درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۷: فایده علم اصول و تقسیم مباحث آن

 
۱

چند آدرس

نشانی‌ها: انوار الاصول/ ۲/ ۵۱۸، عرض ذاتی: المنطق /ج۳ /۳۶۶ (موضوع معنای ذاتی در کتاب برهان)

۲

مرور مباحث گذشته

انسان اگر اصول بلد باشد می‌تواند احکام را از ادله استنباط بکند. به عبارت دیگر به وسیله‌ی علم اصول می‌تواند استدلال بکند بر ثبوت احکام برای افعال. مثلا نماز خواندن. وجوب برای نماز که بدیهی نیست که ما آن را بدانیم، پس استدلال می‌خواهد. علم اصول کمک می‌کند انسان برای این وجوب استدلال بکند.

۳

تطبیق فایده‌ی علم اصول

فائدته‏

إنّ كلّ متشرّع (مسلمان *) يعلم (اجمالا؛ به این می‌گویند علم اجمالی کبیر.) أنّه (شان) ما من فعل من أفعال الإنسان الاختياريّة (صفت افعال؛ ما من فعلٍ، نکره در سیاق نفی افاده‌ی عموم می‌کند. در دلالتش بر عموم اختلاف است. بعضی می‌گونید دلالتش بر عموم بالوضع است. بعضی می‌گویند بالعقل است.) إلّا و له (آن فعل) حكم في الشريعة الإسلاميّة المقدّسة (صفت شریعت) من وجوب أو حرمة أو نحوهما من الأحكام الخمسة (در احکام دو نظریه است. مشهور یم گویند احکام پنج تاست. ولی کی آقایی است به نام آقای کعبی. از علمای اهل سنت که می‌گوید احکام چهار تاست. حکمی با نام اباحه نداریم) و يعلم أيضا أنّ تلك الأحكام ليست كلّها معلومة لكلّ أحد بالعلم الضروريّ (بدیهی؛ به آن مطلبی می‌گویند که احتیاج به فکر و اندیشه و استدلال نداشته باشد.)، بل يحتاج أكثرها (آن احکام) لإثباتها (اکثرها) إلى إعمال النظر (فکر) و إقامة الدليل، أي (توضیح یحتاج اکثرها) إنّها (اکثرها) من العلوم النظريّة.

و علم الأصول هو العلم الوحيد المدوَّن (اهل سنت خیلی به خودشان فشار می‌آورند که اثبات کنند اولین کسی که علم اصول را نوشته است جزء اهل سنت است. ولی شیعه اثبات کردهاست که اصلا قبل از این که اهل سنت متولد شود علمای شیعه اصحاب پیامبر و ائمه کتاب نوشته بودند.) للاستعانة به (به سبب این علم) على الاستدلال على إثبات الأحكام الشرعيّة؛ ففائدته (فاء نتیجه) إذن (به این اذن می‌گویند حرف معنا. چرا که از حروف ناصبه است و باید در فعل مضارع شود. هر موقع اذن بی‌ربط بود به آن حرف معنا می‌گویند.) الاستعانة على الاستدلال للأحكام من أدلّتها (احکام).

چرا فرمود متشرع؟ اگر گفته بود فقیه که ما مشکلی نداشتیم. علت این است: اگر مجتهد می‌رود و احکام را یاد می‌گیرد به نیابت از شما دارد یاد می‌گیرد. یعنی اگر خودت بلد باشی باید خودت بروی. لذا اول رسایل مرحوم شیخ دارد: «فاعلم ان المکلف اذا التفت الی حکم شرعی...» می‌گوید مراد از مکلف اعم است. ولی غیر مجتهد چون بلد نیست، مجتهد نایب از او می‌شود.

۴

تقسیم مباحث اصول

تقسیم ابحاثه

دربین علما کلا سه نفر اصول را دسته بندی کرده‌اند. اولین نفر مرحوم اصفهانی در کتاب بحوث (البته این غیر از بحوث شهید صدر است که آیت الله هاشمی شاهرودی نوشته است.) علامه مظفر هم چون شاگرد ایشان بوده است، تقسیم ایشان را آورده است. دومین نفر آقای خویی در محاضرات است. سومین نفر مرحوم صدر در کتاب بحوث. این سه کاملا با هم متفاوت هستند.

