و اما درس امروز: «هذا كلّه بالنسبة إلى حكم متعلّق القطع...، وأمّا بالنسبة إلى حكم آخر» میتواند قطع حدوسط واقع بشود.
[مصوبة و مخطئة]
ببینید آقا ما دو تا مذهب کلی داریم که هر کدام شاخههایی دارد یک مصوبه داریم که سنیها هستند و یک مخطئه داریم که ما شیعیان هستیم این یک تقسیم کلی است. یعنی مسلمانها دو دو دسته هستند حالا هر کدام دارای طوائف مختلف هستند، به آن کاری نداریم مسلمانها را بخواهیم تقسیم بکنیم به تقسیم اولی دو طائفه هستند یک طائفهشان به آنها مصوّبه میگویند که سنیها هستند و به یک طائفهشان مخطئه میگویند که ما هستیم.
مصوبه یعنی چه؟ (لابد در معالم بگوشتان خورده البته بحث مفصلش با این کتابها (رسائل محشی) ص ۲۷ میآید یعنی در کتاب ظن صفحة ۲۷ آنجا مفصل بحث تصویب در آنجا مطرح میشود ولی مجبوریم راجع مخطئه و مصوبه یک چند کلمهای توضیح بدهیم تا عبارتهایی که میخواهیم تطبیق بدهیم معنایش روشن بشود.)
مصوبه چه میگویند (که عرض کردم خود تصویب هم دارای اقسامی است ما کاری با اقسامش کار نداریم.) مصوبّه کسانی هستند که میگویند علم و جهل دخیل در احکام خداست. اگر من علم داشتم که خمر حرام است خمر برای من حرام است اگر علم نداشتم خمر نیست. اگر من علم داشته باشم که نماز و روزه واجب است بر من واجب است والا اگر جاهل باشم و نمیدانم بر من واجب نیست یعنی احکام خدا تابع علم و جهل من است. من اگر عالم باشم آن حکم الله هست و من اگر جاهل بحکم الله باشم خدا اصلاً حکمی برای من جعل نکرده این حرف آنها که علم و جهل را دخیل در احکام شرعیه میدانند.
اما ما [مخطئة] میگوییم: نه، احکام خدا تابع مصالح و مفاسد واقعیه نفس الامریه است، روایاتی داریم، [که از مجموع آنها این جمله استفاده میشود] «ان لله احکاما یشترک فیها العالم والجاهل» احکام خدا تابع مصالح و مفاسد واقعیه است اگر میگوییم خمر حرام است یک مفسده واقعیه دارد من بدانم یا ندانم خمر حرام است. اگر میفرماید، نماز واجب است یک مصلحت واقعیه دارد من بدانم یا ندانم. واین متخذ از روایات است «ان لله» روایت نیست، روایاتی داریم، که این جمله از آنها استفاده میشود. ان لله احکاما یشترک فیها العالم والجاهل؛ یعنی علم و جهل ما در جعل احکام واقعی دخالت ندارد. احکام واقعیه تابع علم و جهل ما نیست تابع مصالح و مفاسد واقعیه است. این یک مطلب که مصوبة و مخطئة روشن شد.
[قطع موضوعی میتواند حد وسط قرار گیرد]
مطلب دیگر این که قطع ما دو نوع است (روز اول، ما گفتیم) قطع طریقی و قطع موضوعی. قطع طریقی چیست؟ قطع طریقی مثل همان میکروسکوپ، یادتان نرود که مثال زدیم، میکروسکوپ نمیآید میکروب درست بکند، میکروسکوپ این میکروبهایی که هست را نشان میدهد، قطع طریقی یعنی قطع طریق است برای رسیدن به واقع نه این که قطع من دخالت در حکم دارد اما قطع موضوعی این طور است، طبق قول مصوبه من اگر قطع پیدا بکنم حکم میآید اگر قطع پیدا نکنم حکم نمیآید.
