درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۶۷: صیغه امر ۶

 
۱

خطبه

۲

سوال یکی از حضار

۳

معنای «تقسیمات ثانویه واجب»

تقسیمات ثانویه واجب، به تقسیماتی گفته می‌شود که برای واجب پیدا می‌شود و امر شارع در پیدایش آن تقسیمات دخالت دارد؛ یعنی اول شارع باید امر بکند به عمل تا شما بتوانی این عمل را تقسیم بکنی.

مثال اول: این که من به شما می‌گویم صلاه بر دو نوع است، یا به قصد امتثال امر انجام می‌گیرد یا بدون قصد امتثال امر. و تا وقتی که شارع امر به صلاة نکرده باشد نمی‌توان نماز را تقسیم کرد. بله اگر شارع امر به صلاه نکرده باشد، ممکن است شما بگویید بدون قصد امر درست است، ولی بحث ما در اصل تقسیم است.

مثال دیگر: صلاه یا معلوم الوجوب است یا مجهول الوجوب. اگر شارع امر به صلاه نکند، یعنی نماز واجب نیست و تو نمی‌توانی بگویی نماز یا با علم وجوب انجام می‌گیرد یا نه. این تقسیم می‌شود یک تقسیم غلط.

چرا می‌گویند ثانویه؟ چون این تقسیمات بعد از امر است.

مصنف درباره‌ی تقسیمات ثانویه دو مدعا دارد: یک. اخذ قصد الامر در متعلق امر و به عبارت دیگر تقیید متعلق امر به قصد الامر محال است. یعنی شارع نمی‌تواند امرش را ببرد روی صلاه به علاوه قصد الامر. مثلا بگوید: صلّ مع قصد الامر.

درباره‌ی معلوم الوجوب و مجهول الوجوب در جلد دوم سخن می‌گوید. این جا بحث روی قصد الامر است.

دلیل: صغری: اگر قصد الامر در متعلق امر اخذ شده باشد، لازمه‌اش دور یا خلف (خلاف فرض؛ خواجه نصیر در اساس الاقتباس می‌گوید: خُلف درست نیست؛ باید گفته شود خَلف.) است. کبری: واللازم باطل. نتیجه: فالملزوم مثله.

دور یعنی الف توقف دارد بر ب؛ ب توقف دارد بر الف. البته دور سه نوع است که شیخ اشراق در حکمه الاشراق بیان می‌کند که کاری به آن‌ها نداریم. ما هم در جزوه‌مان بر منطق تذکر داده‌ایم.

توضیح صغری: از طرفی امر متوقف بر موضوعش است و فرض این است که در صورت اخذ قصد الامر در متعلق امر، موضوع، عمل به ضمیمه‌ی قصد الامر است. پس امر متوقف بر موضوع است.

از طرف دیگر موضوع متوقف بر امر است. چون جزء موضوع قصد الامر است.

همیشه می‌گویند موضوع نسبت به حکم مثل علت نسبت به معلول است. یعنی اول باید یک موضوعی باشد تا حکم روی آن برود. هیچ وقت موضوع با حکم درست نمی‌شود. یعنی شارع زمانی که حکم می‌کند با این حکم موضوع درست نمی‌شود. امر می‌خواهد برود روی صلاه به علاوه‌ی قصد الامر. پس اول باید صلاه و قصد الامری باشد تا امر روی آن برود. پس امر متوقف است بر صلاه مع قصد الامر.

موضوع هم متوقف است بر امر؛ اگر موضوع بخواهد درست شود، یک قسمتی از موضوع قصد الامر است. اول باید یک امری از شارع باشد تا مکلف این امر را قصد بکند تا بشود قصد الامر.

به بیان دیگر خلف است. همیشه در ذهنتان باشد که هر جا که می‌گویند دور، خلف هم هست. امر متاخر از موضوع است. اگر قصد الامر در موضوع اخذ بشود امر می‌شود متقدم. یعنی ما فرضناه متاخرا، یکون متقدما و ما فرضناه متقدما یکون متاخرا.

ما این دور را قبول نداریم و غلط محض است. این جا میرزای نایینی به این سادگی رد نشده است. فرموده است در چهار مرحله دور و خلف پیش می‌آید. هم در مرحله‌ی انشا؛ هم در مرحله‌ی تصور؛ هم در مرحله‌ی امتثال و هم در مرحله‌ی خارج. مرحوم صدر حرف درستی زده است و فرموده است که در هیچ مرحله‌ای از مراحل نه دور پیش می‌آید و نه خلف.

