درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۶۸: صیغه امر ۷

 
۱

مرور محل بحث

۲

توضیح اطلاق مقامی

اطلاق مقامی را به نحوه‌ی خودم توضیح می‌دهم؛ ولی عبارت را ترجمه می‌کنم. توضیحات من ممکن است کاملا در کتاب نباشد.

اطلاق مقامی: عدم البیان فی مقام البیان بیان علی العدم.

اگر شارع (خداوند و رسول اکرم؛ باقی معصومین اختلاف است) در مقام بیان کردن غرضش است (که اصل هم این است که شارع که سخن می‌گوید در مقام بیان غرض است؛ این در مورد افراد عادی هم صادق است. این که در مقام تقیه یا شوخی کردن باشد، دلیل می‌خواهد.)، در عین حال به هیچ نحوی از انحاء لزوم قصد الامر را بیان نکند (که شارع می‌توانست با گفتن دو امر لزوم قصد الامر را بیان بکند: صلّ؛ بعد بگوید «صلّ مع القصد الامر الذی ذکرناه قبلا». قصد امر در یک امر نمی‌تواند بیاید؛ با دو امر که می‌تواند بیان شود.)

این قسمت از میرزای نایینی نیست؛ بلکه از شیخ انصاری است در مبحث اجزاء در کتاب مطارح الانظار.

استارت آخر: اگر شارع در مقام بیان غرضش است؛ ولی با این حال، به هیچ نحوی از انحاء لازم بودن قصد الامر را بیان نکند. این بیان نکردن، بیان محسوب می‌شود که قصد الامر در غرضش دخالت ندارد. و عدم لزوم قصد الامر یعنی توصلیت واجب.

اطلاق مقامی جزء ادله اجتهادی است. این طور هم نیست که فقط این جا جاری شود. جاهای زیادی جاری می‌شود. ولی جاهای زیاد اسمش متفاوت است.

بین اطلاق مقامی و لفظی چندین فرق است. یکی اش این است که در اطلاق لفظی سخن از لفظ است. شما روی لفظ کار می‌کنید؛ مباحث الفاظ را در آن می‌ریزید. ولی در اطلاق مقامی صحبتی از لفظ نیست.

۳

تطبیق توضیح اطلاق مقامی

(همیشه مامور به تابع غرض است. اگر غرض ضیق بود، قهرا شارع باید امرش را روی صلاه خالی ببرد. نه صلاه با قصد الامر. اگر غرض شارع وسیع بود، یعنی شارع نماز می‌خواهد به علاوه‌ی قصد الامر؛ پس شارع باید امرش را ببرد روی صلاه با قصد الامر.) توضيح ذلك (اطلاق مقام) أنّه (شان) لا ريب في أنّ المأمور به (آنی که امر شارع رفته است روی آن) إطلاقا (توسعه داشتن) و تقييدا (مقید بودن) يتبع الغرض سعة و ضيقا (همیشه غرض مال مقام ثبوت است. امر مال مقام اثبات است. شارع یک غرضی دارد. بعد این غرض را به صورت امر در می‌آورد. این امر تابع غرض است.)، فإن كان القيد (قصد الامر) دخيلا في الغرض فلا بدّ من بيانه (قید) و أخذه (قید) في المأمور به قيدا (اگر شارع غرضش عتق رقبه‌ی مومنه است، باید بگوید اعتق رقبه مومنه. اگر غرضش اصل عتق رقبه است، باید بگوید اعتق رقبه. البته این در مولای حکیم است. مولای عرفی این‌ها سرش نمی‌شود.)، و إلّا (اگر قید دخیل در غرض نیست.) فلا (احتیاج به بیان و اخذ او در مامور به نیست.).

غير (غیر می‌خواهد بگوید این حرف دو خطی که ما الان گفتیم، در صورتی است که مولا بتواند قید را در مامور به بیاورد. مثل مومن که من برایتان مثال زدم.) أنّ ذلك (اخذ قید در مامور به) فيما (قیود) يمكن أخذه (قیود) من القيود (بیان ما) في المأمور به- كما في التقسيمات الأوّليّة- (بعضی از قید‌ها هست که آوردنش در مامور به ممکن نیست. مثل قصد الامر. خب آوردنش با مامور به ممکن نیست. آوردنش با یک امر دیگر که ممکن است. شارع اول بگوید: صل؛ بعد بگوید صل مع قصد الامر الذی ذکرناه قبلا.) أمّا: ما (قیودی که) لا يمكن أخذه (ما) في المأمور به قيدا- كالذي نحن فيه (الذی) و هو قيد قصد الامتثال- فلا (جواب اما) يصحّ من الآمر (شارع) أن يتغافل عنه (قید) حيث لا يمكن أخذه قيدا في الكلام الواحد المتضمّن للأمر، بل لا مناص له (آمر) عن اتّباع طريقة أخرى ممكنة لاستيفاء غرضه (آمر)، و لو بإنشاء أمرين:

