنیفه را چرا؟ حیث انّهُ یعمل بکتابِ الله برای این که به کتاب خدا عمل می‏کرد یعنی به ظواهرش، و من المعلوم انّهُ آن ابوحنیفه کان یعملُ بظواهر کتاب عمل می‏کرد همان عمل به ظواهرش را حضرت رد کردند نه آن رأی و قیاس را، چون با بودن کتاب که به رأی و قیاس عمل نمی‏کرده، سؤال را نگاه کنید حضرت فرمودند: از کجا فتوی می‏دهی؟ گفت به ظاهر کتاب یعنی به کتاب من عمل می‏کنم همان عمل به کتابش را حضرت رد کردند والّا آنجاهایی که کتاب و سنت نیست اعمال رأی می‏کند آنجا صحبت نبود، صحبت دیروز آنجایی بود که از ظاهر کتاب آقای ابوحنیفه می‏خواهد حکم الله استفاده بکند، ایشان می‏فرمایند: و من المعلوم این که انّهُ یعنی ابوحنیفه یعملُ بظواهرهِ لا انّهُ آن ابوحنیفه، یعوّلهُ برأی، نه این که ظواهر کتاب را به رأی خودش تأویل ببرد. اذا لاعبرتَ برأی عندهم معَ وجودِ الکتاب و السنة، با وجود کتاب و سنت که آنها اعمال رأی نمی‏کند اگر اعمال رأی و قیاس هم می‏کند آنجایی است که کتاب و سنت نباشد، پس همان عمل به کتاب و سنتش را حضرت نهی کردند و فرمودند یک کلمه‏اش را هم نمی‏فهمی.

ـ سؤال:...

ـ بله، خدا لعنتش کند که این کار را نمی‏کند.

[موید سوم]

و یرشدُ الّی هذا، و دوباره از مؤیدات از مقربات این معنای دومی تفسیر به رأی: قول ابی عبدالله علیه‏السلام: این روایت آقایان جلد ۱۸ رسائل، صفحه ۱۴۸، همان صفحه را نگاه کنید جلد ۱۸، صفه ۱۴۸ آن حدیثی را که اول گفتیم مال آنجا است و این حدیث هم همانجا است، ظاهرا همان حدیث است در خلال آن است، حضرت ذم می‏کنند قول ابی عبدالله علیه‏السلام فی ذمّ المخالفین، حضرت مخالفین را مذمّت کردند، از چه جهت؟ فرمودند انّهم اینها ضربَ القرآن بعضهُ ببعض، قرآن را بعضیش را با بعضیش تفسیر می‏کنند خلط می‏کنند این تفسیر قرآن به قرآن عیبی ندارد تو روایت هم ما دیدیم انّ القرآن یفسّرُ بعضهُ بعضا، اینی که حضرت مذمّت می‏کنند این است: یعنی بدون ملاحظه رجوع به کتاب و سنت و ادله دیگر یک آیه را می‏گذارد کنار یک آیه دیگر و نتیجه می‏گیرد، حالا یک مثالش را الان بزنیم یک آقایی می‏رفت دکان نانوایی و یک دانه نان می‏دزدید بعد می‏برد می‏داد به فقرا، یک کسی مراقبش بود گفت این چه کاری است تو می‏کنی؟ گفت که السیئة لایجزی الّا مثلها، به نظرم عبارت این است حالا یادم هم رفته، من جاءَ بالسیئة فلایجزی الّا مثلها، ببینید گفته من یک دزدی می‏کنم خوب یک دانه گناه، فلایجزی الّا مثلها یک دانه گناه را یک دانه می‏نویسند، اما من جاء بالحسنة فلهُ عشرُ امثالها، گفت من این نان را می‏دهم به آدمهای فقیر اینجا ده تا ثواب به من می‏دهد خدا، یک دانه ‏اش کم است آن یک دانه دزدی که کردم نه تایش گیر من می‏آید. پس دزدها کارشان خوب است یعنی اگر دزدی کردند و آن مال مسروقه را بردند دادند به فقرا نه تنها دولت نمی‏تواند جریمه ‏شان بکند بلکه طلبکار هم هست برای این که در هر دزدی نه تا ثواب می‏برد. خوب ببینید این تفسیر رأی به رأی است یعنی این تفسیر آیه به آیه است یعنی ضربُوا القرآن بعضهُ ببعض، این است ضربُوا القرآن بعضهُ ببعض این است یعنی این آیه را می‏زند به آن آیه و از آن نتیجه می‏گیرد که اگر یک دزدی آدم بکند مالش را آن مسروقه را به فقیر بدهد اینجا باز هم نه تا ثواب از خدای متعال می‏گیرد. غرض این که حضرت مذمّت می‏کنند تفسیر آیه به آیه را اینجوری است، که آنوقت آمدند به حضرت گفتند حضرت بهش گفت بابا اشتباه می‏کنی انّما یتقبّلُ الله من المتقین، تو با این کارت دزدی داری می‏کنی از دزد که عمل خیر نمی‏پذیرند. علی کل حال این است یعنی اینجور تفسیر به رأی است که خلاصه حضرت مذمّت کردند. مذمّت کردند حضرت ضرب قرآن را بعضی به بعضی، این کار را مذمت فرمودند و ضربُوا القرآن بعضهُ ببعض این یک فقره.

