درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۶۸: استصحاب ۶۸

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

استدراک در عدم استصحاب در امور اعتقادیه

نعم، لو شكّ في نسخه أمكن دعوى الظنّ، لو لم يكن احتمال النسخ ناشئاً عن احتمال نسخ أصل الشريعة، لا نسخ الحكم في تلك الشريعة.

بحث در تنبيه نهم درباره اين مطلب است كه آيا استحصاب در اصول عقائد حجة مى‌باشد؟

شيخ انصارى فرمودند: استصحاب در اصول عقائد معتبر نمى‌باشد.

اگر يقينا اعتقاد به مسأله‌اى از اصول عقائد داشتيم، سپس در آن مسأله شك عارض شد، بايد به دنبال دليل قطعى باشيم و جريان استصحاب مثمر ثمر نخواهد بود.

استدراك: اگر شك در امر عقيدتى ناشى از شك در نسخ باشد، مسأله دو صورت پيدا مى‌كند:

صورت اول: شك در نسخ، شك در نسخ حكمى از احكام شريعت مى‌باشد.

در اين صورت اصالة عدم النسخ نسبت به حكم جارى مى‌شود.

صورت دوم: شك در نسخ اصل يك شريعت و مكتب مى‌باشد. نمى‌دانيم شريعت حضرت موسى عليه السلام نسخ شده است؟

در اين صورت استصحاب عدم نسخ جارى نمى‌شود، چه استصحاب از باب حكم عقل حجة باشد يا اينكه از باب روايات حجة باشد.

زيرا اگر استصحاب از باب اخبار حجة باشد، در اصل مشروعيت مكتب جديد حرف داريم. يعنى شك داريم آيا مكتب حضرت موسى عليه السلام مشروع است و نسخ نشده است يا اينكه مكتب اسلام مشروع مى‌باشد. بنابراين هر دو مكتب براى ما مشكوك است، و روايات هيچ كدام از اين دو مكتب براى ما حجة نيست تا استصحاب را از اين روايات جارى بدانيم.

تا در مشروعيت يكى از اين دو مكتب شك پيدا شد، دست از استصحاب تعبدى بريده مى‌شود.

اما اگر استصحاب را از باب حكم عقل حجة بدانيم:

اولا: از استصحاب عدم نسخ ظن به عدم النسخ پيدا نمى‌كنيم.

به عبارت ديگر استصحاب در اين صورت خصوصيتى دارد كه مفيد ظن نمى‌باشد. زيرا بالوجدان مى‌دانيم در بسيارى از موارد نسخ شريعت وجود داشته است، مثلا شريعت حضرت آدم و نوح و الياس و... عليهم السلام نسخ شده است. اگر در يك مورد شك در نسخ داشته باشيم، الشكّ يُلحق الشيء بالأعمّ الأغلب. قانون است كه افراد به طرف حكم عموميشان سوق داده مى‌شوند. در اديان حكم عمومى نسخ بوده است، لذا در مورد شك نمى‌توانيم بگوييم ظن بعدم النسخ داريم.

ثانياً: سلّمنا كه برايمان ظن به عدم النسخ پيدا شده است ولى اين ظن به حكم عقل حجة نمى‌باشد.

زيرا انسان موقعى كه مى‌خواهد اين استصحاب را جارى كند از دو حال خارج نمى‌باشد:

يا اينكه باب علم مفتوح است يا اينكه منسد است. اگر باب علم مفتوح باشد، ظن فايده‌اى ندارد و بايد به دنبال علم برود و دليل قطعى پيدا كند.

اگر باب علم منسد است، عقل حكم مى‌كند چون مسأله حساس است و پاى سعادت و شقاوت در ميان است، بايد احتياط كنيم و در مواردى كه ممكن است هم احكام شريعت سابقه و هم احكام شريعت لاحقه را انجام دهيم، مگر در موردى كه احتياط ممكن نباشد. مانند وقتى شيئى يك شريعت بگويد حلال است و شريعت ديگر مى‌گويد حرام است، و الا عقل حكم به احتياط مى‌كند. بنابراين نوبت به استصحاب عدم نسخ شريعت و نتيجتا باطل كردن شريعت جديد نمى‌رسد.

۳

استصحاب شرایع سابقه

بنابراين از اين مطلب كه در وقت شك در اصل دين و شريعت استصحاب عدم نسخ جارى نيست، فهميده مى‌شود: تمسّك يكى از علماء يهود در مناظره با يكى از علماء اسلام كه در بحث ثبوت شريعت يهود و نبوت حضرت موسى عليه السلام به استصحاب عدم نسخ تمسّك كرده بود، اين تمسّك باطل مى‌باشد.

