مطلب دوم: درباره مبهمات (اسم اشاره و اسم موصول و ضمائر) نیز سه نظریه وجود دارد (همان سه نظریهای که در حروف است):
اول: نظریه مشهور: وضع عام، موضوع له خاص، مستعمل خاص.
مثلا واضع «هذا»، یک معنای کلی (به نام مفرد مذکر) در ذهن میآورد و آن را وضع میکند که وضع عام میشود، اما واضع «هذا»، این کلمه را برای کلی (مفرد مذکر) وضع نمیکند تا موضوع له عام شود بلکه برای افراد کلی (افراد مفرد مذکر) وضع میکند که موضوع له خاص میشود یعنی لفظ هذا را وضع میکند برای این رادیو، این خودکار، این عینک.
و همچنین در مقام استعمال نیز، مستعمل آن را برای فرد به کار میرود و هیچ مستعملی آن را برای کلی مفرد مذکر به کار نمیبرد، پس مستعمل فیه همیشه خاص است. و همیشه در افراد و مصادیق مفرد مذکر بکار میرود و یک جا هذا یعنی رادیو، یکجا هذا یعنی خودکار و یکجا هذا یعنی عینک.
همچنین واضع «الذی» یعنی کسی که روز اول الذی را برای یک معنایی بکار برده، یک معنای کلی (به نام مفرد مذکر) در ذهن آورده ولی کلمه الذی را برای معنای کلی مفرد مذکر وضع نکرده تا موضوع له عام شود بلکه آن را برای افراد کلی (افراد مفرد مذکر) وضع کرده است (لذا همیشه مراد از الذی یک فرد است)، پس موضوع له خاص میشود و در مقام استعمال هم برای افراد مفرد مذکر به کار برده است، پس مستعمل فیه هم خاص است.
همچنین واضع «انتِ»، یک معنای کلی به نام مفرد مونث در ذهن آورده و آن را وضع کرده برای افراد کلی (افراد مفرد مونث) وضع کرده است، پس موضوع له خاص میشود و در مقام استعمال هم برای افراد مفرد مونث به کار برده است، پس مستعمل فیه هم خاص است.
دوم: تفتازانی: وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه خاص.
واضع الذی، یک معنای کلی به نام مفرد مذکر در ذهن آورده و آن را برای همان معنا کلی وضع کرده است، پس موضوع له عام میشود و در مقام استعمال برای افراد مفرد مذکر به کار برده است، پس مستعمل فیه خاص است.
سوم: صاحب کفایه: وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه عام با انطباق.
واضع الذی، یک معنای کلی به نام مفرد مذکر در ذهن آورده و آن را برای همان کلی وضع کرده است، پس موضوع له عام میشود و در مقام استعمال هم برای مفرد مذکر به کار رفته است (یعنی کلمه الذی بکار نمیرود در مفرد مونث یا تثنیه مذکر یا...)، پس مستعمل فیه هم عام است اما در استعمال این منطبق بر یک فرد خاص میشود.
سوال: بنا بر نظریه صاحب کفایه، منشاء تشخص (الشیئ ما لم یتشخص لم یوجد سواءا کان وجودا ذهنیا ام خارجیا) و جزئیتی که در مبهمات وجود پیدا میکند، چیست؟ یعنی وقتی میبینیم که مبهمات در مقام استعمال همیشه در جزئیت وجود دارد، حال منشاء این جزئیت و تشخص در مبهمات از کجا پیدا میشود در حالی که وضع و موضوع له و مستعمل فیه هر سه عام هستند؟
جواب: منشاء جزئیت و تشخص در معنی مبهمات نیست بلکه منشاء پیدایش جزئیت معنا در اسم اشاره و ضمیر غائب و ضمیر متکلم، اشاره است و منشاء پیدایش جزئیت در موصول، صله است و منشاء پیدایش جزئیت در ضمیر مخاطب، تخاطب است و «اشاره» و «صله» و «تخاطب» به ترتیب از معانی اسم اشاره و ضمیر غائب و ضمیر متکلم و موصول و ضمیر مخاطب خارج است.
وقتی زمانی که اسم اشاره به کار میرود، پای یک جزئی در میان است و این از اشاره کردن ایجاد میشود، یعنی وقتی اسم اشاره به کار میرود با دست هم اشاره میشود که اشاره به سمت جزئی میباشد و الا کلی در خارج که موجود نیست، پس معنای هذا کتاب و قلم و... است و معنایش اشاره نمیباشد و اشاره خارج از معنا است. (این عقیده صاحب کفایه است و بر خلاف مشهور سائر نحات است)
زمانی که ضمیر غائب (هو) به کار میرود، پای یک جزئی در میان است که اشاره میباشد و این هم خارج از معنای هو است و در آن معنای اشاره نخوابیده است.
اشکال استاد به صاحب کفایه: اشارهای که در اینجا است اشاره ذهنیه است اما اشارهای که مرحوم صاحب کفایه میگوید اشاره خارجیه است.
زمانی که ضمیر متکلم (انا) به کار میرود، پای یک جزئی در میان است که اشاره میباشد و سر را به سمت خودش خم میکند که در معنای ضمیر متکلم این اشاره نخوابیده است.
زمانی که ضمیر مخاطب (انت) به کار میرود، پای یک جزئی در میان است که تخاطب میباشد و این تخاطب با جزئی میباشد و از معنای انت خارج است.
زمانی که موصول به کار میرود، پای یک جزئی در میان است که از صله پیدا شده، مثلا شما سه هم مباحث هستید که یکی به فکر همه چیز غیر درس هست و شما میگویید الذی... که این تنها چیزی که سرش نمیشود درس است و صله باعث شد پای جزئی در میان بیاید و این صله در معنای موصول نیست.
اما بنا بر عقیده مشهور، معنای جزئیت از خود موضوع له و بنا بر عقیده تفتازانی معنای جزئیت از مستعمل فیه پیدا میشود.