كاندفاع توهّم: كون الشكّ في بقائه مسبَّباً عن الشكّ في حدوث ذلك المشكوك الحدوث، فإذا حكم بأصالة عدم حدوثه لزم ارتفاعُ القدر المشترك؛ لأنّه من آثاره...
بحث در مطلب سوم در تنبهات باب استصحاب بود.
در تنبيه اول بحث از استصحاب كلى بود.
استصحاب كلى بر سه قسم است.
محل كلام در قسم دوم مىباشد.
شيخ انصارى فرمودند كه استصحاب فردين جارى نمىباشد لكن استصحاب كلى جارى خواهد بود.
دو اشكال به مدّعاى شيخ انصارى وارد شد.
اشكال اول همراه با جواب بيان شد.
اشكال دوم به استصحاب كلى: مقدّمه: در رسائل بحثى خواهد آمد به اين مضمون: اگر دو شيء داشتيم كه يكى سبب بود و ديگرى مسبّب، و هر دو مورد شك قرار گرفتند، علماء مىگويند در اين مورد در سبب اصل جارى مىكنيم خودبخود نتيجه مسبّب هم معلوم مىشود، و ديگر در مسبّب جاى جريان اصل نمىباشد.
مثال: لباس نجسى را با آب قليل شستيم، بعد از شستن شك كرديم كه آيا آب قليل پاك بوده تا اينكه سبب پاكى لباس شده باشد يا اينكه آب قليل نجس بوده تا لباس همچنان نجس باشد.
در اين مثال مسبّب داريم كه طهارت و نجاست لباس است، و سبب نيز طهارت و نجاست آب قليل مىباشد. هم در مسبب و هم در سبب شك داريم.
فقهاء مىگويند در رابطه با آب قليل كه اصالة الطهارة جارى كرديد، نتيجه مىگيريد كه آب پاك بوده پس لباس هم با آب پاك شسته شده و پاك شده است، و ديگر نمىتوانيد در رابطه با لباس اصل جارى كنيد و نتيجه بگيريد.
به عبارت علمى تا وقتى اصل سببى باشد نوبت به اصل مسبّبى نمىرسد.
بيان اشكال دوم: استصحاب كلّى و قدر مشترك جارى نيست، زيرا شك در كلى حيوان مسبّب از شك در وجود فرد قوى مىباشد.
به سبب اينكه شك داريم حيوان قوى وجود گرفته، شك داريم كلى حيوان در باغ هست يا نيست.
در سبب كه حيوان قوى باشد اصل جارى مىكنيم، و اصل عدم حدوث حيوان قوى است.
نتيجه مىگيريم كلى حيوان در باغ وجود ندارد، و نوبت به استصحاب در مسبّب و كلى نمىرسد.
جواب شيخ انصارى به اشكال دوم: ما قانون كلى شما را قبول داريم كه هر جا سبب و مسبّب باشد، در سبب كه اصل جارى كرديم وضعيت مسبّب معلوم مىشود.
لكن در ما نحن فيه ارتباط سبب و مسبّب وجود ندارد، زيرا معناى سبب اين است كه هم وجود و هم عدم شيء بستگى به سبب داشته باشد. در مثال طهارت لباس بستگى به طهارت آب دارد، و عدم طهارت لباس بستگى به عدم طهارت آب دارد.
اما در ما نحن فيه وجود حيوان بستگى به فرد قوى دارد ولى عدم وجود حيوان ربطى به عدم وجود فرد قوى ندارد. اگر شما حكم به نبود حيوان بعد از يك هفته كنيد، سبب و علتش حادث شدن فرد ضعيف است، چون هفته قبل پشه حادث شده، پشه ضعيف است و از بين رفته، بنابراين حيوان وجود ندارد.
نتيجه: فرد قوى را نمىتوان سبب براى كلى حيوان گرفت، زيرا سبب نبودن كلى حيوان حدوث فرد ضعيف است و كارى با فرد قوى ندارد.
در نتيجه سببيت و مسببيت وجود ندارد.
جواب دوم به اشكال دوم: سلّمنا كه فرد قوى سبب براى فرد مشترك است، لكن اصل سببى وقتى جارى است كه معارض نداشته باشد.
در اينجا شما اگر مىخواهيد در فرد قوى اصل جارى كنيد كه اصل عدم وجود فرد قوى است، همين اصل در فرد ضعيف هم جارى است كه اصل عدم حدوث فرد ضعيف است. اين دو اصل سببى با هم تعارض و تساقط مىكنند، نوبت به اصل كلى و مسبب مىرسد، و ديگر چارهاى نداريم و بايد در كلى حيوان اصل جارى كنيم. يقين سابق و شك لاحق داريم، بقاى كلى حيوان را استصحاب مىكنيم.
نتيجه: در كلى قسم دوم استصحاب كلى بلاشك جارى مىباشد.