درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۱۹: مقدمات ۱۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

جمله‌ای که از مفرداتی تشکیل شده است، بالاجماع دو وضع دارد:

وضع اول: وضع مفردات؛ مفرداتی که در جمله به کار رفته‌اند، تک تک آنها وضع شده است. مثلا زید قائم، از سه کلمه تشکیل شده است که هر کدام وضع دارند.

وضع دوم: وضع هیئت؛ هیئت عارضه بر مفردات چسبیده به هم. مثلا ترکیب کلمه زید با قائم، هیئت جمله اسمیه پدیدار می‌شود، وضع دارد.

سوال: آیا جمله غیر از این دو وضع، وضع سومی هم دارد یا خیر؟

جواب: صاحب کفایه می‌فرمایند: جمله وضع سوم ندارد، به دو دلیل.

۳

دلیل دوم بر عدم وضع سوم برای جمله

دلیل دوم صغری: اگر در جمله وضع سوم در کار باشد، لازمه‌اش این است که جمله دو دال بر معنای خودش باشد.

زید قائم یک وضع برای مفردات داشت و یک وضع برای هیئت عارضه بر مفردات متصله داشت، حال اگر گفته شود وضع سوم برای مجموع مفردات و هیئت عارضه بر مفردات متصله دارد، با این وضع می‌خواهند ایستاده بودن زید را بفهمانند، در اینجا ایستادن زید دو بار ثابت شده است، یکی به اعتبار وضع عارضه بر مفردات متصلیه و یکی به اعتبار وضع سوم. یعنی جمله زید قائم دوباره دلالت بر ایستادن زید می‌کند یکبار بخاطر وضع دوم و یکبار بخاطر وضع سوم و در معنای آن باید بگوئیم زید ایستاده است، زید ایستاده است.

کبری: و اللازم باطل وجدانا. چون به کس این جمله زید قائم بدهیم می‌گوید زید ایستاده است و نمی‌گوید زید ایستاده است زید ایستاده است و یک بار بیشتر نمی‌گوید.

نتیجه: فالملزوم مثله. هر جمله دو وضع ندارد.

صاحب کفایه توجیهی ذکر می‌کنند و می‌گویند کسانی که قائل به وضع سوم هستند، شاید مرادشان وضع دوم است، در نتیجه مثل ما هستند.

استاد: خود این افراد می‌گویند وضع سوم چطور شما می‌گوئیم وضع دوم منظورشان است.

۴

علائم وضع: تبادر

علائم وضع یا علائم حقیقت و مجاز، چند چیز است.

اولین علامت که مرحوم اصفهانی فرموده و آخوند ذکر نکرده است، تنصیص واضع است. خود واضع بگوید این وضعت لفظ فلان لفلان.

علامت دوم تنصیص و تصریح اهل لغتی که از تحریف در مصون هستند.

این دو علامت را صاحب کفایه بیان نکرده است و ایشان علائم را اینگونه بیان می‌کند.

علامت اول تبادر

اگر معنایی به ذهن تبادر کند، علامت بر این است که لفظ برای این معنا وضع شده است و لفظ حقیقت در معنا است و اگر معنایی تبادر نکند معنایش این است که لفظ برای این معنا وضع نشده است و لفظ مجاز در معنا است.

نسبت به تبادر، سه نکته در کفایه، آمده است:

نکته اول: تعریف تبادر: یک معنی بر معانی دیگر سبقت بگیرد و در صفحه ذهن ظاهر شود.

فرض کنید من عرب هستم و با عربهای زیادی نشست و برخواست داشته ام و در این کثرت برخورد با عربها، الفاظ معانی زیادی یاد گرفته ام ولی در حال حاضر توجه به آن معانی و الفاظ ندارم، ولی به مجردی که آن لفظ به کار برود، در حافظه باز می‌شود و آن معنا در صفحه ذهن می‌آید.

مثل اکل که قبلا شنیده‌اید، ولی الان توجه نداشته‌اید و تا من گفتم اکل، معنای آن در صفحه ذهن می‌آید.

حال تبادر این است که تا لفظ گفته شود یک معنی از معانی دیگر سبقت گرفته شود در صفحه ذهن حاضر شود.