 توضیح کبری: یکی از علت‌های انی که دور و خلف باطل است این است که منجز به تناقض می‌شود. مرحوم علامه در نهایه دارد.

مدعای دوم: وقتی تقیید متعلق امر به قصد الامر محال است، اطلاق هم محال می‌شود. چون تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است.

تا این جا چهار مقدمه‌ای که مرحوم مظفر می‌خواست بگوید تمام شد. چون بحث ما که این‌ها نبود. بحث ما این بود که آیا اصل در واجبات تعبدی بودن است یا توصلی بودن. در مقدمه اول: اطلاق و تقیید را توضیح داد. در مقدمه دوم اقسام قصد قربت را گفت. در مقدمه سوم: تقسیمات اولیه واجب و در مقدمه چهارم تقسیمات ثانویه را گفت. حالا می‌خواهد وارد بحث شود.

۴

اصل در واجبات چیست؟

درباره‌ی اصل در واجب دو قول است: اصل در واجب تعبدیت است: یعنی این طور بگو: تمام واجبات خدا تعبدی هستند الا ما خرج بالدلیل. حالا که این طور شد، اگر شارع به شما بگوید اعتق رقبه این شارع به خاطر امر شارع یم شود واجب تعبدی.

دلیل این‌ها اصاله الاحتیاط است. از طرفی نمی‌توان به اطلاق صیغه امر تمسک کرد. تقیید محال است. پس اطلاق هم محال است و تمسک به آن نمی‌توان کرد. از طرف دیگر اشتغال ذمه به تکلیف یعنی عتق رقبه، یقینی است و عقل می‌گوید اشتغال یقینی فراغت یقینی می‌طلبد. فراغت یقینی با عتق رقبه با قصد الامر حاصل می‌شود.

دو: اصل در واجب توصلیت است: این نظریه مشهور و مرحوم مظفر است. پس تمام واجبات الهی توصلی هستند الا ما خرج بالدلیل.

مرحوم مظفر می‌فرماید اصل در واجب توصلیت است نه به خاطر این که تمسک به اطلاق می‌کنیم. ما نمی‌توانیم تمسک به اطلاق کینم. چرا که عقیده مرحوم مظفر این شد که تقیید متعلق امر به قصد الامر محال است. محال که شد اطلاق هم می‌شود محال. و نه به خاطر اصاله البرائه که بگوییم ما شک داریم که قصد الامر لازم است یا نه؛ اصاله البرائه می‌گوید لازم نیست. بلکه به دلیل اطلاق مقامی است.

معنای اطلاق بیانی: عدم البیان فی مقام البیان بیانٌ علی العدم. اگر شارع در مقام بیان است؛ ولی به هیچ نحوی از انحاء قصد الامر را بیان نکند، همین بیان نکردن بیان به حساب می‌آید بر عدم. برای این که قصد الامر لازم نیست. این را باید توضیح داد.

۵

تطبیق تقسیمات ثانویه واجب و «اصل در واجبات چیست؟»

و الخلاصة أنّه (شان) تا لا مانع من التمسّك بالإطلاق لرفع احتمال التقييد في التقسيمات الأوّليّة.

د. عدم إمكان الإطلاق و التقييد في التقسيمات الثانويّة للواجب‏

ثمّ إنّ كلّ واجب- بعد ثبوت الوجوب (بعد از این که شارع امر به صلاه کرد.) و تعلّق الأمر به (واجب) واقعا (کلمه‌ی خوبی نیست. چون اگر امر در واقع صادر شود ولی من ندانم، من نمی‌توانم این تقسیم را بکنم. شما نمی‌توانید این تقسیم رابکنید و بگویید صلاه یا معلوم الوجوب است برای من یا مجهول الوجوب.) - ينقسم إلى ما (واجبی که) يؤتى به (واجب) في الخارج بداعي أمره (واجب)، و ما يؤتى به (واجب) لا بداعي أمره (واجب). ثمّ ينقسم أيضا إلى معلوم الوجوب و مجهوله (وجوب).

و هذه التقسيمات تسمّى «التقسيمات الثانويّة»[۱]؛ لأنّها (این تقسیمات) من لواحق الحكم (بعد از حکم می‌آید) و بعد فرض ثبوت الوجوب واقعا؛ إذ قبل تحقّق (وجود پیدا کردن حکم یعنی امر) الحكم لا معنى لفرض إتيان الصلاة- مثلا- بداعي أمرها (نماز)؛ لأنّ المفروض في هذه الحالة (قبل از تحقق حکم)[أنّه‏] لا أمر بها حتّى يمكن فرض قصده (امر). و كذا الحال بالنسبة إلى العلم و الجهل بالحكم.

