درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۱۸: مقدمات ۱۸

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

دلالت بنا بر قولی بر دو قسم است:

قسم اول: دلالت تصوریه: ذهن شنونده به مجرد شنیدن لفظ، به معنای لفظ منتقل شود، چه متکلم معنای لفظ را اراده کرده باشد و چه نکرده باشد. مثلا کسانی که در خواب بلند بلند صحبت می‌کنند، با شنیدن این الفاظ، به معنای آن منتقل می‌شوید در حالی که متکلم ملتفت نیست و معنا را اراده نکرده است.

حال اگر لفظی بخواهد دلالت تصوریه پیدا کند، سه شرط دارد:

اول: لفظ برای معنا وضع شده باشد.

دوم: شنونده لفظ را بشنود.

سوم: شنونده علم به وضع داشته باشد.

قسم دوم: دلالت تصدیقیه: کلام دلالت بر این کند که معنا و محتوایش، مراد متکلم است.

این دلالت به غیر سه شرط دلالت تصوریه، سه شرط دیگر هم دارد:

چهارم: باید احراز کنیم که متکلم در مقام بیان است و متکلم در مقام توضیح مراد است.

پنجم: باید احراز شود که متکلم، معنای کلامش را اراده و قصد کرده است.

ششم: قرینه بر خلاف موضوع له نباشد و الا دلالت تصدیقیه پیدا می‌شود اما بر طبق قرینه نه بر طبق موضوع له.

ابن سینا و خواجه نصیر می‌فرمایند: «الدلالة تابعة للإرادة» یعنی اول اراده است بعد دلالت، صاحب فصول فکر کرده که این دو محقق می‌خواهند بگویند الفاظ برای معانی مرادة وضع شده است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: این عبارت این دو بزرگوار، می‌خواهند شرط پنجم دلالت تصدیقیه را بگویند و این شرط را فقط ذکر کرده‌اند بخاطر اهمیت آن.

۳

ان قلت و قلت

اشکال: اگر گفته شود که دلالت تصدیقیه، تابع اراده است، یعنی باید احراز شود که متکلم معنای کلامش را اراده کرده تا برای کلام دلالت تصدیقه پیدا شود، لازمه این حرف این است که در دو مثال، دلالت تصدیقیه در کار نباشد:

اول: شنونده اشتباه می‌کند در مراد متکلم، مثلا متکلم می‌گوید جئنی باسد و منظورش رجل شجاع است اما شنونده اشتباه می‌کند و فکر می‌کند مراد متکلم، حیوان مفترس است.

لازمه این مثال این است که نسبت به حیوان مفترس، دلالت تصدیقیه نباشد، چون متکلم اراده حیوان مفترس نکرده است.

دوم: شنونده اشتباه می‌کند و یقین به چیزی پیدا می‌کند که اصلا مراد متکلم نیست.

مثلا یک نفر نمی‌خواهد حرف بزند و یک دفعه از دهانش پرید جاء زید، در اینجا متکلم سهوا از دهانش حرفی خارج شده است و مراد نمی‌باشد.

لازمه این مثال این است که نسبت به این مثال، دلالت تصدیقیه نباشد.

قلت: عقیده ما در اینجا این است که در این دو مورد دلالت تصدیقیه در کار نیست.

۴

تطبیق ان قلت و قلت

إن قلت: على هذا (دلالت تابع اراده باشد) يلزم أن لا يكون هناك (در کلام) دلالة عند الخطأ (خطا شنونده) والقطع (قطع شنونده) بما ليس بمراد، أو (عطف بر خطأ است) الاعتقاد بإرادة (اراده متکلم) شيء ولم يكن له (متکلم) من اللفظ مراد (اصلا).

قلت: نعم لا يكون حينئذ (در این دو صورت) دلالة (دلالت تصدیقیه)، بل يكون هناك (دو صورت) جهالة (جهات سامع) وضلالة (ضلالت سامع) يحسبها (دلالت) الجاهل دلالة.

ولعمري ما أفاده العلمان (بیان «ما»:) من التبعيّة ـ على ما بيّنّاه ـ واضح لا محيص عنه («ما بیناه»). ولا يكاد ينقضي تعجّبي كيف رضي المتوهّم (صاحب فصول) أن يجعل كلامهما ناظرا إلى ما (وضع الفاظ برای معانی مرادة) لا ينبغي صدوره («ما») عن فاضل، فضلا عمّن (علمان) هو علم في التحقيق والتدقيق؟!