نکته دوم: اشکال دور بر تبادر: تبادر متوقف بر علم به وضع است و علم به وضع هم متوقف بر تبادر است و این دور است.

یعنی تبادر در صورتی صورت می‌گیرد که اول علم داشته باشید که این لفظ برای این معنا وضع شده است و الا اگر این علم نباشد، اصلا متوجه نمی‌شود.

حال اگر تبادر علامت حقیقت و وضع باشد، لازمه‌اش این است که علم به وضع، متوقف بر تبادر باشد.

این دور است.

جواب اول: اینجا دور نیست، چون تبادر، متوقف بر علم اجمالی ارتکازی است اما علم اجمالی ارتکازی متوقف بر تبادر نیست، بلکه علم تفصیلی متوقف بر تبادر است.

شما علم به الفاظ و معانی بسیاری دارید و الان التفات به آنها ندارید، پس شما علم اجمالی و ارتکازی دارید.

اما علم تفصیلی به معنا یعنی حاضر شدن معنا در صفحه ذهن.

حال گفته می‌شود تبادر، متوقف بر علم اجمالی ارتکازی است، یعنی تبادر متوقف بر معانی زیادی که در ذهن است اما التفات به آنها ندارد است.

اما علم ارتکازی متوقف بر تبادر نیست بلکه علم تفصیلی متوقف بر تبادر است.

جواب دوم: شخص عرب در ذهن خودش علم با الفاظ و معانی زیادی دارد و این علم ارتکازی است و بعد من می‌گویم شمس، چه معنایی به ذهنت آمد، یک معنا از معانی دیگر سبقت می‌گیرد، بعد علم تفصیلی برای من که فارسی زبان هستم پیدا می‌شود، بعد از این علم تفصیلی فارسی زبانها ایجاد می‌شود که شمس برای خورشید وضع شده است، در اینجا تبادر متوقف بر علم ارتکازی عرب زبان است و علم تفصیلی فارسی زبان متوقف بر تبادر است.

۵

انواع تبادر

نکته سوم: تبادر بر سه نوع است:

اول: تبادر حاقی: یقین داریم تبادر با قرینه نیست. تبادری که علامت حقیقت و وضع است، همین تبادر است. مثل لفظ اسد که وضع برای حیوان مفترس شده است بدون قرینه.

دوم: یقین داریم تبادر با قرینه است، مثل آمدن رجل شجاع با لفظ اسد. این یقینا علامت حقیقت و وضع نیست.

سوم: مشکوک است که تبادر با قرینه است یا خیر.

در قسم سوم آیا می‌توان از اصالت عدم قرینه کمک گرفت و گفت تبادر مستند به قرینه نیست یا خیر؟

برخی مثل صاحب فصول فرموده‌اند که می‌توان از اصالت عدم قرینه کمک گرفت و گفت معنا بدون قرینه به ذهن آمده است و حقیقت است.

صاحب کفایه می‌گوید: اصالت عدم قرینه در شک در مراد جاری می‌شود نه در شک در استعمال.

۶

تطبیق دلیل دوم بر عدم وضع سوم برای جمله

مع استلزامه (وضع سوم) الدلالة على المعنى (محتوای مرکب - ایستادن زید) تارة بملاحظة وضع نفسها (مرکبات) (وضع سوم) واخرى بملاحظة وضع مفرداتها (مرکبات).

ولعلّ المراد من العبارات الموهمة لذلك (وضع سوم) هو (مراد) وضع الهيئات (وضع دوم) على حدها (جدا) غير وضع الموادّ (مفردات: زید - قائم)، لا وضعها (مرکبات) بجملتها (مرکبات) علاوة على وضع كلّ منهما (مفردات - هیئت عارضه).

۷

تطبیق علائم وضع: تبادر

السابع

لا يخفى: أنّ تبادر (سبقت گرفتن) المعنى من (من نشویه) اللفظ وانسباقه (معنی) إلى الذهن ـ من نفسه (لفظ) و (عطف بر من نفسه است) بلا قرينة ـ علامة كونه (لفظ) حقيقة فيه (معنا)، بداهة أنّه لو لا وضعه (لفظ) له (معنا) لما تبادر.

