درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۹: وقوع قسم سوم و تحقیق معنای حروف ۵

 
۱

خطبه

۲

مرور درس دیروز

نظریه دوم در بین علمای اصول نسبت داده شده است به صاحب محجه العلماء، مرحوم شیخ هادی تهرانی.

۳

یک آدرس

آدرس: إنّ المعاني الموجودة في الخارج علی نحوین: محاضرات/ ۱/ ۶۷

۴

تتمه‌ای راجع به مثال مرحوم مظفر

یک چیزی می‌خواهم برایتان بگویم: در مثال «نزحت البئر فی دارنا بالدلو» مرحوم مظفر فرمود چهار نسبت وجود دارد. چهار تا نیست. بیشتر است: البئر مگر الف و لام ندارد. مگر الف و لام حرف نیست؟ مگر حرف برای نسبت وضع نشده است؟ یک رابطه‌ای است بین متکلم و بئر به نام رابطه‌ی تعریفی و شناسی. یعنی متکلم این بئر را می‌شناسد. مگر دار به نا اضافه نشده است؟ بین دار و ما هم یک رابطه‌ای است که از آن تعبیر به رابطه‌ی اضافی می‌کنند. الدلو: ال وضع شده است برای نسبت. مثل مرحوم محمد تقی اصفهانی می‌گوید بعضی از حروف برای نسبت وضع شده‌اند و ال معنا ندارد. مثل صاحب کفایه می‌گوید ال معنا ندارد بلکه برای زینت است. ولی مرحوم مظفر و مشهور به طور کلی می‌گویند حرف وضع شده است برای نسبت. بین من متکلم و آن دلو یک رابطه‌ی شناسی برقرار است. یعنی رابطه‌ی بین من و دلو یک رابطه‌ی مجهولی نیست. پس در این جا هفت نسبت وجود دارد.

۵

ادامه‌ی تطبیق نتیجه

و من هنا (توضیحات قول سوم.) يعلم أنّ الدالّ على المعاني غير المستقلّة (الف-) ربما يكون (آن دال) لفظا مستقلا (منظور از لفظ مستقل یعنی لفظی که چسبیده به لفظ دیگر نیست. مثلا من به شما می‌گویم زیدٌ: این ز چسبیده به یاء و دال. این «ز» را نمی‌گویند لفظ مستقل. ولی به من می‌گویند لفظ مستقل. چون خودش احتیاج ندارد که به چیز دیگر بچسبد. ولو در عبارت که می‌آید مجرور دارد. ولی این من مثل آن ز در زید نیست.)، كلفظة «من» و «إلى» و «في»، و (ب-) ربما يكون (الدّال علی المعانی غیر المستقله) هيئة (شکل، ریخت، قیافه) في اللفظ (ضربٌ یک لفظ است. هیات فعل ماضی را روی آن بیاورید: ضَرَب. این جا یک نسبت درست می‌شود: رابطه‌ی بین زدن و یک مرد غائب در زمان گذشته؛ آن هم رابطه‌ی ثبوتی. این هیات در این لفظ دلالت می‌کند بر معنای غیر مستقل.)، كـ (۱-) هيئات المشتقّات (ضربٌ یعنی زدن. نسبتی در آن ینست. ولی آن را می‌بریم به هیات فاعلٌ. می‌شود ضاربٌ. الان این هیات دلالت دارد بر نسبت. رابطه‌ی ثبوتی. منتها نسبتش نسبت ناقصه است. در ضرب نسبت تامه است. هیات فاعل دلالت دارد بر رابطه‌ی زننده بودن. نسبت ناقصه یصح السکوت علیه نیست.)، و (۲-) الأفعال، و (۳-) هيئات الإعراب (می‌رسیم ان شاء الله. در زید قائم، ضمه در زید وضع شخصی ندارد. ولی وضع نوعی دارد. چون این ضمه وضع شده است برای مبتدا بودن زید.).

» یادتان باشد همیشه مشتق در علم اصول انصراف دارد از فعل. نگویید چرا مشتق را گفته فعل را هم گفته است.