أحدهما يتعلّق بذات الفعل مجرّدا عن القيد، و الثاني يتعلّق بالقيد، مثلا لو فرض أنّ غرض‏ (غرض یعنی تو دلی) المولى قائم (پیدا می‌شود) بالصلاة المأتيّ بها بداعي أمرها (صلاه)؛ فإنّه (شان) إذا لم يمكن تقييد المأمور به بذلك (قصد الامر) في نفس الأمر المتعلّق بها (صلاه) - لما عرفت من امتناع التقييد في التقسيمات الثانوية- فلا بدّ (جواب اذا) له- أي الآمر- لتحصيل غرضه (آمر) أن يسلك طريقة أخرى، كأن يأمر أوّلا بالصلاة ثمّ يأمر ثانيا بإتيانها بداعي أمرها (صلاه) الأوّل؛ مبيّنا ذلك بصريح العبارة.

(بنا شد شارع دو امر بکند. این دو امر ثبوتا و سقوطا به منزله‌ی یک امر است. اگر شما یک نماز خواندی با قصد الامر؛ هر دو امر ساقط می‌شود. چنان چه اگر یک امر بود، ساقط می‌شود؛ حالا که دو امر است هم ساقط می‌شود. اگر شما اصلا نماز نخوانی دو امر ساقط نمی‌شود. چنان چه که اگر یک امر بود ساقط نمی‌شد. اگر هم کلا نماز نخوانیم، یک عذاب می‌شویم. چون این دو مطلق و مقید اند.) و هذان الأمران يكونان في حكم أمر واحد ثبوتا (ثابت ماندن) و سقوطا (ساقط شدن)؛ لأنّهما ناشئان من غرض واحد، و الثاني يكون بيانا للأوّل، فمع عدم امتثال الأمر الثاني (یعنی نماز اصلا نخواند یا نماز بخواند بدون قصد الامر) لا يسقط الأمر الأوّل بامتثاله (امر اول) فقط، و ذلك (امتثال امر اول فقط) بأن يأتي بالصلاة مجرّدة عن قصد أمرها (صلاه)، فيكون الأمر الثاني بانضمامه (امر ثانی) إلى الأوّل مشتركا مع التقييد في النتيجة (یعنی کأن شما همان امر اول را قید زدی) و إن (به نظر من «و ان...» غلط است. مرحوم مظفر هم زیاد آن را می‌گوید.) لم يسمّ تقييدا اصطلاحا (ما تعجب می‌کنیم از ایشان؛ چرا به آن تقیید نگویند. تقیید نیاز نیست که حتما متصل باشد. نه تنها لم نیست؛ خیلی هم یسمّ است. اصلا یک قانونی داریم به نام قانون عقلا که در جلد دوم هم می‌رسیم. یکی از مصادیق خیلی شفاف جمع عرفی، همین مطلق است و مقید. وقتی من به شما می‌گویم کتاب مغنی برای من بیاور؛ بعد از دو دقیقه می‌گویم کتاب مغنی قدیم برایم بیاور. این کاشف از این است که دو دقیقه قبل هم منظورم کتاب مغنی قدیم بوده است. [۱]).

إذا عرفت ذلك (این یک صفحه را) فنقول: المولى إذا أمر بشي‏ء- و كان (مولا) في مقام البيان (مثل این که این جا می‌خواهد حرف ما را بزند.) - و اكتفى بهذا الأمر (اعتق رقبه) و لم يلحقه (امر) بما (امری که) يكون بيانا له (برای امر اول) فلم يأمر ثانيا بقصد الامتثال (جواب اذا:) فإنّه (شان) يستكشف منه (عدم الحاق) عدم دخل قصد الامتثال في الغرض، و إلّا لبيّنه بأمر ثان. و هذا (این سه خط) ما سمّيناه بــ«إطلاق المقام».

و عليه (اطلاق مقام)، فالأصل (قانون) في الواجبات كونها (واجبات) توصّليّة حتّى يثبت بالدليل أنّها (واجبات) تعبّديّة.


استاد: ایشان خوب گفته است. ولی بعضی جاها اشتباهات ایشان خیلی واضح خودش را نشان می‌دهد. مثلا در بحث ملازمات عقلیه این گونه است.

۴

واجب عینی و اطلاق صیغه

واجب عینی: واجبی که به تک تک مکلفین واجب است. د رمقابل واجب کفایی واجبی است که ابتدائا بر همه واجب است؛ ولی اگر یک نفر انجام داد از دیگران ساقط می‌شود.