بيان مطلب: در بين راه نجف و كربلا روستايى به نام ذي الكفل بوده است كه مردم آن روستا يهودى بودند. مرحوم سيّد على قزوينى وارد اين روستا مى‌شود و با يكى از علماى يهود مناظره مى‌كند. عالم يهودى در پايان مناظره اين مطلب را مطرح مى‌كه فرض مى‌كنيم كه با اين ادلّه شما شك دارم كه دين يهود نسخ شده است يا نه، هم من و هم شما كه مسلمان هستيد يقين داشتيد كه زمانى حضرت موسى عليه السلام پيامبر بوده است، حالا شك داريد شريعت حضرت موسى عليه السلام باقى است؟ اصل بقاء شريعت حضرت موسى عليه السلام را اقتضاء مى‌كند.

در كلام اين عالم دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: عالم يهودى مى‌خواست بگويد يهوديها شريعت اسلام را نفى مى‌كنند و شما مثبت شريعت اسلام هستيد، در جاى خودش ثابت شده است كه قول نافى مطابق اصل است و نيازى به دليل ندارد، ولى شما كه مثبت رسالت پيامبريد براى اثبات رسالت پيامبرتان بايد دليل بياوريد.

همانطور كه پيامبر اسلام اگر مى‌بود و ادعاى رسالت مى‌كرد نياز به دليل داشت، حالا شما كه مثبتيد بايد دليل بياوريد.

در اين صورت كلام عالم يهودى ربطى به استصحاب ندارد و مى‌خواهد با راحت ترين صورت دليل و برهان آوردن را از روى دوشش بردارد و به گردن عالم مسلمان بندازد.

اگر مراد يهودى از اصل احتمال اول باشد، بعدا اشاره خواهيم كرد كه در مطالب عقيدتى فرقى ميان مثبت و نافى وجود ندارد و هر دو نياز به دليل دارند.

احتمال دوم: يقين داريم دين موسى عليه السلام وجود داشته، شك در نسخ شريعت حضرت موسى عليه السلام وجود دارد. بقاء شريعت حضرت موسى عليه السلام را استصحاب مى‌كنيم.

در اين صورت در شك در نسخ شريعت اصل استصحاب جارى نمى‌باشد و كارساز نخواهد بود.

شيخ انصارى مى‌فرمايند: از استصحاب بقاء حقيقت سابق به جز جواب ما چندين جواب مطرح شده است:

۴

تطبیق استدراک در عدم استصحاب در امور اعتقادیه

نعم، لو شكّ في نسخة أمكن دعوى الظنّ، لو لم يكن احتمال النسخ ناشئا عن احتمال نسخ أصل الشريعة، لا نسخ الحكم في تلك الشريعة.

أمّا الاحتمال الناشئ عن احتمال نسخ الشريعة فلا يحصل الظنّ بعدمه؛ لأنّ نسخ الشرائع شائع، بخلاف نسخ الحكم في شريعة واحدة؛ فإنّ الغالب بقاء الأحكام.

وممّا ذكرنا يظهر أنّه لو شكّ في نسخ أصل الشريعة لم يجز التمسّك بالاستصحاب لإثبات بقائها (شریعت)، مع أنّه لو سلّمنا حصول الظنّ فلا دليل على حجّيّته (ظن) حينئذ؛ لعدم مساعدة العقل عليه (حجیت ظن) وإن انسدّ باب العلم؛ لإمكان الاحتياط إلاّ فيما لا يمكن. والدليل النقليّ الدالّ عليه (استصحاب) لا يجدي؛ لعدم ثبوت الشريعة السابقة ولا اللاحقة.

۵

تطبیق استصحاب شرایع سابقه

فعلم ممّا ذكرنا أنّ ما يحكى: من تمسّك بعض أهل الكتاب ـ في مناظرة بعض الفضلاء السادة ـ باستصحاب شرعه، ممّا لا وجه له (استصحاب)، إلاّ أن يريد جعل البيّنة على المسلمين في دعوى الشريعة الناسخة، إمّا لدفع كلفة الاستدلال عن نفسه، وإمّا لإبطال دعوى المدّعي؛ بناء على أنّ مدّعي الدين الجديد كمدّعي النبوّة يحتاج إلى برهان قاطع، فعدم الدليل القاطع للعذر على الدين الجديد ـ كالنبيّ الجديد ـ دليل قطعيّ على عدمه (دین جدید) بحكم العادة، بل العقل، فغرض الكتابيّ إثبات حقّية دينه بأسهل الوجهين.