۵

وضع مرکبات

جمله‌ای که از مفرداتی تشکیل شده است، بالاجماع دو وضع دارد:

وضع اول: وضع مفردات؛ مفرداتی که در جمله به کار رفته‌اند، تک تک آنها وضع شده است. مثلا زید قائم، از سه کلمه تشکیل شده است. حال این مفردات یا جامع هستند یا مشتق. اگر جامد بودند، واضع، هیئت و ماده آن را در نظر گرفته مثل زید و بعد آن را برای این فرد وضع کرده است و این دو وضع با یکدیگر وضع شخصی می‌باشند. اما اگر مشتق بود، مثل قائم ماده آن قیام است و شکل آن فاعل است، در اینجا ماده آن، وضع شخصی دارد و هیئت و شکل آن برای معنایی وضع شده است که وضع نوعی است، یعنی هیئت قائم را وضع نکرده است بلکه شکل فاعل را برای من صدر عنه المبدا وضع کرده است.

وضع دوم: وضع هیئت؛ هیئت عارضه بر مفردات چسبیده به هم. مثلا ترکیب کلمه زید با قائم، هیئت جمله اسمیه پدیدار می‌شود و واضع این جمله اسمیه را برای ثبوت شیء لشیء وضع کرده است.

یا مثل ترکیب قام و زید هیئت جملیه فعلیه پدیدار می‌شود و واضع این را برای ثبوت شیء لشیء وضع کرده است.

سوال: آیا جمله غیر از این دو وضع، وضع سومی هم دارد یا خیر؟ یعنی آیا واضع تک تک وضع مفردات را در ذهن آورده و همچنین وضع هیئت عارضه را هم بر مفردات متصله به هم را در ذهن آورده است و بعد این دو را برای چیزی دیگری وضع کرده است یا خیر؟

جواب: صاحب کفایه می‌فرمایند: جمله وضع سوم ندارد، به دو دلیل:

دلیل اول: صغری: اگر در جمله وضع سوم در کار باشد، لازمه‌اش لغویت یا تحصیل حاصل باشد.

مثلا اگر زید قائم بگوئیم وضع سوم در کار است و این وضع سوم، بودن هدف باشد، این وضع لغو است و اگر گفته شود با هدف است و رساندن معنای ثبوت شیء لشیء است، می‌گوئیم این قبلا با هیئت مفردات متصله به هم ثابت شده است.

کبری: و اللازم باطل و لغویت و تحصیل حاصل باطل است.

نتیجه: فالملزوم مثله، پس وضع سوم در کار نیست.

دلیل دوم صغری: اگر در جمله وضع سوم در کار باشد، لازمه‌اش این است که جمله دو دال بر معنای خودش باشد.

زید قائم یک وضع برای مفردات داشت و یک وضع برای هیئت عارضه بر مفردات متصله داشت، حال اگر گفته شود وضع سوم برای مجموع مفردات و هیئت عارضه بر مفردات متصله دارد، با این وضع می‌خواهند ایستاده بودن زید را بفهمانند، در اینجا ایستادن زید دو بار ثابت شده است، یکی به اعتبار وضع عارضه بر مفردات متصلیه و یکی به اعتبار وضع سوم.

کبری: و اللازم باطل وجدانا. چون به کس این جمله زید قائم بدهیم می‌گوید زید ایستاده است و نمی‌گوید زید ایستاده است زید ایستاده است و یک بار بیشتر نمی‌گوید.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۶

تطبیق وضع مرکبات

السادس

لا وجه لتوهّم وضع للمركّبات غير وضع المفردات (اجزاء تشکیل دهنده مرکب که دو چیز است: اجزاء مادی که مفردات باشد؛ اجزاء صوریت: هیئت عارضه بر مفردات متصله)، ضرورة عدم الحاجة إليه (وضع) بعد وضعها (مرکبات) بموادّها (مرکبات) في مثل: «زيد قائم» و: «ضرب عمر وبكرا»، شخصيّا (وضع شخصی)، و (عطف موادها است) بهيئاتها (مرکبات) المخصوصة من خصوص إعرابها (مرکبات) نوعيّا (وضع نوعی)، ومنها (هیئات) خصوص هيئات المركّبات (هیئت عارضه بر مفردات متصله) الموضوعة لخصوصيّات النسب (نسبت‌های خاصه مثل ثبوت الشیء لشیء بدون مزایات) والإضافات بمزاياها (هیئات) الخاصّة (بیان مزایای خاصه:) من تأكيد وحصر وغيرهما نوعيّا (مفعول مطلق برای عامل محذوف که الموضوعة باشد)، (توضیح ضرورة...:) بداهة أنّ وضعها (مرکبات) كذلك (بموادها و هیئاتها) واف بتمام المقصود منها، كما لا يخفى، من غير حاجة إلى وضع آخر (وضع سوم) لها (مرکبات) بجملتها (مرکبات که مفردات و هیئت عارضه بر مفردات متصله باشد)،