واحتجّوا بالمنسوخ، هنوز به نتیجه کار خودمان نرسیدیم این روایت را می‏خوانیم تا به آن جمله برسیم، واحتجّوا بالمنسوخ و هم یظنونَّ انّهم ناصح، می‏آیند به یک آیه‏ای عمل می‏کنند که خبر ندارند نسخ شده است به خیال خودشان آیه‏ای است که قابلیت عمل دارد و حال آن که امام می‏گوید این آیه منسوخ است و دیگر نباید عمل بشود احتجاج و استدلال می‏کنند به منسوخ به گمان این که این ناسخ است و قابل عمل است. دوباره مطلب سوم، هنوز نرسیدیم به آن شاهد خودمان: واحتجّوا بالخاص و هم یظنون انّهُ العام، آقا این جمله را نمی‏شود معنا کرد باید تصرف بکنیم در آن من عبارت آقا شیخ رحمه ‏الله را می‏خوانم ایشان این جمله را اینجوری معنا می‏کند چاره‏ای هم نداریم، و هُم تو حاشیه دارد آنهایی که این کتابها دستشان است، و هُم یحتجّونَّ بعموم هذا العام المخصّص بالظن انّهُ غیر المخصّص، ببینید الان همین خُلقَ لکم مثال خوبی است خوب اینها الان خیال می‏کنند این عام است یعنی این عام به عمومش باقی است لذا می‏آیند می‏گویند همه چیز حلال است و حال آن که خاص است یعنی تخصیص خورده از نظر ما، پس به عام بودنش باقی نیست ببینید آقا عبارت را دوباره از قول آقا شیخ رحمه ‏الله: هُم اینها احتجاج می‏کنند به عموم خلق لکم مثلاً روی مثالی که من می‏زنم، اینها احتجاج می‏کنند به عموم این خلق لکم به خیال این که به عمومش باقی است و حال آن که خیال می‏کنند غیرمخصّص است خیال می‏کنند خاص نیست و حال آن که خاص است یعنی این عام به عمومش باقی نیست یعنی تخصیص خورده ولی آنها به خیال این که این به عمومش باقی است این را می‏آیند بهش عمل می‏کنند و می‏گویند همه چیز حلال است، غرض این جمله را باید تصرف کنیم والّا اگر بخواهیم جمله جمله کلمه کلمه معنا کنیم جور در نمی‏آید. احتجّوا بالخاصّ و هم یظنّون انّه العام معنایش این است: اینها می‏آیند به یک عامی عمل می‏کنند و حال آن که خاص است آنها خیال می‏کنند عام است یعنی به عمومش باقی است و حال آن که خاص است اینجوری می‏آیند احتجاج می‏کنند این هم کار درستی نیست.

ـ سؤال:...

ـ گفتم که عبارت خوب نیست، عرض کردم از ایشان کمک گرفتیم.

