درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۴: خیار تاخیر ۲

 
۱

شرائط خیار تاخیر ۲

این خیار مختص به بیع است و در سایر خیارات وجود ندارد.

برای خیار تاخیر چند شرط وجود دارد که قانون مدنی هم در متن قانون این شرایط را گنجانده است.

شرط اول: قبض مبیع انجام نشود. اگر مبیع قبلا تحویل داده شده یا در این سه روز تحویل داده شود خیار تاخیر وجود ندارد. علت بیان این شرط چیست؟ مرحوم شیخ قبلا دلیل خیار را عقلی قرار دادند و استدلال و دلیل اصلی ایشان همان بود که اگر بایع مبیع را تحویل نداده باشد و مشتری ثمن را تحویل ندهد و ما به بایع بگوییم تو باید صبر کنی تا مشتری ثمن را بیاورد این یک ضرر زیادی بر بایع است چون بایع ضمان معاوضی دارد و اگر تلف شود مبیع از مال بایع خواهد رفت. و اگر به او بگوییم تو همینطور بمان تا مشتری بیایید. ای صبر برای اوردن ثمن یک ضرر بزرگی است برای بایع. در کنار این مطلب روایاتی هم هست. یکی از این روایات از علی بن یقطین نقل شده که این شخص با اینکه از اصحاب امام کاظم علیه السلام است اما در دربار عباسیان کار میکند. و حضرت به او میگویند برو در دستگاه و به نفع دوستداران ما کار کن. در آن روایت تعبیری وجود دارد که مرحوم شیخ به دلیل بعد ادبی این جمله این روایت را جوری معنا کردند که از آن این شرط بیرون می‌آید در حالی که بعضی که مخالف این نظر هستن و چنین شرطی را لازم نمیدانند و میگویند حتی لگر مبیع هم تسلیم شده حق خیار تاخیر وجود دارد جوری دیگر روایت را معنی کرده‌اند. روایت علی بن یقطین این است که. از حضرت سوال کردم: بیعی را انجام میدهد و به صاحبش نمیدهد و ثمن را هم نمیگیرد امام در پاسخ فرمئد الاجل بینهما ثلاثه ایام. و عبارت مهم اینجاست. این عبارت را میشود ساده خواند فان قبض بیعه و الا فلا بیع بینهما. این ان اولی را جوابش را محذوف میگرفتیم اینگونه است اگر بیع را قبض کند بایع یعنی ثمنش را بگیرد که هیچ اگر نیاورد فلا بیع بینهما. ما فکر میکنیم این روایت ساده‌ترین نحو برای خواندن این روایت از نظر ادبی همینی است که بیان کردیم. اما مرحوم شیخ اینگونه بیان کردند: بیع به معنی مبیع ست و بعد فرموده ان قبض بیعه غلط است چون معنی ندارد باید این عبارت را اینگونه خواند ان قبض (با تشدید باء) بیعه قبض باب تفعیل است و فاعل آن میشود بایع بیع هم به معنی مبیع است. اگر بایع داد مبیع را در این سه روز خیار تاخیر نیست و الا فلا بیع بینهما. مرحوم شیخ میفرمایند از اینجا ما استفاده میکنیم که اگر مبیع در این سه روز تحویل شود خیار تاخیر وجود ندارد. اما صاحب ریاض و صاحب جواهر اصلا شرط عدم تسلیم مبیع را شرط نکرده‌اند. یعنی عدم تسلیم مبیع جز شرایط خیار تاخیر نیاورده‌اند. مرحوم شیخ: من نمیدانم این‌ها با این روایت چه کرده‌اند. یا این مباحث را داشته‌اند و در کتاب‌هایشان حذف شده است. با اینکه این روایات را اینگونه خوانده‌اند. (ان قبض بیعه (با تشدید یاء)) اگر باییع معامله قبض کند ثمن را و این استدلال را کرده‌اند. و میفرمایند اینگونه خواندن غلط است چون بیعه با تشدید یاء به معنی بایع خیلی نادر است. فقط در حدیث شریف خیار مجلس آمده. (البیعان بالخیار ما لم یفترقا) آنجا بیع به معنی معامله کننده آمده. ثانیا اصل عدم تشدید است. کما اینکه مرحوم شهید در شرح لمعه در یک روایتی کلمه بکآء با مد به معنی گریه شدید و بدون مد یعنی گریه خفیف بعد در روایت هست اگر بکاء لانجام شود مبطل نماز است حال سوال این است که گریه شدید مراد است یا خفیف؟ شهید فمئده‌اند اصل عدم مد است و گریه خفیف هم موجب ابطال است.

