بطلان القولين الأوّلين
اشکال به صاحب کفایه:
در این پنج شش خط مرحوم مظفر میخواهد یک اشکالی به صاحب کفایه بگیرد. البته این اشکال اشکال مرحوم مظفر نیست. بلکه اشکال خود صاحب کفایه است در کفایه که جواب آن را داده است.
اگر یادتان باشد صاحب کفایه گفت معنای اسم با معنای حرف یکی است. ولی فرق بین آن دو در شرط واضع است. صاحب کفایه یک اشکالی بر خودش گرفته است و خودش جواب داده است. مرحوم مظفر اشکال صاحب کفایه و جواب آن را میگوید. ولی جواب صاحب کفایه را رد میکند. این نشان میدهد که آن اشکال بر جای خود باقی است. من در شرح خودم بر کفایه این اشکال را منظم نوشته ام حالا دیگر نمیخواهم بنویسم. این بحثها سه ثمرهی مهم فقهی دارد.
قیاس: صغری: اگر معنای اسم با معنای حرف یکی باشد، لازمهاش این است که استعمال هر یک از این دو به جای دیگری صحیح باشد. مثال: من حرف است؛ الابتدا هم اسم است. صاحب کفایه میگوید معنای هر دو شروع است.
کبری: و اللازم باطل. لازم استعمال هر یک به جای دیگری صحیح باشد. وقتی صغری و کبری میآوریم باید یا هردو بدیهی باید باشند یا اگر نظری هستند منتهی به بدیهی بکنی. و الا قیاس میشود قیاس خطابی. و اللازم باطل بالضروره. الان اگر من به شما بگویم سرت من البصره الی الکوفه. نمیتوانم بگویم: سرت الابتدا البصره الانتها الکوفه.
نتیجه: فالملزوم مثله: پس معنایشان یکی نیست. از رفع تالی نتیجه گرفته شد رفع مقدم.
جواب صاحب کفایه: حالا صاحب کفایه جواب داده است: میگوید ما قبول داریم که من به جای الابتدا و الابتدا به جای من به کار نمیرود. ولی به کار نرفتن اینها به خاطر این نیست که معنایشان یکی نیست. به خاطر شرط واضع است.
عدم صحت استعمال هر یک از این دو به خاطر شرط واضع است؛ نه به خاطر این که هم معنا نیستند. (توضیح دوبارهی شرط واضع.) یا به جای شرط واضع بگوییم غایت وضع.
دو اشکال مرحوم مظفر به جواب صاحب کفایه: مرحوم مظفر این مطالب را از آقای خویی گرفته است. چون خود مرحوم مظفر در بحث ملازمات عقلیه در حاشیه از آیت الله خویی اسم میبرد. مرحوم مظفر دو اشکال میگیرد به جواب صاحب کفایه. اگر این جواب صاحب کفایه اشکال پیدا کرد معلوم میشود که آن اشکال بر جای خود باقی میماند.
اشکال۱: به صورت قیاس: صغری: اثبات عدم ترادف به واسطهی این دلیل اثبات اخص به واسطهی اعم است. کبری: اثبات اخص به واسطه اعم باطل است. نتیجه: اثبات عدم ترادف به وسیلهی این دلیل باطل است.
توضیح اشکال:
اقای خویی میگوید شما صاحب کفایه میگویید واضع با ما شرط کرده است. شرط واضع فقط در دو جا تبعیتش بر ما لازم است. یکی اگر شرط بگذارد برای لفظ. یکی اگر شرط بگذارد برای معنا.
یک: واضع گفته است: من کلمه بر به شرط این که به کسر باء باشد را وضع کرده ام برای نیکی کردن. و به شرط این که به فتح باء باشد را وضع کردم برای خشکی. خود واضع میگوید اگر به ضم باء باشد وضعش کردم برای گندم. این جا واضع شرط کرده است در لفظ. در این جا بر شما واجب است که از شرط واضع تبعیت کنید. شما حق ندارید بُرّ به کار ببرید در نیکی.
دو: واضع شرط میکند: جلوس یعنی نشستن، وضع شده برای نشستن به شرط این که مسبوق به قیام باشد. چون یک مرتبه ایستادهای مینشینی؛ یک مرتبه خوابیدهای مینشینی. قعود را وضع کردم برای نشستن مسبوق به خوابیدن. این جا باید از شرط واضع تبعیت بکنی. این شرط برای معناست.
ولی این شرطی که توی صاحب کفایه داری میگویی نه مربوط به لفظ است و نه مربوط به معنا. مربوط به استعمال مستعمل است. صاحب کفایه میگوید واضع من را وضع کرده است برای شروع تا توی مستعمل اگر شروع را مستقلا تصور کردی از اسم استفاده بکنی. آقای واضع تو کاری به استعمال مستعمل نداشته باش. تو کارت وضع است. وضع لفظ برای معنا؛ شما هر چه میخواهی شرط بگذار برای لفظ و معنا. اصلا استعمال چه ربطی به واضع دارد؟ هر کسی در حیطه مسئولیت خودش میتواند شرط بگذارد.
اشکال دوم: آقای خویی میفرماید: سلمنا اطاعت واضع واجب است. ما تابع نظریهی میرزای نایینی هستیم که واضع را خدا میداند که در این صورت اطاعت او واجب است. یک اشکال دیگر پیش میآید. قبل از این اشکال یک مثال بزنم: شما لباست نجس شد. شارع میگوید لباست را بشور. از طرفی هم میگوید لا تغصب. اگر تو رفتی لباس غصبی ات را با آب غصبی شستی. شما معصیت کردهای. ولی آیا این لباس طاهر میشود یا نه؟ میشود چون واجب توصلی است. منافات با نهی ندارد. واجبی که تعبدی است منافات با نهی دارد. اشکال دوم آقای خویی همین سات. آقای خویی میگوید بر فرض که تبعیت واضع واجب باشد. حالا بالفرض ما شرط واضع را رعایت نکردیم. ما باید معصیت کار باشیم. نه این که کلاممان غلط باشد. مثل مثالی که زدیم. و حال آن که کلاممان غلط است. این معلوم میشود که معنای این دو یکی نیست. میدانید چرا؟ چون شارع نهی کرده و استعمال یک امر توصلی است. چه امری تنافی دارد با امر شارع؟ امر تعبدی.
توضیح بیشتر: استعمال الفاظ توصلی است یا تعبدی؟ توصلی. نهی با چه تنافی دارد؟ با تعبدی. مثال: وضو با آب غصبی درست نیست. چون وضو امر تعبدی است. امر تعبدی با نهی سازگاری ندارد. حالا این جا شارع میگوید این کار را نکن. نگو من خیر من الی. اگر تو این را گفتی معصیت کردهای. ولی نباید کلامت غلط باشد. پس معلوم میشود که معنای اسم و حرف یکی نیست.
اصل در افعال توصلیت است. ما که این جا شک نداریم که استعمال توصلی است. ولی اگر شک دارید، اصل در افعال توصلیت است. تعبدی بودن دلیل میخواهد.
اصل اشکال بر صاحب کفایه وارد میماند. اصل اشکال که باقی ماند، معنای اسم و حرف دیگر یکی نیست[۱].