درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۸۴: اوامر ۱۰

 
۱

خطبه

۲

خلاصه جلسه گذشته

۳

صفات معروفه مدلول التزامی جمل انشائیه

نکته [با این نکته می‌خواهیم بگوییم این صفات معروفه طبق کلام قوشجی مدلول مطابقی جمل انشائیه نیستند بلکه این صفات (اراده، تمنی حقیقی، ترجی حقیقی و...) مدلول التزامی جمل انشائیه هستند. پس کسی به ما اشکال نگیرد که پس این صفات در جمل انشائیه چه کاره هستند و چرا معنای جمل انشائیه این صفات نیست؟!]: صفات معروفه قائمه‌ی به نفس، مدلول مطابقی جمل انشائیه نیستند [آخوند این نکته را فقط درباره جملات انشائیه فرموده گرچه میتوانست درباره جملات خبریه هم بفرماید] بلکه مدلول التزامی هستند [مدلول التزامی یعنی: این صفات معروفه شرط معنی هستند] به یکی از دو نحوه؛

۱. یا مدلول التزامی عقلی هستند به اینکه این صفات، قید موضوع له باشد مثلا «لیت موضوعة لإنشا التمنی المقید بکونه عن تمنٍ نفسانی».

۲. یا مدلول التزامی عرفی هستند به اینکه ذهن شنونده هنگام استعمال این جمل به وجود این صفات در ذهن متکلم انصراف پیدا می‌کند.

مثال: در صیغه امرمثل اشراب الماء صفتی درون مان وجود دارد به نام اراده‌ی حقیقی قائم به نفس، که آخوند میفرمایند: این اراده معنای مطابقی صیغه امر نیست بلکه مدلول التزامی آن است. چون معنای جمل انشائیه ایجاد انشائی است و قبلا گفتیم. لکن اراده مدلول التزامی و قید موضوع له شرط معنی أمر است؛ یعنی می‌گوییم: صیغه امر وضع شده برای انشاء طلب (یا طلب انشائی) به شرط اینکه آن اراده ناشی از اراده نفسانی و حقیقی باشد. یعنی صیغه امر معنائی مطابقی دارد که آن معنای مطابقی از معنای التزامی عقلا جدا نمی‌شود و آخوند هم بعدا همین را خواهد گفت: که صیغه امر وضع شده برای انشاء طلب مشروط به اراده حقیقی.

چرا می‌گوییم التزامی؟ چون شرط لازمه مشروط است. چرا می‌گوییم عقلی؟ چون عقل حکم به التزام و ملازمه بین شرط و مشروط می‌کند.

در غیر امر مثل لیت و لعل هم ترجی حقیقی و تمنی حقیقی مدلول التزامی عقلی لیت و لعل هستند: چون مدلول مطابقیشان تمنی انشائی و ترجی انشائی است لکن مشروط به آن شرط (مدلول التزامی: تمنی حقیقی و ترجی حقیقی) است به حکم عقل.

۴

تطبیق: صفات معروفه مدلول التزامی جمل انشائیه

نعم (استدراک است بالا گفتیم صفات معرفه مدلول مطابقی کلام لفظی نیستند و با این نعم می‌خواهیم بگوییم بله مدلول التزامی هستند)، لا مضايقة (مانعی نیست) في دلالة مثل صيغة الطلب و الاستفهام و الترجّي و التمنّي بالدلالة الالتزاميّة (نه دلالت مطابقی) على ثبوت هذه الصفات حقيقة (اشاره دارد به صفات حقیقی)، (همان دلالت التزامی عقلی را می‌گوید:) إمّا لأجل وضعه (صیغة الطلب و الاستفهام و الترجی و التمنی) لإيقاعها (واقع کردن (انشا) طلب و استفهام و تمنی و ترجی (نه حقیقی)) فيما إذا كان الداعي إليه (ایقاع) ثبوت هذه الصفات (اراده حقیقی و استفهام حقیقی و تمنی حقیقی و ترجی حقیقی)، أو (عطف بر وضعها) انصراف إطلاقها (اطلاق یعنی استعمال) - (ضمیر«ها»: صیغة الطلب و الاستفهام و الترجی و التمنی) إلى هذه الصورة (صورت ثبوت هذه الصفات)، فلو لم تكن هناك (در صیغه‌های طلب و تمنی و ترجی و استفهام) قرينة (قرینه‌ای بر نبودن این صفات. قرینه مثل اینکه بگوید من در مقام امتحان هستم) كان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غيرهما بصيغتها لأجل (خبر کان انشاء) كون الطلب و الاستفهام و غيرهما قائمة بالنفس (یعنی حقیقی) وضعا (تمییز برای قیام) - (یعنی این ۴تای حقیقی قید معنا باشند (شرط باشند)) أو إطلاقا (یعنی از جهت استعمال (کثرت استعمال)).