مرحوم شیخ در اینجا هم اصل عدم تشدید داریم.

۲

تطبیق شرایط خیار

أحدها:  عدم قبض المبيع (نباید مشتری قبض کند)، ولا خلاف في اشتراطه ظاهراً (اختلافی بین فقها نیست)، {دلیل شیخ دلیل عقلی بود که ضرر است به بایع} ويدلّ عليه من الروايات المتقدّمة (علاوه بر استدلال عقلی روایات هم وجود دارد) قوله عليه‌السلام في صحيحة عليّ بن يقطين المتقدّمة (صفحه ۱۱۸): «فإن قبض بيعه، وإلاّ فلا بيع بينهما» (اگر اقباض نکند و سه روز بگذرد بیعی بین آنها نیست) بناءً على أنّ «البيع» هنا بمعنى المبيع. (بیع در اینجا به معنی مبیع باشد).

لكن في الرياض: إنكار دلالة الأخبار على هذا الشرط (دلیلی در روایات بر این خیار نیست)، وتبعه بعض المعاصرين (صاحب جواهر). ولا أعلم له وجهاً غير سقوط هذه الفقرة عن‌ النسخة المأخوذ منها الرواية (توجیهی برای این مطلب نمیبینم مگر اینکه اسقاط شده برای آنها این روایت)، أو احتمال قراءة «قَبَض» بالتخفيف، و «بيّعُه» بالتشديد، يعني: (اگر بایع قبض کند ثمن را) قَبَضَ بائعُه الثمنَ. ولا يخفى ضعف هذا الاحتمال؛ لأنّ استعمال «البيّع» بالتشديد مفرداً نادر (بیع با تشدید استعمال نادری است به صورت مفردا نه تثنیه و جمع)، بل لم يوجد، مع إمكان إجراء أصالة عدم التشديد (اصل عدم تشدید جاری میکنیم)، نظير ما ذكره في الروضة (شرح لمعه): من أصالة عدم المدّ في لفظ «البكاء» الوارد في قواطع الصلاة. (مبحث قواطع صلات گفتن بکاء است و بدون تشدید مراد است).

۳

نقد به شیخ

ای شیخ ما در بحث خیار بیشترین دلیل شما مبحث عقلی تون بود و گفتید علت اینکه خیار را شریعت قرار داده است به خاطر این است که بایع ضمان معاوضی دارد بنابر این اگر بگوییم حال که مشتری ثمن را نیاورده یک نوع ضرری درست میشود برای بایع. حال اگر این مطلب را میفرمایید الانم بفرمایید اگر مبیع تسلیم بشود دیگر ضمان معوضی وجود ندارد که بگوییم خیار تاخیر. این را با اون معیار حل کنید. ثانیا واقعیت این است که اگر فضلا یک بار دیگر این روایت را ملاحظه کنند اون عبارت اولی خود مساله خیار خلاف اصل است. و ما باید در مقداری که نص است اکتفا کنیم خب تیکه اول روایت جایی را بیان کرده که مبیع تسلیم نشده باشه. (عن الرجل یبیع البیع و لا یقبض صاحبه) پس مورد روایت در جاییست که مبیع تسلیم نشده.

ثالثا: در ذیل روایت چرا قبض با تشدید باء بخونیم؟ با تخفیف باء بخونید به این معنی که اگر قبض کرد بیع را و بحث سر این است که ثمن را نگرفته بود اگر قبض نکرد بیع را والا فلا بیع بینهما و اصرای نیست به اینکه با تشدید خوانده شود.

صاحب حاشیه اشکال دیگری به قضیه اصل عدم دارد.: در قضیه بکاء و بکآء یک کلمه است که نمیدانیم چه گونه است. در حالی که بیع با تشدید باء و بیع دو لغت است نمیتوانیم با یک اصالة عدم یک لغت را اثبات کنیم. یعنی بکاء یک کلمه است و در این اصالة عدم معنی دارد. ولی در بیع اصلة عدم نقی ندارد چون یک کلمه واحد نیست.