إلى أنّ الدلالة تتبع الإرادة (١) ـ فليس ناظرا إلى كون الألفاظ موضوعة للمعاني بما هي مرادة ـ كما توهّمه بعض الأفاضل (٢) ـ ، بل ناظر إلى أنّ دلالة الألفاظ على معانيها بالدلالة التصديقيّة (٣) ـ أي دلالتها على كونها مرادة للافظها ـ تتبع إرادتها منها (٤) وتتفرّع عليها ـ تبعيّة مقام الإثبات للثبوت وتفرّع الكشف على الواقع المكشوف ـ ، فإنّه لو لا الثبوت في الواقع لما كان للإثبات والكشف والدلالة مجال ، ولذا لا بدّ من إحراز كون المتكلّم بصدد الإفادة في إثبات إرادة ما هو ظاهر كلامه ودلالته على الإرادة (٥) ، وإلّا لما كانت لكلامه هذه الدلالة ، وإن كانت له الدلالة التصوّريّة ـ أي كون سماعه موجبا لإخطار معناه الموضوع له ، ولو كان من وراء الجدار أو من لافظ بلا شعور ولا اختيار ـ.

إن قلت : على هذا يلزم أن لا يكون هناك دلالة عند الخطأ والقطع بما ليس بمراد ، أو الاعتقاد بإرادة شيء ولم يكن له من اللفظ مراد.

قلت : نعم لا يكون حينئذ دلالة ، بل يكون هناك جهالة وضلالة يحسبها الجاهل دلالة.

ولعمري ما أفاده العلمان من التبعيّة ـ على ما بيّنّاه ـ واضح لا محيص عنه. ولا يكاد ينقضي تعجّبي كيف رضي المتوهّم أن يجعل كلامهما ناظرا إلى ما لا ينبغي صدوره عن فاضل ، فضلا عمّن هو علم في التحقيق والتدقيق؟!

__________________

(١) راجع الفصل الثامن من المقالة الاولى من الفن الأوّل من منطق الشفاء : ٤٢ ، وشرح الإشارات ١ : ٣٢.

(٢) وهو صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ١٧.

(٣) لا يخفى : أنّ حمل كلامهما على الدلالة التصديقيّة بعيد ، فإنّه لا يوافق صريح كلامهما من انحصار الدلالة اللفظيّة الوضعيّة في التصديقيّة. ولذا حمله غيره على محامل أخر ، فراجع نهاية الدراية ١ : ٣٩ ـ ٤٠ ، مناهج الوصول ١ : ١١٥.

(٤) والأولى أن يقول : «تتبع إحراز إرادتها منها» ، ضرورة أنّ مجرّد إرادة المتكلّم من دون إحرازها من السامع لا يوجب انتقال السامع إلى المعنى المراد ، كما أشار إليه بعد أسطر.

(٥) أي : وفي دلالة كلامه على المعنى المراد.

السادس

[وضع المركّبات]

لا وجه لتوهّم وضع للمركّبات (١) غير وضع المفردات ، ضرورة عدم الحاجة إليه بعد وضعها بموادّها في مثل : «زيد قائم» و: «ضرب عمر وبكرا» ، شخصيّا ، وبهيئاتها المخصوصة من خصوص إعرابها نوعيّا ، ومنها (٢) خصوص هيئات المركّبات الموضوعة لخصوصيّات النسب والإضافات بمزاياها الخاصّة من تأكيد وحصر وغيرهما نوعيّا ، بداهة أنّ وضعها (٣) كذلك واف بتمام المقصود منها ، كما لا يخفى ، من غير حاجة إلى وضع آخر لها بجملتها ، مع استلزامه الدلالة على المعنى تارة بملاحظة وضع نفسها واخرى بملاحظة وضع مفرداتها.

ولعلّ المراد من العبارات الموهمة لذلك هو وضع الهيئات على حدة (٤) غير وضع الموادّ ، لا وضعها بجملتها علاوة على وضع كلّ منهما.

__________________

(١) أي : الجملات المركّبة من الموادّ والهيئة. فالنزاع إنّما هو في وضع الجملة المركّبة منهما مجموعا ، وأمّا وضع المفردات بموادّها شخصيّا وبهيئتها وصورتها نوعيّا فلا اشكال فيه. ففي جملة «زيد قائم» ـ مثلا ـ لا إشكال في وضع مادّة «زيد» و «قائم» لمعناهما بالوضع الشخصيّ ووضع هيئة «زيد» للابتداء وهيئة «قائم» للخبر ، كما لا إشكال في وضع صورتهما الحاصلة من ضمّ أحدهما بالآخر في الجملة الاسميّة ، بل النزاع في وضع آخر لمجموع المادّة والهيئة.

(٢) أي : من الهيئات العارضة للموادّ.

(٣) أي : وضع المركّبات.

(٤) كهيئة : «زيد» الناشئة من إعرابه رفعا بالابتداء ؛ وهيئة «قائم» الناشئة من رفعه بالخبريّة.