درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۸: وقوع قسم سوم و تحقیق معنای حروف ۴

 
۱

خطبه

۲

مرور درس دیروز

دیروز گفتیم که درباره‌ی حرف سه قول است. قول اول قول صاحب کفایه بود که گذشت. قول دوم قول شیخ رضی بود که گذشت. قول سوم که قول مرحوم مظفر و مشهور است این شد: مشهور و مرحوم مظفر می‌گویند معنای اسم معنای مستقل است. ولی معنای حرف معنای غیر مستقل. طبق این نظریه استقلال جزء معنای اسم است. همان طوری که غیر مستقل هم در حرف جزء معنا است.

مرحوم مظفر شروع کردند توضیح دادن. در مرحله‌ی اول ایشان وجود را چهار نوع کردند.

۳

ادامه‌ی مرحله یک

در پایان مرحله‌ی یک مرحوم مظفر می‌خواهد یک دلیل بیاورد که چرا نسبت یعنی رابطه‌ی بین دو چیز، معنای غیر مستقل است. چون دیروز ایشان برای موجود فی غیره مثال به نسبت زد. حالا می‌خواهد دلیل بیاورد.

دلیلشان یک قیاس است: صغری: اگر نسبت بین دو چیز موجود فی نفسه باشد لازمه‌اش تسلسل است. کبری: واللازم باطل نتیجه: فالملزوم مثله.

توضیح: شما می‌گویید زید ایستاده است. این جا سه چیز داریم: زید موجودی فی نفسه است. یعنی مستقل است یعنی طرف نسبت قرار می‌گیرد. یعنی موضوع قرا رمی گیرد و چیزی برش حمل می‌شود یا محمول می‌شود و این بر چیزی حمل می‌شود. دوم: ایستادن: موجود فی نفسه است. چون طرف نسبت قرار می‌گیرد. سوم: نسبت بین این دو. حالا بحث ما در آن نسبت است. اگر زیدی نباشد: آیا رابطه‌ی ثبوتی (ثبوت قیام برای زید) بین زید و ایستادن هست؟ نه. اگر زید در عالم باشد؛ ولی ایستاده نباشد. این ثبوت وجود ندارد. ولی اگر زید ایستاده باشد این جا نسبت یعنی رابطه‌ی بین زید و ایستادن هست. حالا این نسبت بین زید و ایستادن اگر موجود مستقل باشد، فی نفسه باشد، طرف نسبت قرار گیرد، در زید قائم چند موجود مستقل داریم؟ مثل سه تخم مرغ کنار هم؛ ربطی به هم پیدا نمی‌کنند. چون وجود فی نفسه نمی‌تواند ربط ایجاد کند. آن وقت ترجمه‌ی عبارت این طور می‌شود: زید، رابطه‌ی بین زید و قیام، قیام؛ این‌ها می‌شوند سه موجود مستقل. نگفتیم رابطه‌ی ثبوتی بین زید و ایستادن. چون فرض این است که می‌گوییم موجود فی نفسه است. رابطه‌ی ثبوتی می‌شود موجود فی غیره.

بنابر این اگر بخواهم به شما بفهمانم که زید ایستاده است باید یک نسبت دیگر بیاورم که آن نسبت بیاید میان این رابطه‌ی بین زید و قیام و زید و قیام رابطه بر قرار بکند. خب نقل کلام می‌کنیم به آن نسبتی که می‌آوریم که می‌شود وجود چهارم. آن نسبت وجود فی غیره است یا فی نفسه. اگر بگوییم فی غیره ثبت المدعا. اگر بگوییم فی نفسه، آن وقت چهار موجود فی نفسه داریم: زید، رابطه‌ی بین قیام و زید، رابطه‌ی بین قیام و زید، قیام. معنا فهم نمی‌شود. دوباره مجبوریم یک نسبت بیاوریم که کلام فهم شود. و هکذا فتتسلسل. پس مرحوم مظفر ادعایش این است که نسبت یعنی رابطه‌ی بین دو چیز موجود فی غیره است.