و في مثل هذه التقسيمات يستحيل التقييد - أي تقييد المأمور به-؛ لأنّ قصد امتثال الأمر- مثلا- فرع وجود الأمر (یعنی باید اول امری باشد)، فكيف يعقل أن يكون الأمر مقيّدا به (قصد امتثال امر)؟! و لازمه (تقیید) أن يكون الأمر فرع قصد الأمر، و (حال) قد كان قصد الأمر فرع وجود الأمر، فيلزم أن يكون المتقدّم (قصد الامر) متأخّرا و المتأخّر (امر) متقدّما. و هذا خلف أو دور.

(مدعای دو) و إذا استحال التقييد (تقیید متعلق امر به قصد الامر) استحال الإطلاق أيضا؛ لما قلنا سابقا: إنّ الإطلاق من قبيل عدم الملكة بالقياس إلى التقييد، فلا يفرض إلّا في مورد قابل للتقييد، و مع عدم إمكان التقييد لا يستكشف من عدم التقييد إرادة الإطلاق.

النتيجة

و إذا عرفنا هذه المقدّمات يحسن بنا أن نرجع إلى صلب (اصل) الموضوع، فنقول: قد اختلف الأصوليّون في أنّ الأصل (اصل در مرحله اول اصل لفظی و در مرحله دوم اصل عملی) في الواجب- إذا شكّ في كونه تعبّديّا أو توصّليّا- هل إنّه (اصل) تعبّدي أو توصّليّ؟

ذهب جماعة إلى أنّ الأصل في الواجبات أن تكون عباديّة إلّا أن يقوم دليل خاصّ على عدم دخل قصد القربة في المأمور به (این‌ها کسانی هستند که می‌گویند تقیید و اطلاق ممکن ینست؛ می‌روند سراغ اصل عملی.)؛ لأنّه (شان) لا بدّ من الإتيان به (قصد قربت) تحصيلا للفراغ اليقينيّ مع عدم الدليل على الاكتفاء بدونه (قصد قربت: قصد الامر)، و لا يمكن التمسّك بالإطلاق لنفيه (قصد قربت) حسب الفرض (فرض این است که تقیید ممکن نیست.). و قد تقدّم ذلك في الأمر الأوّل. فتكون أصالة الاحتياط هي (اصاله الاحتیاط) المرجع هنا (شک) و هي (اصاله الاحتیاط) تقتضي العباديّة.

و ذهب جماعة إلى أنّ الأصل في الواجبات أن تكون توصّليّة، لا لأجل التمسّك بأصالة الإطلاق في نفس الأمر (منظور نفس الامر فلسفی نیست. بلکه یعنی خود امر صلّ)، و لا لأجل أصالة البراءة من اعتبار قيد القربة، بل نتمسّك لذلك بإطلاق المقام (اطلاق مقامی).


استاد: کتابی روی دست این کتاب در مبحث عقل نیامده است. البته اشکال زیاد دارد. ولی خوب چینش کرده است مطالب را.

وبأصالة الإطلاق يستكشف أنّ إرادة المتكلّم الآمر متعلّقة بالمطلق واقعا ، أي إنّ الواجب لم يؤخذ بالنسبة إلى القيد إلاّ على نحو اللابشرط.

والخلاصة أنّه لا مانع من التمسّك بالإطلاق لرفع احتمال التقييد في التقسيمات الأوّليّة.

د. عدم إمكان الإطلاق والتقييد في التقسيمات الثانويّة للواجب

ثمّ إنّ كلّ واجب ـ بعد ثبوت الوجوب وتعلّق الأمر به واقعا ـ ينقسم إلى ما يؤتى به في الخارج بداعي أمره ، وما يؤتى به لا بداعي أمره. ثمّ ينقسم أيضا إلى معلوم الوجوب ومجهوله.

وهذه التقسيمات تسمّى «التقسيمات الثانويّة» ؛ لأنّها من لواحق الحكم وبعد فرض ثبوت الوجوب واقعا ؛ إذ قبل تحقّق الحكم لا معنى لفرض إتيان الصلاة ـ مثلا ـ بداعي أمرها ؛ لأنّ المفروض في هذه الحالة [أنّه] لا أمر بها حتّى يمكن فرض قصده. وكذا الحال بالنسبة إلى العلم والجهل بالحكم.