واحتجّوا بالایة، آمدند احتجاج کردند به اول آیه و ترکوا السنة فی تأویل آیه، اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر، قبل از انقلاب بعضی از این آقایان سنّی‏ها رسما می‏گفتند: اطاعت شاه واجب است. می‏گفتیم چرا؟ می‏گفت خدا می‏فرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی‏ الامر، اولی ‏الامر هم یعنی کسی که قدرت به دستش است. می‏گفتیم بابا روایت دارد، روایت دارد امام می‏فرماید: نحنُ الذین امَرَ الله بطاعته ما هستیم آن اولی ‏الامری که خدای متعال امر به طاعت کرده، لاننا معصومون برای این که ما معصوم هستیم خدای متعال امر کرده به اطاعت ما، این یک روایت. روایت دیگر حضرت می‏فرمایند: اییانا انا می‏دانید که تقدیم ماهو حقه التاخیر یفیدُ الحصر، مفعول الان مقدم شده اییانا انا یعنی انا الله تبارک و تعالی فقط ما را، پس اولی ‏الامر ببینید اول آیه را می‏گیرد که اولی‏ الامر یعنی صاحب قدرت پهلوی خودش معنا می‏کند، خوب وقتی که امام می‏فرماید این اولی ‏الامر ما هستیم یعنی کسانی که معصوم هستند آنها اطاعتشان واجب است با بودن این روایات دیگر ما نمی‏توانیم تمسّک کنیم بگوییم اولی ‏الامر یعنی صاحب امر و امروز محمدرضا شاه است و یا قبلی‏ها مثلاً معاویه بوده این از آن نزاع‌هایی است که شیعه و سنّی از دیرزمان با همدیگر دارند آنها معاویه را هم اولی ‏الامر می‏دانند ما می‏گوییم نه فقط چهارده نفر است حالا پیغمبر که جدا است اطیعوالله و اطیعو الرسول، آن بقیه معصومین. علی کل حال ببینید اول آیه را می‏گیرند و سنتی که روایتی که در تاویل این آیه است آن را ترک می‏کنند.

و لم ینظروا الی ما یفتح بهِ الکلام و الی ما یختمهُ، اصلاً توجه نمی‏کنند دقت نمی‏کنند نظر به معنای فهم و دقت است من نظرَ فی حلالنا و حرامنا یعنی کسی که دقت می‏کند اینها نمی‏فهمند و لم ینظروا اصلاً نمی‏فهمند دقت نمی‏کنند نه به ابتدا کلام نه به اختتام کلام یعنی یک کلامی که نگاه می‏کنند نه اولش را می‏فهمند و نه آخرش را می‏فهمند و لم یعرفوا مواردهُ و مصادرهُ، مصادر عطف تفسیری است تفسیر همان موارد است، اصلاً شأن نزولش را نمی‏دانند که این آیه در چه موردی نازل شده چرا اینجوری می‏کنند اینها؟ اذ لم یأخذوهُ صحبت سر این است، اذ لم یأخذوهُ عن اهله برای این که قرآن را نمی‏روند از اهلش که ما هستیم نمی‏آیند از ما بگیرند فضلّوا و اضلّوا اینها همه مؤید چیه؟ تفسیر به رأی به معنای دوم است، تفسیر به رأی به معنای دوم این است که همین قدر اولی‏الامر را باز می‏کند اولی‏الامر هم یعنی صاحب قدرت معاویه هم هست باشد، و حال آن که باید در خلالش روایات را دید، این تفسیر به رأی به معنای دوم این تأیید می‏شود.