نکته: شما نمی‌توانید بگویید همه فی نفسه هستند؛ آخری را می‌گیرم فی غیره. با عدم القول بالفصل رد می‌شود. می‌گوییم چه فرقی هست بین این نسبت با نسبت اولی؟ کسی قائل نشده است در نسبت‌ها که یک نسبت فی نفسه است یک نسبت فی غیره است. سه اصطلاح است: عدم القول بالفصل، القول بعدم الفصل یا اجماع مرکب.

نکته: کلمه‌ی نسبت از چهار حرف درست شده است و معنایش یعنی ربط. این معنایش خودش مستقل است. طرف نسبت قرار می‌گیرد. بحث ما در معنای نسبت نیست. چون معنای آن مستقل است. بحث ما در افراد نسبت است. افراد نسبت یعنی آن رابطه‌هایی که وجود دارد.

به نسبت می‌گویند وجود رابط؛ آیا وجود رابط در خارج وجود دارد یا ندارد؟ دو نظریه هست. برخی می‌گویند نسبت از امور اعتباریه است. مثل حکما. ولی برخی می‌گویند وجود خارجی دارد. نهایه الحکمه/۳۳

۴

ادامه‌ی تطبیق مرحله یک

و الدليل على كون هذا المعنى (نسبت) لا في نفسه (فی غیره-غیر مستقل-طرف نسبت نیست. ضمیر فی نفسه می‌خورد به هذا المعنی) أنّه (شان) لو كان للنسب و (تفسیر) الروابط وجودات استقلاليّة للزم وجود الرابط بينها (بین نسب) و بين موضوعاتها (منظور از موضوعات یعنی طرفین نسبت. در مثال: زید؛ قیام. اگر نسبت بین زید و قیام موجود فی نفسه باشد ما سه موجود مستقل داریم و مخاطب نمی‌فهمد که زید ایستاده است یا نه. چون رابطه‌ی بین زید و قیام ممکن است ثبوتی یا سلبی باشد. ما مجبوریم از خارج یک نسبتی بیاوریم که این دو به هم پیوند بخورند.)، فننقل الكلام إلى ذلك الرابط، و المفروض أنّه (رابط) موجود مستقلّ (فی نفسه)، فلا بدّ له (رابط) من رابط أيضا... و هكذا ننقل الكلام إلى هذا الرابط، فيلزم التسلسل، و التسلسل باطل.

فيعلم من ذلك (بطلان تسلسل) أنّ وجود الروابط و (تفسیر) النسب في حدّ ذاته (ذاتا؛ در اصل ذاتشان؛ در اصل حقیقت و واقعیتشان؛ ضمیر: وجود روابط) متعلّق (خبر أنّ) بالغير (یعنی غیر بود این هم هست. همیشه نسبت وابسته به غیر خودش است. یعنی طرفینش. اگر طرفین بودند هست؛ اگه نه نیست.)، و لا حقيقة (واقعیتی، ماهیتی) له (وجود روابط و نسب) إلّا التعلّقَ بالطرفين (لذا به نسب می‌گویند وجود تعلقی؛ این که می‌گوید طرفین من باب مثال است. گاهی یک نسبت قوامش به بیش از دو طرف است. مثل نسبت بعثیه در بحث اوامر).

مرحوم مظفر عقیده‌اش این شد: معنای حرف معنای غیر مستقل، معنای اسم معنای مستقل. ایشان شروع کردند توضیح دادن. مرحله یک تمام شد. حالا مرحله دوم.

۵

توضیح صحت قول سوم (مرحله دوم و نتیجه)

مرحله دوم و نتیجه:

این مرحله‌ی دوم قطعا غلط است. مرحوم مظفر می‌فرماید زمانی که انسان می‌خواهد مقصود خود را به دیگران بفهماند هم باید تعبیر بیاورد از معنای مستقل هم باید تعبیر بیاورد از معانی غیر مستقل.

مثال: من می‌خواهم بگویم ساعت هفت صبح بین حرکت کردن من و منزل رابطه‌ی شروع برقرار است. این جا سه چیز هست: منزل، حرکت من، رابطه‌ی بین آن دو: شروع. اگر من خواستم مقصودم را به شما بفهمانم، باید همان طور که نیاز است تعبیر بیاورم از معانی مستقل، همین طور احتیاج دارم که تعبیر از معانی غیر مستقل. چون اگر من فقط بتوانم تعبیر از معانی مستقل بیاورم می‌شود: حرکت کردن و منزل. شما مقصود من را نمی‌فهمید. یا فقط بتوانم تعبیر بیاورم از معانی غیر مستقل. می‌شود: رابطه‌ی بین حرکت کردن من و منزل. طرفین را نیاوردم. مقصود فهمیده نمی‌شود.

