درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۱۲: عام و خاص ۶

 
۱

خطبه

۲

اشکال به مرحوم مظفر و جواب

مخصص منفصل مدخول ادات عموم را قید می‌زند. ولی بعد می‌گوییم اگر مطلق مقید شد، استعمال مطلق در مقید مجاز نیست.

اشکال به مرحوم مظفر: مخصص منفصل اصل ظهور عام در عموم را از بین می‌برد. مخصص منفصل مدخول را قید نمی‌زند تا شما بگویید که مدخول را قید زده است و تقیید مدخول باعث مجاز نمی‌شود. عام ما این جا کل است. مخصص منفصل می‌آید پدر کل را در می‌آورد؛ نه عالم را. کل یعنی همه؛ لا تکرم الفساق منهم می‌گوید نه همه. آن ظهوری که بوده است از بین می‌رود و یک ظهور دیگری می‌آید. آن وقت استعمال کل در آن ظهور دیگر می‌شود مجازی.

جواب: این مخصص منفصل حجیت ظهور را از بین می‌برد؛ نه اصل ظهور را.

 کلمه‌ی کل همه جا به معنای همه است. منتها این مخصص منفصل می‌آید می‌گوید آن همه‌ای که گفته شد حجت نیست.

به عبارت دیگر: چون مخصص منفصل است، برای کل ظهور در عموم ایجاد می‌شود. این نمی‌تواند برگردد به کلام قبلی و آن را خراب بکند. مخصص منفصل کاری که از دستش بر می‌آید این است که حجیت ظهور را از بین ببرد. پس باز هم استعمال کل می‌شود حقیقت و استعمال عالم هم می‌شود حقیقت.

به عبارت فنی: ما یک مراد استعمالی داریم و یک مراد جدی. مراد استعمالی یعنی لفظ استعمال شود در یک معنا. مراد جدی می‌خواهیم ببینیم مراد واقعی و جدی مولا چه است. کلمه‌ی کل استعمال شده است در عموم و مخصص منفصل می‌آید و می‌گوید مراد جدی مولا عموم نیست.

اگر لا تکرم الفساق بخواهد کل را مجاز بکند باید دست ببرد در مراد استعمالی. حال آن که مرحوم مظفر می‌گوید دست می‌برد در مراد جدی. هیچ وقت حقیقت و مجاز بودن ربطی به مراد جدی ندارد. مراد استعمالی یعنی باید دید که لفظ در چه به کار رفته است. اگر در معنای حقیقی به کار رفته است می‌شود حقیقت و اگر در معنای غیر موضوع له به کار رفته است می‌شود مجاز. مرحوم مظفر می‌گوید لا تکرم الفساق منهم فقط کار دارد به مراد جدی. به مراد استعمالی کاری ندارد.

۳

تطبیق اشکال به مرحوم مظفر و جواب

(دفع دخل مقدر) و لو فرض أنّ المخصّص المنفصل ليس مقيِّدا لمدخول أداة العموم، بل هو (مخصص منفصل) تخصيص للعموم نفسِه فانّ (جواب لو) هذا (این فرض) لا يلزم منه أن يكون المستعمل فيه في العامّ (کل) هو البعض، حتى يكون مجازا (چرا؟ چون حجیت ظهور را بر می‌دارد؛ نه خود ظهور را)، بل إنّما يكشف الخاصّ عن المراد الجدىّ من العامّ (نه از این که مراد استعمالی چیست. تمام بیاناتی که گفته شد: اجود التقریرات (میرزای نایینی) / ۱/ ۴۴۶).

۴

حجیت عام تخصیص خورده در غیر از خاص

بحثی که داشتیم این بود که آیا استعمال عام در بعض افراد حقیقت است یا مجاز. حالا این بحثی که می‌خواهیم شروع کنیم این است که آیا عام در بقیه حجت هست یا نه؟

ممکن است کسی بگوید حجت نیست. چون عام دست خورده است. چگونه؟ بعضی از افراد از ان خارج شده‌اند. دست که خورد دیگر نمی‌توان به آن استدلال کرد.

ممکن است کسی بگوید درست است که دست خورده است. ولی نسبت به بقیه بکر است. بنابراین حجت است.

بحث قبلی کاملا ریشه برای این بحث است.

مثال فقهی:

۱. روایت داریم: کل ماء طاهر. این عام ما یک تخصیص خورده است. هر آبی طاهر است الا المتغیر. یعنی اگر شما یک آبی داشتید که برخورد به نجاست کرد و یکی از اوصاف سه گانه‌اش تغییر کرد، این آب نجس است.