تقسیم مرحوم اصفهانی بسیار تقسیم صحیحی است و خارج ما هم براساس آن است. علامه می‌گوید مباحث علم اصول چهار بخش است:

۱. مباحث الفاظ: درباره‌ی ظهور الفاظ صحبت می‌کند.

۲. ملازمات عقلیه: درباره‌ی لوازم حکم بحث می‌کند. یعنی یک حکمی ثابت شده است، در بحث ملازمات عقلیه از این بحث می‌شود که آیا لازمه‌ی این حکم حکم دیگر هست یا نه. حال این حکم یا با عقل ثابت شده است یا با شرع؛ بر این اساس خود این بحث دو بخش است:

الف) مستقلات عقلیه: در مستقلات حکمی را با عقل ثابت کرده‌ایم آن وقت ما بحث می‌کنیم که آیا لازمه‌ی این حکم عقل، حکم شرع هم هست یا نه؟ مستقلات عقلی منحصر در یک مسئله است و آن حسن و قبح عقلی است. (قدما مراد از دلیل عقلی را خوب متوجه نشده بودند.) مثال: عقل (با شرایط) حکم می‌کند که الظلم قبیح؛ در این بخش بحث می‌شود که آیا لازمه‌ی این حکم عقل، حکم شرع به حرمت ظلم هست یا نه.

ب) غیر مستقلات: یک حکم شرعی ثابت شده است، آن وقت ما بحث می‌کنیم که آیا لازمه‌ی این حکم شرعی حکم شرعی دیگری هست یا نه؟ مثلا وجوب صلاه اثبات شده است. بحث می‌شود که آیا شرع مقدمه‌ی آن یعنی وضو را هم واجب کرده است یا نه؟ پنج مسئله است: مقدمه‌ی واجب، ضد، دلالت نهی بر فساد، اجتماع امر و نهی، اجزاء؛ پس «لازم» همیشه حکم شرعی است؛ ولی ملزوم گاهی حکم شرعی است و گاهی عقلی.

۳. حجت: درباره‌ی دلیل بحث می‌کند. عقل و سنت و خبر واحد و اجماع و... حجت هستند یا نه.

۴. اصول عملیه: اگر مجتهد دلیل اجتهادی نداشت، به چه مراجعه کند؟ آقای مظفر فقط استصحاب را بحث کرده است. ولی بعد از ایشان یکی از شاگردان ایشان به نام آقای عرفانیان تتمه‌ی کتاب ایشان را نوشته است که در آن آورده است.

مرحوم مظفر کمی در این تقسیم مرحوم اصفهانی تغییر داده‌اند.

علامه می‌گوید: در آخر کتاب مبحثی می‌آید تحت عنوان خاتمه، به نام تعادل و تراجیج که درباره‌ی تعارض بین ادله است. مثلا امام موسی فرموده‌اند «ثمن الازرهِ سحت»، خود همان حضرت هم می‌گویند «ثمن الازره لیس بسحت». این مبحث را معمولا حوزه نمی‌رسد بخواند. نه در رسائل نه در کفایه. اما علامه در ابتدای جلد دوم آن را می‌آورد در مبحث حجت. چراکه اگر از تعارض بین دو روایت بحث کردیم در واقع داریم از این بحث می‌کنیم که کدام روایت حجت است.

۵

تطبیق تقسیم مباحث اصول

 تقسيم أبحاثه‏

تنقسم مباحث هذا العلم إلى أربعة أقسام:

۱. مباحثِ (بدل برای اربعه اقسام) الألفاظ: و هي تبحث عن مداليل الألفاظ (معانی الفاظ؛ اول بحث مفهوم می‌گوییم که ما یک مدلول داریم یک مفهوم داریم یک معنا. نسبت بین این سه تا اول بحث مفاهیم ان شاء الله. این جا منظور معنا است.) و ظواهرِها (عطف اعم بر اخص. چون ظهور اعم از معناست. ممکن است یک لفظی معنایش یک چیزی باشد؛ ولی ظهور در یک چیز دیگر داشته باشد. مثل صیغه‌ی امر که طبق عقیده‌ی صاحب معالم برای وجوب وضع شده؛ ولی ظهور در استحباب دارد: «يستفاد من تضاعيف أحاديثنا المرويّة عن الأئمة عليهم السلام: أنّ استعمال صيغة الأمر في الندب كان شايعا في عرفهم، بحيث صار من المجازات الراجحة المساوى احتمالها من اللّفظ لاحتمال الحقيقة عند انتفاء المرجّح الخارجي»‏ معالم الأصول/ص۷۴) من جهة عامّة (مباحث الفاظ که در علم اصول مطرح می‌شود مختص به آن الفاظ وارده د رکتاب و سنت نیست. یعنی مثلا اگر در بحث صیغه‌ی امر بحث می‌کنی، خصوص آن صیغه‌ی امر آیه و روایت نیست؛ بلکه کلی است. صیغه‌ی امر ظهور در وجوب دارد. از هر که می‌خواهد صادر شده باشد. من جهه عامه یعنی این.)، نظير البحث عن ظهور صيغة «افعل» في الوجوب، و ظهور النهي في الحرمة و نحو ذلك.

۲. المباحث العقليّة (اسمش را گذاشتیم ملازمات عقلیه): و هي ما (مباحثی که) تَبحث عن لوازم الأحكام في أنفسها (فی ذاتها؛ خوداحکام) و لو (تفسیر فی انفسها؛ مرحوم مظفر می‌گوید بحث ما درباره‌ی حکم است. نه حکم خاص. یعنی حکمی ثابت شده. بحث می‌کنیم که لازمه‌ی این حکم حکم شرعی هست یا نه. حالا این حکمی که ثابت شده چه با عقل ثابت شده باشد چه با غیر عقل.) لم تكن تلك الأحكام مدلولة للّفظ (یعنی اگر چه آن احکام توسط لفظ ثابت نشده باشند. مثل این که عقل وارد میدان شود می‌گوید ظلم قبیح است. شما در بحث ملازمات عقلیه بحث می‌کنید که آیا لازمه‌ی قبح ظلم، حرمت شرعی ظلم هست یا نه.)، كالبحث عن الملازمة بين حكم العقل و حكم الشرع (لازم)، و كالبحث عن استلزام وجوب الشى‏ء لوجوب (این لام، لام تقویت است و مفعول است برای استلزام) مقدّمته (شیء) المعروف (صفت برای البحث) هذا البحث باسم «مقدّمة الواجب»، و كالبحث عن استلزام وجوب الشي‏ء لحرمة ضدّه (شیء) المعروف (صفت البحث) باسم «مسألة الضدّ» (بهترین کسی که مشکلات مبحث ضد را مطرح کرده است مرحوم آقا جمال خوانساری است.)، و (در مساله مقدمه واجب و مساله ضد رابطه‌ی لازم و ملزومی کاملا واضح است. ولی سه مثال دیگر برای مباحث عقلیه هست: یکی مبحث اجزا، یکی دلالت نهی بر فساد، یکی هم اجتماع امر و نهی. در این‌ها لازم و ملزوم چیست؟ روی این فکر کنید تا فردا.) كالبحث عن جواز (جواز این جا به معنای امکان است.) اجتماع الأمر و النهي و غير ذلك (غیر این سه تا: اجزا، دلالت نهی بر فساد).

۳. مباحث الحجّة (از این جا وارد جلد دوم می‌شویم): و هي ما (مباحثی است که) يبحث فيها عن الحجّيّة و (تفسیر) الدليليّة، كالبحث عن حجيّة خبر الواحد (خیلی تعبیر ایشان قشنگ است: خبر الواحد نه الخبر الواحد)، و حجّيّة الظواهر (امثال صاحب کفایه بحث از حجیت ظواهر را در اصول مطرح نمی‌کنند؛ می‌گویند بدیهی است.)، و حجّيّة ظواهر الكتاب، و حجّيّة السنّة و الإجماع و العقل، و ما (چیز‌هایی که) إلى ذلك (چیز‌هایی که منتهی می‌شود به این‌ها. مثل بحث از حجیت شهرت).