تا اینجا همه مثالهای مدلول التزامی عقلی بود و اما مثال مدلول التزامی عرفی: وقتی کسی می‌گوید«حاتم طایی»، کلمه جواد به ذهن می‌آید که این جواد لازمه عرفی است و به حکم عرف معنای التزامی حاتم است. یا مثل تمنی حقیقی و ترجی حقیقی یا اراده و طلب حقیقی؛ که به خاطر کثرت استعمال عرف این صیغه‌ها را (صیغه امر و ترجی و تمنی و...) در این مدالیل التزامی (تمنی حقیقی و ترجی حقیقی و اراده حقیقی)، وقتی این صیغه‌ها به کار می‌رود و می‌شنویم آنها را، عرفا التزام می‌بینیم معنای مطابقیشان و معنای التزامیشان و دلیل عرضی کثرت استعمال است.

پس التزام عرفی به این سبب است که کثیرا ما این جملات وقتی استعمال می‌شوند این صفات معروفه هم ملازمشان به ذهن مخاطب خطور می‌کند.

پس ملاک در التزام عقلی، قید بودن این صفات معروفه درمعنا و وجودشان به صورت شرط است ولی در التزام عرفی، این صفات معروفه وجودشان به خاطر کثرت استعمال است لذا تا مخاطب می‌شنود ذهنش منصرف می‌شود به این صفات معروفه حقیقیه.

۵

اشکالی بر اتحاد طلب و اراده

دلیل سوم اشاعره [از اینجا به بعد آخوند زمینه سازی می‌کند برای مبحث جبر و اختیار]: نکته: خداوند تبارک و تعالی به کفار بارها در قرآن تکلیف فرموده‌اند که ایمان بیاورید (آمنوا) و بالاتر خداوند به تمامی افراد نافرمان چه کافر و چه غیر کافر امر فرموده‌اند که عمل به فروع دین کنید «صل» بنابر عقیده‌ی شیعه هم به گردن مومن است هم به گردن کافر. با حفظ این نکته می‌گوییم: اشاعره می‌گویند اگر طلب و اراده یک چیز باشند لازمه‌اش این است که؛

۱. بگویید این تکالیف الهی تکالیف حقیقیه نیست بلکه صوریه است مثل اوامر امتحانی و این لازم زمانی است که خداوند اراده‌ی حقیقیه نداشته باشد (چون اگر خدانند اراده‌ی حقیقی نداشت، طلب حقیقی هم ندارد و به دنباله‌اش امرش حقیقی نیست بلکه صوری خواهد بود) که این فرض بالاجماع باطل است چون: بالاجماع تکالیف الهی حقیقیه هستند نه صوری و اگر کسی مخالفت با این تکالیف کند مستحق عقاب است.

۲. بگویید تکالیف حقیقیه هستند لازمه‌اش تخلف اراده از مراد است چون هرچه خداوند امرکرده، مخالفت کرده‌اند کفار و مشرکین و... و اراده‌ی حقیقیه‌ی خداوند تعلق گرفته به فروع و اصول که انجام شوند ولی اراده هست ولی چون مخالفت صورت گرفته، مراد محقق نشده پس تخلف اراده از مراد صورت گرفته است، در حالی که تخلف اراده از مراد محال است هم عقلا چون اراده‌ی خداوند تبارک و تعالی علت تامه‌ی افعال است، علت تامه است برای ایمان کفار و انجام واجبات از سوی آنها و تخلف معلول از علت محال است هم نقلا چون «اذا اراد الله بشی أن یقول له کن فیکون» اشاعره می‌گویند اگر خداوند امر می‌کند یا تکالیف حقیقیه نیستند که بحثش آمد و یا حقیقیه هستند بازهم بحثش آمد ولی اگر مثل ما بگویید اراده غیرطلب است، دراین موارد ما می‌گوییم اراده نیست ولی طلب هست. اراده‌ی حقیقی نیست ولی طلب حقیقی هست. حال که طلب حقیقی هست تکالیف، حقیقیه می‌شوند و اراده‌ی حقیقی چون نیست تخلف اراده از مراد لازم نمی‌آید. پس هم تکالیف حقیقیه هستند هم مخدور (تخلف اراده از مراد) برطرف شد.

