درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۹۰: مفاهیم ۴

 
۱

خطبه

۲

مناط در مفهوم شرط

بهترین کسی که این مطلب را گفته است آقای خویی است.

اگر جمله شرطیه بخواهد مفهوم داشته باشد چهار شرط دارد. همه گفته‌اند سه شرط؛ ما یک شرط دیگر هم اضافه می‌کنیم. اگر این چهار شرط بود، جمله شرطیه مفهوم دارد و اگر نبود مفهوم ندارد. و جمله شرطیه حتما واجد این شرایط هست. پس قطعا مفهوم دارد.

میرزای نایینی از کسانی است که می‌گوید جمله شرطیه مفهوم دارد؛ ولی هیچ کدام از این‌ها را قبول ندارد. از یک راه دیگر وارد شده است. مرحوم مظفر از این راه وارد شده است.

شرط اول: قضیه‌ی شرطیه باید قضیه شرطیه لزومیه باشد نه اتفاقیه.

در منطق خوانده‌اید که قضیه شرطیه یا اتفاقی است یا لزومی:

شرطیه لزومیه آن است که بین شرط و جواب ملازمه هست. به طوری که گاهی شرط جواب را می‌خواهد گاهی شرط جواب را می‌خواهد و گاهی یکی آن را می‌خواهد و دیگری این را. مثال: «ان کانت الشمس طالعه فالنهار موجود»؛ هر دو همدیگر را می‌خواهند. [به همین خاطر می‌توان شرط و جزا را جابه جا کرد.] «کلما کان النهار موجودا کان العالم مضیء». هر دو همدیگر را می‌خواهند.

شرطیه اتفاقیه یعنی اتفاق افتاده است که گاهی شرط همراه با جواب باشد. مثال: چند بار اتفاق افتاده است که وقتی زید می‌خواسته است صحبت کند، صدای الاغ در می‌آید. این باعث می‌شود که ما قضیه‌ای تشکیل دهیم: «هرگاه زید سخن می‌گوید صدای الاغ در می‌آید.

قضیه شرطیه اگر اتفاقیه بود مفهوم ندارد. چون مممکن است شرط نباشد؛ ولی جواب باشد. زید صحبت نکند؛ ولی صدای الاغ در بیاید.

شرط دوم:

اگر قضیه شرطیه لزومیه شد سه فرض دارد:

یک) شرط علت باشد و جواب معلول. مثال: ان کانت الشمس طالعه فالنهار موجود.

دو) شرط معلول باشد و جواب علت. مثال آقای خویی: ان وجد الممکن وجد الواجب.

سه) هردو معلولات لعلة واحدة باشند. مثال: ان کان النهار موجودا فالعالم مضیء. هر دو معلول طلوع شمس هستند.

شرط اول شامل هر سه فرض می‌شود.

شرط دوم این است که باید شرط علت باشد برای جواب. پس فرض دو و سه خارج می‌شوند.

دلیل شرط دوم: زیرا در این صورت، با انتفای شرط جواب هم منتفی می‌شود. مفهوم می‌یابد. ولی دو تای دیگر این طور نیستند. [در مثال فرض دوم] اگر ممکن پیدا نشود، پیدا نشدن ممکن علت نمی‌شود برای پیدا نشدن واجب. ممکن است در عالم هیچ ممکنی نباشد. ولی واجب باشد.

اما صورت سوم چرا؟ خودتان روی آن فکر بکنید. یک ظریفه در آن هست. اگر شرط منتفی شد، معنایش این است که علت منتفی شده است. علت که منتفی شد، معلول دوم هم منتفی می‌شود. چه اشکال دارد بگوییم مفهوم داشته باشد؟

شرط سوم: شرط باید علت منحصره باشد.

علت منحصره یعنی یگانه علت برای پیدا شدن جواب تنها انی شرط باشد. شرط دیگری در کار نباشد. چون اگر شرط دیگری در کار باشد ممکن است این شرط نباشد، ولی جواب باشد. یعنی ممکن است علت دیگرش باشد.