بحث این است که آیا کل ماء طاهر در غیر متغیر حجت هست یا نه؟ مثلا یک آب قلیل ملاقی با نجس که متغیر نشده است داریم. شک می‌کنیم که طاهر است یا نه. اگر بگوییم عام در بقیه افراد حجت است راحت فتوا می‌دهیم که این آب طاهر است. اگر بگوییم حجت نیست حق فتوا دادن نداریم.

۵

تطبیق حجیت عام تخصیص خورده در غیر از خاص

۴. حجيّة العامّ المخصَّص في الباقي‏ (غیر متغیر در مثال)

إذا شككنا في شمول العامّ (کل ماء طاهر) المخصّص لبعض أفراد الباقي من العامّ (متعلق به باقی) بعد التخصيص، فهل العامّ حجّة في هذا البعض (بعض مشکوک)[۱] فيتمسّك (فاء نتیجه) بظاهر العموم لإدخاله (بعض را) في حكم العامّ؟ على أقوال؛ مثلا اذا قال المولى: «كلّ ماء طاهر»، ثمّ استثنى من العموم بدليل متّصل أو منفصل الماء المتغيّر بالنجاسة و نحن احتملنا استثناء الماء القليل الملاقي للنجاسة بدون تغيّر (یقین داریم که متغیر از تحت کل ماء طاهر خارج شده است. شک می‌کنیم که چیز دیگر خارج شده است یا نه؟ اگگر ما بگوییم که عام در بقیه افراد حجت است یعنی خارج نشده است.)، فإذا قلنا بأنّ العامّ المخصَّص حجّة في الباقي (تمام باقی) نطرد (باطل می‌کنیم) هذا الاحتمال بظاهر عموم العامّ في جميع الباقي (چون عام ظهور دارد در جمیع باقی)، فنحكم بطهارة الماء الملاقي غير المتغيّر. و اذا لم نقل بحجّيّته في الباقي يبقى (از ملحقات به صار است) هذا الاحتمال (احتمال استثنا) معلّقا لا دليل عليه من العامّ، فنلتمس له (آب قلیل ملاقی غیر متغیر) دليلا آخر يقول (دلیل دیگر) بطهارته أو نجاسته.


این مباحث به شدت مهم است. شما یک فقه دارید و چهار پنج مسئله‌ی مهم در اصول. یکی بحث عام و خاص است که در آن باید بسیار مسلط باشید. یکی بحث مطلق و مقید است. بحث مشتق تقریبا؛ بحث اوامر، مفاهیم.

۶

اقوال در مسئله

در مسئله چهار نظریه است: همان چهار نظریه قبلی.

و الأقوال في المسألة كثيرة:

منها: التفصيل بين المخصَّص بالمتّصل، فيكون حجّة في الباقى، و بين المخصَّص بالمنفصل، فلا يكون حجّة.

و قيل بالعكس.

و الحقّ في المسألة هو الحجّيّة مطلقا (چه متصل و چه منفصل)؛

۷

دلیل قول به حجیت

ریشه‌ی این اختلاف بحث قبلی است. ما در بحث قبلی قائل شدیم که عام حقیقت است در بقیه. در اینصورت حجت در همه‌ی بقیه هم هست.

لأنّ اساس النزاع (این اختلاف) ناشئ من النزاع في المسألة السابقة، و هي أنّ العامّ المخصّص مجاز في الباقي أم لا؟

۸

ابتنای «حجیت عام در باقی» بر مساله‌ی «هل استعمال العام فی المخصص مجاز؟»

به طور کلی در مساله‌ی قبلی دو نظریه بود. حقیقت و مجاز. علمایی که در بحث قبلی معتقد بودند که عام در باقی حقیقت است، در این بحث می‌گویند عام در باقی حجت است. علمایی که می‌گویند استعمال عام در باقی مجاز است، این جا دو گروه می‌شوند. ۱. عام در باقی حجت است. ۲. عام در باقی حجت نیست.

سرّ این که دو گروه می‌شوند: یک مثال کوچک: شارع فرموده است اکرم العلما. مولا یک تخصیص زده است: همه‌ی علما را اکرام بکن مگر آن‌هایی که مرتکب کبیره می‌شوند. فرض کنید در عالم صد عالم داریم. ده تا مرتکب گناه کبیره می‌شوند. ده تا هم مرتکب گناه صغیره می‌شوند[۱] و هشتاد تا هم خوب هستند. از تحت اکرم العلما متیقنا کبیره‌ای‌ها خارج شده‌اند. باقی نود نفر هستند.