۶

تطبیق: اشکالی بر اتحاد طلب و اراده

(دلیل سوم اشاعره:) إشكال و دفع‏

أمّا الإشكال: فهو (اشکال) (کلام اشاعره:) أنّه يلزم (فاعلش أما ان لایکون است) - بناء على اتّحاد الطلب و الإرادة- في تكليف الكفّار بالإيمان، بل (عطف بر کفار است) مطلق أهل العصيان في العمل (متعلق به تکلیف است) بالأركان (کنایه از فروع دین است) إمّا (کلامش صحیح نیست چون اما جایی است که عِدل داشته باشد) أن لا يكون (فاعل انه یلزم) هناك (ایمان یا عمل به ارکان) تكليف جدّيّ إن لم يكن هناك (ایمان یا عمل به ارکان) إرادة (اراده حقیقیه)، حيث (علت اینکه اگر اراده حقیقی نبود تکلیف جدی نیست) إنّه لا يكون حينئذ (حین عدم اراده) طلب حقيقيّ، و (حالیه) اعتباره (طلب حقیقی) في الطلب الجدّيّ ربما يكون (اعتبار) من البديهيّ، و إن (همان عدل «اما» است) كان هناك (ایمان یا عمل به ارکان) إرادة (اراده حقیقی خداوند) فكيف تتخلّف (اراده) عن المراد (ایمان و عمل به فروع)؟ و لا تكاد تتخلّف (اراده)، إذا أراد اللّه شيئا يقول له كن فيكون.

قلت : أمّا الجمل الخبريّة فهي دالّة على ثبوت النسبة بين طرفيها أو نفيها في نفس الأمر من ذهن أو خارج ، ك «الإنسان نوع» أو «كاتب».

وأمّا الصيغ الإنشائيّة فهي ـ على ما حقّقناه في بعض فوائدنا (١) ـ موجدة لمعانيها في نفس الأمر ـ أي قصد ثبوت معانيها وتحقّقها بها ـ ، وهذا نحو من الوجود ، وربما يكون هذا منشأ لانتزاع اعتبار مترتّبة عليه ـ شرعا وعرفا ـ آثار ، كما هو الحال في صيغ العقود والإيقاعات.

نعم ، لا مضايقة في دلالة مثل صيغة الطلب والاستفهام والترجّي والتمنّي بالدلالة الالتزاميّة على ثبوت هذه الصفات حقيقة ، إمّا لأجل وضعها لإيقاعها فيما إذا كان الداعي إليه ثبوت هذه الصفات ، أو انصراف إطلاقها إلى هذه الصورة ، فلو لم تكن هناك قرينة كان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غيرهما بصيغتها لأجل كون الطلب والاستفهام وغيرهما قائمة بالنفس وضعا أو إطلاقا (٢).

إشكال ودفع

أمّا الإشكال : فهو أنّه يلزم ـ بناء على اتّحاد الطلب والإرادة ـ في تكليف الكفّار بالإيمان ، بل مطلق أهل العصيان في العمل بالأركان إمّا أن لا يكون هناك تكليف جدّيّ إن لم يكن هناك إرادة ، حيث إنّه لا يكون حينئذ طلب حقيقيّ ، واعتباره (٣) في الطلب الجدّيّ ربما يكون من البديهيّ ، وإن كان هناك إرادة فكيف تتخلّف عن المراد؟ ولا تكاد تتخلّف ، إذا أراد الله شيئا يقول له كن فيكون (٤).

وأمّا الدفع : فهو أنّ استحالة التخلّف إنّما تكون في الإرادة التكوينيّة ـ وهي العلم بالنظام على النحو الكامل التامّ ـ دون الإرادة التشريعيّة ـ وهي العلم

__________________

(١) فوائد الاصول (للمصنّف) : ١٧.

(٢) وفي بعض النسخ : «لأجل قيام الطلب والاستفهام وغيرهما بالنفس وضعا أو إطلاقا».

(٣) أي : اعتبار الطلب الحقيقيّ.

(٤) مقتبس من قوله تعالى في الآية (٨٢) من السورة يس.