وفي مثل هذه التقسيمات يستحيل التقييد ـ أي تقييد المأمور به ـ ؛ لأنّ قصد امتثال الأمر ـ مثلا ـ فرع وجود الأمر ، فكيف يعقل أن يكون الأمر مقيّدا به؟! ولازمه أن يكون الأمر فرع قصد الأمر ، وقد كان قصد الأمر فرع وجود الأمر ، فيلزم أن يكون المتقدّم متأخّرا والمتأخّر متقدّما. وهذا خلف أو دور.

وإذا استحال التقييد استحال الإطلاق أيضا ؛ لما قلنا سابقا (١) : إنّ الإطلاق من قبيل عدم الملكة بالقياس إلى التقييد (٢) ، فلا يفرض إلاّ في مورد قابل للتقييد ، ومع عدم إمكان التقييد لا يستكشف من عدم التقييد إرادة الإطلاق.

__________________

(١) قد مرّ في الصفحة : ٨٦.

(٢) اعلم أنّ في تقابل الإطلاق والتقييد أقوالا : منها : أنّ التقابل بينهما تقابل العدم والملكة ، وهو المنسوب إلى سلطان العلماء ومن تبعه من المتأخّرين ، كما في فوائد الأصول ٢ : ٥٦٥. ومنها : أنّه تقابل التضادّ ، وهو رأي المشهور إلى زمان سلطان العلماء ، كما في فوائد الأصول ١ : ٥٦٥. ومنها : تقابل التضادّ في مرحلة الثبوت ، والعدم والملكة في مرحلة الإثبات. وهذا ما اختاره المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٢ : ١٧٣. ومنها : أنّه تقابل التناقض. وهو مذهب الشهيد الصدر في دروس في علم الأصول ٢ : ٩٠ ـ ٩١.

النتيجة

وإذا عرفنا هذه المقدّمات يحسن بنا أن نرجع إلى صلب الموضوع ، فنقول : قد اختلف الأصوليّون في أنّ الأصل في الواجب ـ إذا شكّ في كونه تعبّديّا أو توصّليّا ـ هل إنّه تعبّدي أو توصّليّ؟

ذهب جماعة (١) إلى أنّ الأصل في الواجبات أن تكون عباديّة إلاّ أن يقوم دليل خاصّ على عدم دخل قصد القربة في المأمور به ؛ لأنّه لا بدّ من الإتيان به تحصيلا للفراغ اليقينيّ مع عدم الدليل على الاكتفاء بدونه ، ولا يمكن التمسّك بالإطلاق لنفيه حسب الفرض. وقد تقدّم ذلك في الأمر الأوّل. فتكون أصالة الاحتياط هي المرجع هنا وهي تقتضي العباديّة.

وذهب جماعة (٢) إلى أنّ الأصل في الواجبات أن تكون توصّليّة ، لا لأجل التمسّك بأصالة الإطلاق في نفس الأمر (٣) ، ولا لأجل أصالة البراءة من اعتبار قيد القربة (٤) ، بل نتمسّك لذلك بإطلاق المقام (٥).

توضيح ذلك أنّه لا ريب في أنّ المأمور به إطلاقا وتقييدا يتبع الغرض سعة وضيقا ، فإن كان القيد دخيلا في الغرض فلا بدّ من بيانه وأخذه في المأمور به قيدا ، وإلاّ فلا.

غير أنّ ذلك فيما يمكن أخذه من القيود في المأمور به ـ كما في التقسيمات الأوّليّة ـ أمّا : ما لا يمكن أخذه في المأمور به قيدا ـ كالذي نحن فيه وهو قيد قصد الامتثال ـ فلا يصحّ من الآمر أن يتغافل عنه حيث لا يمكن أخذه قيدا في الكلام الواحد المتضمّن للأمر ، بل لا مناص له عن اتّباع طريقة أخرى ممكنة لاستيفاء غرضه ، ولو بإنشاء أمرين : أحدهما يتعلّق بذات الفعل مجرّدا عن القيد ، والثاني يتعلّق بالقيد ، مثلا لو فرض أنّ غرض

__________________

(١) منهم : صاحب الكفاية. راجع كفاية الأصول : ٩٨.

(٢) ومنهم : الشيخ الأعظم الأنصاريّ في مطارح الأنظار : ٦١.

(٣) حتى يرد عليه ما أورده الشيخ الأعظم الأنصاريّ من أنّ القيد ممّا لا يتحقّق إلاّ بعد الأمر. راجع مطارح الأنظار : ٦٠.

(٤) احتجّ بها على التوصّليّة المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٢ : ١٩٣.

(٥) كما أشار إليه المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٩٨ ـ ٩٩.