ما سه حالت داریم. گاهی یقین داریم که واجب واجب عینی است. گاهی یقین داریم که واجب واجب کفایی است. این دو را بحثی نداریم. ولی یک مرتبه است. که شارع به یک عملی امر کرده است و آن عم لشده است واجب. شک می‌کنیم که آن عمل واجب کفایی است یا واجب عینی. می‌خواهیم ببینیم مطلق بودن صیغه امر عینی بودن در می‌آید یا کفایی بودن؟ می‌گوید عینی بودن. چرا که اگر کفایی باشد باید قید بزند.

آقای بروجردی می‌فرماید که اصل در واجبات واجبات کفایی است. عینی احتیاج به قرینه دارد.

۵

تطبیق «واجب عینی و اطلاق صیغه»

الواجب العينيّ «ما (واجبی که) يتعلّق بكلّ مكلّف و لا يسقط بفعل الغير»، كالصلاة اليوميّة و الصوم.

و يقابله الواجب الكفائيّ، و هو «المطلوب فيه (واجب) وجود الفعل من أيّ مكلّف كان (وجود الفعل)»، فيسقط بفعل بعض المكلّفين عن الباقي، كالصلاة على الميّت و تغسيله و دفنه. و سيأتي في تقسيمات الواجب ذكرهما.

و فيما يتعلّق بمسألة تشخيص الظهور (می‌خواهیم ببینیم چه مربوط به بحث ماست. که بحث ما مشخص کردن ظهور است.) نقول: إن دلّ الدليل على أنّ الواجب عينيّ أو كفائيّ فذاك، و إن لم يدلّ فإنّ إطلاق صيغة افعل يقتضي أن يكون عينيّا، سواء أتى بذلك العمل شخص آخر أم لم يأت (شخص دیگر) به (عمل)، فإنّ العقل يحكم بلزوم امتثال الأمر ما لم يعلم سقوطه بفعل الغير.

فالمحتاج إلى مزيد البيان على (متعلق به مزید) أصل الصيغة هو الواجب الكفائيّ، فإذا لم ينصب المولى‏ قرينة على إرادته (واجب کفایی) - كما هو المفروض- يعلم (جواب اذا) أنّ مراده (شارع) الواجب العينيّ.

النتيجة

وإذا عرفنا هذه المقدّمات يحسن بنا أن نرجع إلى صلب الموضوع ، فنقول : قد اختلف الأصوليّون في أنّ الأصل في الواجب ـ إذا شكّ في كونه تعبّديّا أو توصّليّا ـ هل إنّه تعبّدي أو توصّليّ؟

ذهب جماعة (١) إلى أنّ الأصل في الواجبات أن تكون عباديّة إلاّ أن يقوم دليل خاصّ على عدم دخل قصد القربة في المأمور به ؛ لأنّه لا بدّ من الإتيان به تحصيلا للفراغ اليقينيّ مع عدم الدليل على الاكتفاء بدونه ، ولا يمكن التمسّك بالإطلاق لنفيه حسب الفرض. وقد تقدّم ذلك في الأمر الأوّل. فتكون أصالة الاحتياط هي المرجع هنا وهي تقتضي العباديّة.

وذهب جماعة (٢) إلى أنّ الأصل في الواجبات أن تكون توصّليّة ، لا لأجل التمسّك بأصالة الإطلاق في نفس الأمر (٣) ، ولا لأجل أصالة البراءة من اعتبار قيد القربة (٤) ، بل نتمسّك لذلك بإطلاق المقام (٥).

توضيح ذلك أنّه لا ريب في أنّ المأمور به إطلاقا وتقييدا يتبع الغرض سعة وضيقا ، فإن كان القيد دخيلا في الغرض فلا بدّ من بيانه وأخذه في المأمور به قيدا ، وإلاّ فلا.

غير أنّ ذلك فيما يمكن أخذه من القيود في المأمور به ـ كما في التقسيمات الأوّليّة ـ أمّا : ما لا يمكن أخذه في المأمور به قيدا ـ كالذي نحن فيه وهو قيد قصد الامتثال ـ فلا يصحّ من الآمر أن يتغافل عنه حيث لا يمكن أخذه قيدا في الكلام الواحد المتضمّن للأمر ، بل لا مناص له عن اتّباع طريقة أخرى ممكنة لاستيفاء غرضه ، ولو بإنشاء أمرين : أحدهما يتعلّق بذات الفعل مجرّدا عن القيد ، والثاني يتعلّق بالقيد ، مثلا لو فرض أنّ غرض

__________________

(١) منهم : صاحب الكفاية. راجع كفاية الأصول : ٩٨.

(٢) ومنهم : الشيخ الأعظم الأنصاريّ في مطارح الأنظار : ٦١.

(٣) حتى يرد عليه ما أورده الشيخ الأعظم الأنصاريّ من أنّ القيد ممّا لا يتحقّق إلاّ بعد الأمر. راجع مطارح الأنظار : ٦٠.

(٤) احتجّ بها على التوصّليّة المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٢ : ١٩٣.

