درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۹۸: تعارض استصحاب ۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

تعارض استصحاب با قاعده ید طبق مبانی اول قاعده ید

أمّا الكلام في المقام الأوّل فيقع في مسائل:

الاُولى

بحث در تعارض استصحاب با سائر اصول عمليه و امارات ظنيه مى‌باشد.

اين بحث در چهار مقام بيان مى‌شود.

مقام اول: اگر استصحاب با قاعده يد تعارض كرد، كداميك از اين دو مقدم مى‌باشد.

قبل از بيان مبانى مسأله به مثالى اشاره مى‌كنيم كه مورد تعارض استصحاب با قاعده يد معلوم شود:

فرض كنيد شخصى وارد بازار شده و جنسى را از مغازه‌اى خريده است. شك برايش عارض مى‌شود كه آيا اين جنس ملك صاحب مغازه بوده يا اينكه غصبى يا دزدى مى‌باشد. اصل استصحاب مى‌گويد: يك زمانى اين جنس ملك صاحب مغازه نبوده است، حالا شك داريم اين جنس ملك اين فرد در وقت فروش بوده يا نه. استصحاب عدم ملكيت مى‌گويد صاحب مغازه مالك جنس نمى‌باشد و فروش اين جنس باطل مى‌باشد. ولى در شريعت مقدس اسلام قاعده يد وجود دارد. قاعده يد حكم مى‌كند كه همينقدر جنسى در دست كسى و تحت يدش باشد و بر اين جنس سلطه داشته باشد، علامت ملكيت مى‌باشد و بگو ان شاء الله صاحب مغازه مالك اين جنس بوده است، پس بيع صاحب مغازه صحيح مى‌باشد.

بنابراين قاعده يد مى‌گويد خريد اين جنس درست مى‌باشد، و استصحاب عدم ملكيت مى‌گويد حق خريد اين جنس را نداريد. كداميك مقدم است؟

در قاعده يد بين فقهاء دو مبنا وجود دارد:

مبناى اول: بعضى از فقهاء مى‌گويند قاعده يد جزء امارات ظنيه است.

مبناى دوم: بعضى از فقهاء مى‌گويند قاعده يد جزء اصول عمليه مى‌باشد.

شيخ انصارى مى‌فرمايند: هر يك از اين دو مبنا را قائل شويم فرقى ندارد و حكم مى‌كنيم كه قاعده يد حاكم بر اصل استصحاب مى‌باشد، و تا وقتيكه قاعده يد باشد نمى‌توان به استصحاب عمل كرد.

توضيح مبناى اول: قائلين به اين مبنا دو دليل بر مدعايشان دارند:

دليل اول بر اينكه قاعده يد از امارات ظنيه است: تمسك به قاعده غلبه ـ قانون اعم اغلب ـ:

سه قسم يد داريم:

قسم اول: اغلب يدها، يد حجّة و معتبر شرع مى‌باشند. غالبا وقتى در بازار نگاه مى‌كنيم اكثر صاحبان مغازه‌ها يا مالك جنس مى‌باشند و يا از طرف مالك وكيل مى‌باشند، بنابراين يدشان يد حجة و معتبر مى‌باشد.

قسم دوم: ۵% از مردم يدشان يد غصب و غير مالك و يد ظلم مى‌باشد.

قسم سوم: موارد مشكوكه مى‌باشد. در مواردى كه شك داشته باشيم كه يد حق يا يد ظلم مى‌باشد، قانون اعم اغلب مى‌گويد يد مشكوك را حمل بر اغلب كن و بگو يد اين شخص نيز يد مالكى و يد حق مى‌باشد.

بنابراين به حكم عقل حكم كرديم و به قانون اعم اغلب استناد كرديم و گفتيم قاعده يد طريق الى الواقع است و ظن آور مى‌باشد و ان شاء الله يد شخص يد مالكى و يد حق مى‌باشد.

دليل دوم بر اينكه قاعده يد از امارات ظنيه است: شيخ انصارى دليل دوم را در جاى ديگر متعرض مى‌شوند.

نتيجه: اگر قاعده يد از امارات ظنيه باشد، بلا شك و شبهه قاعده يد مقدم بر استصحاب مى‌باشد، زيرا بيان كرديم امارات ظنيه حاكم بر اصول عمليه مى‌باشند.

