درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۸۱: اوامر ۷

 
۱

خطبه

۲

خلاصه جلسه گذشته

۳

بررسی ریشه‌ای اتحاد طلب و اراده

تا اینجا بحث اتحاد طلب حقیقی و اراده حقیقی در جمله«انشائیه طلبیه» معلوم شد ولی الآن قبل از پرداختن به دو نوع دیگر (انشائیه غیر طلبیه و خبریه) می‌خواهیم ریشه‌ای بحث اتحاد و عدم اتحاد را بررسی کنیم در قالب دو نکته؛

نکته اول: ریشه‌ی اختلاف علما در«اتحاد و تغاییر طلب و اراده» اختلافی است که علما در «وجود و عدم کلام نفسی» دارند و ریشه‌ی این اختلاف (وجود و عدم کلام نفسی) اختلافی است که در«معنای کلام خداوند» دارند؛

توضیح: پس در اینجا سه تا اختلاف داریم که هرکدام ریشه‌ی اختلاف بعدی می‌شود. یعنی اختلاف در اتحاد و تغایر طلب و اراده منشا و ریشه‌اش اینست که آیا کلام نفسی داریم یا خیر؟ چون هرکسی که می‌گوید کلام نفسی داریم قائل به اتحاد طلب و اراده نیست و هرکسی که می‌گویید کلام نفسی نداریم قائل به اتحاد طلب و اراده است و ریشه‌ی این اختلاف که کلام نفسی داریم یا خیر؟ اینست که معنای کلام خداوند چیست؟

توضیح دوم: تمامی مسلمین اتفاق دارند که یکی از صفات الله «متکلمٌ» است؛ ولی بعد از این اتفاق: درچهار مسئله با یک دیگر اختلاف دارند [مسلمانان در فروع ۵ فرقه هستند: شیعه، شافعیها (که نزدیکترین فرقه به شیعه می‌باشند)، حنبلی‌ها، حنفی‌ها و مالکی‌ها. ولی در اصول ۳ فرقه هستند: امامیه، متعزله (که نزدیکترین عقائد را به شیعه دارند) و اشاعره]

أ. در طریق اثبات این صفت: امامیه و معتزله طریق را آیات و روایات می‌دانند و اشاعره طریق را عقل می‌دانند

توضیح (أ): یعنی شیعه و متعزله می‌گویند با آیه و کلم الله موسی تکلیما اثبات متکلم بودن خداوند می‌کنیم ولی اشاعره از راه عقل اثبات می‌کنند لکن امامیه و متعزله در جواب اشاعره می‌گویند: کلام کمال نیست تا عقل آن را برای خداوند عقلا ثابت کند چون تفهیم وسائل مختلفی دارد مثل کتابت، نطق، اشراق و...

ب. در ماهیت کلام خداوند: امامیه و معتزله کلام خداوند را از مقوله‌ی لفظ می‌دانند یعنی کلام الله تعالی مثل کلام بشر مرکب از اصوات وحروف است ولی اشاعره کلام الله تعالی را از مقوله‌ی معنا می‌دانند یعنی کلام الله بر خلاف کلام بشر، مرکب از اصوات و حروف نیست؛ بلکه معنا و صفتی است که قائم به ذات خداوند تعالی است که به این معنا و صفت «کلام نفسی» گفته می‌شود.

مثال برای توضیح کلام اشاعره: یعنی وقتی می‌گویی الله حی این حیات یک معنایی است که قائم به ذات خداوند است. پس کلام نفسی لفظش (لفظ کلام) ما را به توهم نیندازد که کلام نفسی لفظ است بلکه کلام نفسی از مقوله‌ی معناست.

حال ممکن است کسی به آنها بگوید پس قرآن چیست؟ از اول که به صورت کتبی و نوشته شده نبود بلکه قبلا به صورت صورت و حروف بود. اشاعره در جواب میگویند: قرآن کلام لفظی خداوند است و خداوند دو نوع کلام دارد:

۱. کلام لفظی مثل قرآن

۲. کلام نفسی که کلام لفظی دال بر کلام نفسی خداست و اصل کلام خداوند، کلام نفسی است. و کلام لفظی، حاکی از کلام نفسی است.

ج: اختلاف در ما تقوم به هذه الصفه (چیزی که این صفت تکلم قائم به آنست): «ما تقوم به هذه الصفة» نزد معتزله و امامیه غیر خداست. ولذا «متکلمٌ» در «الله متکلم» به معنای «موجد الکلام فی محَال مخصوصه» است و نزد اشاعره ما تقوم به هذه الصفه خداست و لذا «متکلمٌ» در «الله متکلم» به معنای من قام به الکلام است.

توضیح (ج): معتزله و امامیه می‌گویند صفت تکلم قائم به خدا نیست بلکه قائم به آن شجره‌ای است که خداوند به وسیله‌اش فرمود: إنی أنا الله یعنی الله متکلم معنایش نزد امامیه و معتزله اینست: خداوند کلامش را ایجاد می‌کند در محلهای مخصوص یعنی در محلهایی که وسیله‌ای برای رساندن مراد خداوند هستند ولی اشاعره چون می‌گویند کلام خداوند معناست آن را هم قائم خداوند می‌دانند لذا الله متکلم معنایش نزد اشاعره اینست: خداوند کسی است که کلام به سبب او قائم است. پس معتزله و امامیه چون کلام خداوند را از مقوله‌ی الفاظ می‌دانند آن را قائم به آن وسائل و ادات و وسائط رساندن کلام خداوند می‌دانند ولی اشاعره کلام نفسی را قائم به خداوند می‌دانند، چون از مقوله‌ی معناست.

د: در قدم و حدوث این صفت (صفت تکلم): امامیه و معتزله این صفت را حادث و ضمنا از صفات فعل خداوند می‌دانند ولی اشاعره این صفت را قدیم و از صفات ذات خداوند می‌دانند.

توضیح (د): امامیه و معتزله می‌گویند یک زمانی بوده که خداوند بوده ولی کلام نبوده است چون بودن خداوند و کلام یک زمان از ازل تا أبد لزومی ندارد چون کلام قائم به خداوند نیست بلکه قائم به مکانها و محلهای مخصوصی است که کلام از آنجا صادر می‌شود ولی اشاعره می‌گویند کلام از ازل با خدا بوده وتا ابدهم با اوست چون کلام را قائم به الله تبارک و تعالی می‌دانند و خداوند قیوم و حی است هرجا با هر شانی در هر زمانی متصف به «متکلمٌ» است چون اصل کلام، کلام نفسی است چه با کلام لفظی بیان شود چه خیر.

و طبق عقیده‌ی امامیه و متعزله تکلم از صفات فعل است لذا گاهی سلب می‌شود چون فرق صفات فعل و صفات ذات همینست که اگر آن صفت قابل سلب نبود، صفت ذات است ولی اگر آن صفت، قابل سلب بود مثل تکلم، صفت فعل است یعنی می‌توان گفت: الله تبارک و تعالی کلم موسی فی الوقت الفلانی و ما کلّمه فی وقت آخر ولی اشاعره می‌گویند تکلم صفت ذات است چون قائم به ذات است و تا وقتی ذات هست صفت ذات هست.

[تا اینجا روشن شد که چگونه اختلاف در معنای کلام خداوند ریشه شد برای اختلاف در وجود و عدم کلام نفسی؛ ولی روشن نشد که این اختلاف (اختلاف در وجود و عدم کلام نفسی) چگونه ریشه می‌شود برای اختلاف علما در اتحاد و تغایر طلب و اراده. که ان شاءالله با نکته دوم این فقره از مطلب هم روشن می‌شود.]

نکته دوم: اشاعره معتقدند: بشر نیز دو کلام دارد:

أ. کلام لفظی

ب. کلام نفسی؛ که در خصوص فعل امر، کلام نفسی اسم دیگری به نام «طلب» دارد.

توضیح کلام نفسی: این کلام نفسی قائم به روح بشر است و وقتی به صورت فعل امر از انسان صادر می‌شود این اصوات و حروف کلام لفظی بشر هستند ولی درونش ۷ مرحله وجود دارد که هفتمین مرحله دو اسم دارد:

أ. کلام نفسی

ب. طلب

ولی در جملات دیگر مثل انشائیه غیرطلبیه یا خبریه مرحله هفتم فقط کلام نفسی نام دارد [درباره نهی اختلاف است که طلب به آن می‌گویند یا خیر.]

پس روشن شد که اگر مثل اشاعره قائل به وجود کلام نفسی شدیم، طلب و اراده دو چیز مغایر هم می‌شوند و جایگاه طلب، بعد از اراده و مقدماتش خواهد شد ولی اگر مثل امامیه ومعتزله قائل به عدم وجود کلام نفسی شدیم طلب و اراده خارجا (در باطن و درون انسان) یک چیز متحد هستند لکن دو اسم دارند.

تا اینجا تمام بحث‌هایمان مربوط به جمله انشائیه طلبیه بود و دو قسم (جمله انشائیه غیرطلبیه و جمله خبریه) دیگر مانده است.

۴

اتحاد طلب و اراده در جملات انشائیه غیر طلبیه و خبریه

۲. جمله انشائیه غیر طلبیه [برای فهم جملات انشائیه غیرطلبیه رجوع شود به کتب نحوی و بلاغی؛ یکی از اقسام جملات انشائیه غیرطلبیه تمنی است که ما بحث را دراینجا روی تمنی پیاده می‌کنیم]: در تمنی (که یکی از اقسام انشاء غیرطلبی است) بالوجدان دو چیز بیشتر نداریم. ۱. تمنی انشائی ۲. تمنی حقیقی. چیز دیگری به نام«کلام نفسی» وجود ندارد.

توضیح: لیت زیدا قائم وقتی از کسی صادر شود، درون خودش دو چیز می‌یابد یکی: تمنی انشائی، یعنی آن آرزویی که با گفتن لیت زیدا قائم ایجاد شد و قبل از گفتنش وجود نداشت به این آرزوی ایجاد شده تمنی انشائی می‌گویند. این اولین چیزی است که بالوجدان درون خودمان می‌یابیم (هنگام تمنی)

دیگری تمنی حقیقی: یعنی آن آرزوی درونی که قائم به روح و نفس است (تمنی حقیقی بحث ما است نه زمانی که فردی امتحان میخواهد بکند و حقیقتا تمنی ندارد) آخوند می‌گوید بالضرورة و بالوجدان در اینجا غیر از ایندو شیء در وجدانمان و درونمان نمی‌یابیم و چیزی به نام کلام نفسی نداریم (به جای کلام نفسی نگفتیم طلب. چون اشاعره طلب را فقط در امر قائلند و در غیر امر قائلند به کلام نفسی)

سوال: آیا نمی‌توان برای کمک به اشاعره گفت: تمنی حقیقی همان کلام نفسی است؟

جواب: خیر چون خود اشاعره می‌گویند تمنی حقیقی کلام نفسی نیست.

آقای خویی ره می‌فرمایند: در جملات انشائیه غیر طلبی ۹ تصور دیگر غیر از ایندو داریم آیا این کلام آقای خویی به اشاعره کمک نمی‌کند و آیا خلاف کلام آخوند نیست (که گفت غیر از ایندو چیزی دیگری نداریم)؟

جواب: خیر آن ۹ تصور قبل از ایندو قرار دارند و مقدمه هستند در حالی که اشاعره طلب را بعد از اراده می‌دانند و از طرفی آخوند این ۹ تصور را انکار نمی‌کند بلکه منظورش از حصر در ایندو اینست که غیر از ایندو بقیه چه باشند چه نباشند باعث قائل شدن به وجود طلب یا عدم طلب نمی‌شود پس این ۹ هستند ولی تاثیری در بحث ندارند.

۳. جمله خبریه: درجمله خبریه بالوجدان بیشتر از ایندو چیز نیست ۱. نسبت کلامیه ۲. علم به نسبت [آقای بروجردی ره در اینجا کلامشان به صورتی است که انگار سخنگوی اشاعره شده است] ما وقتی می‌گوییم زید قائم بالوجدان می‌فهمیم یک نسبت کلامیه درونمان داریم نسبت کلامیه یعنی آن نسبت بین مبتدا و خبر که این نسبت کلامیه با زید قائم به وجود می‌آید یا با قام زید فرقی نمی‌کند جمله خبریه اسمیه باشد یا فعلیه پس ارتباط موضوع و محمول همان نسبت کلامیه است. و یک علم به نسبت نیز داریم یعنی متکلم تصور می‌کند نسبت را، سپس حرف می‌زند. آخوند میگوید بالوجدان هیچ چیز دیگری به نام کلام نفسی نداریم.

بازهم کسی نگوید برای کمک به اشاعره بیایم اسم این علم به نسبت را کلام نفسی بگذاریم. خیر چون اشاعره صراحتا این را رد می‌کنند.

تا اینجا «دلیل وجودان بر نبود طلب مغایر اراده در جملات سه گانه» بررسی شد.

۵

تطبیق: اتحاد طلب و اراده در جملات انشائیه غیر طلبیه و خبریه

و كذا (و مثل امر است در نبودن دو صفت در نفس) الحال في سائر الصيغ الإنشائيّة (عطف بر سائر:) و الجمل الخبريّة، فإنه لا يكون غير (جز) الصفات المعروفة القائمة بالنفس- (بیان صفات می‌کند:) من الترجّي (ترجی حقیقی) و التمنّي (تمنی حقیقی) و العلم (علم به نسبت در جمله خبریه) إلى غير (مثل کراهت در نهی) ذلك (ثلاثه) - (فاعل کان بگیریم بهتر از خبر گرفتن است چون کان تامه است و بحث از وجود است:) صفة اخرى كانت قائمة بالنفس (یعنی کلام نفسی، که آن صفات دیگر از مقوله معنا هستند) و قد دلّ اللفظ عليها (صفات)،

الأشاعرة من المغايرة بين الطلب والإرادة (١) ، خلافا لقاطبة أهل الحقّ والمعتزلة من اتّحادهما(٢).

فلا بأس بصرف عنان الكلام إلى بيان ما هو الحقّ في المقام ، وإن حقّقناه في بعض فوائدنا (٣) إلّا أنّ الحوالة لمّا لم تكن عن المحذور خالية ، والإعادة بلا فائدة ولا إفادة (٤) ، كان المناسب هو التعرّض هاهنا أيضا.

فاعلم أنّ الحقّ كما عليه أهله ـ وفاقا للمعتزلة وخلافا للأشاعرة ـ هو اتّحاد الطلب والإرادة ، بمعنى أنّ لفظيهما موضوعان بإزاء مفهوم واحد ، وما بإزاء أحدهما في الخارج يكون بإزاء الآخر (٥) ، والطلب المنشأ بلفظه (٦) أو بغيره عين الإرادة الإنشائيّة.

وبالجملة : هما متّحدان مفهوما وإنشاء وخارجا ، لا أنّ الطلب الإنشائيّ الّذي هو المنصرف إليه إطلاقه ـ كما عرفت ـ متّحد مع الإرادة الحقيقيّة الّتي ينصرف إليها إطلاقها أيضا ، ضرورة أنّ المغايرة بينهما أظهر من الشمس وأبين من الأمس.

فإذا عرفت المراد من حديث العينيّة والاتّحاد ، ففي مراجعة الوجدان ـ عند طلب شيء والأمر به حقيقة ـ كفاية ، فلا يحتاج إلى مزيد بيان وإقامة برهان ، فإنّ الإنسان لا يجد غير الإرادة القائمة بالنفس صفة اخرى قائمة بها يكون هو الطلب

__________________

(١) راجع شرح المواقف ٨ : ٩٣ ، شرح التجريد (للقوشجيّ) : ٢٤٦ ، نقد المحصّل : ١٧٠.

(٢) راجع كشف المراد : ٢٢٣.

(٣) فوائد الاصول (للمصنّف) : ٢٣.

(٤) هكذا في النسخة الأصليّة والنسخة الاخرى الموجودة عندنا. وعليه يكون معنا العبارة : ولمّا لم تكن الإعادة بلا فائدة ولا إفادة.

وفي النسخة المطبوعة بالطبع الحجريّ المزيّنة بحاشية المحقّق المشكينيّ ١ : ٩٥ ، هكذا : «والإعادة ليس بلا فائدة ولا إفادة». وعليه يكون قوله : «الإعادة» معطوفا على نفس كلمة «الحوالة» ، فيكون معناها : إلّا أنّ الإعادة ليست بلا فائدة.

والأولى أن يقول : «الّا أنّه لمّا لم تكن الحوالة خالية عن المحذور ولم تكن الإعادة بلا فائدة ...».

(٥) فهما متّحدان مفهوما ومصداقا.

(٦) أي : بلفظ الطلب ، كأن يقال : أطلب منك كذا.

غيرها (١) سوى ما هو مقدّمة تحقّقها عند خطور الشيء والميل وهيجان الرغبة إليه والتصديق لفائدته (٢) ، وهو (٣) الجزم بدفع ما يوجب توقّفه عن طلبه لأجلها.

وبالجملة : لا يكاد يكون غير الصفات المعروفة والإرادة هناك صفة اخرى قائمة بها يكون هو الطلب (٤) ، فلا محيص عن اتّحاد الإرادة والطلب ، وأن يكون ذلك الشوق المؤكّد ـ المستتبع لتحريك العضلات في إرادة فعله بالمباشرة ، أو المستتبع لأمر عبيده به فيما لو أراده (٥) لا كذلك ـ مسمّى ب «الطلب والإرادة» ، كما يعبّر به تارة وبها اخرى ، كما لا يخفى (٦).

__________________

(١) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «تكون هي الطلب» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الصفة ، وكلمة «غيرها» زائدة ، للاستغناء عنها بقوله : «غير الإرادة».

(٢) والأولى أن يقدّم تصديق الفائدة على الميل والهيجان.

(٣) أي : ما هو مقدّمة تحقّق الإرادة.

(٤) هكذا في النسخ. والاولى أن يقول : «تكون هي الطلب».

(٥) وفي النسخة الأصليّة : «أريده». والصحيح ما في المتن.

(٦) وقد خالفه المحقّق النائينيّ وادّعى وجود صفة اخرى بين الإرادة والفعل ، وذهب إلى تغاير الطلب والإرادة وفاقا للأشاعرة.

وحاصل كلامه : أنّه لا ينبغي الإشكال في أنّ هناك وراء الإرادة أمرا آخر يكون هو المستتبع لحركة العضلات ، ويكون ذلك من أفعال النفس ، وإن شئت فسمّه : «حملة النفس» أو «حركة النفس» أو «تصدّي النفس». وذلك لوضوح أنّ الانبعاث لا يكون إلّا بالبعث ، والبعث انّما هو من مقولة الفعل ، وقد عرفت أنّ الإرادة ليست من الأفعال النفسانيّة ، بل هي من الكيفيّات النفسانيّة ، فلو لم يكن هناك فعل نفسانيّ يقتضي الانبعاث يلزم منه أن يكون انبعاثا بلا بعث.

والحاصل : أنّ وراء الإرادة والشوق المؤكّد أمرا آخر ، يسمّى بالطلب. وهو عبارة عن تصدّي النفس نحو المطلوب وحملتها إليه.

فظهر أنّ الحقّ مع القائلين بتغاير الطلب والإرادة وفاقا للأشاعرة. أجود التقريرات ١ : ٨٨ ـ ٩١ ، فوائد الاصول ١ : ١٣٠ ـ ١٣٣.

ولا يخفى : أنّ ما التزم به المحقّق النائينيّ من ثبوت صفة نفسانيّة اخرى هي التصدّي والاختيار غير ما التزم به الأشاعرة من ثبوت صفة نفسانيّة هي الكلام النفسيّ ، كما يأتي.

وكذا الحال في سائر الصيغ الإنشائيّة والجمل الخبريّة ، فإنه لا يكون غير الصفات المعروفة القائمة بالنفس ـ من الترجّي والتمنّي والعلم إلى غير ذلك ـ صفة اخرى كانت قائمة بالنفس وقد دلّ اللفظ عليها ، كما قيل (١) :

إنّ الكلام لفي الفؤاد وإنّما

جعل اللسان على الفؤاد دليلا (٢)

وقد انقدح بما حقّقناه ما في استدلال الأشاعرة على المغايرة ـ بالأمر مع عدم الإرادة ، كما في صورتي الاختبار والاعتذار ـ من الخلل (٣) ؛ فإنّه كما لا إرادة حقيقة في الصورتين لا طلب كذلك فيهما ، والّذي يكون فيهما إنّما هو الطلب الإنشائيّ الإيقاعيّ الّذي هو مدلول الصيغة أو المادّة ، ولم يكن بيّنا ولا مبيّنا في الاستدلال مغايرته مع الإرادة الإنشائيّة.

__________________

(١) والقائل هو الأخطل الشاعر على ما في شرح المقاصد ٤ : ١٥٠.

(٢) حاصل ما التزم به الأشاعرة هو ثبوت صفة نفسانيّة اخرى في النفس غير الإرادة ومقدّماتها.

ومنشأ التزامهم بثبوت هذه الصفة هو توجيه اتّصاف الواجب تعالى بصفة المتكلّم. فقالوا : لا ريب أنّ الله (عزوجل) يكون متكلّما كما يكون عالما وقادرا. وبما أنّ صفاته (تعالى) عين ذاته وجودا فصفاته (تعالى) قديمة كقدم ذاته ، فيلزم أن يكون كلامه قديما. ومعلوم أنّ الكلام اللفظيّ حادث ، فيمتنع أن يكون المراد من كلامه هو الكلام اللفظيّ ، بل لا بدّ أن يكون هناك صفة اخرى في نفس المولى ـ غير الإرادة ـ يكشف عنها الكلام اللفظيّ ، وهي الكلام النفسيّ ، كما قال الشاعر :

إنّ الكلام لفي الفؤاد وانّما

جعل اللسان على الفؤاد دليلا

فالكلام اللفظيّ كاشف عن وجود صفة نفسانيّة ، سواء كان الكلام اللفظيّ إخباريّا أو إنشائيّا.

ومن هنا يظهر أنّ في مورد الإنشائيّات تكون في النفس صفة غير الإرادة يحكي عنها الكلام اللفظيّ الإنشائيّ ، وهي ما يعبّر عنه ب «الطلب» ، فيثبت أنّ الإرادة غير الطلب.

وأورد عليه المحقّق الاصفهانيّ بأنّ الالتزام بالكلام النفسيّ وأنّه صفة من صفات النفس غير الإرادة ، ممنوع ، لأنّ البرهان قائم في محلّه على حصر الكيفيّات النفسانيّة ، وليس منها الكلام النفسيّ. نهاية الدراية ١ : ١٨٢.

(٣) بيان ل «ما» الموصولة في قوله : «ما في استدلال الأشاعرة».