۶

نگاهی دقیق‌تر به ویژگی‌ها و تفاوت‌های معنای اسمی و حرفی

النتيجة

دیگر این را نیاز نبود بگوید. معنا بر دو نوع است. معنای اسمی و معنای حرفی. خیلی راحت. معنای اسمی دو ویژگی دارد: یک: معنای مستقل است. یعنی طرف نسبت قرار می‌گیرد. دو: انسان می‌تواند آن را تصور بکند. بدون احتیاج به چیزی. تصور... نه وجود خارجی. انسان می‌تواند آن را در ذهن بیاورد. مثال: زید. شما می‌تواند چشمتان را ببیندید و او را در زهنتان بیاورید. برای تصور او احتیاج به ضمیمه ندارید. مثال دوم کمی خطرناک است: ضرب. زدن را می‌تواند در ذهن بیاورید.

چرا دو مثال زدم؟ هر دو نیاز به ضمیمه برای آوردن در ذهن ندارند. ولی زید در عالم خارج هم احتیاج به آوردن موضوع ندارد؛ ولی ضرب در عالم خارج از ذهن احیتاج به موضوع دارد. عرض است به اصطلاح. عرض در خارج نیاز به موضوع دارد؛ ولی در عالم ذهن نیاز به موضوع ندارد.

برویم سراغ معنای حرفی: دو ویژگی دارد: یک معنای غیر مستقل است. طرف نسبت قرار نمی‌گیرد. بلکه خودش نسبت است. رابطه‌ی بین دو چیز است. دو: اگر انسان بخواهد معنای حرفی را تصور بکند، احتیاج به ضمیمه دارد. چون معنای حرفی به ان می‌گویند وجود تعلقی است. وجودش وابسته به غیر و در غیر است.

مثال: حرکت از خانه ساعت صبح. سه چیز هست: حرکت کردن: معنای اسمی. منزل: اسمی است. یک چیزی هم در این دو هست؛ بیرون هم نمی‌آید. اگر این نسبت از این جا بیرون بیاید دیگر به آن نسبت نیم گویند. می‌شود معنای اسمی. نسبت در هر جایی قوامش به دو طرف در همان جا است. الان این حالت که بین حرکت کردن شما و منزل است، این حالت در این دو است که هرگز از این دو بیرون نمی‌آید. آیا می‌توان بدون این که آن دو را بیاوری در ذهن، رابطه‌ی بین آن دو را در ذهن بیاوری؟

ممکن است بگویید می‌شود: من کلمه‌ی رابطه‌ی شروع را در ذهن بیاوری. عزیز من این معنای اسمی است. معنای حرفی یعنی مصداق رابطه‌ی شروع. مصداقش مثل آن رابطه‌ای که بین حرکت کردن شما و منزل است. آن وقت حضرتعالی می‌توانی آن رابطه را به ذهنت بیاوری بدون ضمیمه؟ نمی‌شود. هر وقت بدون ضمیمه آوردی بدان که آن معنای اسمی است.

صاحب کفایه می‌گوید معنای حرفی در ذهن مثل عرض در خارج است. عرض در خارج احتیاج به موضوع دارد؛ آن معنای حرفی هم در ذهن احتیاج به موضوع دارد. چون معنای حرفی معنای سیریشی است. نسبت جزئی حقیقی است. قوامش به طرفینش است. اگر از طرفین خود جدا شود یعنی این نسبت این جا می‌تواند باشد جای دیگر هم می‌تواند باشد. آن وقت کلی می‌شود و معنای اسمی و آوردن آن در ذهن ممکن می‌شود. مثال: نسبت: یک مفهوم دارد یک مصداق. مفهوم آن معنای اسمی است. افراد آن معنای حرفی هستند. شما ربط را می‌توانید در ذهنتان بیاورید بدون ضمیمه. ولی آنی که احتیاج به ضمیمه دارد افراد آن هستند.