۴

اگر بایع ثمن را دریافت نکرد

پس اگر مبیع تسلیم بشود یا شده باشد یا در ضمن سه روز تحویل شود خیار تاخیر ثمن وجود ندارد. مرحوم شیخ میفرماید این مال اونجایی است که مبیع را نگرفته به دلیل این است که بایع لج بازی کرده و مشتری ثمن را آورده که مبیع را بگیرد این قبول نکرده. چوت لجبازی کرده این تسلیم نشده. ما در آشنایی با ضوابط حقوقی خصوصا در قانون مدنی تیتر خیار تاخیر ثمن. یک نکته‌ای بیان کنم. ما الان در قانون مدنی تیترمون این است که خیار تاخیر ثمن. فقها نمیگویند خیار تاخیر ثمن میفرماینئ خیار تاخیر. یه رازی دارد. ما در ذهنمان این است که چون بایع ثمن را نگرفته این خیار هست. ولی فقها میگویند چون مبیعش را تحویل نداده است و ضمان معاوضی دارد. قانون مدنی گفته خیار تاخیر ثمن این کمی ذهن مارو بهم ریخته. لذا شیخ که عبارت امام را اینگونه بیان کرد: ااگر مبیع را تحویل داد از شر مبیع راحت شد که هیچ. و ما اینجا به خاطر انس حقوقی که داریم اینگونه معنی میکنیم و میگیم یعنی چی پس شما قضیه ثمن را چه کردید؟

حال اینجا مساله‌ای که داریم مطرح میکنیم این است که: این که بایع موفق نشده مبیع را تحویل دهد و از شر مبیع راحت شود این بایع لج بازی کرده. اینجا دیگر خیار نیست به دلیل اینکه محور خیار این بود که گرفتار مبیع است و این شخص بایع اقدام کرده بر ضرر به خودش.

۵

تطبیق امتناع بایع از ثمن

مّ إنّه لو كان عدم قبض المشتري (مبیع را) لعدوان البائع بأن بذله الثمن فامتنع (امتناع از اخذ ثمن کرده) من أخذه وإقباض المبيع فالظاهر عدم الخيار (ظاهر این است که خیاری وجود ندارد) {این صدر ماده ۴۰۵ است. و ۴۰۴ مطلب بعدی است}؛ لأنّ ظاهر النصّ والفتوى كون هذا الخيار إرفاقاً للبائع ودفعاً لتضرّره (این خیار برای دفع ضرر است)، فلا يجري فيما إذا كان الامتناع من قِبَله. (و جاری نیست در جایی که امتناع از جانب خودش بوده)

۶

قانون مدنی در مبحث ما

در قانون مدنی ۴۰۵ این است: این ماده از همین جا اخذ شده به این صورت:

اگر مشتری ثمن را حاضر کرد که بدهد و بایع از اخذ آن امتناع کرد در اینجا خیار فسخ نخواهد داشت.

ولو قبضه المشتري على وجهٍ يكون للبائع استرداده (سقوط خیار الان در محور دادن مبیع است در کلام شیخ)

۷

اگر قبض کند مشتری و حق استرداد داشته باشد بایع

ولو قبضه المشتري (یک قبضی هست که میتواند پس بگیرد) {مثل خیار و عدم اذن} على وجهٍ يكون للبائع استرداده كما إذا كان بدون إذنه مع عدم إقباض الثمن (مثل جایی که بدون اذنش مبیع را ورداشته) ففي كونه (چهار وجه فرض کرده است) ك‍ «لا قبض» مطلقاً (مثل عدم قبض است)، أو مع استرداده (در صورتی که بایع آمد و پس گرفت خیار باقی است)، أو كونه قبضاً (قبض است)، وجوهٌ، رابعها: ابتناء المسألة على ما سيجي‌ء في أحكام القبض (مساله مبتنی است بر مطلبی که در مبحث قبض می‌آیدو آن مطلب عبارت است از)، من ارتفاع الضمان عن البائع بهذا القبض وعدمه. (اگر این قبض ضمان معاوضی را ساقط میکند خیار دیگه نیست. اگر ساقط میکنه خیار هست).