(٥) كما أشار إليه المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٩٨ ـ ٩٩.

المولى قائم بالصلاة المأتيّ بها بداعي أمرها ؛ فإنّه إذا لم يمكن تقييد المأمور به بذلك في نفس الأمر المتعلّق بها ـ لما عرفت من امتناع التقييد في التقسيمات الثانوية ـ فلا بدّ له ـ أي الآمر ـ لتحصيل غرضه أن يسلك طريقة أخرى ، كأن يأمر أوّلا بالصلاة ثمّ يأمر ثانيا بإتيانها بداعي أمرها الأوّل ؛ مبيّنا ذلك بصريح العبارة.

وهذان الأمران يكونان في حكم أمر واحد ثبوتا وسقوطا ؛ لأنّهما ناشئان من غرض واحد ، والثاني يكون بيانا للأوّل ، فمع عدم امتثال الأمر الثاني لا يسقط الأمر الأوّل بامتثاله فقط ، وذلك بأن يأتي بالصلاة مجرّدة عن قصد أمرها ، فيكون الأمر الثاني بانضمامه إلى الأوّل مشتركا مع التقييد في النتيجة وإن لم يسمّ تقييدا اصطلاحا.

إذا عرفت ذلك فنقول : المولى إذا أمر بشيء ـ وكان في مقام البيان ـ واكتفى بهذا الأمر ولم يلحقه بما يكون بيانا له فلم يأمر ثانيا بقصد الامتثال فإنّه يستكشف منه عدم دخل قصد الامتثال في الغرض ، وإلاّ لبيّنه بأمر ثان. وهذا ما سمّيناه بـ «إطلاق المقام».

وعليه ، فالأصل في الواجبات كونها توصّليّة حتّى يثبت بالدليل أنّها تعبّديّة.

٤. الواجب العينيّ وإطلاق الصيغة

الواجب العينيّ «ما يتعلّق بكلّ مكلّف ولا يسقط بفعل الغير» ، كالصلاة اليوميّة والصوم. ويقابله الواجب الكفائيّ ، وهو «المطلوب فيه وجود الفعل من أيّ مكلّف كان» ، فيسقط بفعل بعض المكلّفين عن الباقي ، كالصلاة على الميّت وتغسيله ودفنه. وسيأتي في تقسيمات الواجب ذكرهما (١).

وفيما يتعلّق بمسألة تشخيص الظهور نقول : إن دلّ الدليل على أنّ الواجب عينيّ أو كفائيّ فذاك ، وإن لم يدلّ فإنّ إطلاق صيغة افعل يقتضي أن يكون عينيّا ، سواء أتى بذلك العمل شخص آخر أم لم يأت به ، فإنّ العقل يحكم بلزوم امتثال الأمر ما لم يعلم سقوطه بفعل الغير.

فالمحتاج إلى مزيد البيان على أصل الصيغة هو الواجب الكفائيّ ، فإذا لم ينصب المولى

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ١٠٧.

قرينة على إرادته ـ كما هو المفروض ـ يعلم أنّ مراده الواجب العينيّ.

٥. الواجب التعيينيّ وإطلاق الصيغة

الواجب التعيينيّ هو : «الواجب بلا واجب آخر يكون عدلا له وبديلا عنه في عرضه» ، كالصلاة اليوميّة. ويقابله الواجب التخييريّ ، كخصال كفّارة الإفطار العمديّ في صوم شهر رمضان ، المخيّرة بين إطعام ستّين مسكينا ، وصوم شهرين متتابعين ، وعتق رقبة. وسيأتي في الخاتمة توضيح الواجب التعيينيّ والتخييريّ (١).

فإذا علم واجب أنّه من أيّ القسمين فذاك ، وإلاّ فمقتضى إطلاق صيغة الأمر وجوب ذلك الفعل ، سواء أتى بفعل آخر أم لم يأت به ، فالقاعدة تقتضي عدم سقوطه بفعل شيء آخر ؛ لأنّ التخيير محتاج إلى مزيد بيان مفقود.

٦. الواجب النفسيّ وإطلاق الصيغة

الواجب النفسيّ هو «الواجب لنفسه لا لأجل واجب آخر» ، كالصلاة اليوميّة. ويقابله الواجب الغيريّ ، كالوضوء ، فإنّه إنّما يجب مقدّمة للصلاة الواجبة ، لا لنفسه ؛ إذ لو لم تجب الصلاة ، لما وجب الوضوء.

فإذا شكّ في واجب أنّه نفسيّ أو غيريّ ، فمقتضى إطلاق تعلّق الأمر به ـ سواء وجب شيء آخر أم لا ـ أنّه واجب نفسيّ. فالإطلاق يقتضي النفسيّة ما لم تثبت الغيريّة.

__________________

(١) يأتي في الصفحة : ١٠٥.