پس تا این جا دو مطالب روشن شد: قطع بر دو قسم است قطع طریقی و قطع موضوعی، قطع طریقی به قطعی میگویند که متعلق قطع، (متعلق کدام است؟ یعنی همان مقطوع به،) متعلق قطع که من به او قطع دارم موضوع ذیحکم است یعنی من قطع پیدا بکنم یا نکنم آن حکم هست خوب این روی قول مخطئه است که میگویند قطع ما حکم درست نمیکند اما روی قول مصوبه قطع دخیل در حکم است یعنی قطع من حکم پروردگار را درست میکند اگر من قطع پیدا نکردم حکمی هم درست نمیشود.
خوب حالا ایشان میفرماید: «هذا كلّه» یعنی این که ما به شما گفتیم قطع نمیتواند حدوسط واقع بشود و قطع مثل فتوای مجتهد نیست که بتواند بیاید و محمول بشود در صغری و موضوع بشود در کبری. قطع صلاحیت وسطیت ندارد، نمیتواند اثبات بکند اکبر را برای اصغر. نمیتواند اثبات حکم برای متعلقش بکند چرا؟ چون متعلقش از قبل دارای حکم بوده
این که ما گفتیم قطع صلاحیت وسطیت ندارد، نمیتواند حدوسط قیاس بشود این بنا به مذهب مخطئه است و در قطع طریقی است و الا بنابر این که مذهب مصوبه را قبول بکنیم [قطع میتواند حد وسط واقع شود] (عنایت بکنید آقا که ما در اسلام یک دانه حکم نداریم (سنیها بیخود میگویند و سنیها اشتباه میکنند که میگویند علم و جهل، دخیل است در احکام) ما در اسلام یک دانه هم نداریم که شارع حکمی را برده باشد روی قطع من، [یعنی] تو اگر قطع پیدا کردی نماز جمعه برایت واجب است نماز جمعه واجب است و الا اگر قطع پیدا نکردی واجب نیست. پس بنابراین مثالهایی که امروز داریم میخوانیم همهاش مثالهای فرضی است [بر فرض اینکه شارع حکمی را برده باشد روی قطع من]، عنایت بکنید.)
ایشان میفرمایند: «هذا كلّه» اینهایی که ما گفتیم، ما چه گفتیم، گفتیم: قطع حدوسط واقع نمیشود یعنی نمیتواند اثبات بکند حکم متعلقش را «بالنسبة إلى حكم متعلّق القطع» ببینید آقا من قطع دارم که این مایع خمر است این قطع من نمیتواند اثبات حرمت برای متعلقش بکند این قطع طریقی است چون متعلقش موضوع ذیحکم است من اگر قطع پیدا کردم که این مایع خمر است این قطع من نمیتواند اثبات حرمت برای متعلقش بکند یعنی برای این مایع مقطوعالخمریه. این که ما گفتیم قطع حدوسط نمیتواند واقع بشود نسبت به حکم متعلق قطع است. «وهو الامر المقطوع به» متعلق قطع کدام است؟ آن چیزی است که قطع شما به او تعلق میگیرد یعنی الآن شما قطع پیدا کردی این مایع خمر است این قطع شما برای این مقطوع نمیتواند اثبات حرمت بکند میدانید چرا؟ برای این که حرمت از قبل بود. قطع طریقی اصلاً معنایش همین است که متعلقش از قبل دارای حکم بود. پس شما اگر قطع پیدا کردی این مایع خمر است این قطع شما برای متعلق خودش (یعنی برای این مایع) نمیتواند اثبات حرمت بکند.