ولعلّه الأقوى؛ (این نظر قوی‌تر است) إذ مع ارتفاع الضمان (ضمان که مرتفع شد با این قبض دیگر ضرری وجود ندارد) بهذا القبض لا ضرر على البائع إلاّ من جهة وجوب حفظ المبيع لمالكه (ولی باید مال مردم را امانت حفظ کند) وتضرّره بعدم وصول ثمنه إليه، وكلاهما ممكن الاندفاع (هر دو ضرر قابل ازبین رفتن است) بأخذ المبيع مقاصّةً (به خاطر تقاص). وأمّا مع عدم ارتفاع الضمان (اذن مالک لازم است) بذلك فيجري دليل الضرر بالتقريب المتقدّم (همان ضرری که مطرح کردیم باقی است) وإن ادّعي انصراف‌الأخبار إلى غير هذه الصورة. (بعضی از فقها گفته‌اند که اخباری که دلالت دارد بر وجود خیار منصرف است از جایی که قبض انجام شده باشد ولو قبض بدون اذن. مرحوم شیخ میفرمایند نه به عقیده ما این را معیار قرار ندیم و معیار را بر این قرار بدیم و بگوییم قبض بلا اذن ایا مسقط ضمان معاوضی هست یا مسقط نیست؟ به آن محور بحث رو ببریم.)

۸

عبارت ساقط شده در نسخه‌های تصحیح شده

عبارت ساقط شده: و آن ادعی انصراف اخبار الی غیر هذه الصورة لکنه مشکل کالدعوی شمولها و لو قلنا بالارتفاع الضمان.

معنی: اگر چه ادعی شود انصراف اخبار به غیر این صورت. اخبار موردی که قبض بلا اذن شده است نمیگیرد و خیار تاخیر مال اونجاست نیست ولی میگویند این انصراف مشکل است. کما اینکه درست مقابل این نظر یک نظر گفته که اخبار انجایی که قبض بلا اذن بوده اصلا منصرف است و قولی در مقابلش هست که اخبار میگوید ولو بدون اذن هست خیار هست کما اینکه اونطرف مشکل است پذیرش آن این طرف هم قبول این قول سخت است.

۹

مشتری قبض نکند در حالی که بایع فراهم کرده است

ولو مكّن المشتري (برای مشتری امکان قبض را فراهم کرد) من القبض فلم يقبض (مشتری نگرفت)، فالأقوى أيضاً ابتناء المسألة على ارتفاع الضمان وعدمه. (مبتنی است بر اینکه وضعیت ضمان معاوضی است). {اگر رافع ضمان بود خیار نیست اگر رافع ضمان نبود خیار هست}

{روایتی قبلا داشتیم (روایت زراره. ص ۲۱۹) این روایت را صاحب جواهر اینگونه فهمیده که عبارت ثم یدعه عنده... قرار میدهد نزد او فهمیده که منظور این است که اگر تمکین شد باز هم امام میفرمایند اگر ثمن را نیاورد خیار هست.}

وربما يستظهر من قول السائل في بعض الروايات: «ثمّ يدعه عنده» عدم كفاية التمكين. وفيه نظرٌ. والأقوى عدم الخيار؛ لعدم الضمان. {اشکال استدلال صاحب جواهر این است: روایت میگوید میخرد مالی را و میگذارد نزد فروشنده آیا معنی این این است که بایع در اختیار داده و گفته میتوانی ببری؟ حتی ثمن را هم ندی؟ مرحوم شیخ میفرمایند: به نظر ما اگر تمکین کند و بایع بگوید در اختیار تو هست میتوانی ببری خیار نیست به خاطر عدم خیار} اصطلاح حقوقی آن تخلیه است. تخلیه در اصطلاح فقه به هم منقول میگویند هم غیر منقول و تخلیه را به معنی تسلیم بیان میکنند. و تمکین یعنی در اختیار مشتری قرار دادن}.

۱۰

مشتری بعض مبیع را قبض کند.

این صدر ماده ۴۰۴ است. اگر آمد و قسمتی از مبیع را تحویل داد. آیا دادن قسمتی از مبیع موجب سقوط خیار تاخیر است؟ یا اصلا نه تمام مبیع باید داده شود. یا اینکه بگوییم خیار تبعض پیدا میکند و در آن قسمتی که تحویل داده خیار ساقط و در قسمتی که تحویل نداده خیار ساقط است.