مثال: فرض کنید دو چیز علت است برای اکرام زید. یکی آمدن است. دوم: درس خواندن زید. من ه شما می‌گویم ان جائک زید فاکرمه. اگر زید نیاید هم ممکن است اکرام او واجب بشود. پس نمی‌توان مفهوم گیری کرد.

این سه شرط را همه گفته‌اند.

شرط چهارم: شرط باید قید وجوب باشد نه واجب.

مشهور می‌گفت قید وجوب است و شیخ انصاری می‌گفت قید واجب است.

اگر ما بتوانیم اثبات کنیم که جمله شرطیه این چهار شرط را دارد حتما اثبات می‌شود که جمله شرطیه مفهوم دارد.

ان جائک زید فاکرمه. هر موقع جمله شرطیه جوابش انشا بود، این شرطیه می‌شود شرطیه لزومیه. ولی اگر اخبار بود، ممکن است لزومیه باشد و ممکن است اتفاقیه باشد. پس در این جمله شرطیه لزومیه است؛ شرط هم علت برای جواب است. علت هم علت منحصره است. چرا که در قضیه ذکر نشده است. هم چنین مجیء زید هم شرط باشد برای وجوب. اگر زید نیاید اکرامش هم واجب نیست.

سوال: اگر جمله شرطیه بخواهد دلالت بر مفهوم بکند، باید این چهار شرط در آن باشد. جمله شرطیه دلالت بر این شرایط دارد یا ندارد؟ جمله شرطیه اگر دلالت بر این شرایط بکند دلالت بر مفهوم هم می‌کند. حالا می‌خواهیم بگوییم که جمله شرطیه دلالت بر همه‌ی این‌ها می‌کند.

دلالت جمله شرطیه بر امر اول بالوضع است. واضع لغت عرب گفته است جمله شرطیه را برای لزوم وضع کرده ام. پس جمله شرطیه حقیقت در قضیه شرطیه لزومیه می‌شود. اگر به قضیه شرطیه اتفاقی قضیه شرطیه گفته می‌شود مجازا است.

چرا بالوضع است؟ به خاطر تبادر. یعنی متبادر به ذهن ما این است که موقعی که جمله شرطیه از دهان کسی بیرون می‌آید، این جمله لزومیه است.

نکته: کسانی که می‌گویند شرط قید واجب است، نمی‌توانند از این راه وارد شوند. اگر می‌خواهند باید از راه دیگر وارد شوند.

۳

تطبیق مناط در مفهوم شرط

المناط (ملاک و ضابطه) في مفهوم الشرط

إنّ دلالة الجملة الشرطيّة على المفهوم تتوقّف على دلالتها (جمله شرطیه) - بالوضع أو بالإطلاق (یعنی قید نبودن. جمله شرطیه بر بعضی از این امور با وضع دلالت می‌کند. مثل یک و دو. بر سومی با اطلاق دلالت می‌کند. چهارمی اختلافی است.) - على (متعلق به دلالتها) أمور ثلاثة مترتّبة (به ترتیب):

۱. دلالتها على الارتباط (پیوستگی) و (تفسیر) الملازمة بين المقدّم و التالي.

۲. دلالتها- زيادة على الارتباط و الملازمة- على أنّ التالي (جواب) معلّق على المقدّم، و (تفسیر) مترتّب عليه، و (تفسیر) تابع له، فيكون (فاء نتیجه) المقدّم سببا للتالي. (کلمه‌ی علت دو معنا دارد: فلسفی و اصولی. در فلسفه علت به علت تامه می‌گویند. والسلام. به مقتضی، شرط، عدم المانع و معد روی هم رفته می‌گویند علت تامه. ولی در اصول به شرط (مانند وضو)، مقتضی، عدم المانع، معد و علت تامه می‌گویند. از نظر منطقی بین علت اصولی و علت فلسفی عام و خاص مطلق است. نهایه/۱۵۷، شروح شمسیه/۱۱۰، شرح المطالع/۲۰۳) (سبب اصولی به آن چه می‌گویند که بعد از آن یک چیزی می‌تواند پیدا شود.) و المقصود من السبب هنا هو (مقصود) كلّ ما يترتّب عليه (ما) الشي‏ء (یعنی شیء ممکن است بعد از آن پیدا شود.) و إن كان (ما یترتب علیه الشیء) شرطا و نحوه (مقتضی عدم المانع و معد)، فيكون (سبب) أعمّ من السبب المصطلح في فنّ المعقول.