لا يقال: كيف يكون (تبادر) علامة؟ مع توقّفه (تبادر) على العلم بأنّه (لفظ) موضوع له (معنا) ـ كما هو (تبادر) واضح ـ، فلو كان العلم به (وضع) موقوفا عليه (تبادر) لدار (توقف).

فإنّه يقال: الموقوف (علم تفصیلی که توقف دارد) عليه (تبادر) غير الموقوف (علم اجمالی که توقف دارد تبادر) عليه («ال» - علم اجمالی)، فإنّ العلم التفصيليّ (توجه) بكونه (لفظ) موضوعا له (تبادر) موقوف على التبادر، وهو (تبادر) موقوف على العلم الإجماليّ (توضیح اجمالی:) الارتكازيّ به (وضع)، لا التفصيليّ، فلا دور. هذا (جواب) إذا كان المراد به (تبادر) التبادر عند المستعلم (کسی که عالم به وضع بوده است). وأمّا إذا كان المراد به التبادر عند أهل المحاورة (عالم به لغت) فالتغاير (بین موقوف و موقوف علیه) أوضح من أن يخفى.

السادس

[وضع المركّبات]

لا وجه لتوهّم وضع للمركّبات (١) غير وضع المفردات ، ضرورة عدم الحاجة إليه بعد وضعها بموادّها في مثل : «زيد قائم» و: «ضرب عمر وبكرا» ، شخصيّا ، وبهيئاتها المخصوصة من خصوص إعرابها نوعيّا ، ومنها (٢) خصوص هيئات المركّبات الموضوعة لخصوصيّات النسب والإضافات بمزاياها الخاصّة من تأكيد وحصر وغيرهما نوعيّا ، بداهة أنّ وضعها (٣) كذلك واف بتمام المقصود منها ، كما لا يخفى ، من غير حاجة إلى وضع آخر لها بجملتها ، مع استلزامه الدلالة على المعنى تارة بملاحظة وضع نفسها واخرى بملاحظة وضع مفرداتها.

ولعلّ المراد من العبارات الموهمة لذلك هو وضع الهيئات على حدة (٤) غير وضع الموادّ ، لا وضعها بجملتها علاوة على وضع كلّ منهما.

__________________

(١) أي : الجملات المركّبة من الموادّ والهيئة. فالنزاع إنّما هو في وضع الجملة المركّبة منهما مجموعا ، وأمّا وضع المفردات بموادّها شخصيّا وبهيئتها وصورتها نوعيّا فلا اشكال فيه. ففي جملة «زيد قائم» ـ مثلا ـ لا إشكال في وضع مادّة «زيد» و «قائم» لمعناهما بالوضع الشخصيّ ووضع هيئة «زيد» للابتداء وهيئة «قائم» للخبر ، كما لا إشكال في وضع صورتهما الحاصلة من ضمّ أحدهما بالآخر في الجملة الاسميّة ، بل النزاع في وضع آخر لمجموع المادّة والهيئة.

(٢) أي : من الهيئات العارضة للموادّ.

(٣) أي : وضع المركّبات.

(٤) كهيئة : «زيد» الناشئة من إعرابه رفعا بالابتداء ؛ وهيئة «قائم» الناشئة من رفعه بالخبريّة.

السابع

[علامات الوضع وعدمه] (١)

[١ ـ التبادر وعدمه]

لا يخفى : أنّ تبادر المعنى من اللفظ وانسباقه (٢) إلى الذهن ـ من نفسه وبلا قرينة ـ علامة كونه حقيقة فيه (٣) ، بداهة أنّه لو لا وضعه له لما تبادر.

لا يقال : كيف يكون علامة؟ مع توقّفه (٤) على العلم بأنّه موضوع له ـ كما هو

__________________

(١) جعلنا عنوان البحث «علامات الوضع وعدمه» ، وإن كان المتعارف أنّه جعل عنوانه هكذا : «علامات الحقيقة والمجاز». وذلك لأنّه المناسب لما يبحث عنه في المقام ويستدلّ عليه.