بحث در این است که این عام در نود نفر حجت است یا نه. کسانی که قائل به مجاز شدند ممکن است بگویند عام در باقی حجت است. چرا؟

استعمال عام در تمام باقی (نود نفر) مجاز است. استعمال عام در بعض الباقی هم مجاز است. بعض الباقی یعنی کمتر از نود نفر. ولی این‌ها می‌گویند اقرب المجازات اولی. باید نزدیک‌ترین مجاز به معنای حقیقی را بگیریم. یعنی باید ۹۰ نفر را بگیریم. پس حجت می‌شود در نود نفر.

ولی کسانی که می‌گوند عام در تمام باقی حجت نیست، می‌گویند این جا نود مجاز درست می‌شود که هیچ کدام بر دیگری ارحجیت ندارد و به همین دلیل ما نمی‌توانیم یکی را بگیریم. یعنی به همین دلیل عام در باقی حجت نیست.

کسانی که می‌گویند استعمال در باقی مجاز است، هر دو می‌گویند استعمال عام در تمام باقی مجاز است. ولی گروه اول می‌گویند تمام باقی یگانه مجاز است که حرف اول را می‌زند. ولی گروه دوم می‌گویند تمام باقی یک مجاز است و مجاز‌های دیگر هم هست که باعث تردید ما می‌شود. پس عام ظهور در هیچ یک پیدا نمی‌کند. چون ما قبول نداریم که اقرب المجازات اولی.

ظهور مساوق با حجیت است. وقتی ظهور از بین رفت حجیت هم نیست دیگر.


استاد جلوتر می‌فرمایند که: صغیره را بیان کردم تا فرد مشکوک روشن شود.

۹

تطبیق ابتنای «حجیت عام در باقی» بر مساله‌ی «هل استعمال العام فی المخصص مجاز؟»

و من قال بالمجاز يستشكل في ظهور العامّ و حجّيّته في جميع الباقي من جهة أنّ المفروض أنّ استعمال العامّ في تمام الباقى (نود تا) مجاز و استعماله في بعض الباقي مجاز آخر أيضا (مثل تمام الباقی)، فيقع النزاع في أنّ المجاز الأوّل (تمام الباقی) أقرب إلى الحقيقة، فيكون (نتیجه) العامّ ظاهرا فيه (تمام الباقی؛ ظاهر مساوی است با حجیت)، أو أنّ المجازين متساويان فلا ظهور (برای عام) في أحدهما. فإذا كان المجاز الأوّل (تمام الباقی) هو الظاهر كان العامّ حجّة في تمام الباقي، و إلّا (اگر مجاز اول ظاهر نبود) فلا يكون حجّة (یعنی عام می‌شود مجمل).

أمّا نحن الذين نقول بأن العامّ المخصّص حقيقة [في الباقي‏] - كما تقدّم-، ففي (جواب اما) راحة من هذا النزاع؛ لأنّا قلنا: إنّ أداة العموم باقية على ما لها من معنى الشمول لجميع أفراد مدخولها (یعنی شما به هر عالمی رسیدید اکرامش بر شما واجب است مگر ما خرج)، فإذا خرج من مدخولها بعض الأفراد بالتخصيص بالمتّصل أو المنفصل فلا تزال (ثابت است) دلالتها على العموم باقية على حالها، و إنّما مدخولها تتضيّق دائرته بالتخصيص.

فحكم العامّ المخصَّص حكم العامّ غير المخصّص في ظهوره (عام مخصَّص) في الشمول لكلّ ما (افرادی که) يمكن أن يدخل فيه.

و على أيّ حال (خلاصه کل مبحث)، بعد القول بأنّ العامّ المخصَّص حقيقة في الباقي- على ما بيّنّاه- لا يبقى شك في حجّيّته في الباقي (تمام الباقی). و إنّما يقع الشكّ على تقدير القول بالمجازيّة، فقد نقول إنّه حجّة في الباقي على هذا التقدير، و قد لا نقول. لا أنّه كلّ من يقول بالمجازيّة يقول بعدم الحجّيّة، كما توهّم ذلك (قائل شدن را) بعضهم.