و بالجملة، خلاصه آقایان اخباریین ما را مشمول آن روایات قرار ندهید مشمول آن روایاتی که تهدید می‏کند عمل به ظاهر را منع می‏کند آقایان سنّی‏ها هستند و آنها هستند که خودشان را بی‏نیاز از ائمه می‏دانند والّا ما به یک ظاهری برسیم خُلق لکم ما فی الارض جمیعا تندی بهش عمل نمی‏کنیم برویم ببینیم چند تا تخصیص خورده به مقداری که تخصیص از طرف مفسّرین این آیه بهش خورده آنها را می‏گذاریم کنار بعد می‏گوییم خُلق لکم پس آن تفسیر به رأی‌ها ما مشول آنها نیستیم عامه مشمول هستند. و بالجملة، فالانصافُ: یفتضی عدم الحکم بظهور الاخبار المذکورة فی النهی عن العمل بظاهر الکتاب بعد الفحص و التتبّع فی سائر الادلة، می‏گوید انصاف مطلب این است شما آقایان اخباریین نباید همچنین حکمی بکنید. چه حکمی؟ بیایید بگویید عمل به ظاهر کتاب بعد از فحص هم ممنوع است بعد از رجوع به روایات هم ممنوع است، نگویید همچنین حرفی را آنها مال آن کسانی است که به ظاهر عمل می‏کنند بدون مراجعه ببینید انصاف این است: این روایات شما شامل ما نمی‏شود آن روایات اقتضا می‏کند که ما حکم نکنیم اینجوری، چه جوری؟ بیاییم بگوییم این اخباری که ظهور دارد در نهی از عمل به ظاهر کتاب عمل به ظاهر کتاب بعد از فحص را هم می‏گیرد، نه عمل به ظاهر کتاب بعد از فحص بعد از تتبع فی سائر الادلة خصوصا آثار و اخبار وارده از معصومین، یعنی اگر ما عمل به ظاهر می‏کنیم اینجوری عمل به ظاهر می‏کنیم بعد از فحص و تتبع فی الاخبار، آن روایات دیروز عمل به ظاهر اینجوری را شامل نمی‏شود بلکه عمل به ظاهر ابوحنیفه‏ها را شامل می‏شود. کیفَ چگونه شامل کار ما هم بشود و حال آن لو دلّت آن اخبار پریروز اگر آنها بخواهد دلالت بکند بر منع عمل علی هذا الوجه دلّت علی عدم جواز العمل باحادیث اهل البیت اگر بخواهد آن روایات بگوید عمل به ظاهر ممنوع است عمل به ظاهر کلام پیغمبر هم نمی‏شود کرد آخر آنها عمل به ظواهر کلام پیغمبر می‏کنند عمل به ظواهر کلمات ائمه می‏کنند عمل به ظواهر قرآن نمی‏کنند، ایشان می‏گوید اگر آن روایات عمل به ظاهر را منع کند مطلقا پس شما هم حق ندارید به ظاهر کلمات ائمه عمل بکنید. لو دلّت اگر آن روایات دلالت دارد بر منع از عمل به ظن علی هذا الوجه یعنی اگر عمل به ظن اینجوری هم بخواهد ممنوع باشد دلّت هر آئینه دلالت می‏کند بر عدم جواز عمل به احادیث اهل البیت علیهم ‏السلام چرا؟ برای این که خودشان فرمودند: کلامُنا کالقرآن کلام ما مثل قرآن است ناسخ دارد، منسوخ دارد، محکم دارد، متشابه دارد، خوب کلام ما وقتی مثل قرآن شد اگر به ظواهر قرآن نشود عمل بکنیم به ظواهر اینها هم نمی‏شود عمل بکنیم.

فقی روایة سُلیم بن قیس الهلالی بله این روایت را اگر آقایان بخواهند وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۵۲، حدیث ۱، البته به مقداری که اینجا است آنجا هم نقل کرده اگر تمام روایت را بخواهید یک صفحه هم بیشتر است بحار جلد ۲، صفحه ۲۲۸، حدیث ۱۳، غرض یک حدیث یک صفحه و نیم است تقریبا به آن مقدارش که اینجاست تو وسائل است وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۵۲، حدیث ۱، اما اگر حدیث را از اول تا آخر بخواهید ببینید به بحار مراجعه کنید جلد ۲، صفحه ۲۲۸، حدیث ۱۳.