«وأمّا بالنسبة إلى حكم آخر، فيجوز أن يكون القطع مأخوذا في موضوعه» اما همین قطع میتواند بیاید حدوسط واقع بشود و موضوع شود برای یک حکمی که شما قطع ندارید ان قطعت بوجوب صلاه الجمعه فیجب علیک التصدق. ببینید الآن شما قطع پیدا کردید به وجوب نماز جمعه آن وقت (بنابر مذهب مصوبه این حرف درست میشود و بنابر مذهب مصوبه که قطع را دخیل میدانند در حکم)، شما میتوانید قیاس درست کنید بگویید «زید قطع بوجب نماز جمعه و کل من قطع بوجوب الجمعه یجب علیه التصدق فزید یجب علیه التصدق». ببینید قطع شد حدوسط (اما بنابر مذهب مصوبه، یعنی بنابر مذهب مصوبه که قطع دخیل در حکم است و قطع حکم درست کن است، آن وقت شما میتوانید بنابر مذهب مصوبه بیایی همین قطع موضوعی را بیاوری و قطعت را موضوع قرار بدهی و آن حکم را برایش ثابت بکنی)
البته ایشان اسم صلاه الجمعه نمیآورد. میگوید «فيقال: إنّ الشيء المعلوم بوصف كونه معلوما» کلمة شیء را میگوید که هم با موضوع تطبیق بکند و هم با حکم. آقای آخوند هم همین کار را کرده ص ۱۸ را ببینید در کفایه. ایشان هم میگوید «إذا قطعت بوجوب شیء یجب علیک التصدق» این سرّش همین است: شیء گفت که هم قابل انطباق با موضوع باشد و هم قابل انطباق با حکم. مثلا شما این جوری بگو: إذا قطعت بخمریه هذا فیجب علیک التصدق، شیء الآن با موضوع تطبیق شد. إذا قطعت بوجوب صلاه الجمعه فیجب علیک التصدق. غرض سرّ این که هم ایشان در اینجا و هم آقای آخوند درص ۱۸ کفایه شیء میگویند مثال به چیزی نمیزنند برای این است که شیء یک لفظ کنایه است که هم با موضوع تطبیق میکند و هم با کلمه تطبیق میکند.
آن وقت بنابر مذهب مصوبه ما الآن میتوانیم این دو تا قیاس را درست کنیم، «زید قطع بخمریه هذا المایع و کل من قطع بخمریه مایع وجب علیه التصدق فزید وجب علیه التصدق». ببینید قطع حدوسط واقع شد چرا؟ برای این که قطع موضوعی است (عرض کردم فرضی است) بنابر مذهب مصوبه که قطع موضوعی را دخیل در حکم میدانند ما میتوانیم از این قطع بیاییم و یک قیاس درست بکنیم و قطع را حدوسط قرار بدهیم این مثال موضوعیش بود اما مثال حکمیاش: مثل «زید قطع بوجوب صلاه الجمعه و کل من قطع بوجوب صلاه الجمعه یجب علیه التصدق» نتیجهاش چه میشود «زید یجب علیه التصدق» هم در مثال موضوعی و هم در مثال حکمی.