یادتان است چند روز پیش گفتم یک مثال غلط می‌خواهم برای وضع عام موضوع له خاص بزنم: شروع؟ این شروع مثال صاحب کفایه است. شروع معنای اسمی است. اگر شما خواستید مثال بزیند باید بگویید نسبت شروعیه. رابطه‌ی شروعیه.

۷

تطبیق نگاهی دقیق‌تر به ویژگی‌ها و تفاوت‌های معنای اسمی و حرفی

فقد تحقّق ممّا (از مطالبی که) بيّنّاه أنّ الحروف لها معان تدلّ (حروف) عليها (معانی)، كالأسماء، و الفرق أنّ المعاني الاسميّة (این که می‌گوید معانی اسمیه صحیح است. ولی بعد نباید بگوید معانی الحرفیه.) مستقلّة في أنفسها (فی ذاتها؛ ذات معانی اسمی؛ طرف نسبت قرار می‌گیرند.)، و قابلة لتصوّرها في ذاتها (متعلق است به قابله. یعنی در ذاتشان قابلیت تصور دارند.)

معنا از دو حالت خارج نیست. یا اسمی یا حرفی. فعل چه شد؟ فعل را باید کالبد شکافی کرد. ضَرَب یک ماده دارد: ضربٌ؛ معنای اسمی و یک هیات: فَعَل: معنای حرفی.

 و إن (إن وَصلیه) كانت (معانی اسمیه) في الوجود الخارجيّ محتاجة إلى غيرها (معانی اسمیه) كالأعراض، و أمّا المعاني الحرفيّة (این جا دیگر نباید بگوید المعانی الحرفیه. چون به معنای اسمی هم در فلسفه می‌گویند معنای حرفی. به غیر خدای متعال می‌گویند معنای حرفی.) فهي معانٍ غير مستقلّة و غير قابلة للتصوّر إلّا في ضمن مفهوم آخر (هر موقع شما رابطه‌ی شروع بین حرکت کردن خودتان و منزل را مستقلا توانستید تصور بکنید معنای اسمی است. این معنای دیگر در مثال من حرکت کردن و منزل بود.). و من هنا (از این جا که معنای حرفی معنای مستقل نیست) يشبّه كلّ أمر غير مستقلّ (یعنی هر امری که احتیاج به تکیه گاه دارد. این غیر مستقل دیگر غیر مستقل اصولی نیست.) بالمعنى الحرفيّ (این اصطلاح فلاسفه است که می‌گویند تمام ما‌ها معانی حرفی هستیم. چون اگر یک لحظه‌ی افاده‌ی وجود از طرف خدا کنار برود ما دیگر هیچ خواهیم بود. و من هنا کلام فلاسفه است. فلاسفه به هر چیزی که غیر مستقل باشد می‌گویند معنای حرفی ولو جوهر باشد.).

ـ مثلا ـ الذي هو من جنس العرض ؛ فإنّ كلاّ منهما موجود في نفسه. والفرق أنّ الجوهر موجود في نفسه لنفسه ، والعرض موجود في نفسه لغيره.

الثاني : ما يكون موجودا لا في نفسه ، كنسبة القيام إلى زيد.

والدليل على كون هذا المعنى لا في نفسه أنّه لو كان للنسب والروابط وجودات استقلاليّة للزم وجود الرابط بينها وبين موضوعاتها ، فننقل الكلام إلى ذلك الرابط ، والمفروض أنّه موجود مستقلّ ، فلا بدّ له من رابط أيضا ... وهكذا ننقل الكلام إلى هذا الرابط ، فيلزم التسلسل ، والتسلسل باطل.

فيعلم من ذلك أنّ وجود الروابط والنسب في حدّ ذاته متعلّق بالغير ، ولا حقيقة له إلاّ التعلّق بالطرفين.