۶

اشکال اول به استصحاب و رد آن

جواب اول: جواب فاضل قزوينى

شما مى‌گوييد ما مسلمانان مانند شما به نبوت حضرت موسى عليه السلام يقين داشتيم، حالا شك داريم، بنابراين بقاء نبوت را استصحاب كنيم.

ما كه نبوت هر موسى و عيسائى را قبول نداريم، بلكه نبوت موسى و عيسائى را قبول داريم كه اقرار به نبوت پيامبر ما كرده باشند. اگر نبوت موسى مورد نظر ما ثابت شد، نسخ نبوتش نيز ثابت مى‌شود، زيرا فرض اين است كه حضرت موسى عليه السلام اقرار كرده كه پيامبر آخر زمان خواهد آمد.

اشكال شيخ انصارى به فاضل قزوينى: اين جواب را فاضل قزوينى از مناظره امام رضا عليه السلام در برابر جاثليق داشته است استفاده كرده، لكن اين جواب اشكال دارد.

اشكال اين جواب همان كلامى است كه عالم يهودى به عنوان اشكال مطرح كرده است مى‌باشد.

عالم يهودى گفته است كه جواب شما باطل است زيرا موسى و عيسى كلى نيستند تا شما بگوييد ما اين موسى را قبول داريم ولى آن موسى را قبول نداريم، بلكه موسى و عيسى يك فرد حقيقى بودند كه مسلمانان هم قبول دارند كه در زمانى پيامبر بوده است، و كارى به اقرارش به نبوت پيغمبر آخر الزمان و اينكه پيغمبر بوده يا نبوده نداريم. حالا شك داريم نبوتش باقى است يا نه. بقاء نبوتش را استصحاب مى‌كنيم.

نتيجه: جواب فاضل قزوينى داراى اشكال است و باطل مى‌باشد.

اما ظاهر كلام امام هشتم عليه السلام دقتى دارد كه در پايان تنبيه روايت ذكر مى‌شود و با قرائنى مراد امام هشتم عليه السلام از بيانشان مشخص خواهد شد.

۷

اشکال دوم و بررسی آن

جواب دوم: جواب فاضل نراقى

اين استصحاب به تعارض ساقط مى‌شود. و اين جواب را مبتنى بر كلامى كه در تنبيه دوم خوانديم بيان كرده است.

اگر مولى امر محدود به زمان صادر كرد و فرمود اجلس يوم الجمعة في المسجد. روز شنبه شك داريم كه نشستن در مسجد واجب است يا نه. دو استصحاب جارى مى‌شود كه يكى استصحاب عدم وجود از ازل است و ديگرى استصحاب وجوب در روز جمعه مى‌باشد، كه هر دو جاريند و تعارض و تساقط مى‌كنند.

همين مبنا را نسبت به اين استصحاب جارى مى‌كنيم:

در ازل كه حضرت موسى نبود تا نبوتش باشد، بنابراين اصل عدم نبوت حضرت موسى عليه السلام از ازل.

از طرف ديگر يقين داريم تا زمان بعثت حضرت عيسى عليه السلام، حضرت موسى عليه السلام پيغمبر بوده است، بعد از او شك داريم نبوت حضرت موسى عليه السلام باقيست يا نه.

دو استصحاب جارى است كه يكى استصحاب عدم ازلى و ديگرى استصحاب بقاء نبوت مى‌باشد، كه تعارض و تساقط مى‌كنند.

بنابراين استصحاب نبوت جارى نمى‌باشد.

اشكال شيخ انصارى به جواب فاضل نراقى: از تنبيه دوم معلوم شد كه استصحاب عدم جارى نمى‌باشد و تعارضى نمى‌باشد.

۸

تطبیق اشکال اول به استصحاب و رد آن

منها: ما حكي عن بعض الفضلاء المناظرين له:

وهو أنّا نؤمن ونعترف بنبوّة كلّ موسى وعيسى أقرّ بنبوّة نبيّنا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، وكافر بنبوّة كلّ من لم يقرّ بذلك. وهذا مضمون ما ذكره مولانا الرضا عليه‌السلام في جواب الجاثليق.

وهذا الجواب بظاهره مخدوش بما عن الكتابيّ: من أنّ موسى بن عمران أو عيسى بن مريم شخص واحد وجزئيّ حقيقيّ اعترف المسلمون وأهل الكتاب بنبوّته، فعلى المسلمين نسخها.