لذا میفرماید: «هذا» یعنی نفی وسطیت ما که نفی وسطیت کردیم از قطع و گفتیم قطع صلاحیت ندارد حدوسط قیاس بشود این نسبت به متعلقش است یعنی اگر شما قطع پیدا کردی که این مایع خمر است این قطع شما اثبات حرمت برای این خمر نمیتواند بکند اما این قطع میتواند اثبات یک حکم دیگر بکند مثل وجوب تصدق. عنایت کنید! شما الآن قطع پیدا کردید که این مایع خمر است شما نمیتوانید این قطع خودتان را حدوسط قرار بدهید بیایید با این قطع اثبات حرمت برای خمر بکنید که متعلقش است این کار را نمیتوانی بکنی کذب کبری لازم میآید اما میتوانی این قطع خودت را با آن متعلق قطع موضوع قرار بدهی برای یک حکم دیگر بناءً علی مذهب المصوبه ولو این که ایشان در عبارت ندارد ولی مرادشان این است که بنابر مذهب مصوبه شما میتوانی قطع را موضوع قرار بدهی برای آن وجوب تصدقی که علم نداری آن وقت بیایی حالا یا موضوعی مثال بزنید و یا حکمی. «هذا» این نفی وسطیت برای قطع نسبت به حکم متعلقش است یعنی قطع نمیتواند حکم آن امر مقطوعٌ به را ثابت بکند و اما «بالنسبة إلی حکم آخر» (مثل وجوب تصدق) نسبت به حکم آخر میتواند. یعنی بیاییم و بگوییم اگر قطع پیدا کردید به خمریت این مایع یجب علیک التصدق که حکم شرعی رفته روی قطع من بنا بر مذهب مصوبه «و اما بالنسبة إلی حکم آخر» که غیر آن حکمی است که من قطع دارم که آن وجوب تصدق است «فيجوز أن يكون القطع مأخوذا في موضوعه» جایز است قطع أخذ بشود در موضوع آن حکم دیگر «موضوعه» یعنی قطع میتواند بیاید و موضوع واقع بشود حدوسط واقع بشود برای آن حکم دیگری که نمیدانم «فیقال: إنّ الشيء المعلوم» عرض کردم این شیء هم با موضوع تطبیق میکند که مقطوع الخمریه باشد و هم با حکم تطبیق میکند که مقطوع الوجوب باشد «الشیء المعلوم بوصف کونه معلوماً» (اینها را همه ایشان باید مقطوع بگوید چون کتابمان کتاب قطع است منتها حالا معلوم چون همان مقطوع است معلوم میگوید حالا ما مقطوع میخوانیم) «الشیء المقطوع بوصف کونه مقطوعا» یعنی نماز جمعهای که شما علم داری به این که واجب است «حكمه كذا» کذا یعنی چه؟ یعنی یجب التصدق. پس بنابراین این مال حکمی است برای موضوعی بعدا مثال میزند. ببینید روی مذهب مصوبه این مثال درست است عرض کردیم که این درس امروز که چند تا مثال میخواهیم بخوانیم اصلاً واقعیت ندارد آنها [مصوبه] میگویند قطع دخیل در حکم است حالا که قطع دخیل در حکم است پس شیء مقطوع الوجوب مثل نماز جمعه مثلا شیئی که موصوف است به صفت قطع به وجوب حکمه کذا یعنی ان قطعت بوجوب صلاه الجمعه یجب علیک التصدق حالا از این صغری و کبری درست بکن بگو: زید قطع بوجوب صلاه الجمعه و کل من قطع بوجوب صلاه الجمعه یجب علیه التصدق یعنی حکم شرعی رفته روی قطع من و این روی مذهب ما درست نیست ولی بنابر مذهب مصوبه درست است. پس شیئی که، نماز جمعهای که این صفت دارد موصوف است به صفت قطع به وجوب حکمش به وجوب تصدق است.
[فرق اول قطع طریقی و موضوعی]