وفي كون قبض بعض المبيع ك‍ «لا قبضٍ» لظاهر الأخبار (قببض بعض مبیع را کلا قبض تصور کنیم به خاطر ظاهر اخبار)، أو كالقبض (مانند قبض کامل است)، لدعوى انصرافها إلى صورة عدم قبض شي‌ءٍ منه، أو تبعيض الخيار بالنسبة إلى المقبوض (خیار با اینکه حق بسیط است روی مبیع تقسیط میشود و تبعیض قائل شویم) وغيره استناداً مع تسليم الانصراف المذكور إلى تحقّق الضرر بالنسبة إلى غير المقبوض لا غير (اولا بگوییم روایت منصرف است به اینکه هیچ چیزی از مبیع نباید قبض شده باشد بله این روایت مربوط به آنجاست. و با این که این مطلب را میپذیریم مستند کنیم نظرمان را به اینکه تحقق ضرر بایع نسبت به غیر مقبوض است نه نسبت به مقبوض)، وجوهٌ. (سه وجه است).

۱۱

شرط دوم. عدم قبض مجموع ثمن

شرط اول این بود که مبیع قبض نشده باشد و حال شرط دوم هم این است که ثمن هم قبض نشده باشد و نشود در ضمن سه روز. دلیل این مطلب چیست؟ فقیه این نوع سوال را مطرح میکند و اگر به انس حقوقی ما باشد اصلا نباید این سوال را مطرح کنیم. انس حقوقی ما این است که این خیار تاخیر ثمن است وقتی ثمن را داد برای چی بحث کنیم؟ اما فقیه بیان میکند از این جهت که اگر ثمن را داد ایا اگر مبیع را قبض نکرد ضمان معاوضیش که ساقط نیست جون ممکن است بگوییم ضرر باقی است ولو اینکه ثمن را هم گرفته باشد خب ثمن را از او پس میگیرند. چون تلف مبیع قبل از قبض است. چون اون چیزی که در ذهن فقیه است ضرری است که بایع براش خیار تاخیر تصور کردیم ندادن مبیع است نه نگرفتن ثمن این نکته‌ای است که باید به آن توجه کرد. به خاطر این به دنبال دلیل هستیم.

مرحوم شیخ: قبض مجموع اگر اخذ نشد خیار تاخیر باقی است. روایتی داریم در ص ۲۱۸ روایت ابن حجاج. و مساله را اینگونه مطرح کرد که من یک محمل خریدم و مقداری از ثمن را دادم و محمل را پیش بایع گذاشتم و چند روزی ندادم بعد پیش بایع رفتم تا بگیرم گفت فروختم و من خندیدم. و گفتم تو را به قضاوت میبرم پیش ابی بکر ابن عیاش و او گفت در کدام مکتب قضاوت کنم؟ الی آخر.... من اشتری شیا فجاء بالثمن......

توجیه حرف مرحوم شیخ: ابی بکر اگر او از کلام امام اینگونه فهمیده برای خود او معتبر است ما باید کلام امام را ببینیم و استدلال کنیم و نظر دیگری داشته باشیم. و با همه این حرف‌ها این روایت ضعیف است.

۱۲

قبض بدون اذن

همان بحثی که در مبیع کردیم. عین معین نباشد چون اگر عین معین باشد اذن نمیخواهد. و قبض بدون اذن مثل عدم قبض است.

والقبض بدون الإذن كعدمه؛ لظهور الأخبار في اشتراط وقوعه‌(قبض با اذن باشد) بالإذن في بقاء البيع على اللزوم {بحث در اینجاست که اگر قبض شد خیار ساقط است و بیع به لزومش باقی است اگر بگوییم خیار با دادن ثمن بدون اذن قبض است و ثمن تحویل شده پس خیار ساقط است پس ما لزوم را باقی دانستیم. اگر بگوییم قبض بلا اذن مثل عدم قبض پس لزوم از بین رفته و خیار باقی است.} ، مع أنّ ضرر ضمان المبيع مع عدم وصول الثمن إليه على وجهٍ يجوز له التصرّف فيه باقٍ (خبر ان) {محور خیار تاخیر ضمان معاوضی بود و ثمن بدون اذن گرفته و تصرف نمیتواند کند و هنوز ضرر برای او باقی است}. نعم، لو كان القبض بدون الإذن حقّا {گاهی اوقات میشود بدون اذن باشد و حق باشد مثل اینکه بایع مبیع را برده پیش مشتری ولی مشتری لج میکند و قبض نمیکند مبیع را در اینجا از نظر حقوقی بایع حق دارد و مجاز است} كما إذا عرض المبيع على المشتري (مبیع را عرضه میکند) فلم يقبضه (او نمیگیرد) فالظاهر عدم الخيار؛ لعدم دخوله في منصرف الأخبار (داخل در منصرف اخبار نیست) وعدم تضرّر البائع بالتأخير. (اینجا بایع با تاخیر ضرر ضمان معاوضی ندارد) {کدام نوع را مرحوم شیخ فرض کرده است: ثمن عین معین است یا کلی؟ اگر عین معین است که اذن نمیخواهد. کما اینکه اینگونه شیخ تصور کرده است. در قانون مدنی مبیع باید عین معین باشد. ثمن چه عین معین باشد و چه کلی باشد تاخیر آن خیار تاخیر می‌آورد. ثمن عین معین است و اقای بایع تا وقتی که مبیع را نداده باشد حق حبس دارد ثمن را ندهد اما اگر بایع آماده کرده و هی عرضه میکند و او نمیگیرد این حق دارد ثمنش را بگیرد. که این را مرحوم شیخ تصور کرده. ولی در ثمن کلی این حرف زور دارد و مبیع را عرضه کند و نگیرد اینکه از مال مشتری حق خود را بردارد مشکل است.}