کلنگ اصلی: نتیجه این است: فلسفه‌ی وضع الفاظ چیست؟ روز اولی که واضع لفظ را برای معانی وضع می‌کند مقصودش این بود که متکلمین از این الفاظ استفاده بکنند و مقصود خود را به دیگران بفهمانند. فلسفه‌ی وضع اقتضا می‌کند که برای معانی مستقل یک سلسله الفاظ وضع شود و برای غیر مستقل هم یک سلسله الفاظی. اسم برای معانی مستقل و حرف هم برای معانی غیر مستقل وضع شده است.

فلسفه‌ای که مرحوم مظفر برای وضع بیان می‌کنند اشتباه است. اما چرا اشتباه است. مرحوم مظفر می‌گوید فلسفه‌ی وضع رساندن مقصود است. فلسفه‌ی وضع این نیست. بلکه دلالت الفاظ بر معانی است. چرا؟ چون اگر غرض از وضع الفاظ این باشد که متکلم مقصودش را به دیگران بفهماند لازمه‌اش این است که موقعی که یک شخصی خوابیده و لفظ از دهانش می‌پرد بیرون باید غرض حاصل بشود. می‌گوید زید قائم؛ اگر وضع شده باید غرض کنارش باشد. غرض علت غایی است و منفک نمی‌شود. شما می‌گویید لفظ وضع شده برای این غرض؛ پس آن باید بیاید. غرض از وضع لفظ دلالت لفظ بر معنا است. لذا وقتی یک شخصی که خوابیده حرف می‌زند شما می‌فهمید. چون دلالت بر معنا دارد.

۶

تطبیق مرحله دوم و نتیجه

ثمّ إنّ الإنسان في مقام إفادة مقاصده (انسان) كما يحتاج إلى التعبير عن المعاني المستقلّة كذلك يحتاج إلى التعبير عن المعاني غير المستقلّة في ذاتها (حقیقت آن معانی)،

(نتیجه:) فحكمة الوضع (ایشان فلسفه‌ی وضع را افاده‌ی مقاصد می‌داند. ولی بنده فلسفه‌ی وضع را دلالت الفاظ بر معانی می‌دانم. البته یک اختلافی هست بعدا مطرح می‌کنیم. در مقدمه‌ی هشتم. دلالت تابع اراده است، دلالت تصوری یا دلالت تصدیقی؟ آن جا اختلاف مربوط به همین است.) تقتضي أن توضع بإزاء كلّ من القسمين (معنای مستقل و معنای غیر مستقل.) ألفاظ خاصّة، و الموضوع (ترجمه‌ی تحت اللفظی: یعنی آنی که قرار داده شده است؛ نه موضوع در مقابل محمول) بإزاء المعاني المستقلّة هي الأسماء، و الموضوع بإزاء المعاني غير المستقلّة هي (معانی غیر مستقله) الحروف و ما يلحق بها (مثل هیات). و هذه المعاني غيرُ المستقلّة (معنای غیر مستقل یعنی رابطه‌ها و نسبت‌ها. رابطه‌ها که یک جور نیستند. یک بار ثبوتی است؛ یک بار سلبی است؛ یک بار شروعی است؛ یک بار استعانتی است. یک بار وقوعی است. یک بار صدوری است. رابطه‌ها مختلف است. چون مختلف است برای هر کدام یک چیز وضع شده است.) لما كانت على أقسام شتّى (مختلف) فقد (جواب لما) وضع بإزاء كلّ قسم (هر قسمی از معانی غیر مستقل) لفظ يدلّ عليه (مثال: من وضع شده است برای رابطه‌ی شروعی)، أو هيئة (عطف بر لفظ) لفظيّة تدلّ عليه (بر کل اسم؛ مثال: وقتی من به شما می‌گویم ضَرَب؛ یعنی چه؟ یعنی بین زدن که معنای مستقل است و فاعل که معنای مستقل است رابطه‌ی ثبوتی ضرب برای آن در زمان گذشته. هیات لفظیه یعنی هیاتی که روی لفظ رفته است. هیات مال مشتقات است.).