هذا الكلام كلّه عن المخصّص بالمتّصل. وكذلك الكلام عن المخصّص بالمنفصل ؛ لأنّا قلنا : إنّ التخصيص بالمنفصل معناه جعل الخاصّ قرينة منفصلة على تقييد مدخول «كلّ» بما عدا الخاصّ ، فلا تصرّف في أداة العموم ، ولا في مدخولها ، ويكون أيضا من باب تعدّد الدالّ والمدلول. ولو فرض أنّ المخصّص المنفصل ليس مقيّدا لمدخول أداة العموم ، بل هو تخصيص للعموم نفسه فانّ هذا لا يلزم منه أن يكون المستعمل فيه في العامّ هو البعض ، حتى يكون مجازا ، بل إنّما يكشف الخاصّ عن المراد الجدىّ من العامّ. (١)

٤. حجيّة العامّ المخصّص في الباقي

إذا شككنا في شمول العامّ المخصّص لبعض أفراد الباقي من العامّ بعد التخصيص ، فهل العامّ حجّة في هذا البعض فيتمسّك بظاهر العموم لإدخاله في حكم العامّ؟ على أقوال ؛ مثلا اذا قال المولى : «كلّ ماء طاهر» ، ثمّ استثنى من العموم بدليل متّصل أو منفصل الماء المتغيّر بالنجاسة ونحن احتملنا استثناء الماء القليل الملاقي للنجاسة بدون تغيّر ، فإذا قلنا بأنّ العامّ المخصّص حجّة في الباقي نطرد هذا الاحتمال بظاهر عموم العامّ في جميع الباقي ، فنحكم بطهارة الماء الملاقي غير المتغيّر (٢). واذا لم نقل بحجّيّته في الباقي يبقى هذا الاحتمال معلّقا لا دليل عليه من العامّ ، فنلتمس له دليلا آخر يقول بطهارته أو نجاسته.

والأقوال في المسألة كثيرة :

منها : التفصيل بين المخصّص بالمتّصل ، فيكون حجّة في الباقى ، وبين المخصّص بالمنفصل ، فلا يكون حجّة (٣).

__________________

(١) هذا الدليل ذكره المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٢ : ٥١٧.

(٢) قوله : «غير المتغيّر» صفة لقوله : «الماء» ، أي نحكم بطهارة الماء الذي لاقى النجاسة ولم يتغيّر أحد أوصافه.

(٣) وهذا منسوب إلى بعض العامّة كالبلخي. راجع مطارح الأنظار : ١٩٢ ، الإحكام (الآمدي) ٢ : ٣٣٨ ؛ اللمع : ١٠٧.

وقيل بالعكس. (١)

والحقّ في المسألة هو الحجّيّة مطلقا ؛ لأنّ اساس النزاع ناشئ من النزاع في المسألة السابقة ، وهي أنّ العامّ المخصّص مجاز في الباقي أم لا؟

ومن قال بالمجاز يستشكل في ظهور العامّ وحجّيّته في جميع الباقي من جهة أنّ المفروض أنّ استعمال العامّ في تمام الباقى مجاز واستعماله في بعض الباقي مجاز آخر أيضا ، فيقع النزاع في أنّ المجاز الأوّل أقرب إلى الحقيقة ، فيكون العامّ ظاهرا فيه ، أو أنّ المجازين متساويان فلا ظهور في أحدهما. فإذا كان المجاز الأوّل هو الظاهر كان العامّ حجّة في تمام الباقي ، وإلاّ فلا يكون حجّة.

أمّا نحن الذين نقول بأن العامّ المخصّص حقيقة [في الباقي] ـ كما تقدّم ـ ، ففي راحة من هذا النزاع ؛ لأنّا قلنا : إنّ أداة العموم باقية على ما لها من معنى الشمول لجميع أفراد مدخولها ، فإذا خرج من مدخولها بعض الأفراد بالتخصيص بالمتّصل أو المنفصل فلا تزال دلالتها على العموم باقية على حالها ، وإنّما مدخولها تتضيّق دائرته بالتخصيص.

فحكم العامّ المخصّص حكم العامّ غير المخصّص في ظهوره في الشمول لكلّ ما يمكن أن يدخل فيه.

وعلى أيّ حال ، بعد القول بأنّ العامّ المخصّص حقيقة في الباقي ـ على ما بيّنّاه ـ لا يبقى شك في حجّيّته في الباقي. وإنّما يقع الشكّ على تقدير القول بالمجازيّة ، فقد نقول إنّه حجّة في الباقي على هذا التقدير ، وقد لا نقول. لا أنّه كلّ من يقول بالمجازيّة يقول بعدم الحجّيّة ، كما توهّم ذلك بعضهم (٢).

__________________

(١) لم يذكر له قائل. وحكي الشوكاني والآمدي خمسة مذاهب أخر ، فراجع إرشاد الفحول : ١٣٨ ، والإحكام ٢ : ٢٣٨ ـ ٢٣٩.

(٢) وهو المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٢ : ٥١٦ و ٥٢٣.