درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۱۹: تعارض استصحاب ۲۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

تقسیم تعارض دو استصحاب

 [تعارض الاستصحابين]

بحث در چهارمين مرحله از مراحل تعارض استصحاب با اصول عمليه مى‌باشد.

اگر دو استصحاب با هم متعارض بودند حكم چيست؟

تقسيم اول تعارض دو استصحاب:

ثمره زيادى در بحث ندارد.

مرحله اول:

تارة هر دو استصحاب موضوعى مى‌باشند و در موضوعات خارجيه جارى شده‌اند.

تارة هر دو استصحاب حكمى مى‌باشند.

تارة يكى استصحاب حكمى و ديگرى استصحاب موضوعى است.

مرحله دوم:

تارة استصحاب متعارض هر دو وجودى هستند.

تارة هر دو عدمى هستند.

تارة يكى و جودى است و ديگرى عدمى است.

مرحله سوم:

تارة موضوع هر دو استصحاب متعارض يكى است.

تارة موضوعاتشان مختلف است.

مرحله چهارم:

تارة سبب تعارض دو استصحاب امر ذاتى است.

تارة تعارض دو استصحاب به واسطه امر خارجى مى‌باشد. مثلا علم اجمالى باعث شده است كه دو استصحاب با هم متعارض شوند.

ظاهر اين است كه اين تقسيماتى كه گفتيم هيچ تأثيرى در حكم دو استصحاب متعارض ندارد، بلكه تقسيم ديگرى براى استصحابين متعارضين مطرح مى‌كنيم كه مؤثر در حكم مى‌باشند.

تقسيم دوم تعارض دو استصحاب:

در مقام فرض ـ نه در عالم واقع و خارج ـ دو استصحابى كه با هم تعارض مى‌كنند از اين سه قسم خارج نيستند:

قسم اول: دو استصحاب متعارض يكى مسبب از ديگرى است، به اين معنا كه شك در يك امر سبب شده است كه در امر ديگر هم شك كنيم. يك استصحاب سبب است و استصحاب ديگر مسبب مى‌باشد.

قسم دوم: شك هر دو مورد استصحاب مسبب از امر ثالث باشد. هر دو مورد استصحاب معلول براى علت ديگرى باشد.

قسم سوم: هر كدام مسبب ديگرى باشد. استصحاب اول علت براى استصحاب دوم باشد، و استصحاب دوم نيز علت براى استصحاب اول باشد، يعنى استصحاب دوم معلوم استصحاب اول باشد و استصحاب اول معلول استصحاب دوم باشد.

از اين سه فرض در عالم واقع فرض سوم معقول نيست، كه دو استصحاب باشند كه هر دو معلول همديگر باشند، زيرا باعث مى‌شود كه يك شيء هم علت خودش باشد و هم معلول خودش باشد.

البته بعضى توهم كرده‌اند كه اين مورد سوم نيز در خارج وجود دارد، و مثال عامين من وجه در مورد اجتماع را زده‌اند.

مثال: مولى فرموده: أكرم العلماء. عام اول

مولى فرمود: لا تكرم الفساق. عام دوم

در رابطه با عالم فاسق گفته‌اند اصالة العموم در أكرم العلماء جارى مى‌شود اگر شك دوم نباشد، يعنى اگر عموم لا تكرم الفساق وجود نداشته باشد. از طرف ديگر در رابطه با لا تكرم الفساق عمومش مشكوك است، به سبب شك در عموم اكرم العلماء. بنابراين شك در هر كدام مسبب است از شك در عموم ديگر. هر كدام سبب و مسبب از ديگرى مى‌باشد.

اين مثال روشن است كه از مورد سوم نمى‌باشد، بلكه هر دو شك مسبب از امر ثالث است، و آن امر ثالث علم اجمالى مى‌باشد. علم اجمالى داريم كه هر دو عام به عموم خودشان باقى نيستند. علم اجمالى داريم چنين نيست زيد هم واجب الاكرام باشد چون عالم است و هم محرّم الاكرام باشد كه فاسق است. علم اجمالى داريم يكى از اين دو عموم تخصيص خورده است. سبب شك ما در اين دو اصل علم اجمالى است.

در اينجا دو قسم بيشتر نداريم و آن دو قسم عبارتند از: دو استصحاب متعارض:

تارة رابطه شان با هم سببى و مسببى است.

تارة هر دو مسبب از شيء ثالث هستند.

۳

تطبیق تقسیم تعارض دو استصحاب

وأمّا الكلام في تعارض الاستصحابين، وهي المسألة المهمّة في باب تعارض الاصول التي اختلف فيها كلمات العلماء في الاصول والفروع، كما يظهر بالتتبّع.