۳. دلالتها- زيادة على ما تقدّم (دو شرطی که مقدم شد) - على انحصار السببيّة في المقدّم، بمعنى أنّه لا سبب بديل له يترتّب عليه التالي.

(می‌خواهد بگوید اگر کسی این سه شرط را بپذیرد و بگوید جمله شرط مفهوم ندارد تناقض گویی می‌کند.) و توقّف المفهوم للجملة الشرطيّة على هذه الأمور الثلاثة واضح؛ لأنّه (شرط) لو كانت الجملة اتّفاقيّة أو كان التالي غير مترتّب على المقدّم أو كان مترتّبا و لكن لا على نحو الانحصار فيه فإنّه في جميع ذلك (موارد ثلاثه) لا يلزم من انتفاء المقدّم انتفاء التالي.

و إنّما الذي ينبغي إثباته هنا هو (الذی) أنّ الجملة ظاهرة في هذه الأمور الثلاثة وضعا أو إطلاقا؛ لتكون حجّة في المفهوم.

و الحقّ ظهور الجملة الشرطيّة في هذه الأمور؛ وضعا في بعضها (یک و دو)؛ و إطلاقا في‏ البعض الآخر (سه).

۱. أمّا دلالتها على الارتباط و (تفسیر) وجود العلقة اللزوميّة بين الطرفين، فالظاهر أنّه (دلالت) بالوضع بحكم التبادر؛ و لكن (عبارت مرحوم صدر و مرحوم کمپانی. ما گفتیم جمله شرط وضع شده است برای لزوم. نه ادات شرط؛ تا مرحوم کمپانی بگوید ادات شرط برای لزوم وضع نشده است.) لا بوضع خصوص أدوات الشرط حتّى ينكر (مرحوم کمپانی) وضعها لذلك، بل بوضع الهيئة التركيبيّة للجملة الشرطيّة بمجموعها. و عليه (بنابر این که جمله شرطیه وضع شده است برای لزومی) فاستعمالها في الاتّفاقيّة يكون بالعناية (مجاز) و ادّعاء التلازم و الارتباط بين المقدّم و التالي إذا اتّفقت لهما المقارنة في الوجود.

وإنّما قلنا : «نوع الحكم» (١) ؛ لأنّ شخص كلّ حكم في القضيّة الشرطيّة أو غيرها ينتفي بانتفاء موضوعه ، أو أحد قيود الموضوع ، سواء كان للقضيّة مفهوم ، أو لم يكن.

وفي مفهوم الشرطيّة قولان : أقواهما أنّها تدلّ على الانتفاء عند الانتفاء.

المناط في مفهوم الشرط

إنّ دلالة الجملة الشرطيّة على المفهوم تتوقّف على دلالتها ـ بالوضع أو بالإطلاق ـ على أمور ثلاثة مترتّبة :

١. دلالتها على الارتباط والملازمة بين المقدّم والتالي.

٢. دلالتها ـ زيادة على الارتباط والملازمة ـ على أنّ التالي معلّق على المقدّم ، ومترتّب عليه ، وتابع له ، فيكون المقدّم سببا للتالي. والمقصود من السبب هنا هو كلّ ما يترتّب عليه الشيء وإن كان شرطا ونحوه ، فيكون أعمّ من السبب المصطلح في فنّ المعقول.

٣. دلالتها ـ زيادة على ما تقدّم ـ على انحصار السببيّة في المقدّم ، بمعنى أنّه لا سبب بديل له يترتّب عليه التالي.

وتوقّف المفهوم للجملة الشرطيّة على هذه الأمور الثلاثة واضح ؛ لأنّه لو كانت الجملة اتّفاقيّة أو كان التالي غير مترتّب على المقدّم أو كان مترتّبا ولكن لا على نحو الانحصار فيه فإنّه في جميع ذلك لا يلزم من انتفاء المقدّم انتفاء التالي.