سوال چرا با دادن ثمن به صورت اتوماتیک خیار تاخیر ساقط میشه؟ جواب: ثمن را که نداده او نمیتواند اجبار کند که مبیع را بدهد. چون ثمن را نداده است وقتی ثمن را داد حق اجبار دارد که مبیع را بگیرد اگر بخواهد امتناع کند در اینجا به زور حاکم از او میگیرد.

مطلب بعد این است که در تلف مبیع قبل القبض که منتهی میشود به انفساخ ضمان قهری نیست که ضمان معاوضی است. فرض را آنجایی باید انجام دهیم که با رضایت مشتری مبیع پیش بایع است یا بدون رضایت او. اگر تلف شود چون اینجا غاصب است ضمان قهری است و نصف قیمت است نه انفساخ.

۱۳

قبض بلا اذن مطلقا کافی است

بعضی گفته‌اند قبض مطلقا کافی است با وجود اینکه در مساله مبیع قبول کرده بودند که قبض باید ماذونا باشد.

وربما يقال بكفاية القبض هنا مطلقاً مع الاعتراف باعتبار الإذن في الشرط السابق (در مساله تسلیم مبیع) أعني قبض المبيع نظراً (چون شرط کرده‌اند در عناوین مساله در طرف مبیع گفته‌اند عدم اقباض مبیع) إلى أنّهم شرطوا في عناوين المسألة في طرف المبيع عدم إقباض المبيع إيّاه، وفي طرف الثمن عدم قبضه (و در طرف ثمن گفته‌اند نگرفته باشد). وفيه نظر (این استدلال مشکل است)؛ لأنّ هذا النحو من التعبير من مناسبات عنوان المسألة باسم البائع (موجب بایع است. و فروشنده بایع است پس عمل اکتیو باید از سوی بایع باشد. به قول امام ره اصلا بیع یک عمل است و آن هم عمل بایع است)، فيُعبّر في طرف الثمن والمثمن بما هو فعلٌ له (چون قضیه محور بایع است هردو را به او نسبت میدهند)، وهو القبض في الأوّل (در ثمن) والإقباض في الثاني (مبیع)، فتأمّل.

ولو أجاز المشتري قبض الثمن (اگر مشتری بعدا به قبض رضایت داد) بناءً على اعتبار الإذن كانت في حكم الإذن. (در حکم اذن است) وهل هي كاشفة أو مثبتة؟ (همان بحث که ایا اجازه کاسف است یا ناقل در مبحث فضولی اینجا هم می‌آید) أقواهما الثاني. (ناقل است) ويترتّب عليه ما لو قبض قبل الثلاثة فأجاز المشتري بعدها. (اگر قبض تو ثلاثه باشد ولی اجازه مشتری بعد ثلاثه باشد خیار وجود دارد) {روز دوم به زور ثمن را گفته‌اند روز سوم هنوز اجازه نکرده اقای بایع فسخ کرده روز پنجم گفت من راضی بودم میگوییم دیگر فایده ندارد)

فهم العلماء ممّا يقرّب نفي اللزوم

وحَمَلَةِ الأخبار نفيَ اللزوم (١) ممّا يقرّب هذا المعنى ؛ مضافاً إلى ما يقال : من أنّ قوله عليه‌السلام في أكثر تلك الأخبار : «لا بيع له» ظاهرٌ في انتفاء البيع بالنسبة إلى المشتري فقط ، ولا يكون إلاّ نفي اللزوم من طرف البائع ، إلاّ أنّ في رواية ابن يقطين : «فلا بيع بينهما».