فاعلم: أنّ الاستصحابين المتعارضين ينقسمان إلى أقسام كثيرة من حيث كونهما (دو استصحاب) موضوعيّين أو حكميّين أو مختلفين، وجوديّين أو عدميّين أو مختلفين، وكونهما في موضوع واحد أو موضوعين، وكون تعارضهما بأنفسهما أو بواسطة أمر خارج، إلى غير ذلك.

إلاّ أنّ الظاهر أنّ اختلاف هذه الأقسام لا يؤثّر في حكم المتعارضين إلاّ من جهة واحدة، وهي (جهت): أنّ الشكّ في أحد الاستصحابين إمّا أن يكون مسبّبا عن الشكّ في الآخر من غير عكس، وإمّا أن يكون الشكّ فيهما (دو استصحاب) مسبّبا عن ثالث. وأمّا كون الشكّ في كلّ منهما مسبّبا عن الشكّ في الآخر فغير معقول.

وما توهّم له (قسم): من التمثيل بالعامّين من وجه، وأنّ الشكّ في أصالة العموم في كلّ منهما مسبّب عن الشكّ في أصالة العموم في الآخر.

مندفع: بأنّ الشكّ في الأصلين مسبّب عن العلم الإجماليّ بتخصيص أحدهما.

وكيف كان، فالاستصحابان المتعارضان على قسمين:

۴

شک در یکی ناشی از شک در دیگری باشد

قسم اول از استصحابين متعارضين:

دو استصحاب فرض مى‌شود، شك در يكى مسبب از شك در ديگرى است.

مثال: آب قليلى وجود دارد كه قطع داشتيم پاك است، بعدا شك پيدا كرديم كه آب قليل نجس شده است يا نه. از طرف ديگر جامه‌اى داريم كه پاك است، جامه پاك را با آب قليل مشكوك شستيم. بعد از شستن جامه شك داريم آيا جامه پاك شده يا نه؟

در اين مثال دو استصحاب فرض مى‌شود:

استصحاب اول: استصحاب طهارة جامه. تا قبل از اين كه جامه را با آب مشكوك بشوييم نجس بوده، بعد از شستن شك داريم جامه پاك شده است يا نه.

از يك طرف استصحاب نجاست ثوب اقتضا مى‌كند كه جامه هنوز نجس است.

از طرف ديگر در آب قليل استصحاب طهارت جارى است. ديروز آب قليل پاك بوده، الآن شك داريم آب پاك است يا نه، استصحاب طهارة الماء را جارى مى‌كنيم.

شكى كه ما در رابطه با نجاست جامه داريم، مسبب از شك در طهارت و نجاست ماء مى‌باشد. اگر آب قليل پاك باشد لا محاله جامه پاك است، و اگر آب قليل نجس باشد اين جامه به نجاست خودش باقيست.

بنابراين شك در طهارت و نجاست لباس مسبب از شك در طهارة و آب مى‌باشد.

آيا استصحاب طهارت ماء را جارى كنيم و بگوييم ان شاء الله آب پاك بوده بنابراين جامه هم پاك است، يا اينكه استصحاب نجاست ثوب را جارى كنيم و بگوييم جامه نجس است.

در اين مسأله حداقل دو قول وجود دارد:

قول اول ـ قول غير مشهور ـ: دو استصحاب با هم تعارض و تساقط مى‌كنند و نوبت به دليل آخر مى‌رسد.

قول دوم ـ قول مشهور ـ: استصحاب سببى مقدم و حاكم بر استصحاب مسببى است.

در مثال ما طهارة ماء را استصحاب مى‌كنيم، نتيجه مى‌گيريم جامه پاك مى‌باشد. و استصحاب نجاسة الثوب جارى نمى‌شود.

دلايل مشهور بر تقديم اصل سببى بر مسببى:

دليل اول: تمسك به اجماع محصّل.

به كتب مختلف فقهى كه مراجعه كنيم مى‌بينيم كه در تمام ابواب فقهى چه عبادات و چه معاملات مى‌بينيم كه وقتى علماء به دو استصحاب متعارض برخورد مى‌كنند كه يكى در ملزوم و سبب جارى است و ديگرى در لاز و مسبب جارى مى‌شود، بلا شبهه مى‌بينيم كه استصحاب در ملزوم و سبب بر استصحاب بر لازم و مسبب مقدم مى‌دارند.

مثال اول: كسى وضوء گرفته است، بعد از وضوء شك دارد كه وضوءش باطل شده است يا نه. با همين حال شك، نماز مى‌خواند. بعد از نماز شك دارد كه آيا نمازش درست است يا نه؟

شك بعد از نماز مسبب از اين جهت است كه شك دارد آيا در حال نماز وضوء داشته يا نه؟

از يك طرف مي‌تواند اشتغال ذمه را استصحاب كند.

