معانی اصالة اللزوم
بعد از ان که مرحوم شیخ (ره) کلام علامه (ره) در اصالة اللزوم و ادله ایشان را نقل کرد، شروع به بررسی این مطلب کرده و فرمودهاند: وقتی به کلمات فقهاء را در باب بیع مراجعه میکنیم، میبینیم که فقهاء وقتی که میگویند: اصل در بیع لزوم است، یکی از این چهار معنا در کلماتشان اراده میشود، که این چهار معنا را ذکر کرده و بررسی میکنند.
معنای اول: اصل به معنای ظاهر
معنای اول این است که بعضی از فقهاء اصل را به معنای ظاهر گرفتهاند، «الاصل فی البیع اللزوم»، یعنی ظاهر در بیع لزوم است و گفتهاند که: منشا این ظهور غلبه است، یعنی گفتهاند که: غالب بیعهایی که داریم، بیع لازم است.
شما ببینید در بازار، معاملاتی که انجام میشود، چند درصدش به هم میخورد، غالب بیعها، بیع لازم است و این غلبه را منشا برای این ظهور قرار داده و گفتهاند: ظاهر بیع لزوم است.
این معنا را مرحوم محقق ثانی (ره) صاحب کتاب جامع المقاصد که شرح قواعد مرحوم علامه (ره) است بیان کردهاند.
نقد و بررسی معنای اول
مرحوم شیخ (ره) فرمودهاند: این معنا مورد پذیرش ما نیست، اینکه میگویید: غالب بیع لزوم است، ایا مرادتان از غلبه، غلبهی افرادی است یا غلبهی ازمانی؟
اگر بگویید: مراد غلبهی افرادی است، صغری را قبول نداریم یعنی قبول نداریم که غالب افراد و مصادیق بیع لازم باشد، برای ان که در هر بیعی لا اقل خیار مجلس وجود دارد، -خیار مجلس از جمله خیاراتی است که بعدا به عنوان اولین خیار مرحوم شیخ (ره) بیان میکنند که در هر بیعی وجود دارد- مگر در جایی که قبل از تمامیت بیع، در خود عقد بیع بگویند که: تمام خیارات، حتی خیار مجلس را اسقاط میکنیم، اما غالبا خیار مجلس وجود دارد پس نمیتوانیم بگوییم که: غالب افراد بیع، بیع لازم است.
اگر مرادتان از غلبه، غلبهی ازمانی باشد، -یعنی یک بیع، در مجموع زمانی که بعد از تحققش واقع میشود، در غالب ازمنه لازمه است، یعنی اگر در دقایق اول و در زمانهای کوتاهی هم این بیع، بیع جایز باشد، اما بعد از ان زمان بیع لازم میشود، خیار مجلس بالاخره زمانش تمام میشود و وقتی که زمانش تمام شد، بیع لازم است- شیخ (ره) فرموده: دو اشکال وجود دارد؛
یک اشکال این است که این به درد ما نمیخورد، برای این که ما دنبال تاسیس اصل برای افراد مشکوکه هستیم، یعنی میخواهیم اصلی را پایهگذاری کنیم که در فرد و مصادیق مشکوکه به ان مراجعه کنیم و حال ان که غلبهی زمان به درد ما نمیخورد. اگر غلبهی افرادی برای درست میکردید به درد میخورد، اما غلبهی ازمانی به درد ما نمیخورد.
مثلا اگر گفتند که: غالب افراد این مدرسه سید هستند، حالا اگر در موردی شک کردیم که ایا این فرد سید است یا نه؟ «الظّن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» اما اگر گفتند که: در غالب زمانها در این مدرسه سید میآید، غلبهی زمانی به درد فرد مشکوک نمیخورد، اگر شک کردیم که این اقا سید است یا نه؟ از غلبهی زمانی نمیتوانیم برای سیادت این شخص استفاده کنیم.
اشکال دوم این است که فرمودهاند: شما محقق ثانی (ره) شرح کتاب قواعد را مینویسید و قواعد هم مربوط به مرحوم علامه (ره) است، لذا باید به گونهای شرح بنویسید که با عبارت ایشان سازگاری داشته باشد.