ایشان می‏فرماید در روایت سلیم بن قیس هلالی از امیرالمومنین سلام الله علیه نقل شده که انّ امر النبی کانَّ القرآن، امر پیغمبر هم وضعیت پیغمبر هم مثل وضعیت قرآن است، منهُ ناسخٌ و منسوخ، و خاصٌ و عام و محکمٌ و متشابهٌ، پس بنابراین اگر آن روایت می‏گوید نهی به عمل به ظواهر با آن شرایطی که ما می‏کنیم بخواهد ممنوع باشد باید آنجا هم ممنوع باشد. و قد کانَ یکون کان اولی تامه است اسم و خبر می‏خواهد ضمیرشان هم در خودش مستتر است اسمش است، یکونُ دوم تامه است کان اولی ناقصه است من اشتباه کردم، غرض آقا یادم افتاد یک اشتباه گفتم من دیروز گفتم کفر اعتقادی رفقا امروز گفتند شما گفتید کفر اعتقادی، اگر کسی تفسیر به رأی بکند کفر عملی است است رفقا گفتند شما گفتید کفر اعتقادی، غرض اگر گفتم کفر اعتقادی اشتباه کردم اگر کسی تفسیر به رأی بکند فقد کفر یعنی کفر عملی نه این که کفر اعتقادی باشد که نجس باشد عملش عمل کفّار است والّا نه این که بدنش نجس است حالا اینجا هم همین‏جور اینجا هم اگر گفتم کان اولی تامه است اشتباه کردم کان اولی ناقصه است اسم و خبر می‏خواهد اسمش ضمیر شأن در خودش مستتر است. یکونُ کان تامّه است آن یکونُ با اسمش خبر کان می‏شود یکونُ تامّه کان تامه معنای ثبتَ، صدَرَ، وقعَ یک همچنین معناهایی دارد حالا ایشان می‏فرماید قد کان شأن چنین است که صدرَ من رسولُ الله، پس معلوم شد کان اولی تامه ضمیر شأن اسمش، این یکونُ که کانَ تامه است که دیگر خبر نمی‏خواهد با اسمش که به معنای ثبتَ یا صدَرَ هست این می‏شود خبر کانَ. قد کان شأن چنین است که یصدُرُ من رسول الله الکلامُ یکون لهُ بعضی از کتابها یکون را ندارد می‏خواهد، یکونُ له وجهان یعنی دو وجه است یعنی گاهی از پیغمبر هم یک کلام صادر می‏شود دو وجه دارد عین قرآن خوب اگر کسی بخواهد بیاید آن هم عمل بکند بدون تتبع آن هم تفسیر به رأی است و کلامٌ عام گاهی کلمات پیغمبر عام است گاهی خاص است مثل قرآن. خلاصه مطلب آقا: نتیجه همه حرفها این شد اولاً: عمل به ظواهر اینها اسمش تفسیر نیست تفسیر هم باشد تفسیر به رأی نیست تفسیر به رأی دو معنا دارد یکی حمل لفظ بر خلاف معانی ظاهر، یکی این که انسان لفظ را تا می‏بیند به همان معنای ابتداییش حمل بکند و برای هر دو هم مؤید و مقرّب داریم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

إن كنت قد فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت ، وإن كنت قد فسّرته من الرجال فقد هلكت وأهلكت ، ويحك يا قتادة ، إنّما يعرف القرآن من خوطب به» (١).

إلى غير ذلك ممّا ادّعى في الوسائل ـ في كتاب القضاء ـ تجاوزها عن حدّ التواتر (٢).

وحاصل هذا الوجه يرجع إلى : أنّ منع الشارع عن ذلك يكشف عن أنّ مقصود المتكلّم ليس تفهيم مطالبه بنفس هذا الكلام ، فليس من قبيل المحاورات العرفيّة.

الجواب عن الاستدلال بالأخبار

والجواب عن الاستدلال بها :

أنّها لا تدلّ على المنع عن العمل بالظواهر الواضحة المعنى بعد الفحص عن نسخها وتخصيصها وإرادة خلاف ظاهرها في الأخبار ؛ إذ من المعلوم أنّ هذا لا يسمّى تفسيرا ؛ فإنّ أحدا من العقلاء إذا رأى في كتاب مولاه أنّه أمره بشيء بلسانه المتعارف في مخاطبته له ـ عربيّا أو فارسيّا أو غيرهما ـ فعمل به وامتثله ، لم يعدّ هذا تفسيرا ؛ إذ التفسير كشف القناع.

ثمّ لو سلّم كون مطلق حمل اللفظ على معناه تفسيرا ، لكن الظاهر أنّ المراد بالرأي هو الاعتبار العقليّ الظنّي الراجع إلى الاستحسان ، فلا يشمل حمل ظواهر الكتاب على معانيها اللغويّة والعرفيّة.

لمراد من التفسير بالرأي

وحينئذ : فالمراد بالتفسير بالرأي : إمّا حمل اللفظ على خلاف

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٣٦ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٥.

