درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۴۲: اشتراک و ترادف ۴

 
۱

خطبه

۲

دلیل مرحوم مظفر بر عدم امکان استعمال لفظ در بیش از یک معنا

دلیل:

صغری: استعمال لفظ در بیش از یک معنا لازمه‌اش این است که مستعمل در یک آن یک لفظ را بیش از یک بار تصور کند.

 یک قانونی هست که صاحب کفایه روی ین قانون خیلی مانور رفته است. ولی مرحوم مظفر هیچ اشاره این کرده است. قانون این است: مستعلم زمانی که م یخواهد لفظ را استعمال بکند باید لفظ و معنا را تصور بکند. این دو تا را تصور بکند بعد لفظ را استعمال بکند[۱].

با حفظ این نکته آقای مستعمل در حین استعمال لفظ در بیش از یک معنا باید بیش از یک معنا و به تبع معنا یک لفظ را بیش از یک بار تصور بکند. خیلی دلیل عمیقی است. دلیلی است عمیق و غلط!

کبری: واللازم باطل. چرا؟ چون یک چیز در یک آن قابلیت یک وجود در ذهن را دارد.

نتیجه: فالملزوم مثله. این هفت هشت خط اصول است.

به تبع هر معنا تصور یک بار لفظ لازم است. من موقعی که عین را به کار می‌برم در طلا، در همین آن کلمه‌ی عین به کار رفته است در نقره. پس در این آن باید طلا را تصور بکنم؛ نقره هم تصور بکنم؛ لفظ عین هم در یک آن دو بار تصور بکنم. چرا یک آن؟ به خاطر این که زمانی که شما لفظ عین را در طلا بکار می‌بری در همان آنی که استعمال شده در طلا در نقره هم استعمال شده است. آن استعمال در هر دو یک آن است. چس حضرتعالی در یک آن باید دو معنا را تصور بکنی و به تبع هر معنا لفظی را هم تصور بکنی. پس در یک آن باید لفظ را که یک چیز است دو بار تصور بکنی. هر چیزی قابلیت دارد یک بار به ذهن بیاید.

این که من باید در آن واحد دو معنا را تصور بکنم هم اشکال دارد. ولی مرحوم مظفر این اشکال را نمی‌گیرد.

یک چیز یک آن قابلیت دارد یک بار تصور شود.

تصور معنا تصور اصلی است. چرا که مقصود اصلی من معنا است. لفظ وسیله است. یادتان است استعمال لفظ مشترک سه صورت داشت؟ مرحوم مظفر برای هر سه تشبیه می‌آورد. می‌گوید استعمال لفظ در یک معنا به کمک قرینه معینه مثل این است که یک نفر برود جلوی آینه خودش را ببیند. استعمال در یک معنای گنده مثل این که دونفر می‌چسبند به هم و خودشان را در آینه می‌بینند. سوم: استعمال لفظ در بیش از یک معنا که محال است: من بروم جلوی آینه خودم را ببینم در همین آن یک نفر دیگر هم بیاید بغل آیینه خودش را بخواهد ببینید. این مثل یک آیینه است که گنجایش دیدن یک نفر رادارد.


باید توجه داشت که این جای بررسی بیشتر دارد؛ مخصوصا با توجه به این که به گفته‌ی استاد، مرحوم مظفر بحثی از آن به میان نیاورده‌اند.

۳

توضیح «فناء العنوان فی المعنون»

یک بار شما می‌گویی انسان ناطق. منظورت این است که می‌خواهی بگویی این شش میلیارد آدمی که روی کره زمین هستند ناطق هستند. به این شش میلیارد نفر می‌گویند معنون، مصداق، فرد. من می‌خواهم به شما بگویم این شش میلیارد نفر ناطق هستند. باید شش میلیارد قضیه برای شما بیاورم. ولی به جای این شش میلیارد قضیه از یک معنا استفاده یم کنم که این معنا هر شش میلیارد نفر را زیر پوشش ببرد. الانسان ناطق. منظورم از الانسان آن شش میلیارد نفر بود. این جا می‌گویم انسان یک معناست که فانی شده است در افرادش. فناء عنوان: معنای انسان در معنون: افراد. از نوع فانی شدن عنوان در معنون.