«و حینئذٍ» یعنی در این قطعهای موضوعی «فالعلم» یعنی القطع «يكون وسطا لثبوت ذلك الحكم» آخر ایشان تا حالا میگفت قطع حد وسط نمیشود حالا این جا میخواهد بگوید قطع حدوسط واقع میشود (پس نباید علم بگوید. عرض کردیم عیبی ندارد علم و قطع یکی است ولی عبارتها نباید عوض بکنید) ما تا حالا میگفتیم قطع نمیتواند حدوسط بشود نمیتواند اثبات بکند حکم متعلقش را اما «حینئذ فالقطع یکون وسطاً» همان قطعی که صلاحیت نداشت روی مذهب مخطئه بیاید حدوسط واقع بشود روی مذهب مصوبه میتواند این قطع شما یا این علم شما بیاید واسطه بشود برای ثبوت آن حکم، کدام حکم؟ وجوب تصدق. نه حکم متعلق خودش، حکم متعلق خودش که از قبل بوده،
[عدم صحت اطلاق حجت بر قطع موضوعی]
حجت اصولی این است که بتواند متعلق خودش را ثابت بکند این جا الآن این قطع (که با این قیاسی که ما درست کردیم) أخذ شده در موضوع آن حکم یعنی حدوسط شده برای ثبوت آن حکمی که این قطع الآن موضوع او واقع شده «و ان لم یطلق علیه الحجة» عنایت کنید میگوید حالا همین قطع موضوعی هم که توانست حد وسط بشود بنابر مذهب مصوبه تازه به او حجت نمیگوییم (آن قطع طریقی اصلاً نمیتوانست حدوسط واقع بشود چون کذب کبری لازم میآمد) قطع موضوعی میتواند حدوسط واقع بشود ولی باز هم حجت به او نمیگوییم چرا؟
برای این که حجت آن است که بتواند حکم متعلقش را ثابت بکند پس ببینید آقا، قطع طریقی که اصلاً لا یصلح للوسطیة چرا؟ للکذب الکبری و لأتحاد السبب والمسبب. و اما قطع موضوعی بنابرمذهب مصوبه میتواند بیاید و موضوع واقع بشود میتواند حدوسط قیاس واقع بشود چون کذب کبری ندارد بنابرقول مصوبه، اما حجت باز هم به او نمیگوییم چرا حجت نمیگوییم؟ «إذ المراد بالحجّة في باب الأدلّة: ما كان وسطا لثبوت أحكام متعلّقه شرعا، لا لحكم آخر» برای این که حجت اصولی این است که اثبات حکم برای متعلقش بکند نه اثبات حکم برای یک حکم دیگری که وجوب تصدق باشد. عنایت بفرمایید، میگوید قطع موضوعی که میتواند قیاس از او درست بکنیم و بیاییم و واسطه قرارش بدهیم برای ثبوت آن حکم یعنی حکم وجوب تصدق نه حکم متعلق خودش ولی «و ان لم یطلق علیه الحجة» ان وصلیه است. یعنی همین قطع موضوعی که از او میشود قیاس درست کرد میشود بیاییم در قیاس واسطه قرار بدهیم اطلاق حجت برا او نمیشود چرا؟ برای این که مراد به حجت در باب ادله یعنی عندالاصولیین. (این باب ادله در مقابل باب اقیسه است اقیسه مال منطق است ببینید آن مؤیدی که عرض کردم همین است ایشان این جا قرینه میشود حتی آن آقایانی که اصرار دارند که تعریف قبلی حجت، حجت منطقی است این جا قبول دارند که این حجت اصولی است خوب این را مؤید بگیرید برای او و شما که قبول دارید این حجت اصولی است این را مؤید بگیرید که آن حجت اصولی است.)
س و جواب: البته این اشکال مال این جا نیست ولی جواب شما را میدهم آن جا در رفع حکم ظاهری است یعنی ان یک دانه فقره. فقرة ظاهری است آخر هفت تا فقره دارد رفع ما الاضطروا... و یکی از آنها رفع ما لا یعلمون این یک دانه یرفع با دیگری فرق دارد سرش هم همین است یعنی اشکال ایشان وارد است برای همین هم هست که در آن جا آن یک دانه فقرة مالا یعلمون را از دیگران جدایش کنیم یعنی اشکال ایشان وارد است ولی جواب تفصیلی بماند در کتاب برائت که در آنجا میگوییم این رفع مالایعلمون، مالا یعلم ظاهری است یعنی اگر چیزی نمیدانستی رفع و الا در احکام واقعیه ما صحبت میکنیم و آن جا شامل این جا نمیشود.