بيان ذلك : أنّه قد يبحث حول المستعمل فيه الّذي استعمل اللفظ فيه فيقال : هل استعمل اللفظ في ما وضع له ـ أي مدلوله التصوريّ ـ فيكون استعمالا حقيقيّا ، أو استعمل في غيره ممّا يناسب الموضوع له فيكون استعمالا مجازيّا ، أو استعمل في غيره ممّا لا يناسبه فيكون استعماله غلطا؟ وهذا البحث خارج عمّا نحن بصدده في المقام.

وقد يبحث حول تشخيص المدلول التصوّري للّفظ ، أي الّذي وضع اللفظ بإزائه ، سواء استعمل اللفظ ويصدر من المتكلّم الملتفت أو لم يستعمل ويصدر من غيره. وهذا هو ما يبحث عنه في المقام ، فيقال ـ مثلا ـ : تبادر المعنى من حاقّ اللفظ يكشف عن أنّه المعنى الموضوع له ، فهو دليل على وجود العلقة بينه وبين اللفظ.

ومن هنا يظهر مواضع من الخلط في كلمات بعض المحقّقين ومنهم المصنّف رحمه‌الله كما سيأتي.

(٢) هكذا في النسخ. ولكن لا تساعد عليه اللغة ، بل الصحيح أن يقول : «وإسباقه».

(٣) أي : علامة كونه موضوعا له.

(٤) أي : التبادر.

واضح ـ ، فلو كان العلم به موقوفا عليه (١) لدار.

فإنّه يقال : الموقوف عليه غير الموقوف عليه (٢) ، فإنّ العلم التفصيليّ بكونه موضوعا له موقوف على التبادر ، وهو موقوف على العلم الإجماليّ الارتكازيّ به ، لا التفصيليّ ، فلا دور. هذا إذا كان المراد به التبادر عند المستعلم. وأمّا إذا كان المراد به التبادر عند أهل المحاورة فالتغاير أوضح من أن يخفى.

ثمّ إن هذا فيما لو علم استناد الانسباق (٣) إلى نفس اللفظ ، وأمّا فيما احتمل استناده إلى قرينة فلا يجدي أصالة عدم القرينة في إحراز كون الاستناد إليه ، لا إليها ـ كما قيل (٤) ـ ، لعدم الدليل على اعتبارها إلّا في إحراز المراد لا الاستناد.

[٢ ـ عدم صحّة السلب وصحّته]

ثمّ إنّ عدم صحّة سلب اللفظ ـ بمعناه المعلوم المرتكز في الذهن إجمالا كذلك (٥) ـ عن معنى تكون علامة كونه حقيقة فيه ، كما أنّ صحّة سلبه عنه علامة

__________________

(١) أي : لو كان العلم بالموضوع له موقوفا على التبادر.

(٢) أي : ما يتوقّف على التبادر غير ما يتوقّف التبادر عليه ، فإنّ ما يتوقّف على التبادر هو العلم التفصيليّ بالموضوع له ، وما يتوقّف التبادر عليه هو العلم الارتكازيّ الإجماليّ بالموضوع له ، فلا دور.

ولا يخفى ما فيه : فإنّا ننقل الكلام إلى المعلوم بالعلم الإجماليّ المكنون في خزانة النفس ، فهو أيضا لا بدّ له من سبب ، والسبب لا يخلو : إمّا أن يكون وجود العلقة الذاتيّة بين اللفظ والمعنى بحيث كلّ من سمعه ينتقل إلى المعنى إجمالا ، وقد عرفت بطلانه ؛ وإمّا أن يكون العثور على وجود العلقة الوضعيّة بينهما ، والعثور عليه لا يحصل إلّا بالمراجعة إلى الواضعين من أهل اللغة أو كتبهم أو المواجهة مع المحاورات والإطلاقات الرائجة بين أهل اللغة ، وحينئذ فكان تحصيل العلم بوجودها من التبادر تحصيلا للحاصل وعلى وجه دائر ، فلا يمكن دفع الدور بما ذكر.

(٣) هكذا في النسخ. ولكن لا تساعد عليه اللغة كما مرّ.

(٤) أي : كما قيل بجواز التمسّك بأصالة عدم القرينة في إحراز عدم الاستناد إلى القرينة. والقائل صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٣٣.

(٥) أي : كالإجمال المذكور في التبادر.