۴

تطبیق دلیل مرحوم مظفر بر عدم امکان استعمال لفظ در بیش از یک معنا

و على هذا (بنابر این توضیحات)، فلا يمكن استعمال لفظ واحد إلّا في معنى واحد؛ فإنّ (فاء سببیت) استعماله في معنيين (طلا و نقره) مستقلّا (جداگانه) - بأن (توضیح مستقل) يكون كلّ منهما مرادا من اللفظ على حدة، كما إذا لم يكن إلّا نفسه (کلّ منهما: خود هر یک از دو معنا) (شما عین را که در طلای تنها که به کار می‌بردی چگونه بود؟ این جا هم که به کار می‌بری، گویا می‌خواهد در هر کدام جداگانه به کار برود. یعنی کانّ یک استعمال در حکم دو استعمال باشد.) - يستلزم (خبر إنّ. ضمیر آن: استعمال لفظ) لحاظ كلّ منهما (دو معنا) بالأصالة (به عنوان مقصود اصلی)، فلا (فاء نتیجه) بدّ من لحاظ اللفظ في آن واحد (آن استعمال لفظ در دو معنا) مرّتين بالتبع (به تبع معنا. در مقابل بالاصاله)، و معنى ذلك (لحاظ اللفظ فی آن واحد مرتین بالتبع) اجتماع لحاظين (دو تصور) في آنٍ واحد على ملحوظ (متصور) واحد [به عبارت ساده: یک لفظ را در یک آن دو بار تصور بکنیم.]، أعني به (ملحوظ واحد) اللفظ الفاني في كلّ من المعنيين، و هو (اجتماع لحاظین فی آن واحد) محال بالضرورة (بالبداهه)؛ فإنّ الشي‏ء الواحد (لفظ) لا يقبل إلّا وجودا واحدا في النفس (ذهن) في آن واحد (آن استعمال لفظ در دو معنا).

أ لا ترى أنّه (شان) لا يمكن أن يقع لك أن تنظرَ في مرآة واحدة إلى صورة تسع (صورت) المرآة كلّها (گنجایش دارد آن صورت آینه را همه‌ی آینه را)، و تنظرَ-في نفس الوقت- إلى صورة أخرى تسعها (صورت دیگر آینه را) أيضا (کلها). (مرحوم مظفر می‌زند به سیم آخر:) إنّ هذا لمحال. و كذلك النظر في اللفظ إلى معنيين، على (متعلق به نظر) أن يكون كلّ منهما قد استعمل فيه (کل منهما) اللفظ مستقلّا (جداگانه)، و لم يحك إلّا عنه (و حکایت نکند لفظ مگر از هر یک از دو معنا. یعنی این طور باشد که انگار لفظ دارد حکایت می‌کند از یک معنا.).

نعم، يجوز لحاظ (تصور) اللفظ فانيا في معنى في استعمال (ساعت سه لفظ عین را در معنای طلا به کار می‌برم)، ثمّ لحاظه فانيا في معنى آخر في استعمال ثان (ساعت چهار استعمال می‌کنم در نقره)، مثل ما تنظر في المرآة إلى صورة تسعها (صورت آینه را)، ثمّ (ترتیب) تنظر في وقت آخر إلى صورة أخرى تسعها (گنجایش دارد آن صورت دیگر آینه را.).

و كذا يجوز لحاظ اللفظ في مجموع معنيين في استعمال واحد و لو مجازا، مثلما تنظر في المرآة في آن واحد إلى صورتين لشيئين مجتمعين. و في الحقيقة إنّما استعملت اللفظ في معنى واحد هو مجموع المعنيين، و نظرت في المرآة إلى صورة واحدة لمجموع الشيئين.

۵

تنبیه اول: عدم جواز استعمال لفظ در دو معنای «مجازی» یا «حقیقی و مجاز»

تنبیهان:

استعمال لفظ در بیش از یک معنا جایز نیست مطلقا. مطلقا یعنی این سه چیز: هر دو معنا معنای حقیقی باشند. هر دو معنا معنای مجازی باشد. یکی حقیقی یکی مجازی باشد. تا الان درباره لفظ مشترک بود که هر دو معنایش حقیقی هستند. هر دو معنا حقیقی باشند مثل عین به کار رود در طلا و نقره. هر دو معنا مجازی باشند مثل این که اسد به کار رود در رجل شجاع و مرد بد بو دهان. سوم: اسد به کار رود در شیر و رجل شجاع.