خلاصة مطلب ایشان میفرماید: همین قطعی که موضوعی است و میتواند بنابر مذهب عامه حدوسط واقع بشود ولی باز هم به او حجت نمیگویند. حجت اصولی چیست تعریفش؟ آن است که بتواند اثبات حکم متعلقش بکند اگر قطع توانست اثبات کند حکم متعلقش را. ببینید آقا در آن فتوایی که آن روز مثال زدیم آن فتوی متعلق خودش را ثابت میکند استعمال تتن افتی المجتهد بحرمته و کل ما افتی المجتهد بحرمته فحرام. ببینید این جا متعلق این فتوا همان تتن است حکمش را ثابت کرده حجت اصولی آن است که بتواند حکم متعلقش را یعنی حکم مقطوعبه را ثابت میکند این این جا چه حکمی را ثابت کرد؟ حکم دیگر را. حجت اصولی آن است که بتواند اثبات حکم برای متعلق خودش بکند و حال این که قطع این جا چه کار کرده؟ قطع این جا اثبات حکم کرده یک چیز دیگر را، یک حکم دیگر را اثبات کرده به این حجت اصولی نمیگویند این ادله یعنی اصول، این ادله به آن اماراتی که آن روز خواندیم یکی است آن روز خواندیم امارات امروز میگوییم ادله. این باب ادله در مقابل باب اقیسه است. یعنی باب اقیسه حجتش چیز دیگر است ولی در باب ادله حجت یک چیز دیگر است. عرض کردم این مطلب را من اخیرا دیدم یک آقایی که اصرار دارد که آن تعریف قبلی منطقی است این جا اعتراف دارد که اصولی است خوب همین را قرینه بگیر برای قبلی یعنی همین را شما قرینه بگیر برای این که این حجتی که قبلاً خواندیم حجت اصولی است. لذا ایشان میفرماید و لو این قطع موضوعی میتواند حد وسط واقع بشود یعنی از او صغری و کبری درست بکنیم که دو تا مثال زدیم یکی موضوعی و یکی حکمی ولی باز هم حجت به او حجت نمیگویند چرا؟ برای این که حجت در باب ادله (باب ادله در مقابل باب اقیسه یعنی منطق) حجت در باب ادله یعنی در علم اصول حجت آن چیزی است که واسطه بشود برای ثبوت حکم متعلق خودش «لا لحکم آخر». حجت اصولی آن است که بتواند برای متعلق خودش اثبات حکم بکند این جا قطع برای چی اثبات حکم کرد؟ برای حکم دیگر یعنی حکم دیگر آمد و ثابت کرد برای این پس حجت به او نمیگویند.
نتیجتاً فرق بین قطع طریقی و قطع موضوعی چه شد آقا؟ در قطع طریقی اصلاً قطع نمیتواند حدوسط واقع شود چرا؟ للکذب الکبری و للأتحاد السبب و المسبب و اما قطع موضوعی میتواند حدوسط واقع بشود با همان بیانی که گفتیم. زید قطع بوجوب الجمعه و کل من قطع بوجوب الجمعه فیجب علیه التصدق فزید یجب علیه التصدق. توانستیم با قطع قیاس درست کنیم. ولی با این که حدوسط شده و قیاس از او درست کردیم حجت به او نمیگوییم حجت آن است که بتواند اثبات بکند حکم متعلق خود را و این جا قطع چه حکمی را ثابت کرده؟ وجوب تصدق را ثابت کرده حجت به او نمیگوییم حجت در نزد اصولی عبارت است از آن چیزی که بتواند واسطة حکم متعلق خودش باشد نه این که واسطه بشود برای ثبوت حکم دیگر که آن وجوب تصدق باشد «کما اذا رتب» [مثال اول:] باز هم این جا همان مثال فرضی است همهاش بنابر مذهب مصوبه «إذا رتّب الشارع الحرمة على الخمر المعلوم كونها خمرا، لا على نفس الخمر» اگر شارع حرمت را مترتب کرده باشد ببینید از عبارت بفهمید این بنابرمذهب مصوبه است