 مثلا إذا قيل: «نزحت البئر في دارنا بالدلو» (کشیدن معنای اسمی است. تُ هم معنای اسمی است. بئر و دار و نا و دلو هم همین طور. حالا بین کشیدن و من یک رابطه‌ی صدوری هست. چه چیزی بر این دلالت دارد؟ هیات فعل ماضی. بین کشیدن من و آب چاه یک رابطه هست: رابطه‌ی وقوعی که فتحه‌ی بئر بر آن دلالت دارد. رابطه‌ای است بین کشیدن من و دار. رابطه‌ی ظرفی: فی بر آن دلالت دارد. یک رابطه‌ای است بین کشیدن من و آن سطل: رابطه‌ی استعانتی: باء بر آن دلالت دارد.) ففيه عدّة نسب مختلفة و معان غيرُ مستقلّة: إحداها: نسبة النزح إلى فاعله (رابطه‌ی صدوری)، و الدالّ عليها هيئة الفعل المعلوم. و ثانيتها: نسبته إلى ما وقع (نزح) عليه - أي مفعوله- و هو البئر، و الدالّ عليها هيئة النصب في الكلمة (بئر) و ثالثتها: نسبته إلى المكان، و الدالّ عليها كلمة «في» و رابعتها: نسبته إلى الآلة، و الدالّ عليها لفظ الباء (استعانت) في كلمة «بالدلو».

ـ مثلا ـ الذي هو من جنس العرض ؛ فإنّ كلاّ منهما موجود في نفسه. والفرق أنّ الجوهر موجود في نفسه لنفسه ، والعرض موجود في نفسه لغيره.

الثاني : ما يكون موجودا لا في نفسه ، كنسبة القيام إلى زيد.

والدليل على كون هذا المعنى لا في نفسه أنّه لو كان للنسب والروابط وجودات استقلاليّة للزم وجود الرابط بينها وبين موضوعاتها ، فننقل الكلام إلى ذلك الرابط ، والمفروض أنّه موجود مستقلّ ، فلا بدّ له من رابط أيضا ... وهكذا ننقل الكلام إلى هذا الرابط ، فيلزم التسلسل ، والتسلسل باطل.

فيعلم من ذلك أنّ وجود الروابط والنسب في حدّ ذاته متعلّق بالغير ، ولا حقيقة له إلاّ التعلّق بالطرفين.

ثمّ إنّ الإنسان في مقام إفادة مقاصده كما يحتاج إلى التعبير عن المعاني المستقلّة كذلك يحتاج إلى التعبير عن المعاني غير المستقلّة في ذاتها ، فحكمة الوضع تقتضي أن توضع بإزاء كلّ من القسمين ألفاظ خاصّة ، والموضوع بإزاء المعاني المستقلّة هي الأسماء ، والموضوع بإزاء المعاني غير المستقلّة هي الحروف وما يلحق بها. وهذه المعاني غير المستقلّة لمّا كانت على أقسام شتّى فقد وضع بإزاء كلّ قسم لفظ يدلّ عليه ، أو هيئة لفظيّة تدلّ عليه ؛ مثلا إذا قيل : «نزحت البئر في دارنا بالدلو» ففيه عدّة نسب مختلفة ومعان غير مستقلّة :

إحداها : نسبة النزح إلى فاعله ، والدالّ عليها هيئة الفعل المعلوم.

وثانيتها : نسبته إلى ما وقع عليه ـ أي مفعوله ـ وهو البئر ، والدالّ عليها هيئة النصب في الكلمة.

وثالثتها : نسبته إلى المكان ، والدالّ عليها كلمة «في».

ورابعتها : نسبته إلى الآلة ، والدالّ عليها لفظ الباء في كلمة «بالدلو».

ومن هنا يعلم أنّ الدالّ على المعاني غير المستقلّة ربما يكون لفظا مستقلا ، كلفظة «من» و «إلى» و «في» ، وربما يكون هيئة في اللفظ ، كهيئات المشتقّات ، والأفعال ، وهيئات الإعراب.