وكيف كان ، فلا أقلّ من الشكّ فيرجع إلى استصحاب الآثار المترتّبة على البيع.

وتوهّم : كون الصحّة سابقاً في ضمن اللزوم ، فترتفع بارتفاعه ، مندفعٌ : بأنّ اللزوم ليس من قبيل الفصل للصحّة ، وإنّما هو حكمٌ مقارنٌ له في خصوص البيع الخالي من الخيار.

ثمّ إنّه يشترط في هذا الخيار أُمور :

شرائط خيار التأخير :

١ ـ عدم قبض المبيع

أحدها : عدم قبض المبيع ، ولا خلاف في اشتراطه ظاهراً ، ويدلّ عليه من الروايات المتقدّمة قوله عليه‌السلام في صحيحة عليّ بن يقطين المتقدّمة : «فإن قبض بيعه ، وإلاّ فلا بيع بينهما» (٢) بناءً على أنّ «البيع» هنا بمعنى المبيع.

لكن في الرياض : إنكار دلالة الأخبار على هذا الشرط (٣) ، وتبعه بعض المعاصرين (٤). ولا أعلم له وجهاً غير سقوط هذه الفقرة عن‌

__________________

(١) في «ش» : «وحملهم الأخبار على نفي اللزوم».

(٢) تقدّمت في الصفحة ٢١٨.

(٣) راجع الرياض ١ : ٥٢٥.

(٤) وهو صاحب الجواهر ، انظر الجواهر ٢٣ : ٥٣ ، وجاء في المستند ١٤ : ٣٩٨ : «وأكثر تلك الأخبار وإن كانت مطلقة بالنسبة إلى إقباض المبيع وعدمه ..».

النسخة المأخوذ منها الرواية ، أو احتمال قراءة «قَبَض» بالتخفيف ، و «بيّعُه» بالتشديد ، يعني : قَبَضَ بائعُه الثمنَ. ولا يخفى ضعف هذا الاحتمال ؛ لأنّ استعمال «البيّع» بالتشديد مفرداً نادر ، بل لم يوجد ، مع إمكان إجراء أصالة عدم التشديد ، نظير ما ذكره في الروضة : من أصالة عدم المدّ في لفظ «البكاء» الوارد في قواطع الصلاة (١).

لو كان عدم قبض المشتري لعدوان البائع

ثمّ إنّه لو كان عدم قبض المشتري لعدوان البائع بأن بذله (٢) الثمن فامتنع من أخذه وإقباض المبيع فالظاهر عدم الخيار ؛ لأنّ ظاهر النصّ والفتوى كون هذا الخيار إرفاقاً للبائع ودفعاً لتضرّره ، فلا يجري فيما إذا كان الامتناع من قِبَله.

لو قبضه المشتري على وجهٍ يكون للبائع استرداده

ولو قبضه المشتري على وجهٍ يكون للبائع استرداده كما إذا كان بدون إذنه مع عدم إقباض الثمن ففي كونه ك‍ «لا قبض» مطلقاً ، أو مع استرداده ، أو كونه قبضاً ، وجوهٌ ، رابعها : ابتناء المسألة على ما سيجي‌ء في أحكام القبض ، من ارتفاع الضمان عن البائع بهذا القبض وعدمه (٣).

ولعلّه الأقوى ؛ إذ مع ارتفاع الضمان بهذا القبض لا ضرر على البائع إلاّ من جهة وجوب حفظ المبيع لمالكه وتضرّره بعدم وصول ثمنه إليه ، وكلاهما ممكن الاندفاع بأخذ المبيع مقاصّةً. وأمّا مع عدم ارتفاع الضمان بذلك فيجري دليل الضرر بالتقريب المتقدّم وإن ادّعي انصراف‌

__________________

(١) الروضة البهيّة ١ : ٥٦٥.

(٢) في «ش» : «بذل له».

(٣) انظر الجزء السادس ، الصفحة ٢٧٤ ٢٧٥.