۳

تعارض استصحاب با قاعده ید بنا بر مبانی دوم

توضيح مبناى دوم: قاعده يد اصل تعبدى است. ما كارى نداريم كه قاعده يد كاشف از ملكيت است يا نه؟ واقع نما است يا نه؟ كارى به اين مسائل نداريم. شارع مقدس تعبّدا فرموده است هر جا ديديد جنس در دست كسى است بگو ان شاء الله شخص مالك آن جنس مى‌باشد، كه در اين صورت قاعده يد جزء اصول عمليه مى‌باشد.

دليل بر اينكه قاعده يد جزء اصول عمليه مى‌باشد: روايت حفص بن غياث.

در پايان روايت امام عليه السلام مى‌فرمايند قاعده يد علامت ملكيت است و بعد دليل مى‌آورند: ولولا ذلك لما قام للمسلمين سوقٌ. اگر يد علامت ملكيت نباشد بازار مسلمانان از هم مى‌پاشد. زيرا هر جنسى را كه انسان بخواهد بخرد احتمال غصبى بودنش مطرح است، بنابراين انسان بايد دست روى دست بگزارد و خريد و فروش نداشته باشد و نظام زندگى مختل شود.

از اين دليل مى‌فهميم يد كه علامت ملكيت است طريق الى الواقع نيست بلكه از باب ضرورت و براى حفظ نظام معيشت و زندگى شارع مقدس تعبّدا فرموده است كه شما به قاعده يد تمسك بكن.

نتيجه: طبق اين مبنا نيز قاعده يد ولو مانند استصحاب جزء اصول عمليه باشد، باز هم در مقام تعارض مقدّم بر اصل استصحاب مى‌باشد.

دليل اول اين كه با مبناى دوم نيز قاعده يد بر استصحاب مقدم است: همين علتى است كه امام عليه السلام در اين حديث مطرح فرمودند.

در اكثر مواردى كه قاعده يد جارى مى‌شود و حكم مى‌كند كه شخص مالك جنس است، استصحاب عدم ملكيت نيز جارى مى‌شود و حكم مى‌كند كه شخص مالك جنس نيست.

اگر به استصحاب عمل كنيم لازم مى‌آيد نظام معيشتى مردم از هم بپاشد و خريد و فروشها كلا متوقف شود، به همين دليل حكم مى‌كنيم در مقام تعارض قاعده يد بر استصحاب مقدم مى‌باشد، و لو اينكه قاعده يد جزء اصول عمليه باشد.

۴

تطبیق تعارض استصحاب با قاعده ید طبق مبانی اول قاعده ید

أمّا الكلام في المقام الأوّل فيقع في مسائل:

الاولى

أنّ اليد ممّا لا يعارضها الاستصحاب، بل هي حاكمة عليه.

بيان ذلك: أنّ اليد، إن قلنا بكونها (قاعده ید) من الأمارات المنصوبة دليلا على الملكيّة؛ من حيث كون الغالب في مواردها (ید) كون صاحب اليد مالكا أو نائبا عنه (مالک)، وأنّ اليد المستقلّة الغير المالكيّة قليلة بالنسبة إليها (موارد ید مالکیت یغر حقه)، وأنّ الشارع إنّما اعتبر هذه الغلبة تسهيلا على العباد، فلا إشكال في تقديمها (قاعده ید) على الاستصحاب على ما عرفت: من حكومة أدلّة الأمارات على أدلّة الاستصحاب.

۵

تطبیق تعارض استصحاب با قاعده ید بنا بر مبانی دوم

وإن قلنا بأنّها غير كاشفة بنفسها عن الملكيّة، أو أنّها (قاعده ید) كاشفة لكن اعتبار الشارع لها ليس من هذه الحيثيّة، بل جعلها (قاعده ید) في محلّ الشكّ تعبّدا؛ لتوقّف استقامة نظام معاملات العباد على اعتبارها (قاعده ید) ـ نظير أصالة الطهارة ـ كما يشير إليه قوله عليه‌السلام في ذيل رواية حفص بن غياث، الدالّة على الحكم بالملكيّة على ما في يد المسلمين: «ولو لا ذلك لما قام للمسلمين سوق»، فالأظهر أيضا تقديمها (قاعده ید) على الاستصحاب؛ إذ لو لا هذا (تقدیم قاعده ید بر استصحاب) لم يجز التمسّك بها (قاعده ید) في أكثر المقامات، فيلزم المحذور المنصوص، وهو اختلال السوق وبطلان الحقوق؛ إذ الغالب العلم بكون ما في اليد مسبوقا بكونه (ما فی الید) ملكا للغير، كما لا يخفى.