۴. مباحث الأصول العمليّة (درباره‌ی این بحث می‌کند که اگر مجتهد دلیل اجتهادی نداشت به چه پناه ببرد؟): و هي تبحث عن مرجع (محل رجوع) المجتهد عند فقدان الدليل الاجتهاديّ، كالبحث عن أصل البراءة و الاحتياط و الاستصحاب و نحوها (تخییر؛ به این چهار تا می‌گویند اصول عملیه عامه که فقط همین چهارتا هستند. ولی اصول عملیه خاصه لا تعد و لا تحصی.)، فمقاصد الكتاب (الف و لام حضور) - إذن- أربعة.

(مرحوم مظفر این جا دارد می‌گوید این علم اصول چهار مقصد دارد و یک خاتمه که خاتمه‌ی آن درباره‌ی تعادل و تراجیح است. یعنی اگر مثلا دو روایت با هم تعارض کردند و هر دو صحیح اند ما باید چه کار کنیم؟ مثلا امام موسی بن جعفر علیه السلام فرموده است ثمن الازره سحت؛ خود حضرت دوباره فرموده است ثمن الازره لیس بسحت. هر دو از امام موسی صادر شده است. مهم‌ترین بحث در اصول همین بخش است که حوزه نمی‌رسد این را بخواند. لذا مباحث تعادل و تراجیح را نه در کفایه م یخوانند نه در کفایه. الان مبحث تعادل و تراجیح از مقاصد افتادبیرون. این جا این را می‌گوید. ولی بعدا در جلد دوم نظرش بر می‌گردد. می‌آید مباحث تعادل و تراجیح را می‌اندازد در مبحث ححیت. چرا؟ چون اگر دو روایت با هم تعارض کردند در حقیقت شما دارید بحث می‌کنید که از بین این دو کدام حجت است.) و له (کتاب) خاتمة تبحث عن تعارض الأدلّة (ادله جمع منطقی است. حداقل دو دلیل با هم تعارض می‌کنند. گاهی بیست یا دویست روایت با هم تعارض می‌کنند. این جا ست که وارد یک وادی گنگ و مبهم می‌شویم به نام مبحث انقلاب نسبت. مبحثی فوق العاده سنگین. اگر این اصول گوشه‌اش بترکد یعنی خوب خوانده نشود؛ سراغ استنباط نروی بهتر است.)؛ و تسمّى: «مباحث التعادل و التراجيح (تعادل را مفرد و تراجیح را جمع آورده است. چون تعادل یک مصداق بیشتر ندارد. دو روایت از تمام حیثیات مساوی باشند. ولی تراجیح افراد زیادی دارد. رجحان این روایت بر روایت دیگر گاهی به واسطه شهرت است، گاهی کثرت، گاهی صحیح بودن و...)»، فالكتاب (فاء نتیجه) يقع في خمسة أجزاء إن شاء اللّه تعالى.

تشترك كلّها في غرضنا المهمّ منه ، وهو استنباط الحكم الشرعيّ ، فلا وجه لجعل موضوع هذا العلم خصوص (الأدلّة الأربعة) فقط (١) ، وهي : الكتاب ، والسنّة ، والإجماع ، والعقل ، أو بإضافة الاستصحاب ، أو بإضافة القياس والاستحسان ، كما صنع المتقدّمون (٢).

ولا حاجة إلى الالتزام بأنّ العلم لا بدّ له من موضوع يبحث عن عوارضه الذاتيّة في ذلك العلم ـ كما تسالمت عليه كلمة المنطقيّين (٣) ـ فإنّ هذا لا ملزم له ولا دليل عليه (٤).

* فائدته

إنّ كلّ متشرّع يعلم أنّه ما من فعل من أفعال الإنسان الاختياريّة إلاّ وله حكم في الشريعة الإسلاميّة المقدّسة من وجوب أو حرمة أو نحوهما من الأحكام الخمسة. ويعلم أيضا أنّ تلك الأحكام ليست كلّها معلومة لكلّ أحد بالعلم الضروريّ ، بل يحتاج أكثرها لإثباتها إلى إعمال النظر وإقامة الدليل ، أي إنّها من العلوم النظريّة.

وعلم الأصول هو العلم الوحيد المدوّن للاستعانة به على الاستدلال على إثبات الأحكام الشرعيّة ؛ ففائدته إذن الاستعانة على الاستدلال للأحكام من أدلّتها.

