درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۲۱: وقوع قسم سوم و تحقیق معنای حروف ۷

 
۱

خطبه

۲

یک آدرس

و قد اجیب عن هذا الایراد [= جواب صاحب کفایه]: محاضرات/۱/۵۶. این بهترین آدرس است.

۳

نسبت در بین معانی مانند حروف در بین الفاظ است

زيادة إيضاح‏

از سر زیاده ایضاح تا سر الوضع فی الحروف عام و الموضوع له خاص چه می‌خواهد بگوید. این چیزی نمی‌خواهد بگوید. چیزی برای گفتن ندارد.

مقدمه: یادآوری معنای مستقل و غیر مستقل.

بحثی است بین حکما و متکلمین که نسبت در عالم خارج از ذهن وجود دارد یا نه. آدرسش را فردا از اسفار و نهایه می‌دهم.

تمام این نیم صفحه این نیم خط را می‌خواهد بگوید: نسبت در بین معانی مانند حروف در بین الفاظ است. این یعنی چه؟

برویم سراغ نسبت بین معانی: حرکت کردن شما یک معنا است. منزل هم یک معنا است. این دو دو چیز بی‌ربط هستند. چه می‌آید بین این دو معنای بی‌ربط ارتباط برقرار می‌کند؟ نسبت. مثل رابطه‌ی شروعی. اگر این رابطه‌ی شروعی نبود، حرکت کردن یک معنا بود یک جا؛ منزل یک معنای دیگر بود یک جای دیگر؛ اجنبی از هم. این شد نسبت بین معانی.

نسبت بین معانی مثل حرف است بین الفاظ. من به شما می‌گوید زیدٌ. این یک لفظ است. من به شما می‌گویم: الدار. این هم یک لف ظاست. این دو لفظ هیچ ربطی به هم ندارند. می‌شود دو مفردی که جدای از هم اند و هر کدام اجنبی از دیگری اند. اما فی که بینشان می‌گذاری باعث می‌شود این دو لفظی که تشکیل کلام واحد نمی‌دادند بشوند یک کلام. همان طوری که نسبت (رابطه، حالت، آلت) بین معانی ارتباط برقرار می‌کند، حرف هم بین الفاظ ارتباط برقرار می‌کند. سیریش است. یک سیریش درست. چون فی وقتی می‌آید بین زید و الدار می‌آید تشکیل یک کلام درست می‌دهد عند النحات. معنای آن هم که نسبت شروع است، می‌آید بین معنای زید و معنای دار رابطه برقرار می‌کند[۱].


استاد: شما این‌ها را پیاده کنید: بنویسید بسم ا... الرحمن الرحیم. این باء واضعش کیست؟ اختلاف است. سه نظریه هست. این باء که وضع شده، وضع شده یعنی چه؟ یعنی برای یک معنای قرار داده است. این باء که حرف است چند نظریه هست در آن؟ سه نظریه: اول: باء الصاق والسلام، دوم: باء معنا ندارد؛ سوم: باء نسبت استعانتیه؛ چرا که من می‌آید بین من گوینده‌ی بسم ا... و اسم ا... نسبت استعانتی برقرار می‌کند. برویم سراغ اسم: اسم یک وضعی دارد. واضع کیست؟ اتلاف است. این اسم برای یک معنایی وضع شده است. وضع یعنی قراردادن لفظ برای معنا. برای باء مطرح نکردیم وضعش عام است یا خاص چون هنوز نرسیدیم. اسم وضعش عام است موضوع له هم عام است. الان رابطه‌ی بین اسم و ا... رابطه‌ی اضافی است. الف و لام ا...: ا... در اصل الاله بوده است. الف و لامش حرف است. حرف لفظ است. واضع این ال برای معنا کیست؟ سه نظریه است. وضع یعنی چه؟ این چه نوع وضعی است؟ معنای ال چیست؟ صاحب کفایه می‌گوید مثلا زینت است. مرحوم رضی می‌گوید معنا ندارد. مرحوم مظفر: نسبت تعریفی بین من گوینده‌ی ا... و ا.... به اصطلاح می‌گویند نسبت شناسی. اگر این کار بکنید مطالب در ذهنتان می‌ماند

۴

تطبیق زیاده ایضاح

زیاده ایضاح (زیاد روشن کردن) إذ قد عرفت أنّ الموجودات منها (من تبعیض) ما (موجودی است که) يكون مستقلّا في الوجود (فی نفسه. می‌گویم بنویسید تا فکر نکنید که مرحوم مظفر دارد یک چیز جدیدی می‌گوید)، و منها ما (موجودی است که) يكون رابطا بين موجودين (فی غیره؛ چیز جدیدی نیست.)، (زمانی که این را شناختی) فاعلم أنّ كلّ كلام مركّب من كلمتين أو أكثر إذا ألقيت كلماته بغير ارتباط بينها ([کلمتین او] کلمات) فإنّ (جواب اذا) كلّ واحدة منها (کلمات؛ در مثال من: زید و الدار.) كلمة مستقلّة في نفسها (کلمه؛ فی ذاتها؛ این مستقل به معنای آن که طرف نسبت قرار می‌گیرد نیست. این جا بحث لفظ است.) لا ارتباط (توضیح مستقله فی نفسها) لها (آن کلمه) بالأخرى (کلمه‌ی دیگر)، و إنّما الذي يربط بين المفردات (در مثال من زید و الدار) و (تفسیر) يؤلّفها (انس می‌دهد مفردات را) كلاما واحدا هو الحرف أو إحدى الهيئات الخاصّة، فأنت إذا قلت- مثلا-: «أنا»، «كتبت»، «قلم»، لا يكون بين هذه الكلمات ربط، و إنّما هي مفردات صرفة (خالص) منثورة (پخش شده). أمّا إذا قلت: «كتبت بالقلم»، كان (کتبت بالقلم) كلاما واحدا، مرتبطا بعضه مع بعض، مفهِما (صفت کلام) للمعنى المقصود منه (مقصود من این است که بگویم بین من [=فاعل] و زمان گذشته رابطه است و بین نوشتن من و قلم هم رابطه‌ی استعانتی هست.). و ما حصل هذا الارتباط و الوحدة الكلاميّة (یک کلام شدن) إلّا بفضل (زیاد کردن) الهيئة المخصوصة لـ«كتبت» و حرف الباء (رابطه‌ی استعانتی) و أل (بین من و قلم رابطه‌ی شناسی برقرار است.).