مرحوم مظفر می‌فرماید هر سه محال است. چرا؟ چون علت استحاله در هر سه هست. همان دلیلی که برای اولی آورد: انسان نمی‌تواند در یک آن یک عین یا یک اسد را بیش از بار تصور کند.

۶

تطبیق تنبیه اول

تنبيهان‏

الأوّل: أنّه لا فرق في عدم جواز الاستعمال في المعنيين بين أن يكونا حقيقيّين أو مجازيّين أو مختلفين؛ فإنّ (فاء سببیت) المانع -و هو تعلّق لحاظين (دو تصور) بملحوظ (تصور) واحد (لفظ) في آن واحد- موجود في الجميع، فلا يختصّ بالمشترك كما اشتهر (مشهور فکر کرده‌اند که استعمال لفظ دربیش از یک معنا در لفظ مشترک است که محال است. مرحوم مظفر می‌گوید این که مشهور شده صحیح نیست. ضمیر اشتهر: اختصاص).

۷

تنبیه دوم: جواز استعمال تثنیه و جمع در بیش از یک معنا

یادتان است گفتیم در باره‌ی استعمال لفظ در بیش از یک معنا چهار نظریه است؟ این می‌خواهد نظریه سوم را بگوید. بعضی از کتاب‌ها در تعلیقه نوشته است این نظریه صاحب معالم است. آن را خط بزنید؛ چون قطعا غلط است. می‌گویم چرا غلط است.

این الثانی چه می‌خواهد بگوید؟ می‌گوید لفظ یا مفرد است یا تثنیه و جمع است. اگر مفرد بود استعمالش در بیش ازیک معنا جایز نیست. مثال لفظ مفرد: عین. ولی اگر تثنیه و جمع بود استعمالش جایز است.] این جا آقای بروجردی شاه کار کرده است. این حرف اصلا غلط است. عجیب است از این آقا. می‌گوید شما بگو عینان عین را به کار ببر در طلا و نقره. بعدا صاحب کفایه یک اشکالی می‌گیرد می‌گوید این استعمال لفظ در بیش از یک معنا نیست که. عینان یعنی دو تا. یعین به کار رفته است در یک معنا. یا عیون به کار ببرند در طلا و نقره و چشم. این نظریه صاحب معالم نیست. صاحب معالم می‌گوید استعمال لفظ در بیش از یک معنا جایز است مطلقا. منتها در مفرد استعمال مجاز است در تثنیه و جمع حقیقت است. فهمیدید چه شد؟ این آقا اصلا می‌گوید استعمال در مفرد جایز نیست.

۸

تطبیق تنبیه دوم: جواز استعمال تثنیه و جمع در بیش از یک معنا

الثاني: ذكر بعضهم (بعضی از علما. نظریه‌ی برخی از اهل سنت است.) أنّ الاستعمال في أكثر من معنى إن لم يجز في المفرد يجوز في التثنية و الجمع، (چجوری؟) بأن يراد من كلمة «عينين»- مثلا- فرد من العين الباصرة و فرد من العين النابعة (جوشان)، فلفظ «عين»- و هو مشترك- قد استعمل حال التثنية في معنيين: في الباصرة، و النابعة (این دو معنا نیست. یک معنا است. تثنیه معنایش دو است. اگر شما شما عینان به کار ببری در دو تثنیه را به کار برده‌ای در یک معنا. اگر خواهی استعمال در بییش از یک معنا درست بکنی باید عینان را به کار ببری در دو طلا و دو نقره). و هذا (استعمال در باصره و نابعه) شأنه (منزلت هذا) في الإمكان و الصحّة شأن (منزلت) ما لو أريد معنى واحد من كلمة «عينين»، بأن (باء تصویر؛ توضیح ارید است) يراد فردان من العين الباصرة- مثلا- فإذا صحّ هذا (استعمال لفظ در دو فرد از یک معنا) فليصحّ ذلك (استعمال لفظ در دو معنا) بلا فرق.

استعمال اللفظ في أكثر من معنى

ولا شكّ في جواز استعمال اللفظ المشترك في أحد معانيه بمعونة القرينة المعيّنة ، وعلى تقدير عدم القرينة يكون اللفظ مجملا لا دلالة له على أحد معانيه.