مرحوم علامه (ره) در اینجا که فرموده: «ان الاصل فی البیع اللزوم» بعد هم دلیل اورده و فرمودهاند: «و انما یخرج من الاصل بامرین ثبوت خیار او ظهور عیب»، یعنی ما از این اصل به دو امر خارج میشویم. لذا شیخ (ره) فرموده: اگر مراد مرحوم علامه (ره) غلبهی زمانی باشد که شما میگویید، ایشان باید عبارت دیگری میاورد و میفرمود: و انما یخرج من الاصل فی زمانین»، اگر مراد از غلبه، غلبهی ازمانی باشد، باید میفرمود: ما از این اصلی که پایهگذاری کردیم در دو زمان خارج میشویم.
پس این عبارت علامه (ره) که فرموده: «یخرج بامرین»، امرین ظهور در افراد دارد پس شما غلبهی ازمانی را نمیتوانید اراده کنید.
معنای دوم: اصل به معنای قاعده
معنای دومی که برای اصل در کلمات فقهاء امده است، اصل به معنای قاعده است، وقتی میگوییم: «الاصل فی البیع اللزوم» یعنی قاعده لزوم است.
قاعده همیشه مستند میخواهد، گاهی مستندش عقل است، که میگوییم: «قاعدة العقلیه» و گاهی هم مستند ان شرع است که میگوییم: «قاعدة شرعیه».
این قاعدهای که در اینجاست، مراد قاعدهی شرعی است، یعنی یک عمومات و اطلاقاتی داریم، احَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ و *اوْفُوا بِالْعُقُودِ*، که *اوْفُوا بِالْعُقُودِ* میگوید: اگر عقدی واقع شد، وفای به ان عقد واجب است، و *احَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ* میگوید: این بیع تمام است و همچنین *تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ* و ایات و عمومات و اطلاقات دیگر.
نقد و بررسی معنای دوم
اگر بگوییم: مراد از اصل در کلام علامه (ره) قاعده است، قاعدهای که مستندش این عمومات و اطلاقات است، شیخ (ره) فرمودهاند: این معنا، معنای خوبی است، اما اشکالش این است که مرحوم علامه (ره) وقتی برای اصل دلیل میاورد، اشارهای به این عمومات و اطلاقات ندارد، بلکه برای اصل به استصحاب و نقض غرض دلیل میاورد.
معنای سوم: مراد از اصل استصحاب است
معنای سومی که شیخ (ره) هم ان میپسندند این است که بگوییم: مراد از اصل استصحاب است، یعنی این که اگر بیع یا معاملهای واقع شد، بعد از وقوع معامله اگر احدهما، بایع یا مشتری معامله را فسخ کند و بعد از فسخ شک کنیم که ایا ملکیت و نقل و انتقالی که به وسیلهی بیع محقق شده بود، از بین رفته و یا باقی است؟ بقاء ملکیت را استصحاب میکنیم.
شیخ (ره) فرموده: این معنای سوم برای اصل، معنای خوبی است.
معنای چهارم: معنای لغوی ان یعنی ریشه، ذات و حقیقت یک شیء
معنای چهارم این است که اصل در کلام علامه را به معنای لغویاش معنا کنیم، اصل یعنی ریشه، ذات و حقیقت یک شیء و این که علامه (ره) فرمودهاند: «الاصل فی البیع اللزوم»، یعنی حقیقت و طبیعت بیع لزوم است.
توضیحش این است که بعضی معاملات و عقودی که در شریعت داریم، حقیقت و طبع اولیاش لزوم است، یعنی خودش باشد و خودش، با قطع نظر از امور خارجیه، اگر واقع شود مفید لزوم است، یعنی قابل به هم خوردن نیست. بیع از این گونه عقود است، که وقتی واقع شد، حقیقت و طبع اولیاش عبارت از لزوم است.
اما خیار یک امر خارجی است که عارض بر این حقیقت میشود، به دلیل اینکه قابل اسقاط است و اگر خیار داخل در حقیقت بیع باشد، نمیتوانیم ذاتی یک شیء را از ان شیء سلب کنیم، چون ذاتی شیء قابل سلب از یک شیء نیست، در حالی که میبینیم خیار قابل اسقاط و سلب است، پس چون خیار قابل اسقاط و سلب است، نتیجه میگیریم که خیار یک شیء خارج از ذات و حقیقت بیع است.
اما در بعضی از معاملات میبینیم که قابلیت سلب ندارد، در باب هبه، اگر واهب بگوید که: من حق خودم را اسقاط کردم، این حرف لغوی است و قابل اسقاط نیست، لذا میفهمیم که هبه عقد و معاملهای است که ذاتا و حقیقتا در ان جواز وجود دارد، طبع اولیاش یک طبع غیر لازم، یعنی طبع جایزی است.