ومنها: ما في التحرير ـ بعد هذا الفرع ـ: ولو ادّعى الجاني نقصان يد المجنيّ علي بإصبع، احتمل تقديمُ قوله عملاً بأصالة عدم القصاص، وتقديمُ قول المجنيّ عليه...
در پايان تنبيه ششم بحث در هفت مورد بود كه علماء متقدم اصل مثبت را حجة مىدانستند.
مورد پنجم از مواردى كه متقدمين بر اساس حجيّة اصل مثبت فتوا دادهاند: اين مورد مرحوم علامه در تحرير ذكر كردند.
شخصى دست فردى را قطع كرد.
مىدانيم در صورتى دست جانى قصاص مىشود كه دست قطع شده سالم باشد، والا اگر دستش ناقص باشد ـ مثلا يك انگشت كم داشته باشد ـ و دست جانى تمام باشد، دست كامل در مقابل ناقص قصاص نمىشود، بلكه ديه گرفته مىشود.
جانى دست زيد را قطع كرده است.
جانى ادعا مىكند دست زيد سالم نبوده است و يك انگشت كم داشته است.
مجنى عليه ـ كسى كه دستش قطع شده است ـ مىگويد دستم سالم بوده است.
علامه مىفرمايد: دو اصل جارى است:
اصل اول: اصالة السلامة. شك داريم دست سالم بوده است يا نه. ظاهر حال انسانها سلامت يد است. ظاهر حال اين است كه به طور معمول ۹۵% از مردم دستشان سالم است.
طبق اين اصل نسبت به زيد حكم به سلامت يد مىكنيم.
اصل دوم: شك داريم قصاص بر جانى لازم است يا نه. اصل عدم قصاص است. وقتى دست قطع نشده بود كه قصاصى نبوده است، شك داريم قصاص آمده يا نه. عدم قصاص را استصحاب مىكنيم. نتيجه مىگيريم اين دست سالم نبوده است. بنابراين ديه لازم است.
اصل دوم مثبت مىباشد.
علامه مىفرمايند: محتمل است اين اصل جارى باشد ولو اينكه اصل مثبت باشد.
مورد ششم از مواردى كه متقدمين بر اساس حجيّة اصل مثبت فتوا دادهاند: مورد ششم مانند مورد پنجم است با اين تفاوت كه جانى ادعا مىكند: كه دست زيد در اصل سالم بوده ولى در يك حادثه ديگر ناقص شده است، لذا دست ناقص را قطع كرده است.
اينجا نيز دو اصل جارى است:
اصل اول: اصل عدم قطع انگشت قبل از جنايت مىباشد. نتيجه مىگيريم كه دست سالم بوده، بنابراين جانى بايد قصاص شود.
اصل دوم: اصالة عدم القصاص.
هر دو اصل مثبت مىباشند.
مورد هفتم از مواردى كه متقدمين بر اساس حجيّة اصل مثبت فتوا دادهاند: مرحوم شيخ در كتاب مبسوط اين فرع را ذكر كردهاند:
جانى دو دست زيد را قطع كرده است، بعد از آن دو پاى زيد را قطع كرده است، بعد از آن دو گوش زيد را قطع كرده است.
بعد از مدتى زيد از دنيا رفت.
نزد قاضى بين جانى و اولياء ميت اختلافى پيدا شد كه منشأ اختلاف اين مسأله است: اگر زيد از اثر جراحت از دنيا رفته باشد، بر جانى يك ديه است. ولى اگر زيد بر فرض محال از آن زخمهاى كارى نجات پيدا كرده است و به خودى خود از دنيا رفته است، جانى بايد سه ديه بدهد، زيرا دو دست انسان زنده يك ديه دارد و قطع دو پا يك ديه و قطع گوش نيز يك ديه دارد.
جانى مىگويد: زخم كارى بوده است و زيد توسط جراحت از دنيا رفته است و يك ديه بيشتر ندارد.
اولياء ميت مىگويند: زيد خوب شده بوده و بعد از آن به خاطر مريضى از دنيا رفته است، تا سه ديه از جانى بگيرند.
دو اصل جارى است:
اصل اول: اصل عدم سرايت جنايت است. زخم كارى نبوده است و توسط جنايت از دنيا نرفته است. نتجتا بنفسه از دنيا رفته و قتل نبوده است. انسانى كه دست و پا و گوشش قطع شود حقش سه ديه است. اين اصل مثبت مىشود.
اصل دوم: يقين داريم يك ديه به گردن جانى است. نسبت به بيشتر از آن شك داريم. استصحاب برائت ذمه جارى مىكنيم. نتيجتا جنايت سارى بوده است و يك ديه بيشتر لازم نيست. كه اين اصل نيز مثبت است.
شيخ انصارى مىفرمايند: ما هفت نمونه ذكر كرديم، با مراجعه به كتب فقهى مىتوانيد به نمونههاى بيشترى دست پيدا كنيد.