۶

اشکال و جواب

اشكال به دليل اول: شما گفتيد كه قاعده يد بر استصحاب مقدم مى‌باشد. لكن ما مى‌گوييم در فقه موردى داريم كه علماء فتوى داده‌اند كه استصحاب بر قاعده يد مقدم مى‌باشد.

زيد و عمرو نسبت به يك جنس با هم اختلاف دارند، در حاليكه جنس در دست زيد است. زيد اعتراف مى‌كند كه اين جنس سابقا ملك عمرو بوده ولى من آن را از عمرو خريدم. عمرو نيز قسم مى‌خورد كه من اين جنس را نفروختم. با اين اعترافات علماء حكم مى‌كنند كه نبايد به قاعده يد عمل كرد و بايد زيد جنس را به عمرو بدهد. با اينكه قاعده يد حكم مى‌كند كه جنس ملك زيد مى‌باشد ولى علماء استصحاب عدم ملكيت زيد را جارى مى‌كنند و كتاب را به عمرو مى‌دهند. در اين مورد استصحاب بر قاعده يد مقدم مى‌شود.

جواب شيخ انصارى به اشكال: قبول داريم در اين موارد خاص به قاعده يد عمل نمى‌شود، لكن به خاطر وجود استصحاب نيست كه به قاعده يد عمل نمى‌شود، بلكه در اين مورد دقت فقهى باعث مى‌شود كه به قاعده يد عمل نشود.

در اين مورد ذو اليد مدعى است، و ادعاى تازه مطرح كرده است. زيد مى‌گويد كتاب ملك من است و از عمرو خريده‌ام. و در مقابل عمرو ادعاى زيد را انكار مى‌كند. قانون مدعى و منكر مى‌گويد: « البيّنة على المدّعي و اليمين على من أنكر »، زيد ذواليد مدعى است و بايد بيّنه بياورد و عمرو منكر است و با يك قسم خوردن جنس براى عمرو مى‌شود.

بنابراين اينجا نه بحث استصحاب و نه تعارض استصحاب با قاعده يد مى‌باشد.

شاهد اينكه در اين مثال قاعده مدّعى و منكر حكم مسأله را عوض كرده است اين است كه: در موارد مختلف ديگر ولو ممكن است اصل استصحاب نيز فرض شود ولى به قاعده يد عمل مى‌كنيم.

مورد اول: زيد ذواليد مى‌گويد كتاب ملك من است. عمرو نيز مى‌گويد كتاب ملك من است. ديگر زيد نمى‌گويد قبلا كتاب ملك عمرو بوده است. اينجا هم زيد مدعى است و هم عمرو. در اين مورد فقهاء مى‌گويند قاعده يد حكم مى‌كند كه كتاب ملك زيد است.

مورد دوم: زيد ذواليد است و مى‌گويد كتاب ملك من است ولى كتاب را از بكر خريده‌ام. عمرو نيز مى‌گويد كتاب ملك من است. بكر نيز ساكت است. فقهاء مى‌گويند بايد به قاعده يد عمل كرد، و قول زيد چون ذواليد است مقدم مى‌باشد.

بلكه بالاتر از اين موارد: در همين موردى كه مثال آورده شد و گفتيم به قاعده يد عمل نمى‌كنيم، چون ذواليد مدعى شده و طرف مقابلش منكر شده است، مى‌توانيم به جريان تاريخى استناد كنيم و بگوييم قاعده يد بر قانون مدعى و منكر نيز مقدم است.

قضيه تاريخى قضيه فدك مى‌باشد. وقتيكه فدك از حضرت زهراء سلام الله عليها غصب شد، حضرت با ابوبكر محاجّه كردند. ابوبكر گرفتن فدك را مستند به اين مطلب كرد كه روايتى داريم كه انبياء الهى چيزى را به ارث نمى‌گذارند، آنچه كه از آنها باقى بماند صدقه است. فاطمه زهراء سلام الله عليها هم ذواليد بودند يعنى فدك دستشان بود و هم مدعى شدند كه فدك جزء تركه رسول الله صلى الله عليه وآله نبوده، بلكه فدك را رسول الله صلى الله عليه وآله در زمان حياتشان به حضرت زهراء سلام الله عليها واگذار كرده‌اند. ابوبكر منكر اين مسأله شد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر فرمودند كه چرا بر طبق قاعده يد حكم به ملكيت حضرت زهراء سلام الله عليها نمى‌كنى؟

با اينكه فاطمه زهراء سلام الله عليها مدعى بودند و ابو بكر منكر بود ولى حضرت اميرالمؤمنين در اينجا استناد به قاعده يد نمودند.