كما لا شبهة في جواز استعماله في مجموع معانيه بما هو مجموع المعاني ، غاية الأمر يكون هذا الاستعمال مجازا يحتاج إلى القرينة ؛ لأنّه استعمال للّفظ في غير ما وضع له.

وإنّما وقع البحث والخلاف في جواز إرادة أكثر من معنى واحد من المشترك في استعمال واحد ، على أن يكون كلّ من المعاني مرادا من اللفظ على حدة ، وكأنّ اللفظ قد جعل للدلالة عليه وحده.

وللعلماء في ذلك أقوال وتفصيلات كثيرة لا يهمّنا الآن التعرّض لها (١). وإنّما الحقّ عندنا عدم جواز مثل هذا الاستعمال.

الدليل أنّ استعمال أيّ لفظ في معنى إنّما هو بمعنى إيجاد ذلك المعنى باللفظ ، لكن لا بوجوده الحقيقيّ ، بل بوجوده الجعليّ التنزيليّ ؛ لأنّ وجود اللفظ وجود للمعنى تنزيلا.

فهو وجود واحد ينسب إلى اللفظ حقيقة أوّلا وبالذات ، وإلى المعنى تنزيلا ثانيا وبالعرض (٢) ، فإذا أوجد المتكلّم اللفظ لأجل استعماله في المعنى فكأنّما أوجد المعنى وألقاه بنفسه إلى المخاطب. فلذلك يكون اللفظ ملحوظا للمتكلّم بل للسامع آلة وطريقا للمعنى ، وفانيا فيه ، وتبعا للحاظه ، والملحوظ بالأصالة والاستقلال هو المعنى نفسه.

وهذا نظير الصورة في المرآة ؛ فإنّ الصورة موجودة بوجود المرآة ، والوجود الحقيقيّ للمرآة ، وهذا الوجود نفسه ينسب إلى الصورة ثانيا وبالعرض. فإذا نظر الناظر إلى الصورة في المرآة فإنّما ينظر إليها بطريق المرآة بنظرة واحدة هي للصورة بالاستقلال والأصالة ، وللمرآة بالآليّة والتبع ، فتكون المرآة كاللفظ ملحوظة تبعا للحاظ الصورة ، وفانية فيها فناء

__________________

(١) ومن أرادها فليراجع معالم الدين : ٣٢ ـ ٣٤ ؛ بدائع الأفكار «الرشتي» : ١٦٣ ؛ وكفاية الأصول : ٥٣ ؛ مقالات الأصول ١ : ١٦٢ ـ ١٦٣ ؛ فوائد الأصول ١ : ٥١ ؛ مناهج الوصول ١ : ١٨ ؛ المحاضرات ١ : ٢١٠.

(٢) راجع عن توضيح الوجود اللفظي للمعنى الجزء الأوّل من المنطق : ٣٠ من الطبعة الثانية للمؤلّف.

العنوان في المعنون (١).

وعلى هذا ، فلا يمكن استعمال لفظ واحد إلاّ في معنى واحد ؛ فإنّ استعماله في معنيين مستقلاّ ـ بأن يكون كلّ منهما مرادا من اللفظ على حدة ، كما إذا لم يكن إلاّ نفسه ـ يستلزم لحاظ كلّ منهما بالأصالة ، فلا بدّ من لحاظ اللفظ في آن واحد مرّتين بالتبع ، ومعنى ذلك اجتماع لحاظين في آن واحد على ملحوظ واحد ، أعني به (٢) اللفظ الفاني في كلّ من المعنيين ، وهو محال بالضرورة ؛ فإنّ الشيء الواحد لا يقبل إلاّ وجودا واحدا في النفس في آن واحد (٣).

ألا ترى أنّه لا يمكن أن يقع لك أن تنظر في مرآة واحدة إلى صورة تسع المرآة كلّها ، وتنظر ـ في نفس الوقت ـ إلى صورة أخرى تسعها أيضا. إنّ هذا لمحال.

وكذلك النظر في اللفظ إلى معنيين ، على أن يكون كلّ منهما قد استعمل فيه اللفظ مستقلاّ ، ولم يحك إلاّ عنه.

نعم ، يجوز لحاظ اللفظ فانيا في معنى في استعمال ، ثمّ لحاظه فانيا في معنى آخر في استعمال ثان ، مثل ما تنظر في المرآة إلى صورة تسعها ، ثمّ تنظر في وقت آخر إلى صورة أخرى تسعها.