الأخبار إلى غير هذه الصورة (١).

ولو مكّن المشتري من القبض فلم يقبض

ولو مكّن المشتري من القبض فلم يقبض ، فالأقوى أيضاً ابتناء المسألة على ارتفاع الضمان وعدمه.

وربما يستظهر من قول السائل في بعض الروايات : «ثمّ يدعه عنده» (٢) عدم كفاية التمكين. وفيه نظرٌ. والأقوى عدم الخيار ؛ لعدم الضمان.

لو قبض بعض المبيع

وفي كون قبض بعض المبيع ك‍ «لا قبضٍ» لظاهر الأخبار ، أو كالقبض ، لدعوى انصرافها إلى صورة عدم قبض شي‌ءٍ منه ، أو تبعيض الخيار بالنسبة إلى المقبوض وغيره استناداً مع تسليم الانصراف المذكور إلى تحقّق الضرر بالنسبة إلى غير المقبوض لا غير ، وجوهٌ.

٢ ـ عدم قبض مجموع الثمن

الشرط الثاني : عدم قبض مجموع الثمن ، واشتراطه مجمَعٌ عليه نصّاً وفتوى.

وقبض البعض ك‍ «لا قبض» ؛ لظاهر الأخبار المعتضد بفهم أبي بكر ابن عيّاش في رواية ابن الحجّاج المتقدّمة (٣) ، وربما يستدلّ بها (٤) تبعاً للتذكرة (٥). وفيه نظرٌ.

القبض بدون الإذن كالعدم

والقبض بدون الإذن كعدمه ؛ لظهور الأخبار في اشتراط وقوعه‌

__________________

(١) في «ش» زيادة : «لكنّه مشكلٌ ، كدعوى شمولها ولو قلنا بارتفاع الضمان».

(٢) الوارد في صحيحة زرارة المتقدّمة في الصفحة ٢١٩.

(٣) تقدّمت في الصفحة ٢١٨.

(٤) في «ش» بدل «بها» : «بتلك الرواية» ، واستدلّ بها في الجواهر ٢٣ : ٥٣.

(٥) التذكرة ١ : ٥٢٣.

بالإذن في بقاء البيع على اللزوم ، مع أنّ ضرر ضمان المبيع مع عدم وصول الثمن إليه على وجهٍ يجوز له التصرّف فيه باقٍ. نعم ، لو كان القبض بدون الإذن حقّا كما إذا عرض المبيع على المشتري فلم يقبضه فالظاهر عدم الخيار ؛ لعدم دخوله في منصرف الأخبار وعدم تضرّر البائع بالتأخير.

وربما يقال بكفاية القبض هنا مطلقاً مع الاعتراف باعتبار الإذن في الشرط السابق أعني قبض المبيع نظراً إلى أنّهم شرطوا في عناوين المسألة في طرف المبيع عدم إقباض المبيع إيّاه ، وفي طرف الثمن عدم قبضه. وفيه نظر ؛ لأنّ هذا النحو من التعبير من مناسبات عنوان المسألة باسم البائع ، فيُعبّر في طرف الثمن والمثمن بما هو فعلٌ له ، وهو القبض في الأوّل والإقباض في الثاني ، فتأمّل.

ولو أجاز المشتري قبض الثمن بناءً على اعتبار الإذن كانت في حكم الإذن. وهل هي كاشفة أو مثبتة؟ أقواهما الثاني. ويترتّب عليه ما لو قبض قبل الثلاثة فأجاز المشتري بعدها.

٣ ـ عدم اشتراط تأخير تسليم أحد العوضين

الشرط الثالث : عدم اشتراط تأخير تسليم أحد العوضين ؛ لأنّ المتبادر من النصّ غير ذلك ، فيقتصر في مخالفة الأصل على منصرف النصّ ، مع أنّه في الجملة إجماعيٌّ.

٤ ـ أن يكون المبيع عيناً أو شبهه

الشرط الرابع : أن يكون المبيع عيناً أو شبهه ، كصاعٍ من صبرةٍ. نصّ عليه الشيخ في عبارته المتقدّمة (١) في نقل مضمون روايات أصحابنا. وظاهره كونه مفتىً به عندهم ، وصرّح به في التحرير (٢)

__________________

(١) المتقدّمة في الصفحة ٢١٩.

(٢) التحرير ١ : ١٦٧.