از طرف ديگر مى‌تواند طهارت را استصحاب كند. كه ان شاء الله وضوء داشته پس نمازش درست است.

فقهاء مى‌گويند استصحاب الطهارة جارى مى‌شود.

مثال دوم: حوض آب به مقدار كر وجود دارد، سطل آبى از آن برداشته شد. شك دارد آب كر است يا نه. در همين حال شك لباس نجسى را با اين آب شست، شك دارد لباس پاك شده يا نه. شك دوم مسبب از اين است كه شك دارد آب كر بوده يا نه.

فقهاء مى‌گويند: استصحاب نجاست لباس جارى نيست بلكه استصحاب كريّت الماء جارى مى‌باشد.

مثال سوم: شخصى به اندازه مخارج حج پول دارد، و رجوع به كفايت نيز دارد، بنابراين ممكن است اين فرد مستطيع باشد. از طرف ديگر شك دارد كه آيا دينى به ذمه دارد يا نه.

از جهتى شك در استطاعت دارد، به خاطر اينكه شك در وجود دين دارد.

فقهاء گفته‌اند نمى‌تواند استصحاب عدم اشتغال ذمه به حج جارى كند، بلكه براءة ذمه را از دين استصحاب مى‌كند، و مى‌گويد ان شاء الله قرض ندارد، بنابراين مستطيع است و بايد به حج برود.

در تمام ابواب فقه كه مراجعه كنيم، فقهاء استصحاب سببى را بر استصحاب مسببى مقدم مى‌دانند.

ويؤيّد الإجماع سيره مستمرة در بين مردم در استصحابات عرفية. وقتى در بين مردم مراجعه مى‌كنيم، حتى بدون توجه ممكن است مردم توجه به اين مسأله سببى و مسببى بودن در استصحابات ندارند، ولى وقتى دقت مى‌كنيم در عرف مردم، استصحاب سببى را مقدم بر استصحاب مسببى مى‌دانند.

مثال: به مغازه مى‌رويم تا جنسى بخريم. صاحب مغازه نيست ولى شاگردش ايستاده. براى انسان شك حاصل مى‌شود كه آيا صاحب مغازه حق فروش جنس دارد يا نه. شكش مسبب از اين سبب است كه احتمال مى‌دهد همين لحظه صاحب مغازه سكته كرده و از دنيا رفته، و اموال به ورثه‌اش رسيد و وكالت اين شخص باطل است. اينجا عرف نمى‌گويد اين شخص در اوائل تولدش وكيل نبوده است پس بگوييم الان كه شك داريم وكيل نيست دست نگه داريم تا ببينيم چه مى‌شود. بلكه عرف مى‌گويد صاحب مغازه زنده است و استصحاب حياة مى‌كنيم، پس وكالت شاگرد باقيست.

۵

تطبیق شک در یکی ناشی از شک در دیگری باشد

القسم الأوّل:

ما إذا كان الشكّ في أحدهما مسبّبا عن الشكّ في الآخر، واللازم تقديم الشكّ السببيّ وإجراء الاستصحاب فيه، ورفع اليد عن الحالة السابقة للمستصحب الآخر.

مثاله: استصحاب طهارة الماء المغسول به ثوب نجس، فإنّ الشكّ في بقاء نجاسة الثوب وارتفاعها مسبّب عن الشكّ في بقاء طهارة الماء وارتفاعها (طهارت)، فيستصحب طهارته (ماء)، ويحكم بارتفاع نجاسة الثوب.

خلافا لجماعة؛ لوجوه:

الأوّل: الإجماع على ذلك في موارد لا تحصى، فإنّه لا يحتمل الخلاف في تقديم الاستصحاب في الملزومات الشرعيّة ـ كالطهارة من الحدث والخبث، وكرّيّة الماء وإطلاقه، وحياة المفقود، وبراءة الذمّة من الحقوق المزاحمة للحجّ، ونحو ذلك ـ على استصحاب عدم لوازمها (استصحاب) الشرعيّة، كما لا يخفى على الفطن المتتبّع.

نعم، بعض العلماء في بعض المقامات يعارض أحدهما بالآخر، كما سيجيء. ويؤيّده السيرة المستمرّة بين الناس على ذلك بعد الاطّلاع على حجّية الاستصحاب، كما هو كذلك في الاستصحابات العرفيّة.

[تعارض الاستصحابين](١)

وأمّا الكلام في تعارض الاستصحابين ، وهي المسألة المهمّة في باب تعارض الاصول التي اختلف فيها كلمات العلماء في الاصول والفروع (٢) ، كما يظهر بالتتبّع.

فاعلم : أنّ الاستصحابين المتعارضين ينقسمان إلى أقسام كثيرة من حيث كونهما موضوعيّين أو حكميّين أو مختلفين ، وجوديّين أو عدميّين أو مختلفين ، وكونهما في موضوع واحد أو موضوعين ، وكون تعارضهما بأنفسهما أو بواسطة أمر خارج ، إلى غير ذلك.