وكذا يجوز لحاظ اللفظ في مجموع معنيين في استعمال واحد ولو مجازا ، مثلما تنظر في المرآة في آن واحد إلى صورتين لشيئين مجتمعين. وفي الحقيقة إنّما استعملت اللفظ في معنى واحد هو مجموع المعنيين ، ونظرت في المرآة إلى صورة واحدة لمجموع الشيئين.

تنبيهان

الأوّل : أنّه لا فرق في عدم جواز الاستعمال في المعنيين بين أن يكونا حقيقيّين أو

__________________

(١) من قوله : «وهذا نظير الصورة» إلى هنا اقتباس من كلام المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٥٣.

(٢) أي الملحوظ الواحد.

(٣) انتهى ما استدلّ به المحقّق النائينيّ على عدم جواز الاستعمال ، كما في أجود التقريرات ١ : ٧٦ ؛ وناقش فيه السيّد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ١ : ٢٠٦. ومناقشته تبتني على مبناه في حقيقية الوضع.

مجازيّين أو مختلفين ؛ فإنّ المانع ـ وهو تعلّق لحاظين بملحوظ واحد في آن واحد ـ موجود في الجميع ، فلا يختصّ بالمشترك كما اشتهر.

الثاني : ذكر بعضهم (١) أنّ الاستعمال في أكثر من معنى إن لم يجز في المفرد يجوز في التثنية والجمع ، بأن يراد من كلمة «عينين» ـ مثلا ـ فرد من العين الباصرة وفرد من العين النابعة ، فلفظ «عين» ـ وهو مشترك ـ قد استعمل حال التثنية في معنيين : في الباصرة ، والنابعة. وهذا شأنه في الإمكان والصحّة شأن ما لو أريد معنى واحد من كلمة «عينين» ، بأن يراد فردان من العين الباصرة ـ مثلا ـ فإذا صحّ هذا فليصحّ ذلك بلا فرق.

واستدلّ على ذلك بما ملخّصه : أنّ التثنية والجمع في قوّة تكرار الواحد بالعطف ، فإذا قيل : «عينان» فكأنّما قيل : «عين وعين». وإذ يجوز في قولك : «عين وعين» أن تستعمل أحدهما في الباصرة ، والثانية في النابعة فكذلك ينبغي أن يجوز فيما هو بقوّتهما ، أعني «عينين» ، وكذا الحال في الجمع.

والصحيح عندنا عدم الجواز في التثنية والجمع ، كالمفرد. والدليل : (٢) أنّ التثنية والجمع وإن كانا موضوعين لإفادة التعدّد ، إلاّ أنّ ذلك من جهة وضع الهيئة في قبال وضع المادّة ، وهي ـ أي المادّة ـ نفس لفظ المفرد الذي طرأت عليه التثنية والجمع ، فإذا قيل : «عينان» ـ مثلا ـ فإن اريد من المادّة خصوص الباصرة ـ مثلا ـ فالتعدّد يكون بالقياس إليها (٣) ، أي فردان منها ، وإن أريد منها خصوص النابعة ـ مثلا ـ فالتعدّد يكون بالقياس إليها ، فلو اريد الباصرة والنابعة ، فلا بدّ أن يراد التعدّد من كلّ منهما ـ أي فردان من الباصرة وفردان من النابعة (٤) ـ ، لكنّه مستلزم لاستعمال المادّة في أكثر من معنى ، وقد عرفت استحالته.

وأمّا أنّ التثنية والجمع في قوّة تكرار الواحد فمعناه أنّهما تدلاّن على تكرار أفراد المعنى المراد من المادّة ، لا تكرار نفس المعنى المراد منهما. فلو أريد من استعمال التثنية أو

__________________

(١) وهو صاحب المعالم في معالم الدين : ٣٢ ـ ٣٤.

(٢) وهذا الدليل ما نهج السيّد الخوئي في مناقشته لصاحب المعالم ، فراجع المحاضرات ١ : ٢١١.

(٣) أي الباصرة.

(٤) والموجود في بعض النسخ المطبوعة : «أي فرد من الباصرة وفرد من النابعة» ، ولكن الصحيح ما في المتن.