وأمّا ما ذكره الإمام عليه‌السلام، فلعلّه أراد به غير ظاهره، بقرينة ظاهرة بينه وبين الجاثليق. وسيأتي ما يمكن أن يؤوّل به.

۹

تطبیق اشکال دوم و بررسی آن

ومنها: ما ذكره بعض المعاصرين: من أنّ استصحاب النبوّة معارض باستصحاب عدمها الثابت قبل حدوث أصل النبوّة؛ بناء على أصل فاسد تقدّم حكايته عنه (در تنبیه دوم)، وهو: أنّ الحكم الشرعيّ الموجود يقتصر فيه على القدر المتيقّن، وبعده يتعارض استصحاب وجوده واستصحاب عدمه.

وقد أوضحنا فساده بما لا مزيد عليه.

الأمر التاسع

لا فرق في المستصحب بين أن يكون من الموضوعات الخارجيّة أو اللغويّة أو الأحكام الشرعيّة العمليّة ، اصوليّة كانت أو فرعيّة.

عدم جريان الاستصحاب في الامور الاعتقاديّة

وأمّا الشرعيّة الاعتقاديّة ، فلا يعتبر الاستصحاب فيها ؛ لأنّه :

إن كان من باب الأخبار فليس مؤدّاها إلاّ الحكم على ما كان (١) معمولا به على تقدير اليقين (٢) ، والمفروض أنّ وجوب الاعتقاد بشيء على تقدير اليقين به لا يمكن الحكم به عند الشكّ ؛ لزوال الاعتقاد فلا يعقل التكليف.

وإن كان من باب الظنّ فهو مبنيّ على اعتبار الظنّ في اصول الدين ، بل الظنّ غير حاصل فيما كان المستصحب من العقائد الثابتة بالعقل أو النقل القطعيّ ؛ لأنّ الشكّ إنّما ينشأ من تغيّر بعض ما يحتمل مدخليّته وجودا أو عدما في المستصحب. نعم ، لو شكّ في نسخة أمكن دعوى الظنّ ، لو لم يكن احتمال النسخ ناشئا عن احتمال نسخ أصل

__________________

(١) في (ت) و (ص) بدل «الحكم على ما كان» : «حكما عمليّا».

(٢) في (ص) ، (ظ) و (ر) زيادة : «به».

الشريعة ، لا نسخ الحكم في تلك الشريعة.

أمّا الاحتمال الناشئ عن احتمال نسخ الشريعة فلا يحصل الظنّ بعدمه ؛ لأنّ نسخ الشرائع شائع ، بخلاف نسخ الحكم في شريعة واحدة ؛ فإنّ الغالب بقاء الأحكام.

لو شكّ في نسخ أصل الشريعة؟

وممّا ذكرنا يظهر أنّه لو شكّ في نسخ أصل الشريعة لم يجز التمسّك بالاستصحاب لإثبات بقائها ، مع أنّه لو سلّمنا حصول الظنّ فلا دليل على حجّيّته حينئذ ؛ لعدم مساعدة العقل عليه وإن انسدّ باب العلم ؛ لإمكان الاحتياط إلاّ فيما لا يمكن. والدليل النقليّ الدالّ عليه لا يجدي ؛ لعدم ثبوت الشريعة السابقة ولا اللاحقة.

تمسّك بعض أهل الكتاب باستصحاب شرعه

فعلم ممّا ذكرنا أنّ ما يحكى : من تمسّك بعض أهل الكتاب ـ في مناظرة بعض الفضلاء السادة (١) ـ باستصحاب شرعه ، ممّا لا وجه له ، إلاّ أن يريد جعل البيّنة على المسلمين في دعوى الشريعة الناسخة ، إمّا لدفع كلفة الاستدلال عن نفسه ، وإمّا لإبطال دعوى المدّعي ؛ بناء على أنّ مدّعي الدين الجديد كمدّعي النبوّة يحتاج إلى برهان قاطع ، فعدم الدليل القاطع للعذر على الدين الجديد ـ كالنبيّ الجديد ـ دليل قطعيّ

__________________

(١) هو السيّد باقر القزويني على ما نقله الآشتياني ـ في بحر الفوائد ٣ : ١٥٠ ـ عن المصنّف ، وقيل : إنّه السيّد حسين القزويني ، وقيل : إنّه السيّد محسن الكاظمي ، وفي أوثق الوسائل (٥١٦) عن رسالة لبعض تلامذة العلاّمة بحر العلوم : أنّ المناظرة جرت بين السيّد بحر العلوم وبين عالم يهودي حين سافر إلى زيارة أبي عبد الله الحسين عليه‌السلام في بلدة ذي الكفل ، وكانت محل تجمّع اليهود آنذاك ، كما أنّه يحتمل تعدّد الواقعة.