ثمّ إنّ الإنسان في مقام إفادة مقاصده كما يحتاج إلى التعبير عن المعاني المستقلّة كذلك يحتاج إلى التعبير عن المعاني غير المستقلّة في ذاتها ، فحكمة الوضع تقتضي أن توضع بإزاء كلّ من القسمين ألفاظ خاصّة ، والموضوع بإزاء المعاني المستقلّة هي الأسماء ، والموضوع بإزاء المعاني غير المستقلّة هي الحروف وما يلحق بها. وهذه المعاني غير المستقلّة لمّا كانت على أقسام شتّى فقد وضع بإزاء كلّ قسم لفظ يدلّ عليه ، أو هيئة لفظيّة تدلّ عليه ؛ مثلا إذا قيل : «نزحت البئر في دارنا بالدلو» ففيه عدّة نسب مختلفة ومعان غير مستقلّة :

إحداها : نسبة النزح إلى فاعله ، والدالّ عليها هيئة الفعل المعلوم.

وثانيتها : نسبته إلى ما وقع عليه ـ أي مفعوله ـ وهو البئر ، والدالّ عليها هيئة النصب في الكلمة.

وثالثتها : نسبته إلى المكان ، والدالّ عليها كلمة «في».

ورابعتها : نسبته إلى الآلة ، والدالّ عليها لفظ الباء في كلمة «بالدلو».

ومن هنا يعلم أنّ الدالّ على المعاني غير المستقلّة ربما يكون لفظا مستقلا ، كلفظة «من» و «إلى» و «في» ، وربما يكون هيئة في اللفظ ، كهيئات المشتقّات ، والأفعال ، وهيئات الإعراب.

* النتيجة

فقد تحقّق ممّا بيّنّاه أنّ الحروف لها معان تدلّ عليها ، كالأسماء ، والفرق أنّ المعاني الاسميّة مستقلّة في أنفسها ، وقابلة لتصوّرها في ذاتها ، وإن كانت في الوجود الخارجيّ محتاجة إلى غيرها كالأعراض ، وأمّا المعاني الحرفيّة فهي معان غير مستقلّة وغير قابلة للتصوّر إلاّ في ضمن مفهوم آخر. ومن هنا يشبّه كلّ أمر غير مستقلّ بالمعنى الحرفيّ.

* بطلان القولين الأوّلين

وعلى هذا ، فيظهر بطلان القول الثاني القائل : إنّ الحروف لا معاني لها ، وكذلك القول الأوّل القائل : إنّ المعنى الحرفيّ والاسميّ متّحدان بالذات ، مختلفان باللحاظ.

ويردّ هذا القول أيضا أنّه لو صحّ اتّحاد المعنيين لجاز استعمال كلّ من الحرف والاسم في موضع الآخر ، مع أنّه لا يصحّ بالبداهة حتى على نحو المجاز ، فلا يصحّ بدل قولنا : «زيد في الدار» ـ مثلا ـ أن يقال : «زيد ، الظرفيّة ، الدار».

وقد أجيب عن هذا الإيراد (١) بأنّه إنّما لا يصحّ [استعمال] أحدهما في موضع الآخر ؛ لأنّ الواضع اشترط ألاّ يستعمل لفظ «الظرفيّة» إلاّ عند لحاظ معناه مستقلاّ ، ولا يستعمل لفظ «في» إلاّ عند لحاظ معناه غير مستقلّ ، وآلة لغيره (٢).

ولكنّه جواب غير صحيح ؛ لأنّه لا دليل على وجوب اتّباع ما يشترطه الواضع إذا لم يكن اشتراطه يوجب اعتبار خصوصيّة في اللفظ والمعنى ؛ وعلى تقدير أن يكون الواضع ممّن تجب طاعته فمخالفته توجب العصيان لا غلط الكلام (٣).

__________________

(١) والمجيب هو المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٢٧.

(٢) بين المحقّقين النائينيّ والعراقيّ رحمه‌الله في تفسير كلام المحقّق الخراسانيّ اختلاف. وما في المتن موافق لتفسير النائينيّ رحمه‌الله. والحقّ هو ما ذكره العراقيّ رحمه‌الله. راجع فوائد الأصول ١ : ٣٣ ، نهاية الأفكار ١ : ٤٤ ـ ٤٥.

(٣) واعلم أنّ إيراد المصنّف لا يرد على ما هو الحقّ من تفسير المحقّق العراقيّ رحمه‌الله.