وإنّما الذي ينبغي إثباته هنا هو أنّ الجملة ظاهرة في هذه الأمور الثلاثة وضعا أو إطلاقا ؛ لتكون حجّة في المفهوم.

والحقّ ظهور الجملة الشرطيّة في هذه الأمور ؛ وضعا في بعضها ؛ وإطلاقا في

__________________

(١) وقد يعبّر عنه بـ «سنخ الحكم» ويقال : إنّ المقصود من انتفاء الحكم عند انتفاء الشرط أو الوصف هو انتفاء سنخ الحكم لا شخصه. بيان ذلك : أنّ انتفاء الحكم الشخصيّ عند انتفاء القيد ضروريّ لا يقبل النزاع ، فإذا قيل : «إذا جاء زيد فأكرمه» فعند عدم المجىء لا يتحقّق وجوب الإكرام المسبّب عن المجيء ، قطعا ؛ إنّما الكلام في انتفاء وجوب الإكرام رأسا عند انتفاء المجيء ، بمعنى أنّ زيدا عند انتفاء المجيء محكوم بعدم وجوب إكرامه مطلقا ، أي حتى الوجوب الذي يفرض عند تحقّق شيء آخر.

البعض الآخر.

١. أمّا دلالتها على الارتباط ووجود العلقة اللزوميّة بين الطرفين ، فالظاهر أنّه بالوضع بحكم التبادر ؛ ولكن لا بوضع خصوص أدوات الشرط (١) حتّى ينكر وضعها لذلك ، بل بوضع الهيئة التركيبيّة للجملة الشرطيّة بمجموعها (٢). وعليه فاستعمالها في الاتّفاقيّة يكون بالعناية وادّعاء التلازم والارتباط بين المقدّم والتالي إذا اتّفقت لهما المقارنة في الوجود.

٢. وأمّا دلالتها على أنّ التالي مترتّب على المقدّم بأيّ نحو من أنحاء الترتّب فهو بالوضع أيضا ، ولكن لا بمعنى أنّها موضوعة بوضعين : وضع للتلازم ، ووضع آخر للترتّب ، بل بمعنى أنّها موضوعة بوضع واحد ؛ للارتباط الخاصّ وهو ترتّب التالي على المقدّم.

والدليل على ذلك هو تبادر ترتّب التالي على المقدّم منها ، فإنّها تدلّ على أنّ المقدّم وضع فيها موضع الفرض والتقدير ، وعلى تقدير حصوله فالتالي حاصل عنده تبعا ـ أي يتلوه في الحصول ـ. أو فقل : إنّ المتبادر منها لابديّة الجزاء عند فرض حصول الشرط. وهذا لا يمكن أن ينكره إلاّ مكابر أو غافل ، فإنّ هذا هو معنى التعليق الذي هو مفاد الجملة الشرطيّة التي لا مفاد لها غيره. ومن هنا سمّوا الجزء الأوّل منها «شرطا ومقدّما» ، وسمّوا الجزء الثاني «جزاء وتاليا».

فإذا كانت جملة إنشائيّة ـ أي إنّ التالي متضمّن لإنشاء حكم تكليفيّ أو وضعيّ ـ فإنّها تدلّ على تعليق الحكم على الشرط ، فتدلّ على انتفاء الحكم عند انتفاء الشرط المعلّق عليه الحكم.

وإذا كانت جملة خبريّة ـ أي إنّ التالي متضمّن لحكاية خبر ـ فإنّها تدلّ على تعليق حكايته على المقدّم ، سواء كان المحكيّ عنه خارجا وفي الواقع مترتّبا على المقدّم ، فتتطابق الحكاية مع المحكيّ عنه ، كقولنا : «إن كانت الشمس طالعة فالنهار موجود» ، أو مترتّبا عليه بأن كان العكس كقولنا : «إن كان النهار موجودا فالشمس طالعة» ، أو كان لا ترتّب بينهما ، كالمتضايفين في مثل قولنا : «إن كان خالد ابنا لزيد فزيد أبوه».

__________________

(١) كما في هداية المسترشدين : ٢٨٢ ، ومطارح الأنظار : ١٧٠.

(٢) كما في الفصول الغرويّة : ١٤٧.