أقسام الاستصحابين المتعارضين

إلاّ أنّ الظاهر أنّ اختلاف هذه الأقسام لا يؤثّر في حكم المتعارضين إلاّ من جهة واحدة ، وهي : أنّ الشكّ في أحد الاستصحابين إمّا أن يكون مسبّبا عن الشكّ في الآخر من غير عكس ، وإمّا أن يكون الشكّ فيهما مسبّبا عن ثالث. وأمّا كون الشكّ في كلّ منهما مسبّبا عن الشكّ في الآخر فغير معقول.

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) لم ترد «والفروع» في (ظ).

وما توهّم له (١) : من التمثيل بالعامّين من وجه ، وأنّ الشكّ في أصالة العموم في كلّ منهما مسبّب عن الشكّ في أصالة العموم في الآخر.

مندفع : بأنّ الشكّ في الأصلين مسبّب عن العلم الإجماليّ بتخصيص أحدهما.

وكيف كان ، فالاستصحابان المتعارضان على قسمين :

القسم الأوّل :

إذا كان الشكّ في أحدهما مسبّبا عن الشكّ في الآخر

ما إذا كان الشكّ في أحدهما مسبّبا عن الشكّ في الآخر ، واللازم تقديم الشكّ السببيّ وإجراء الاستصحاب فيه ، ورفع اليد عن الحالة السابقة للمستصحب الآخر.

تقدّم الاستصحاب السببي على المسبّبي والاستدلال عليه

مثاله : استصحاب طهارة الماء المغسول به ثوب نجس ، فإنّ الشكّ في بقاء نجاسة الثوب وارتفاعها مسبّب عن الشكّ في بقاء طهارة الماء وارتفاعها ، فيستصحب طهارته ، ويحكم بارتفاع نجاسة الثوب.

خلافا لجماعة (٢) ؛ لوجوه :

الدليل الأوّل

الأوّل : الإجماع على ذلك في موارد لا تحصى ، فإنّه لا يحتمل الخلاف في تقديم الاستصحاب في الملزومات الشرعيّة ـ كالطهارة من الحدث والخبث ، وكرّيّة الماء وإطلاقه ، وحياة المفقود ، وبراءة الذمّة من الحقوق المزاحمة للحجّ ، ونحو ذلك ـ على استصحاب عدم لوازمها

__________________

(١) التوهّم من الفاضل النراقي في مناهج الأحكام : ٢٣٥ ، إلاّ أنّه مثّل بالعامّ والخاصّ المطلقين.

(٢) سيأتي ذكرهم في الصفحة ٤٠١.

الشرعيّة ، كما لا يخفى على الفطن المتتبّع.

نعم ، بعض العلماء في بعض المقامات يعارض أحدهما بالآخر ، كما سيجيء (١). ويؤيّده السيرة المستمرّة بين الناس على ذلك بعد الاطّلاع على حجّية الاستصحاب ، كما هو كذلك في الاستصحابات العرفيّة (٢).

الدليل الثاني

الثاني : أنّ قوله عليه‌السلام : «لا تنقض اليقين بالشكّ» باعتبار دلالته على جريان الاستصحاب في الشكّ السببيّ ، مانع (٣)(٤) عن قابليّة شموله لجريان الاستصحاب في الشكّ المسبّبي ، يعني : أنّ نقض اليقين به (٥) يصير نقضا بالدليل لا (٦) بالشكّ ، فلا يشمله النهي في «لا تنقض».

واللازم من شمول «لا تنقض» للشكّ المسبّبي نقض اليقين في مورد الشكّ السببيّ لا لدليل شرعيّ يدلّ على ارتفاع الحالة السابقة فيه ، فيلزم من إهمال الاستصحاب في الشكّ السببيّ طرح عموم «لا تنقض» من غير مخصّص ، وهو باطل. واللازم من إهماله في الشكّ المسبّبي عدم قابليّة العموم لشمول المورد ، وهو غير منكر.

__________________

(١) في الصفحة ٤٠١.

(٢) لم ترد «ويؤيّده ـ إلى ـ العرفيّة» في (ظ) ، وفي (ت) وردت في الحاشية مكتوبا عليها : «خ».

(٣) في (ظ) بدل «مانع» : «مخرج».

(٤) في (ر) ، (ظ) و (ت) زيادة : «للعامّ» ، وفي (ص) كتب عليه : «خ».

(٥) كذا في (ه) ، وفي (ص) و (ظ) بدل «به» : «له» ، وفي (ت): «لا» ، وفي (ر) لم يرد شيء منها.

(٦) شطب في (ت) على : «بالدليل لا».