على عدمه بحكم العادة ، بل العقل ، فغرض الكتابيّ إثبات حقّية دينه بأسهل الوجهين.

بعض الأجوبة عن استصحاب الكتابي ومناقشتها

ثمّ إنّه قد اجيب عن استصحاب الكتابيّ المذكور بأجوبة :

منها : ما حكي (١) عن بعض الفضلاء المناظرين له :

١ ـ ما ذكره بعض الفضلاء

وهو أنّا نؤمن ونعترف بنبوّة كلّ موسى وعيسى أقرّ بنبوّة نبيّنا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وكافر (٢) بنبوّة كلّ من لم يقرّ بذلك. وهذا مضمون ما ذكره مولانا الرضا عليه‌السلام في جواب الجاثليق (٣).

وهذا الجواب بظاهره مخدوش بما عن الكتابيّ : من أنّ موسى بن عمران أو عيسى بن مريم شخص واحد وجزئيّ حقيقيّ اعترف المسلمون وأهل الكتاب بنبوّته ، فعلى المسلمين نسخها.

وأمّا ما ذكره الإمام عليه‌السلام (٤) ، فلعلّه أراد به غير ظاهره ، بقرينة ظاهرة بينه وبين الجاثليق. وسيأتي ما يمكن أن يؤوّل به.

٢ ـ ما ذكره الفاضل النراقي

ومنها : ما ذكره بعض المعاصرين (٥) : من أنّ استصحاب النبوّة معارض باستصحاب عدمها الثابت قبل حدوث أصل النبوّة ؛ بناء على أصل فاسد تقدّم حكايته عنه ، وهو : أنّ الحكم الشرعيّ الموجود يقتصر فيه على القدر المتيقّن ، وبعده يتعارض استصحاب وجوده

__________________

(١) حكاه المحقّق القمي في القوانين ٢ : ٧٠.

(٢) كذا في النسخ ، والمناسب : «نكفر».

(٣) راجع عيون أخبار الرضا عليه‌السلام ١ : ١٥٧ ، والاحتجاج ٢ : ٢٠٢.

(٤) في نسخة بدل (ص) زيادة : «في جواب الجاثليق».

(٥) هو الفاضل النراقي ، انظر مناهج الأحكام : ٢٣٧.

واستصحاب عدمه.

وقد أوضحنا فساده بما لا مزيد عليه (١).

٣ ـ ما ذكره المحقّق القمّي

ومنها : ما ذكره في القوانين ـ بانيا له على ما تقدّم منه في الأمر الأوّل : من أنّ الاستصحاب مشروط بمعرفة استعداد المستصحب ، فلا يجوز استصحاب حياة الحيوان المردّد بين حيوانين مختلفين في الاستعداد بعد انقضاء مدّة استعداد أقلّهما استعدادا ـ قال :

إنّ موضوع الاستصحاب لا بدّ أن يكون متعيّنا حتّى يجري على منواله ، ولم يتعيّن هنا إلاّ النبوّة في الجملة ، وهي كلّيّ من حيث إنّها قابلة للنبوّة إلى آخر الأبد ، بأن يقول الله جلّ ذكره لموسى عليه‌السلام : «أنت نبيّي وصاحب ديني إلى آخر الأبد». ولأن يكون إلى زمان محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بأن يقول له : «أنت نبيّي ودينك باق إلى زمان محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم». ولأن يكون غير مغيّا بغاية ، بأن يقول : «أنت نبيّي» بدون أحد القيدين. فعلى الخصم أن يثبت : إمّا التصريح بالامتداد إلى آخر الأبد ، أو الإطلاق. ولا سبيل إلى الأوّل ، مع أنّه يخرج عن الاستصحاب. ولا إلى الثاني ؛ لأنّ الإطلاق في معنى القيد ، فلا بدّ من إثباته. ومن المعلوم أنّ مطلق النبوّة غير النبوّة المطلقة ، والذي يمكن استصحابه هو الثاني دون الأوّل ؛ إذ الكلّي لا يمكن استصحابه إلاّ بما يمكن من بقاء أقلّ أفراده (٢) ، انتهى موضع الحاجة.

وفيه :

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٠٨ ـ ٢١٣.

(٢) القوانين ٢ : ٧٠.