* تقسيم أبحاثه

تنقسم مباحث هذا العلم إلى أربعة أقسام (٥) :

__________________

(١) هو ما اختاره في قوانين الأصول ١ : ٩.

(٢) ومراده من المتقدّمين هو بعض العامّة ، فإنّ بعضهم فسّروا أصول الفقه بـ «أدلّة الفقه». والأدلّة عند بعضهم هي الكتاب والسنّة والإجماع والقياس والاستدلال كما في الإحكام (للآمدي) ١ : ٢٢٦ ـ ٢٢٧. وعند بعض آخر منهم هي الكتاب والسنّة والإجماع والقياس والاستصحاب كما في اللمع : ٦.

(٣) شرح الشمسية : ١٤ ؛ حاشية ملاّ عبد الله : ٢٠٩ ؛ الأسفار ١ : ٣٠. والتزم بذلك بعض الأصوليّين ، فراجع الفصول الغرويّة : ١٠ ؛ كفاية الأصول : ٢١.

(٤) أي لا دليل على الوجوب ولا على الوقوع.

(٥) وهذا التقسيم حديث تنبّه له شيخنا العظيم الشيخ محمّد حسين الأصفهانيّ قدس‌سره المتوفّى سنة ١٣٦١ (ه. ق) ،

١. مباحث الألفاظ : وهي تبحث عن مداليل الألفاظ وظواهرها من جهة عامّة ، نظير البحث عن ظهور صيغة «افعل» في الوجوب ، وظهور النهي في الحرمة ونحو ذلك.

٢. المباحث العقليّة : وهي ما تبحث عن لوازم الأحكام في أنفسها ولو لم تكن تلك الأحكام مدلولة للّفظ ، كالبحث عن الملازمة بين حكم العقل وحكم الشرع ، وكالبحث عن استلزام وجوب الشىء لوجوب مقدّمته المعروف هذا البحث باسم «مقدّمة الواجب» ، وكالبحث عن استلزام وجوب الشيء لحرمة ضدّه المعروف باسم «مسألة الضدّ» ، وكالبحث عن جواز اجتماع الأمر والنهي وغير ذلك.

٣. مباحث الحجّة : وهي ما يبحث فيها عن الحجّيّة والدليليّة ، كالبحث عن حجيّة خبر الواحد ، وحجّيّة الظواهر ، وحجّيّة ظواهر الكتاب (١) ، وحجّيّة السنّة والإجماع والعقل ، وما إلى ذلك.

٤. مباحث الأصول العمليّة : وهي تبحث عن مرجع المجتهد عند فقدان الدليل الاجتهاديّ ، كالبحث عن أصل البراءة والاحتياط والاستصحاب ونحوها ، فمقاصد الكتاب ـ إذن ـ أربعة.

وله خاتمة تبحث عن تعارض الأدلّة ؛ وتسمّى : «مباحث التعادل والتراجيح» ، فالكتاب يقع في خمسة أجزاء إن شاء الله تعالى (٢).

وقبل الشروع لا بدّ من مقدّمة يبحث فيها عن جملة من المباحث اللغويّة التي لم يستوف البحث عنها في العلوم الأدبيّة أو لم يبحث عنها.

__________________

ـ أفاده في دورة بحثه الأخيرة ... وهو التقسيم الصحيح ، الذي يجمع مسائل علم الأصول ويدخل كلّ مسألة في بابها ، فمثلا مبحث المشتقّ كان يعدّ من المقدّمات وينبغي أن يعدّ من مباحث الألفاظ ، ومقدّمة الواجب ومسألة الإجزاء ونحوهما كانت تعدّ من مباحث الألفاظ وهي من بحث الملازمات العقلية ... وهكذا. ـ منه رحمه‌الله ـ.

(١) قوله : «وحجيّة الظواهر» يشمل البحث عن حجيّة ظواهر الكتاب ، فالأنسب حذف قوله : «وحجيّة ظواهر الكتاب».

(٢) بل الكتاب ـ كما يأتي ـ يقع في أربعة أجزاء ، لأنّه ألحق مباحث التعادل والتراجيح إلى مباحث الحجّة في الجزء الثالث وأوضح وجه الإلحاق في مقدّمته.