من مذهب مصوبه را اول گفتم که علم و قطع دخیل میدانند شما از عبارت بیرون بیاورید اگر شارع همچون چیزی نیست ولی اگر شارع حرمت را برد روی خمر معلوم کونها خمراً؛ یعنی گفت مقطوع الخمریه خمر است که بشود مصوبه یعنی اگر شارع حرمت خودش را یعنی حکم خودش را بر روی قطع من برد روی معلوم الخمریه مخطئه میگویند حکم رفته روی خمر نه روی مقطوع الخمریه ولی إذا فرضنا اگر فرض کردیم که شارع مقدس بنابر قول مصوبه آن حرمتش را برد روی خمر مقطوع الخمریه این جا شما حدوسط درست کن از این قیاس بگو هذا یعنی زید قطع بحرمه هذا المایع و کل من قطع بخمریة مایع فهو یجب علیه التصدق فزید یجب علیه التصدق. لذا ایشان میگوید اگر شارع حرمتش را برده روی خمر مقطوع کونها خمراً «لا علی نفس الخمر» یعنی اگر حکم مصوبه را قبول بکنیم (نفس الخمر حکم مخطئه است) یعنی اگر بپذیریم که حرمت رفته روی مقطوع الخمریه این یک مثال و دیگر این که
مثال دوم: «کترتب وجوب الاطاعة عقلاً على معلوم الوجوب، لا الواجب الواقعي» باز هم این مثال، مثال مال مصوبه این مثال موضوعی بود که من اول هم مثال موضوعی زدم و هم مثال حکمی. ایشان دارد همان مثالها را میزند (آخر ایشان قبلاً فقط اسم شیء آورد حالا میخواهد شیء را تطبیق کند من هم اولی که شیء را خواندیم یک دفعه تطبیقش کردم با موضوعی مثل خمر. یک دفعه تطبیقش کرد با حکمی مثل نماز جمعه حالا ایشان دارد همان کار را میکند غرض چیز اضافی نیست.) اگر قبول کردیم که شارع حکم واقعی حرمتش را برد روی مقطوع الخمریه نه روی خمر این مال موضوعیش. اگر شارع وجوب اطاعت را برد روی معلوم الوجوب یعنی اگر تو قطع به وجوب چیزی پیدا کردی آن وقت من جعل وجوب میکنم اگر این جوری بود آن وقت شارع در این جاها (در این جا که اگر حکم روی قطع رفته باشد) میتوانیم حدوسط درست کنیم و قیاس ثابت بکنیم و با این قیاس هم اثبات کنیم آن وجوب تصدق را ولی ما نداریم یعنی شارع حرمتش را نبرده روی مقطوع الخمریه برده روی خمر، وجوب اطاعت عقلیش را نبرده روی قطع من برده روی وجوب واقعی، عرض کردم تمام این مثالها مثال فرضی است.
«وبالجملة:» پس چه شد درس امروز ما خلاصه ما دو نوع قطع داریم قطع طریقی که متعلقش دارای حکم شرعی بود قبلاً، قطع موضوعی که قطع من دخیل در حکم است اولی بنابر مذهب مخطئه است که میگویند قطع دخالت در حکم ندارد تعلق میگیرد به چیزی که در لوح محفوظ برایش جعل حکم شده قطع موضوعی بنابرمذهب مصوبه که قطع من موضوع حکم است و دخالت دارد آن وقت اگر قائل شدیم به قطع طریقی و مذهب مخطئه حرفهای جلسه قبل مطرح میشود و قطع نمیتواند حدوسط واقع بشود اگر قائل شدیم به قطع موضوعی و پذیرفتیم حرف مصوبه را قطع میتواند حدوسط واقع بشود ولی نه برای اثبات حکم متعلقش بلکه اثبات میکند حکم دیگر را نتیجتاً از قطع اصولی خارج میشود لذا ایشان الآن میفرماید: «فالقطع قدیکون طریقاً للحکم و قدیکون مأخوذاً فی موضوع الحکم» یعنی گاهی قطع طریق حکم است که همان مذهب مخطئه است و گاهی أخذ در موضوع حکم میشود (حکم یعنی تصدق) یعنی قطع من میآید موضوع میشود برای اثبات وجوب تصدق.