(٢) الوسائل ١٨ : ١٥١ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، ذيل الحديث ٨٠.

ظاهره أو أحد احتماليه ؛ لرجحان ذلك في نظره القاصر وعقله الفاتر.

ويرشد إليه : المرويّ عن مولانا الصادق عليه‌السلام ، قال في حديث طويل : «وإنّما هلك الناس في المتشابه ؛ لأنّهم لم يقفوا على معناه ولم يعرفوا حقيقته ، فوضعوا له تأويلا من عند أنفسهم بآرائهم ، واستغنوا بذلك عن مسألة الأوصياء عليهم‌السلام فيعرّفونهم» (١).

وإمّا الحمل على ما يظهر له في بادئ الرأي من المعاني العرفيّة واللغويّة ، من دون تأمّل في الأدلّة العقليّة ومن دون تتبّع في القرائن النقليّة ، مثل الآيات الأخر الدالّة على خلاف هذا المعنى ، والأخبار الواردة في بيان المراد منها وتعيين ناسخها من منسوخها.

وممّا يقرّب هذا المعنى الثاني وإن كان الأوّل أقرب عرفا : أنّ المنهيّ في تلك الأخبار المخالفون الذين يستغنون بكتاب الله تعالى عن أهل البيت عليهم‌السلام ، بل يخطّئونهم به ، ومن المعلوم ضرورة من مذهبنا تقديم نصّ الإمام عليه‌السلام على ظاهر القرآن ، كما أنّ المعلوم ضرورة من مذهبهم العكس.

ويرشدك إلى هذا : ما تقدّم (٢) في ردّ الإمام عليه‌السلام على أبي حنيفة حيث إنّه يعمل بكتاب الله ، ومن المعلوم أنّه إنّما كان يعمل بظواهره ، لا أنّه كان يؤوّله بالرأي ؛ إذ لا عبرة بالرأي عندهم مع الكتاب والسنّة.

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٤٨ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٢ ، وليس فيه : «فيعرّفونهم».

(٢) راجع الصفحة ١٤١.

ويرشد إلى هذا : قول أبي عبد الله عليه‌السلام في ذمّ المخالفين : «إنّهم ضربوا القرآن بعضه ببعض ، واحتجّوا بالمنسوخ وهم يظنّون أنّه الناسخ ، واحتجّوا بالخاصّ وهم يظنّون أنّه العامّ ، واحتجّوا بأوّل الآية وتركوا السنّة في تأويلها ، ولم ينظروا إلى ما يفتح (١) الكلام وإلى ما يختمه ، ولم يعرفوا موارده ومصادره ، إذ لم يأخذوه عن أهله فضلّوا وأضلّوا» (٢).

وبالجملة : فالإنصاف يقتضي عدم الحكم بظهور الأخبار المذكورة في النهي عن العمل بظاهر الكتاب بعد الفحص والتتبّع في سائر الأدلّة ، خصوصا الآثار الواردة عن المعصومين عليهم‌السلام ؛ كيف ولو دلّت على المنع من العمل على هذا الوجه ، دلّت على عدم جواز العمل بأحاديث أهل البيت عليهم‌السلام.

ففي رواية سليم بن قيس الهلالي ، عن أمير المؤمنين عليه‌السلام : «إنّ أمر النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله مثل القرآن ، منه ناسخ ومنسوخ ، وخاصّ وعامّ ، ومحكم ومتشابه ، وقد كان يكون من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله الكلام (٣) له وجهان ، وكلام عامّ وكلام خاصّ ، مثل القرآن» (٤).

وفي رواية ابن مسلم : «إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن» (٥).

الأخبار الدالّة على جواز التمسّك بظاهر القرآن

هذا كلّه ، مع معارضة الأخبار المذكورة بأكثر منها ممّا يدلّ على

__________________

(١) كذا في المصدر وفي النسخ زيادة : «به».

(٢) الوسائل ١٨ : ١٤٨ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٢.

(٣) كذا في المصدر ، وفي النسخ زيادة : «يكون».

(٤) الوسائل ١٨ : ١٥٣ ، الباب ١٤ من أبواب صفات القاضي ، الحديث الأوّل.

(٥) الوسائل ١٨ : ٧٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤.