تا اینجا بحث اتحاد طلب حقیقی و اراده حقیقی در جمله«انشائیه طلبیه» معلوم شد ولی الآن قبل از پرداختن به دو نوع دیگر (انشائیه غیر طلبیه و خبریه) میخواهیم ریشهای بحث اتحاد و عدم اتحاد را بررسی کنیم در قالب دو نکته؛
نکته اول: ریشهی اختلاف علما در«اتحاد و تغاییر طلب و اراده» اختلافی است که علما در «وجود و عدم کلام نفسی» دارند و ریشهی این اختلاف (وجود و عدم کلام نفسی) اختلافی است که در«معنای کلام خداوند» دارند؛
توضیح: پس در اینجا سه تا اختلاف داریم که هرکدام ریشهی اختلاف بعدی میشود. یعنی اختلاف در اتحاد و تغایر طلب و اراده منشا و ریشهاش اینست که آیا کلام نفسی داریم یا خیر؟ چون هرکسی که میگوید کلام نفسی داریم قائل به اتحاد طلب و اراده نیست و هرکسی که میگویید کلام نفسی نداریم قائل به اتحاد طلب و اراده است و ریشهی این اختلاف که کلام نفسی داریم یا خیر؟ اینست که معنای کلام خداوند چیست؟
توضیح دوم: تمامی مسلمین اتفاق دارند که یکی از صفات الله «متکلمٌ» است؛ ولی بعد از این اتفاق: درچهار مسئله با یک دیگر اختلاف دارند [مسلمانان در فروع ۵ فرقه هستند: شیعه، شافعیها (که نزدیکترین فرقه به شیعه میباشند)، حنبلیها، حنفیها و مالکیها. ولی در اصول ۳ فرقه هستند: امامیه، متعزله (که نزدیکترین عقائد را به شیعه دارند) و اشاعره]
أ. در طریق اثبات این صفت: امامیه و معتزله طریق را آیات و روایات میدانند و اشاعره طریق را عقل میدانند
توضیح (أ): یعنی شیعه و متعزله میگویند با آیه و کلم الله موسی تکلیما اثبات متکلم بودن خداوند میکنیم ولی اشاعره از راه عقل اثبات میکنند لکن امامیه و متعزله در جواب اشاعره میگویند: کلام کمال نیست تا عقل آن را برای خداوند عقلا ثابت کند چون تفهیم وسائل مختلفی دارد مثل کتابت، نطق، اشراق و...
ب. در ماهیت کلام خداوند: امامیه و معتزله کلام خداوند را از مقولهی لفظ میدانند یعنی کلام الله تعالی مثل کلام بشر مرکب از اصوات وحروف است ولی اشاعره کلام الله تعالی را از مقولهی معنا میدانند یعنی کلام الله بر خلاف کلام بشر، مرکب از اصوات و حروف نیست؛ بلکه معنا و صفتی است که قائم به ذات خداوند تعالی است که به این معنا و صفت «کلام نفسی» گفته میشود.
مثال برای توضیح کلام اشاعره: یعنی وقتی میگویی الله حی این حیات یک معنایی است که قائم به ذات خداوند است. پس کلام نفسی لفظش (لفظ کلام) ما را به توهم نیندازد که کلام نفسی لفظ است بلکه کلام نفسی از مقولهی معناست.
حال ممکن است کسی به آنها بگوید پس قرآن چیست؟ از اول که به صورت کتبی و نوشته شده نبود بلکه قبلا به صورت صورت و حروف بود. اشاعره در جواب میگویند: قرآن کلام لفظی خداوند است و خداوند دو نوع کلام دارد:
۱. کلام لفظی مثل قرآن
۲. کلام نفسی که کلام لفظی دال بر کلام نفسی خداست و اصل کلام خداوند، کلام نفسی است. و کلام لفظی، حاکی از کلام نفسی است.
ج: اختلاف در ما تقوم به هذه الصفه (چیزی که این صفت تکلم قائم به آنست): «ما تقوم به هذه الصفة» نزد معتزله و امامیه غیر خداست. ولذا «متکلمٌ» در «الله متکلم» به معنای «موجد الکلام فی محَال مخصوصه» است و نزد اشاعره ما تقوم به هذه الصفه خداست و لذا «متکلمٌ» در «الله متکلم» به معنای من قام به الکلام است.
توضیح (ج): معتزله و امامیه میگویند صفت تکلم قائم به خدا نیست بلکه قائم به آن شجرهای است که خداوند به وسیلهاش فرمود: إنی أنا الله یعنی الله متکلم معنایش نزد امامیه و معتزله اینست: خداوند کلامش را ایجاد میکند در محلهای مخصوص یعنی در محلهایی که وسیلهای برای رساندن مراد خداوند هستند ولی اشاعره چون میگویند کلام خداوند معناست آن را هم قائم خداوند میدانند لذا الله متکلم معنایش نزد اشاعره اینست: خداوند کسی است که کلام به سبب او قائم است. پس معتزله و امامیه چون کلام خداوند را از مقولهی الفاظ میدانند آن را قائم به آن وسائل و ادات و وسائط رساندن کلام خداوند میدانند ولی اشاعره کلام نفسی را قائم به خداوند میدانند، چون از مقولهی معناست.
د: در قدم و حدوث این صفت (صفت تکلم): امامیه و معتزله این صفت را حادث و ضمنا از صفات فعل خداوند میدانند ولی اشاعره این صفت را قدیم و از صفات ذات خداوند میدانند.
توضیح (د): امامیه و معتزله میگویند یک زمانی بوده که خداوند بوده ولی کلام نبوده است چون بودن خداوند و کلام یک زمان از ازل تا أبد لزومی ندارد چون کلام قائم به خداوند نیست بلکه قائم به مکانها و محلهای مخصوصی است که کلام از آنجا صادر میشود ولی اشاعره میگویند کلام از ازل با خدا بوده وتا ابدهم با اوست چون کلام را قائم به الله تبارک و تعالی میدانند و خداوند قیوم و حی است هرجا با هر شانی در هر زمانی متصف به «متکلمٌ» است چون اصل کلام، کلام نفسی است چه با کلام لفظی بیان شود چه خیر.
و طبق عقیدهی امامیه و متعزله تکلم از صفات فعل است لذا گاهی سلب میشود چون فرق صفات فعل و صفات ذات همینست که اگر آن صفت قابل سلب نبود، صفت ذات است ولی اگر آن صفت، قابل سلب بود مثل تکلم، صفت فعل است یعنی میتوان گفت: الله تبارک و تعالی کلم موسی فی الوقت الفلانی و ما کلّمه فی وقت آخر ولی اشاعره میگویند تکلم صفت ذات است چون قائم به ذات است و تا وقتی ذات هست صفت ذات هست.
[تا اینجا روشن شد که چگونه اختلاف در معنای کلام خداوند ریشه شد برای اختلاف در وجود و عدم کلام نفسی؛ ولی روشن نشد که این اختلاف (اختلاف در وجود و عدم کلام نفسی) چگونه ریشه میشود برای اختلاف علما در اتحاد و تغایر طلب و اراده. که ان شاءالله با نکته دوم این فقره از مطلب هم روشن میشود.]
نکته دوم: اشاعره معتقدند: بشر نیز دو کلام دارد:
أ. کلام لفظی
ب. کلام نفسی؛ که در خصوص فعل امر، کلام نفسی اسم دیگری به نام «طلب» دارد.
توضیح کلام نفسی: این کلام نفسی قائم به روح بشر است و وقتی به صورت فعل امر از انسان صادر میشود این اصوات و حروف کلام لفظی بشر هستند ولی درونش ۷ مرحله وجود دارد که هفتمین مرحله دو اسم دارد:
أ. کلام نفسی
ب. طلب
ولی در جملات دیگر مثل انشائیه غیرطلبیه یا خبریه مرحله هفتم فقط کلام نفسی نام دارد [درباره نهی اختلاف است که طلب به آن میگویند یا خیر.]
پس روشن شد که اگر مثل اشاعره قائل به وجود کلام نفسی شدیم، طلب و اراده دو چیز مغایر هم میشوند و جایگاه طلب، بعد از اراده و مقدماتش خواهد شد ولی اگر مثل امامیه ومعتزله قائل به عدم وجود کلام نفسی شدیم طلب و اراده خارجا (در باطن و درون انسان) یک چیز متحد هستند لکن دو اسم دارند.
تا اینجا تمام بحثهایمان مربوط به جمله انشائیه طلبیه بود و دو قسم (جمله انشائیه غیرطلبیه و جمله خبریه) دیگر مانده است.