نتيجه: قاعده يد در جميع موارد مقدم و حاكم بر اصول و قوانين ديگر خواهد بود.

أمّا الكلام في المقام الأوّل فيقع في مسائل :

الاولى

تقدّم «اليد» على الاستصحاب والاستدلال عليه

أنّ اليد ممّا لا يعارضها الاستصحاب ، بل هي حاكمة عليه.

بيان ذلك : أنّ اليد ، إن قلنا بكونها من الأمارات المنصوبة دليلا على الملكيّة ؛ من حيث كون الغالب في مواردها كون صاحب اليد مالكا أو نائبا عنه ، وأنّ اليد المستقلّة الغير المالكيّة قليلة بالنسبة إليها ، وأنّ الشارع إنّما اعتبر هذه الغلبة تسهيلا على العباد ، فلا إشكال في تقديمها على الاستصحاب على ما عرفت : من حكومة أدلّة الأمارات على أدلّة (١) الاستصحاب (٢).

وإن قلنا بأنّها غير كاشفة بنفسها عن الملكيّة ، أو أنّها كاشفة لكن اعتبار الشارع لها ليس من هذه الحيثيّة ، بل جعلها في محلّ الشكّ تعبّدا ؛ لتوقّف استقامة نظام معاملات العباد على اعتبارها ـ نظير أصالة الطهارة ـ كما يشير إليه قوله عليه‌السلام في ذيل رواية حفص بن غياث ، الدالّة على الحكم بالملكيّة على ما في يد المسلمين : «ولو لا ذلك لما قام

__________________

(١) في (ر) ، (ظ) و (ه) بدل «أدلّة» : «دليل».

(٢) راجع الصفحة ٣١٤.

للمسلمين سوق» (١) ، فالأظهر أيضا تقديمها على الاستصحاب ؛ إذ لو لا هذا لم يجز التمسّك بها في أكثر المقامات ، فيلزم المحذور المنصوص ، وهو اختلال السوق وبطلان الحقوق ؛ إذ الغالب العلم بكون ما في اليد مسبوقا بكونه ملكا للغير ، كما لا يخفى.

الوجه في الرجوع إلى الاستصحاب لو تقارنت «اليد» بالإقرار

وأمّا حكم المشهور بأنّه : «لو اعترف ذو اليد بكونه سابقا ملكا للمدّعي ، انتزع منه العين ، إلاّ أن يقيم البيّنة على انتقالها إليه» فليس من تقديم الاستصحاب ، بل لأجل أنّ دعواه الملكيّة في الحال إذا انضمّت إلى إقراره بكونه (٢) قبل ذلك للمدّعي ، ترجع إلى دعوى انتقالها إليه ، فينقلب مدّعيا ، والمدّعي منكرا ؛ ولذا لو لم يكن في مقابله مدّع ، لم تقدح هذه الدعوى منه في الحكم بملكيّته ، أو كان في مقابله مدّع لكن أسند الملك السابق إلى غيره ، كما لو قال في جواب زيد المدّعي : اشتريته من عمرو.

بل يظهر ممّا ورد في محاجّة عليّ عليه‌السلام مع أبي بكر في أمر فدك ـ المرويّة في الاحتجاج (٣) ـ أنّه لم يقدح في تشبّث فاطمة عليها‌السلام باليد ، دعواها عليها‌السلام (٤) تلقّي الملك من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مع أنّه قد يقال : إنّها حينئذ صارت مدّعية لا تنفعها اليد.

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفية الحكم ، الحديث ٢.

(٢) المناسب : «بكونها» ، لرجوع الضمير إلى «العين» ، كضمير «انتقالها».

(٣) الاحتجاج ١ : ١٢١ ، والوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفيّة الحكم ، الحديث ٣.

(٤) لم ترد «دعواها عليها‌السلام» في (ظ).