و عليه (بنابراین بیان)، فيصحّ أن يقال: إنّ الحروف هي روابط المفردات المستقلّة (بی‌ربط؛ منظور طرف نسبت نیست.) و المؤلِّفة (عطف است بر واحد) للكلام الواحد و الموحّدة (یکی کننده؛ یک کلام.) للمفردات المختلفة، شأنها (مَثَل حروف) شأن النسبة بين المعاني المختلفة و الرابطة (عطف بر النسبه) بين المفاهيم غير المربوطة. فكما أنّ النسبة رابطة بين المعاني و مؤلّفة (انس برقرار کننده) بينها (الفاظ) فكذلك الحرف الدالّ عليها رابط بين الألفاظ و مؤلّف بينها.

و إلى هذا (معنای حرف نسبت است) أشار سيّد الأولياء أمير المؤمنين عليه السّلام بقوله المعروف في تقسيم الكلمات (حضرت یک عبارتی دارد که مرحوم بهبهانی راجع به این کلمات شاید سی صفحه بحث کرده است): «الاسم ما أنبأ عن المسمّى (ذات؛ الان حیدری خبر می‌دهد از ذاتی که من باشم)، و الفعل ما أنبأ عن حركة المسمّى (اکل دارد خبر می‌دهد از حرکت این ذات. حرکت کردن آن خوردن است.)، و الحرف ما أوجد معنى في غيره (ایجاد یم کند معنایی را در غیر خودش. در مثال من غیر خودش: حرکت کردن شما و منزل)». فأشار إلى أنّ المعاني الاسميّة معان استقلاليّة (این جا یعنی طرف نسبت.)، و معاني الحروف غير مستقلّة في نفسها (در ذاتشان)، و إنّما هي (حروف) تحدث الربط بين المفردات (آن وقت معنای حروف ارتباط ایجاد می‌کند بین معنای مفردات). و لم نجد في تعاريف القوم للحرف تعريفا جامعا صحيحا مثل هذا التعريف.

* زيادة إيضاح

إذ قد عرفت أنّ الموجودات (١) منها ما يكون مستقلاّ في الوجود ، ومنها ما يكون رابطا بين موجودين ، فاعلم أنّ كلّ كلام مركّب من كلمتين أو أكثر إذا ألقيت كلماته بغير ارتباط بينها فإنّ كلّ واحدة منها كلمة مستقلّة في نفسها لا ارتباط لها بالأخرى ، وإنّما الذي يربط بين المفردات ويؤلّفها كلاما واحدا هو الحرف أو إحدى الهيئات الخاصّة ، فأنت إذا قلت ـ مثلا ـ : «أنا» ، «كتبت» ، «قلم» ، لا يكون بين هذه الكلمات ربط ، وإنّما هي مفردات صرفة منثورة. أمّا إذا قلت : «كتبت بالقلم» ، كان كلاما واحدا ، مرتبطا بعضه مع بعض ، مفهما للمعنى المقصود منه. وما حصل هذا الارتباط والوحدة الكلاميّة إلاّ بفضل الهيئة المخصوصة لـ «كتبت» وحرف الباء وأل.

وعليه ، فيصحّ أن يقال : إنّ الحروف هي روابط المفردات المستقلّة والمؤلّفة للكلام الواحد والموحّدة للمفردات المختلفة ، شأنها شأن النسبة بين المعاني المختلفة والرابطة بين المفاهيم غير المربوطة. فكما أنّ النسبة رابطة بين المعاني ومؤلّفة بينها فكذلك الحرف الدالّ عليها رابط بين الألفاظ ومؤلّف بينها.

وإلى هذا أشار سيّد الأولياء أمير المؤمنين عليه‌السلام بقوله المعروف في تقسيم الكلمات : «الاسم ما أنبأ عن المسمّى ، والفعل ما أنبأ عن حركة المسمّى ، والحرف ما أوجد معنى في غيره (٢)». فأشار إلى أنّ المعاني الاسميّة معان استقلاليّة ، ومعاني الحروف غير مستقلّة في نفسها ، وإنّما هي تحدث الربط بين المفردات. ولم نجد في تعاريف القوم للحرف تعريفا جامعا صحيحا مثل هذا التعريف.

__________________

(١) ينبغي أن يقال للتوضيح : إنّ الموجودات على أربعة أنحاء : موجود في نفسه لنفسه بنفسه وهو واجب الوجود ، وموجود في نفسه لنفسه بغيره وهو الجوهر كالجسم والنفس ، وموجود في نفسه لغيره بغيره وهو العرض ، وموجود في غيره وهو أضعفها وهو المعنى الحرفيّ المعبّر عنه بالربط ، فالأقسام الثلاثة الأولى الموجودات المستقلّة ، والرابع عداها الذي هو المعنى الحرفيّ الذي لا وجود له إلاّ وجود طرفيه ـ منه رحمه‌الله ـ.

(٢) بحار الأنوار ٤٠ : ١٦٢ ؛ كنز العمال ١٠ : ٢٨٣ مع اختلاف بينهما ، وما في المتن يوافق ما في البحار.